جنبش بابیه ۱

 

سردبیر سایت نگاه: با اجازه دکتر بهرام چوبینه محقق و دانشمند معاصر بخشی از مقدمه <<مکتوبات آخوندزاده>> نوشته ایشان را در دو بخش می آوریم. نقل قول از این دو بخش با دادن لینک و ذکر ماخذ آزاد است. 

مکتوبات

نامه هاى شاهزاده کمال الدوله به شاهزاده جلال الدوله

اثر

میرزا فتحعلى آخوندزاده

بنیان گذار اندیشه انقلاب ملى مشروطیت در ایران

بکوشش و مقدمه بهرام چوبینه

 bahramchoubine@hotmail.com

جنبش بابیه ۱

اندیشه انتظار ظهور مهدى صاحب الزمان در فرقه شیعه قدمت تاریخى دارد. لزومى نمى بینیم افسانه غیبت صغرا و کبراى پسر موهوم امام حسن عسکرى را در اینجا تکرار نماىم. در ایران و همچنین دیگر کشورهاى اسلامى مهدى هاى متعددى ظهور و سپس کشته شدند. برخى از روحانیون شیعه در باره ظهور امام دوازدهم، قائم آل محمد، مهدى موعود و یا صاحب الزمان، کتاب و رساله نوشته و افسانه غیبت را شرح، تعریف و تفسیر کرده و به جمع آورى حدیث و روایت پرداخته اند. مهمترین و شاید معروف ترین و قطورترین کتاب را ملاباقر مجلسى بنام »بحارالانوار« جلد سیزدهم در »احوال حجت منتظر عجل الله تعالى فرجه«[۱] نوشته است. در قبل اشاره اى کوتاه به زندگانى شیخ احمد احسائى و اشتهار وى در ایران و عراق کردم و شرحى کوتاه از رساله هاى وى در جواب فتحعلى شاه آوردم. اما چاره اى نیست و مى باید مجملى از عقاید او را در اینجا بیاورم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شیخ زین الدین احمد احسائى پیشواى شیخیه، مؤسس فرقه ایست از شیعه اثناعشرى. شیخیه در فهم مسائل فقهى جزو اخباریان و مخالف با اجتهاد هستند. از اصول عقاید شیخ احمد احسائى ضرورى ندانستن اعتقاد به »عدل« و »معاد« در اصول دین است[۲]. زیرا شیخ احمد معتقد بود که اعتقاد به »عدل« و »معاد« متضمن اقرار بصفات ثبوتى خدا و آنچه رسول الله در قرآن آورده میباشد. شیخ احمد احسائى معتقد بود »عدل« از صفات بى شمار الهى است و تنها درج صفت عدل در اصول دین معنایى ندارد. و »معاد« از احکام و تعالیم قران و اعتقاد بدان ضرورى دین است. ولى در مقابل اعتقاد به رکن رابع را واجب مى دانست. »رکن رابع« یا »شیعه کامل« در مذهب شیخیه تقریباً همان معنى »ولى فقیه« را در بعضى از فرق شیعه دوازده امامى دارد. شیخ احمد احسائى معتقد بود که امام دوازدهم در سنه ۲۶۰ هجرى قمرى از انظار غایب گردیده و در آخر الزمان ظهور خواهد کرد و تا زمانى که مهدى یا قائم آل محمد ظهور نکرده است، باید ما بین مؤمنین فردى باشد که بلا واسطه با امام غایب اتصال و رابطه داشته و واسطه فیض بین امام غایب و امت باشد. این چنین شخص را باصطلاح شیخیه »شیعه کامل«، »باب امام غایب«،  و یا »رکن رابع« مى نامند.

شیخیه معتقدند که شیخ احمد احسائى و سپس سید کاظم رشتى جانشینش در زمان خودشان »رکن رابع«، »شیعه کامل« و یا »باب امام غایب« بودند. سید کاظم رشتى جانشین شیخ احمد احسائى، قضیه بابیت و ظهور امام غایب را به نحوى به شاگردان خود آموزش داده بود که تمامى آنان در انتظار ظهور قریب الوقوع صاحب الزمان بسر مى بردند و براى دستیابى و یا شناسائى مقام نیابت و بابیت و در جستجوى صاحب الزمان عبادت کرده و دست به ریاضت مى زدند. عده اى از شاگردان سید کاظم آنچنان مؤمن به ظهور قریب الوقوع قائم بودند که در عراق و ایران در پى کشف معماى ظهور امام غایب شب و روز نداشتند و به مسافرتهاى جانکاه تن میدادند.

پس از مرگ سید کاظم رشتى بر سر پیشوائى شیخیه اختلاف رخ داد؛ قسمت اعظم مریدان سید کاظم رشتى به سید على محمد شیرازى معروف به باب پیوستند. عده اى از مریدان سید کاظم از حاج محمد کریم خان کرمانى پیروى و به کریمخانیان اشتهار پیدا کردند. بیشتر اینان در کرمان، بهبهان و تهران سکونت دارند. دسته اى از شیخیه به شاگرد شیخ احمد احسائى ملا محمد ممقانى گرویدند و به شیخیه ممقانى معروف هستند. دسته اى دیگر از آنان بر میرزا شفیع تبریزى اجتماع کردند و اینان در تبریز و نواحى آن و در کربلا و بعضى شهرهاى شیعه نشین عراق بسر مى برند. برخى از منتقدین شیخیه بیش از ۳۸ نفر را نام مى برند که مدعى جانشینى سید کاظم رشتى بودند و خود را »شیعه کامل« مى پنداشتند

میرزا شفیع تبریزى و بویژه حاج محمد کریم خان کرمانى در مخالفت با عقاید باب و دشمنى با بابیان از هیچ کارى روى گردان نبودند. حاج کریم خان در رد باب و عقاید وى چند کتاب و رساله نوشت. از آن جمله »رساله تیر شهاب در راندن باب خسران مآب«، »رساله رد باب مُرتاب« و »ازهاق الباطل« است که در چاپخانه هاى شیخیه کرمان چاپ ومنتشر شده است.وى چهره اى عبوس داشت و مردى یک چشم و کوسه بود. بقول قدما در کرمان و رفسنجان وجود مردان کوسه و یک چشم سابقه تاریخى دارد.

مورخین بابى و بهائى در تجلیل  و احترام مقام شیخ احمد احسائى و سید کاظم رشتى فراوان نوشته اند و آن دو را از مبشران ظهور سید على محمد باب مى دانند[۳].

سید على محمد شیرازى در شیراز بسال ۱۲۳۵ هجرى قمرى، مطابق با بیستم اکتبر ۱۸۱۹میلادى متولد شد. پدر او سید محمد رضا دکان پارچه فروشى در بازار وکیل شیراز داشت. اما سید باب هیچگاه پدر را ندید، زیرا که در شیرخوارگى پدرش فوت کرد و زیر سرپرستى دائى بزرگش،  میرزا سید على بزرگ شد. وى از تجار معروف شیراز و متمکن بود. این خانواده بسیار مذهبى و در نگاهدارى مراسم اسلامى بى نهایت کوشا بودند. در خانواده پدرى سید باب افراد روحانى فراوان یافت میشدند که ما دو تن را نام مى بریم. یکى میرزا محمد حسن شیرازى[۴] معروف به میرزاى شیرازى که فتواى منع استعمال تنباکو را به او نسبت میدهند که در زمان خودش مرجع شیعیان جهان و یا حاج سید جواد شیرازى که سالها امام جمعه کرمان بود و بعدها معروف به حاج سید جواد کرمانى شد.

در پنج یا شش سالگى برادر مادرش وى را به مکتب شیخ عابد گذاشت، ولى بطور مرتب در سر درس حاضر نمى شد و بیشتر در حجره دائى خود به کار تجارت مشغول بود. سید باب در پانزده سالگى به بوشهر میرود و با شراکت دو دائى خود، مدت چهار سال در آنجا به تجارت مشغول میشود. سپس در سن ۲۰ سالگى مستقلاً، خود با تجارت روزگار میگذرانده.

مورخین بابى مى نویسند که سید باب، قبل از ادعاى بابیت در بوشهر یک رساله فقهى نوشته که تا کنون بدست نیامده است. وى در مجالس روضه خوانى و در ایام عاشورا در مجالس مرسوم این روزها شرکت میکرده و گریه و اندوه خود را نشان میداده. وى در بوشهر در گرماى سوزان تابستان در بام خانه اش به ذکر و دعا و نماز مى پرداخت و این مورد تصدیق بابیان است. در ۲۱ سالگى به کربلا میرود ۱۸۴۱/۱۲۵۷ و قریب یک سال بعد به ایران باز میگردد. وى قالب وقت خود را در عراق به عبادت و زیارت اماکن مقدسه شیعیان مى گذراند. در آنجا چند بارى به حوزه درس سید رشتى میرود، ولى از شاگردان سید کاظم رشتى بشمار نمى رفته است. برخى از مخالفین و ردیه نویسان مذهب بابى معتقدند که سید باب در نزد سید کاظم رشتى تحصیلات عمیقى کرده است. اگر قول آنها را درست انگاریم، پس باید به هوش سید باب آفرین فرستیم که در یک سال، زبان عربى و فرهنگ اسلامى را بخوبى آموخته است. و یا باید اعتراف کنیم که فرهنگ اسلامى، آنچنان نا چیز و سطحى است که در یک سال یک تاجر جوان شیرازى مؤفق به آموختن تمامى آن مى شود.

باب پس از بازگشت به ایران در شیراز با دختر دائى خود خدیجه خانم ازدواج کرد۱۲۵۸/۱۸۴۲. خدیجه خانم صاحب یک فرزند میشود بنام احمد که پس از تولد درگذشت. در این ایام زندگى سید باب میان بوشهر و شیراز میگذشت و به تجارت مشغول بود.

در سال ۱۲۵۹/۱۸۴۳ سید رشتى فوت کرد. درست پنج ماه پس از درگذشت او عده اى از شاگردان سید کاظم رشتى وارد شیراز شدند و تعدادى از آنان به سید باب ایمان آوردند. شاگردان سید کاظم رشتى وى را در نخست، »باب امام غایب« مى خواندند. هر چند بعدها، سید باب به دعوى مهدویت برخاست، اما به نام باب اشتهار یافت و پیروانش را بابى مى خوانند.

ملاحسین بشرویه اى در چهارم جمادى الاولى ۱۲۶۰/ ۲۲ مه ۱۸۴۴اولین فردى است که به سید باب ایمان آورد. این واقعه درست ۰۷۲۱ سال پس از بعثت رسول الله اتفاق افتاده است. در این زمان سید باب ۲۵ ساله بود و ملا حسین بمراتب در سنین بالاترى بود.

شاگردان باب براى تبلیغ دعاوى سید باب به سراسر ایران و عراق گسیل شدند و خود سید باب همراه یکى از یارانش راهى مکه شد تا دین خود را میان زائران خانه الله علناً اعلان نماید(سپتامبر ۱۸۴۴/شعبان ۱۲۶۰). اما بگفته خود سید باب »بداء« حاصل میشود.

»در اصطلاح شیعیان مراد از بداء آنست که خداوند وعده اى دهد و ظاهراً آن وعده را بدان صورت ایفاء ننماید و اراده وى بر امر دیگرى تعلق گیرد. بعبارت دیگر اوضاع و احوال جدیدى فراهم شود که تغییر در اراده الهى ایجاب نماید«[۵]. بداء در حیات امامان شیعه بارها اتفاق افتاده و ظاهراً کارى امامانه بوده است. با این حال عده اى از بابیان مسئله »بداء« را جدى پنداشتند و از دعوت باب و اعتقادات وى دورى جستند و به انکار سید باب پرداختند.

سید باب پس از آنکه سفرى به کربلا کرد (دهم ژانویه ۱۸۴۵) به شیراز بازگشت و مورد آزار حسین خان آجودانباشى حاکم فارس قرار گرفت. در آنجا در اثر فشار حاکم و روحانیون در مسجد وکیل و در حضور مردم شیراز بالاى منبر رفت و ادعاى خود را با این جملات به اطلاع مردم رسانید:

»لعنت خدا بر کسى که مرا وکیل امام غائب بداند.لعنت خدا بر کسى که مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر کسى که بگوید من منکر وحدانیت خدا هستم. لعنت خدا بر کسى که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر کسى که مرا منکر انبیاى الهى بداند. لعنت خدا بر کسى که مرا منکر امامت امیرالمومنین و سایر ائمه بداند«[۶].

انتخاب این جملات نشانى از زیرکى سید باب است، زیرا وى خود را مهدى موعود و خودِ امام غایب میدانست و در جملات بالا منکر مقام مهدویت خود نمى شود. وى معتقد بود که حامل پیام و دین جدیدى است و به کسانى که او را »وکیل امام غایب«، »باب امام« غایب، »منکر وحدانیت خدا«، »منکر نبوت حضرت رسول«، »منکر انبیاى الهى« و بالاخره »منکر امامت امیرالمومنین و سایر ائمه« بدانند »لعنت« مى فرستد…..

باب پس از تحمل مشکلات و مشقاتى در شیراز شبانه به اصفهان رفت (سپتامبر ۱۸۴۶) و در آنجا مورد توجه منوچهرخان معتمدالدوله حاکم اصفهان قرار گرفت. در اصفهان با روحانیون مشهور آن زمان دیدار و گفتگو کرد . سید باب در اصفهان ظاهراً به توصیه منوچهرخان دختر شانزده ساله ملاحسین روضه خوان اصفهانى را »براى مدتى بجهت پرستارى و انجام خدمات خصوصى بعقد انقطاع« (صیغه) خود در آورد. وى قبل از تبعید به تهران فاطمه خانم را در انتخاب دو راه آزاد گذاشت، یا به نزد همسر نخستین او به شیراز برود و یا در اصفهان نزد خانواده اش بازگردد. فاطمه خانم نزد پدر و برادران خویش ماند. این خانم چند سال پس از تیرباران سید باب در تبریز، همراه برادرش ملا رجبعلى به بغداد رفت و مدتى کوتاه بعقد صبح ازل نایب سید باب در آمد، اما زنان صبح ازل بناى مخالفت با فاطمه خانم را نهادند و صبح ازل او را طلاق داد و پس از چندى زن سید محمد اصفهانى از یاران معروف صبح ازل شد.

این قضیه سبب اعتراضات و اختلافاتى میان بابیان گردید. فاطمه خانم بعداً به تهران بازگشت و براى همیشه بابى ماند و در سال ۱۹۱۶ در سن هشتادو چهار سالگى درگذشت.

بالاخره منوچهر خان معتمدالدوله هم در گذشت و بدستور حاجى میرزا آقاسى صدر اعظم محمد شاه، درویش نعمه اللهى و مکتب دار ایروانى[ [دکتر فریدون آدمیت در کتاب »مقالات تاریخى«، ناشر دماوند، تهران ۱۳۶۲، دو سند بخط میرزا آقاسى آورده که خوب است مورخین بارگاه ولى فقیه یک بار این دو نامه صدراعظم مؤمن را مطالعه نمایند. هر دو سند در کتابخانه ملى پاریس موجود است. در نامه به »مسیو کلمبارى« از اعضاى فارسى دان سفارت فرانسه حاجى میرزا آقاسى صدراعظم ایران مى نویسد: »عالیجاه فرزند عزیز، نور چشم مکرم موسیو کلمبارى، مراسله شما را ملاحظه کردمشما جوان هوشیار عاقل دانا هستیدچرا تحقیق نکردید و مرا مستحضر نساختید که منظور دولت ها در باب من چیستاولاً من رعیت دولت فخیمه روسیه هستم. و ثانیاً در دولت علیه ایران نوکر و صاحب مواجب و وظیفه نبودمایشان [محمدشاه] با زور التفات و مرحمت مرا نگاه داشتندصاحب نشان و حمایل آبى دولت فخیمه روسیه [هستم]… براى چه جرم و خیانت مرا تفضیح [بى آبرو] کردند … [مگر من] رعیت ایران بود[م] یا سر خط داده بود [م] که پیوسته خدمتگذار ایران باشد [بخوانید باشم] چرا تفضیح کردند. و شما در مقام دوستى هیچ نگفتید که این امور باعث تفضیح دولت ایران است و سبب بدنامى دولت فخیمه روسیه شد که رعیت صاحب نشان حمایل بزرگ او را بى جهت ضایع کردندجناب جلالت مآب وزیر مختار دولت فخیمه روسیه نوشته داد که جناب حاجى در حمایت دولت فخیمه روسیه است. احدى گوش نداد و هر چه توانستند کردند. اگر تغیر مى کرد که نوشته داده ام، تخلف چرا کردند، جرأت داشتند خلاف کنند؟…«. نامه حاجى میرزا آقاسى پس از مرگ محمد شاه و جلوس ناصرالدین شاه به تخت سلطنت و درست زمانى که از ترس جان به شاهزاده عبدالعظیم فرار کرده و بست نشسته بود نوشته شده است]

]، سید باب روانه تهران شد. در نزدیکى تهران دو باره سید باب را بدستور صدراعظم میرزا آقاسى به کاشان و از آنجا به آذربایجان در ماکو  و آنگاه در قلعه چهریق زندانى کردند. زندانى شدن سید باب سبب وحشت بابیان نشد، زیرا بابیان براى مشورت در امر استخلاص سید باب از زندان چهریق و اعلان مقام و منزلت سید باب در بدشت، میان راه خراسان و مازندران جمع شدند(جولاى ۱۸۴۸/۱۲۶۴) در این اجتماع بیش از هشتاد تن از سران مشهور بابى در آن شرکت کردند. طاهره قره العین تنها بانوى شرکت کننده، در این اجتماع کاملاً مردانه بود. آنان تقریباً بمدت ۲۰ روز شب و روز به طرح نقشه براى خلاصى سید باب از قلعه چهریق مشغول بودند. که بالاخره انجام نگرفت…..

دنباله دارد

 



[۱] [بحارالانوار در بیست و پنج جلد تألیف یافته و روحانیون آنرا دائره المعارف« شیعه نام مى برند. کتابى است که چندین هزار صفحه دارد و عده اى از طلاب در دوره شیخ الاسلامى ملاباقر مجلسى در زمان شاه سلیمان و شاه سلطان حسین به جمع آورى آن مأمور شده اند.تنها جلد سیزدهم این کتاب بالغ بر ۱۲۰۰ صفحه است، که با ترجمه على دوانى در دارالکتب الاسلامیه، بازار سلطانى بزیور چاپ آراسته گردیده]

 

[۲] [اصول دین در نزد سنیان سه است: توحید، نبوت و معاد؛ و در نزد شیعه دو اصل عدل و امامت را بر آن افزوده اند و معتقد به پنج اصل است. شیخ احمد احسائى به چهار اصل اعتقاد داشت: توحید، نبوت، امامت و نائبیت امام یا رکن رابع]

 

[۳] [مراجعه کنید به آثارى چون »نقطه الکاف« از میرزا جانى کاشانى، به اهتمام ادوارد براون؛ »تلخیص تاریخ نبیل زرندى«، ترجمه اشراق خاورى، تهران، »هشت بهشت« از میرزا آقاخان کرمانى و شیخ احمد روحى؛ »ظهورالحق« از فاضل مازندرانى؛ کتاب »ایقان« از بهاءالله؛ و یاکتاب بسیار قطور و خواندنى نویسنده بهائى دکتر نصرت الله محمد حسینى زیر عنوان »حضرت باب« چاپ کانادا]

 

[۴] [میرزاى شیرازى پسر میرزا محمود خوشنویس، پسر، پسر عموى سید باب بود.]

 

[۵] [مراجعه کنید به کتاب »حضرت باب« از دکتر نصرت الله محمد حسینى، چاپ کانادا، صفحه ۲۳۸]

 

[۶] [کتاب »تلخیص تاریخ نبیل زرندى«، صفحه ١۴١، و یا »روضه الصفا ناصرى، ج ٠١ ص ۳۱۱]

 

 

 

 

 

 

Comments are closed.