رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

نوشین مهاجرین

آذر١٣٩١ دسامبر۲۰۱۲

صدای طبل ونی دربازارپیچیده است؛اورا نیم لخت وخونبار از ارک همایونی به سوی کوی وبازارروان کرده اند. همچون چهل چراغی نورانی بربدنش شمع ها نشانده اند وبراطرافش نور می پاشد.مردم به تماشایش جمع شده اند و براو خاکستروخاک وسنگ می زنند. اما او با شمعی روشن دردل وشمع هایی سوزان بر بدن؛ رقص کنان دربازار می گردد.

سلیمان خان تبریزی که با عشق وجانفشانی اش فصلی تازه درتاریخ گشود؛ماجرای شمع آجین شدنش همچنان درقلب تاریخ سوزان ونورافشان است.او پسریحیی خان؛ معروف به کلاهدوز از اشراف و اکابرتبریز و پیشخدمت مخصوص عباس میرزا نایب السلطنه بود. کلاهدوزی درآن عهد ازمشاغل مهم بود؛ زیرا کلاه برسر گذاشتن علامت مردی و بزرگی وبسته به نوع آن اشرافیت وحرمت واحترام بوده است و«تا زمان ناصرالدین شاه قاجار،طبقات عالی و متوسط[درایران]کلاه های بسیاربلند ازپوست های بخارا وسمرقند به بهای گزاف می خریدند. ناصرالدین شاه دستور داد همه ایرانیان کلاه کوتاه برسرنهند…هم درزمان ناصرالدین شاه کلاه ماهوت مشکی که درکمال ظرافت ولطافت درهمه ایران دوخته می شد وچون کم خرج بود تمام ملت به قبول تمام تلقی کردند ورواج یافت…»(لغت نامه دهخدا). یحیی خان پس از عباس میرزا پیشخدمت محمد شاه گشت. مادرسلیمان خان، حاجیه خانم نام داشت؛نقل است که درسال١٢۶٠ که سلیمان خان به سفرحج رفت ودرآنجا به شرف ایمان فایزگشت، چون به تبریزبازگشت، لباس سفید دربرداشت وبی پروا زبان به مدح وثنا وتبلیغ گشود وبه بابی شهرت یافت. دردوره حکومت حمزه میرزا، اورا گرفته، با مأموران سواره به طهران گسیل داشت. ولی مادرش ـ حاجیه خانم ـ که زن دلیری بود ومورد احترام دربار، به اندرون خانه شاهزاده رفته، با شدت وتندگویی ازاوخواست که پسرش را تسلیم کنند وشاهزاده سواری ازعقب بفرستاد تا سلیمان خان را ازباسمج[۱] به شهر عودت دادند وامرنمود تا لباس سفیدی را که به سبک عراقی که عبارت بودازعمامه کوچک برسروقبای سفیدطویل وعبای سیاه ترک کرده ورخت رنگین پوشدوهرروزبه دار الحکومه رود.سلیمان خان چندی بدین منوال درتبریزبسربرد وسپس به طهران رفت و بماند. (ظهور الحق،بخش٣،ص٢۴). سلیمان خان دوبرادرویک خواهرتنی داشت. یک برادرش فرخ خان ازصاحب منصبان لشکری بود وبرخلاف سلیمان خان به امرمبارک مؤمن نگشت ودرحادثه زنجان با اصحاب نبرد نمود ودرجریان همان واقعه کشته شد. برادر دیگرش به حاج عمومعروف بود؛ اما خواهرش خان قزی که همسر علی صدرالاشراف بود، به امربدیع ایمان یافت. (ظهورالحق،بخش٣،ص٢۶). سلیمان خان با مهد علیا نیزخویشی داشت وبه مناسبت آن ونیزخدمات پدرش؛ بسیارمورد احترام درباریان بود.پیش ازشهادت شهدای سبعه طهران(١٢۶۶ق)، امیرکبیربسیارکوشید تا اورا به تبری وادارد؛ ولکن توفیق نیافت. به دلایل بسیارنمی توانست به سلیمان خان آسیب رساند. لهذا درباره او ظاهرا نزد دیگران تجاهل می نمود. پس ازواقعه رمی شاه مهد علیا نیزدیگرازاو حمایت نکرد.

سلیمان خان برخلاف پدر علاقه ای به مناصب دولتی نداشت وعوالمش بسیارفرق می کرد؛ او درپی کسب معارف و ارتقاء روحانی وسیردرعوالم عرفانی بود.ابتدا به جمع محبان جناب سید کاظم رشتی پیوست.سید کاظم شاگرد و جانشین شیخ احمد احسایی؛ رهبرگروه شیخیه بود.

پس ازآن بوسیله جناب ملایوسف اردبیلی وجناب ملامهدی خویی به امرمبارک مؤمن گشت.(حضرت باب،ص۵٩٢)

هنگامی که سلیمان خان درطهران ـ درمحله سرچشمه،بخشی ازعودلاجان، گذرسرچُنبک ـ اقامت گزید،غالباً بابیان درمنزل او جمع می شدند.سلیمان خان ازکربلا به قصد پیوستن به اصحاب قلعه طبرسی شتافت، اما موقعی به طهران رسید که ماجرای قلعه پایان یافته بود. ایشان به بقیۀ السیف قلعه محبت ومساعدت نمود وگاهی درتبریزدرمسکن موروثی وگاهی درطهران بسرمی بردند. سلیمان خان به زیارت حضرت رب اعلی درایام چهریق با تغییروضع ولباس موفق گشت. باردیگرهنگامی که طلعت اعلی راازچهریق به تبریزآوردند؛درارک نگهداشتند، هنگامی که هنوز ممانعت ازملاقات زایران نبود؛اغلب شب ها به محضرمبارک می رسید.(ظهورالحق،بخش٣،ص٢٣)

«یک روزپس ازشهادت حضرت باب، سلیمان خان که «ازفداییان باب وخوانین آذربایجان بود»(مقاله شخصی سیاح ، ص٢٧)،وارد شهرتبریزگردید. هدف اصلی او ازمسافرت به آن شهر ترتیب وسایل رهایی حضرت باب ازدست دولتیان بود.ولکن دیگردیرشده بود.سلیمان خان به خانه حاج میرزا مهدی کلانترتبریز که مردی عارف مشرب وازدوستان قدیمی اوبود، واردشد وچون ازواقعه هائله شهادت حضرت باب آگاهی یافت، آن چنان دچاراندوه عمیق شد که مصمم شد بی درنگ به کنارخندق رود واگرچه جانش به خطرافتد، آن دوجسدمطهررا برباید. کلانترکه مردی فهیم و خوش نیت بود، سلیمان خان را ازاین اقدام بازداشت وازحاج اللهیارخان که سردسته جوانمردان تبریزبود، خواهش نمود که همراه چند تن دیگرشب هنگام به کنارخندق رفته، دوجسدمبارک را بدربرد. کلانترازسلیمان خان خواهش کرد که محل اقامت خود را تغییردهد وهمان شب حاج اللهیاررا برای مذاکره نزداو فرستاد.حاج اللهیارخان وتنی چند ازجوانمردان مسلح پس از مذاکره با سلیمان خان عازم کنارخندق شدند. سربازان محافظ دوجسد، چون دسته اللهیارخان را دیدند، ازترس جان کنارکشیدند وآنان به آسانی دوجسد مطهررا بدربردند وتسلیم سلیمان خان کردند. سربازان ازترس مجازات رؤسای خود شایع نمودند که اجساد را جانوران خورده اند… جسد مطهرحضرت باب و جناب انیس که به یکدیگرآمیخته بود،درعبا پیچیده شد وبه کارخانه حریربافی آقاحسین میلانی انتقال یافت. روزبعد آن دوجسد مطهردرپارچه حریروصندوق چوبی جای گرفت وبراساس تعلیمات حاج سلیمان خان وسیله حاج اللهیارخان به محل امن دیگری منتقل گشت.سلیمان خان جریان امررا کتباً به حضورحضرت بهاءالله درطهران معروض داشت.به دستورحضرت بهاءالله دو جسدمطهربه طهران انتقال یافت…دوجسد مبارک هنگامی به طهران رسید که حضرت بهاءالله درکربلا تشریف داشتند.دوجسددربقعه امامزاده حسن طهران ودرمحلی پنهان ازچشم یاران ودیگران مخفی گشت وپس ازچندی به خانه سلیمان خان درمحله سرچشمه انتقال یافت.سپس ازآن خانه به بقعه امامزاده معصوم منتقل گشت وتا سال ١٢٨۴هجری قمری(١٨۶٧م) درآنجا مختفی بود…»(حضرت باب،محمدحسینی،ص۵٧٩)

سلیمان خان مردی شجاع وجسوربود. ایشان عاشق ودلداده امراعظم بود و درکنارخدمات وجانفشانی هایی که در آن برهه اززمان نمود،دردو واقعه بسیارمهم تاریخی ـ نجات وحفظ رمس مطهرحضرت رب اعلی وواقعه تیراندازی به ناصرالدین شاه ـ نقش برجسته ای ایفا نمود وآثارخدمت وجانفشانی اش تا ابد درصفحه تاریخ باقی است. حفظ ونجات دوجسد مطهر از هجوم حیوانات وسایرآسیب ها درکنارخندق حقیقتاً ازعهده مردی عاشق وشیفته امر مبارک برمی آمد؛که آتش این عشق هرگونه ترس وتردید را ازوجودش زدوده بود.درعین حال ازاعتبارونفوذش در میان درباریان وصاحب منصبان درجهت خدمت به امرمبارک بهره جست.

بعد ازاین، واقعه تیراندازی به شاه در٢٨شوال سال ١٢۶٨هجری قمری (١۵اوت١٨۵٢میلادی)پیش آمد؛ به دلیل اهمیت آن، شرح ماوقع درکلیه کتب تاریخی آن دوره؛ سفرنامه های خارجیانی که درآن برهه اززمان درایران بسرمی بردند ونیز روزنامه ها منتشرگردید وهمه بالاتفاق این ماجرا را تقبیح نمودند. راویان درباری چاشنی های رکیک وتهمت های بی پایه واساس ونفرین های غلیظ درروایت خود گنجاندندودراینکارهمانطورکه روال آن دوره بود،ره افراط پوییدند. به نظرم شرح مختصروجامع این جریان ازقلم مبارک حضرت عبدالبهاء مناسب این مقال رسید؛ لهذا عین بیان مبارک دراینجا منعکس می گردد:«بعدازاین واقعه خطای عظیمی وجسارت وذنب جسیمی ازشخص بابی سرزد که صفحه تاریخ این طایفه را سیاه ودرجهان مدنیت بدنام نمود وخلاصه آن این است که درزمانی که باب مقیم آذربایجان بود، صادق نامی جوان ارادت تام به باب یافته وشب وروز به خدمت مشغول وازفکروهوش مسلوب بود. چون واقعه باب درتبریزواقع شد، این خادم به زعم خویش به اوهام خونخواهی افتاد وازاین جهت که ازتفاصیل وقایع واستقلالیت امیرنظام ومطلق العنان واستبداد او خبرنداشت که این قضیه قطعیاً بدون اطلاع دربارپادشاهی صدوریافته و وزیر کبیرخودسرانه به استقلالیت تامه امر نموده، بلکه به حسب عادت ورسوم گمان نمود ملازمان درباررا دراین حکم مدخل واطلاعی بوده،لهذا ازنادانی وجنون وطالع واژگون بلکه به مجرد دیوانگی ازتبریزبرخاسته یکسربه طهران آمد ویک نفردیگربا او همداستان شد وچون موکب شهریاری درشمران مقرداشت به آن سمت توجه نموده، العیاذبالله جسارتی ازاوسرزد که لسان تقریر نتواند وقلم تحریرنخواهد. لکن لله الحمدوالمنۀ که آن دیوانه درطپانچه ساچمه نهاده وهمچه گمان کرده که این ازجمیع مرمیّات[۲] ممتازوبهتراست. باری بغتتاً قیامتی برپا شد وبه قسمی این طایفه بد نام شد که هنوزآنچه می کوشند ومی جوشند که ازشومی وبدنامی ورسوایی این قضیه نجات یابند میسرنمی شود. از بدایت ظهورباب تا بحال حمایت کنند وچون رشته کلام به این قضیه کشد، شرمسارشوند وسرازخجالت برندارند وازمتجاسربیزاری جویند واورا هادم بنیان شمرند وعلت خجلت انسان. باری بعد ازوقوع این خطب جسیم جمیع این طایفه متهم شدند ودربدایت تحقیق وفحصی درمیان نبود، لکن بعد محض عدالت قراربه فحص وتدقیق وتحقیق گردید. جمیع معروفین این طایفه به اتهام افتادند.»(مقاله شخصی سیاح،صص٣٠-٢٩)

همانطورکه درقبل ذکرشد؛ منزل سلیمان خان محل تجمع بابیان بود ودرآنجا همه گونه خبروصحبت پیش می آمد. درکتاب حضرت باب(نوشته جناب محمد حسینی)ذکرشده که عظیم نقشه قتل شاه را طرح وچند تن ازبابیان دیگر ازجمله سلیمان خان رابا نقشه خودموافق نمود.(ص۵٩١)اما درباره این انجمن های بابیه که بیشتردرمنزل سلیمان خان که ازمشاهیربابیه بود؛حکایتی را ملامحمدزرندی(نبیل اعظم)ازمیرزاموسی کلیم نقل کرده است که گواهی است بربی گناهی سلیمان خان ونشان می دهد که عوالم ایشان با دیگران متفاوت بوده وایشان را دررمی شاه دخلی نبود و تجمع بسیاری ازبابیان درمنزل ایشان ازمهمان نوازی ایشان به رسم ایرانی که مهمان عزیزاست؛ بوده؛ نه الزاما همفکری با آنان:«روزی کلیم به آنجا(منزل سلیمان خان)رفتند که شاید آتش فتنه را به حکمت خاموش کنند. دربان چون اورا نمی شناخت،راه نداد.بعد که حضرات خبرشدند،چند نفسی را فرستادند که عذرخواهی کرده، ایشان را به آن خانه ببرند.کلیم می فرمودند چون حضرات نزد من آمدند، شب درخانه نوعی رفتارکردند که من پیش شاهزاده ای که میهمانم بود، خجالت کشیدم وچون دوروزبعدآن قضیه رخ داد،همان شاهزاده گفته بود که پریشب درمنزل فلانی بودم؛جمعی درآنجا بودند که من ازآن ها بسیارمکدرشدم یمکن آن ها ازاین واقعه مطلع بودند که پیش ازوقت شادمانی می کردند ومیرزا سلیمانقلی که با حضرات آمده بود، دست ازمن برنداشت تا قسم خوردم که شما بروید من ازعقب می آیم.چون می رفتم؛ محمدهاشم میرزا[۳] ملقب به جناب هم با من همراهی نمود وچون اذن دخول یافتیم؛ درمجلس دیدم که حسین آن حسین نیست(سلیمان خان میهماندارحسین میلانی بودندونمی توانست که حسین و مریدانش را که جمع کثیری بودند، درخانه بگذارد وخود بیرون آیدـ نبیل زرندی) واول معذرتش این بود که مالن ترانی نگفته بودیم که شما مراجعت نمودید. بعد گفت چیزی را که نقطه اولی حرام فرموده بودند من آن را حلال کرده ام. اکبرمیرزا برادرمحمدهاشم میرزا هم آنجا بود وبا آن ها اظهارهمراهی می کرد وبعد ازآن قصیده مطولی که یکی ازاهل آذربایجان دروصف حسین انشا نموده بود، درفارسی وترکی وعربی تا آخربه لحن طرب انگیز خواندند.

هرجا به اسم حسین می رسید؛ همه سجده می کردند. من دیدم بعضی ازروی غضب به من نگاه می کنند که چرا در

تعظیم حسین با آن ها همراهی ننمودم. یکی ازآن ها عمامه جناب را برداشت وبه زمین زد وگفت تا کی درحجاب اسم ورسم خواهید بود. من دیدم که این طعنه به من است؛ لذا ازحسین سؤال کردم که حضرت اعلی سجده را حرام فرمودند؛ مگرشما امرفرمودید.ازاین سؤال متذکر شد؛ سربه زیرانداخت وجوابی نگفت. چون با اهل مجلس نظرکردم، همه را غرق هوی وهوس دیدم؛ بجزسه نفس را که درعالم دیگرومثل محبوس درفکرفراربودند وازحرکات آن جمع بیخودمتنفر؛یکی جناب سلیمان خان که ایستاده؛متحیربودند.گاهی بی اختیاردراعضایش حرکتی حادث وازجای خود حرکت می کرد.یکی جناب میرزااحمد که ازخجالت درکناری ایستاده بود.دیگر جناب آقامیرزا عبدالوهاب پسر حاجی میرزا عبدالمجید شیرازی که درطلب جمال قدم ازعراق به طهران آمده بود وآنجا گیرکرده بود ونمی گذاشتند بیرون برود ومن چون آن ها را متأثرواشکباردیدم،ماندن درآن مجلس را صلاح ندانستم؛ به تدبیری خود وشاهزاده را ازآنجا بیرون آوردم…»(ظهورالحق،ج۴،ص۶٣)درنهایت این کارتوسط چندتن ازبابیان غیرمسئول تحت تأثیرافکار عظیم، حتی بی آنکه بااو مشورت نمایند صورت گرفت.

پس ازتفتیش ازدوبابی دستگیرشده، معلوم گشت که محل تجمع بابیان منزل سلیمان خان است؛ لهذا به منزل ایشان هجوم برده؛ سلیمان خان را به همراه دوازده نفربابی دیگر به قید ذلت واسارت درآورده؛ مغلولاً نزد صدراعظم بردند. (حقایق الاخبارناصر،ص١١۶) تا آن زمان احدی جرأت تعرض به سلیمان خان را نداشت؛ حتی امیرنظام با آنکه می دانست سلیمان خان ازفداییان باب است وازمعاونت ومساعدتش با بابیه درمقدمات واقعه شهدای سبعه طهران ونیزاقداماتش برای استخلاص حضرت درتبریزمطلع شد،با این همه تجاهل می نمود ونسبت به او وپدرش اهانتی روا نمی داشت.

چوازقومی یکی بی دانشی کرد نه کِه را منزلت مانَد نه مِه را (گلستان،ص٧۵)

دراین باره درقرن بدیع(ج١) چنین مذکوراست:«دشمنان پرکین…اقدام فردی نادان وغیرمسئول را وسیله اجرا مقاصد دیرینه ومجوز اعمال وحرکات سبعانه خویش قراردادند.»(ص٢٨٨) دراین شرایط درباریان فرصت را غنیمت شمرده، نزدشاه ازبی کفایتی ونیزهمدستی صدراعظم سخن راندند. میرزاآقاخان نوری که موقعیت خود را درخطرمی دید، می بایست تدبیری اندیشد؛ لهذا به ابتکارخود ودستورشاه به سرکوبی بابیه تن داد؛ تا هم هراس شاه را ازتجاوزدیگری ازجانب بابیان برطرف کند وهم دامن خودرا ازتهمت همدستی پاک سازد.اگرچه برخی معتقدند که شاه بقدری هراسان ودرشوک بود که درتصمیم گیری ونحوه مجازات ها نقشی نداشت؛ دروصف حال شاه درتاریخ آمده است که «شاه ازفرط خشم وانتقامجویی گوش به حرف کسی نمی دهد»(قبله عالم،ص٢٩٣).احساسات خود شاه درباره گرفتاری بابیان ازدست خط زیرخطاب به نوری به خوبی مشهود است:«جناب صدراعظم؛ آجودان باشی[عزیزخان مکری ] عریضه ای نوشته بود؛پاره ای اسامی نوشته بود.نفهمیدم گرفته اند این ها را یا باید گرفت ودوتا کاغذ هم از حاجی سلیمان[خان تبریزی]فرستاده بود.این اسامی اگرگرفته نشده باشند،بگویید همه را بگیرند.این حضرت بصیروصبح ازل گوربه گوررا هم بگویید بروند دست بسته بیاورند ان شاءالله. کتاب دعا وقرآن را بدهید بیاورند. هروقت این قضیه [سوءقصد] به خاطرم می رسد، والله ازایران به لندن می خواهم بروم.»(قبله عالم،ص٢٩١) [۴]

آنچه نامعلوم مانده است؛ جریان این دونامه ای است که سلیمان خان برای شاه فرستاده است وبه حدس وگمان می توان تصورنمود که احتمالا درباره همین قضیه بوده وخواسته اند تا ذهن شاه را روشن نمایند وازکشتارعام بابیان جلوگیری کنند وشاه را ازاین سوءتفاهم بزرگ بیرون آورند که این نقشه وفکرهمه بابیان نبوده است. بهرحال از محتوای این نامه ها ردی دردرست نیست.

دراکثرکتب تاریخی نوری را مسئول فجایع وکشتاربابیان ذکرکرده اند؛درقبله عالم ذکرشده که:«نوری باتدبیرو ابتکار شیطانی فواید برپا کردن کشتارجمعی را دریافت. خون ریزی جنون آسایی که حتی به معیارقاجاریه هم خارق العاده بود. تصمیم به قتل عام بدون محاکمه ودادرسی سایربابیان بازداشتی، کاری که نه تنها ازحمایت مادرشاه ودرباریان بلکه ازپشتیبانی برخی علما برخورداربود، به دست مأموران دولت ودربار وگروه های وابسته دیگر به اجرا درآمد. نوری چنین استدلال می کرد که شرکت دادن قاطبه رجال طبقه حاکم درریشه کنی خطربابیه موجب می شود که بابیان برضد شخص شاه یا صدراعظم ویا گروه خاص دیگری درصدد تلافی برنیایند.»(قبله عالم،ص٢٩٣)

اما درناسخ التواریخ جوردیگری آمده است:«…این هنگام علمای بلد وچاکران درگاه ازحضرت شاهنشاه خواستار شدند که هرکس این مردم مرتد را که مخرب دین سید انام وقاصدجان شاهنشاه اسلام اند، به دست خویش سر برگیرد، اورا ثواب جهاداکبرباشد؛ بهترآنست که شاهنشاه دادخواه هریک ازایشان را به دست طایفه ای ازمردم سپارد تا عرصه هلاک ودمارسازند ودرین ثواب انبازباشند ودیگر اینکه این جماعت بدانند که تمامت مردم ایران درخون ایشان شریکند وهرگزبا این ناراستان همداستان نشوند. شاهنشاه ایران این سخن را پسندیده داشت وصدراعظم نیز خط قبول براین منشورگذاشت.»(ناسخ التواریخ،ج۴،ص۴٢-٣٨)

این کشتارفجیع وزیرکانه؛ هم نوعی احساس یکپارچگی بین مردم وحکومت ایجاد کرد وهم تذکاری به آنان بود تا بدانند عاقبت کسی که دربرابرحکومت قدعلم نماید، چه خواهد بود وهم حس انتقام وعطش سیری ناپذیرکینه جویی درآن مستتربود. حتی با ساختن برخی اخبار دروغین درباره سوءقصدهای تازه وقتل عناصرضدبابی ـ که البته بیشتر آن ها را خود نوری می ساخت تا برارج وقرب خود بیفزاید وخوش خدمتی بیشتری نشان دهدـ اذهان دولتیان را بیشترمشوش می کرد وموجب واکنش بسیارشدید نسبت به بابیان می شد.(قبله عالم،ص٢٩٣) دراین باره درقرن بدیع چنین مذکوراست:«هنوزازوقوع این حادثه(رمی شاه)چیزی نگذشته بود که سحاب بلا مرتفع گردید…وحشت و تنفر شدید دربین عامه نمودارشد وخشم وغضب مادرشاه برشدت این ثورت[۵] وهیجان بیفزود؛ بنحوی که کمترین اقدام برای فحص مطلب وتحقیق منشأ ومبدأ این خَطب[۶] عظیم وتعیین مسئولین واقعی این ذنب جسیم به عمل نیامد؛ بلکه کوچک ترین نجوا واشاره وادنی قصوروشایعه کافی بود که بی گناهی را متهم نماید ویا مظلومی را درورطه هلاک اندازد.توده ناس وعلما ورجال دولت که برای قلع وقمع حزب بابی واطفاء سراج الهی منتهز فرصت بودند؛ صف متحدی علیه این طایفه تشکیل دادند ودراجرای نوایای سیئه خویش بهانه ودست آویزمناسبی بدست آوردند . » (قرن بدیع،ج١،ص٢٨۶) «این قبیل قتل عام اهل ارتداد دست کم دوباردرگذشته همین نتیجه را بخشیده بود. کشتارجمعی مزدکیه درسال های٩-۵٢٨میلادی؛ دراوایل پادشاهی خسروانوشیروان، نیزکشتارنقطویه در١٠٠٢هـ.ق هنگام استوار شدن پایه های سلطنت شاه عباس اول؛ چه بسا به ذهن ناصرالدین شاه ونوری خطورکرده بود.»(قبله عالم،ص٢٩٣)

دراجرای این مقصود نوری؛ پیش خدمت مخصوص شاه ـ علی خان فراشباشی(بعداً صاحب الدوله) ـ عزیزخان آجودان باشی ـ که پس ازمرگ امیرکبیرعملاً سرکرده کل لشکرشده بودـ محمودخان نوری ـ کلانترطهران وخویشاوند صدراعظم ـ را مأمورکشف شبکه بابیه کرد. دراندک زمانی بیش ازهفتاد تن بابی را که اکثرشان ازسران آنان بودند، دستگیرکردند و درتفتیش ها به دنبال عده بیشتری ازبابیان بودند؛ فی المثل عباس ـ نوکرسلیمان خان ـ را هرروز درکوچه وبازارمی گرداندند تا بابیان را شناسایی کند؛ یا چند باربه سیاه چال بردند تا شاید به همکاری حضرت بهاءالله با بابیان اعتراف کند؛ ولکن وی امتناع نمود و چون تحت فشارمأموران بود؛ مردم عادی را نشان می داد وچون آنان بابی نبودند، فوراً تبری کرده وپس ازپرداخت مبلغی به عنوان جریمه آزاد می شدند.(حضرت باب،محمدحسینی،ص۶٠۵)

حضرت ولی امرالله دراین باره چنین می فرمایند:«دراثراقدام فظیع[۷] وجسارت شنیعی که ازطرف یکی ازافراد متعصب وغیرمسئول این حزب به عمل آمد وصفحات تاریخ این طایفه را لکه دارنمود، گرفتاراستخفاف واهانتی شدید شد وبه مصیبت وبلیه جدیدی مواجه گردید که ازلحاظ کیفیت وعواقب خطیره جسیمه اش درتاریخ امربابی بی سابقه و نظیراست.»(قرن بدیع،ج١،ص٢٨٢) همان طور که درکلیه کتب وروزنامه ها خبرازکشتاروسیع ومتنوع؛ همراه ابتکارهایی که مختص هردسته وگروه بود،مذکوراست؛ عده زیادی ازبابیان درنهایت شهامت وفداکاری کشته شدند. درباره شیوه وتنوع این کشتار درنوشته دیگری شرح کامل داده شده است.(ر.ک:زندان های طهران وشکنجه دردوره قاجار) دراینجا به شرح شهادت سلیمان خان پرداخته می شود؛ زیرا نوع کشته شدن ایشان درطول تاریخ، بدیع است وتا حال بسیاری از صاحبان هنروتفکررا تحت تأثیرقرارداده و بیشترازسایرموارد درحافظه تاریخ مانده است. دراین واقعه(رمی شاه) سه نفررا درمناطق مختلف شهرشمع آجین کردند: ـ فتح الله قمی؛ که صحاف کتابخانه حرم حضرت معصومه درقم بود ویکی ازسه مهاجم که به شاه حمله کردند.ـ حاجی قاسم نیریزی. ـ سلیمان خان تبریزی.

هنگامی که سلیمان خان را دستگیرکردند, ناصرالدین شاه به حاجب الدوله گفته بود که درباره اتهام ایشان تحقیق نماید و اورا واداربه تبری نماید؛ درصورت امتناع، اورا به نحوی که خود می خواهد به قتل برساند. درمیان آن بلوا؛ سلیمان خان آنقدرارج وقرب نزد شاه داشت که درآخرین وبدترین لحظات نیزهنوزشاه نیم نگاه عطوفتی بروی داشته وامیدواراست با این روش ولطفی که نموده، جان اورا ازاین ورطه نجات دهد. اما آن «عاشق دلداده» گفت که مرا شمع آجین کنید.(مطالع الانوار،ص۶۵۵) شرح ماوقع به گفته میرزا تقی کدخدا ـ کسی که اورا ازمحبس تا مقتل بردـ چنین بوده است:خانه سلیمان خان را تاراج کردند واورا درزندان به کند وزنجیرانداختند. بنده به امرحکومت، ٩عدد شمع تهیه کردم و٩محل بدن سلیمان خان را سوراخ کرده؛ درهرسوراخی شمعی فروبردم. میرغضب درهنگام سوراخ کردن گوشت بدن او؛ دستش می لرزید.سلیمان خان کارد را ازدست میرغضب گرفت وبه بدن خود فروبرد وسوراخ کرد وبه میرغضب گفت چرا دستت می لرزد؟این گونه بدن مرا سوراخ کن. ترسیدم که سلیمان خان به مأموران حمله کند؛ اشاره کردم تا دست های اورا ازعقب ببندند. سلیمان خان گفت هرجا را که من اشاره کردم سوراخ کنید.به خواست ایشان دوشمع درسینه، دوتا روی دوش هایش ویک درزیرگردن وچهارشمع درپشتش روشن کردند. اززخم ها خون می ریخت؛ دراین حال اورا ازارک همایونی به میان شهر وبازار همراه اهل طرب روان کردند. مطربان و مغنیان با طبل و ساز به نغمه وآوازدمسازبودند.با قامتی چون سروخرامان با کمال شجاعت واستقامت به راه افتاد و ازمیان صفوف جمعیت می گذشت وبه آنان نظرمی کرد وگاه می ایستاد ومی گفت شکرخدا را که به آرزوی خود رسیدم تاج شهادت برسرنهادم.ببینید محبت باب چه آتشی دردل من افروخته ودست قدرت او چگونه فداییان خود را به میدان جانبازی می فرستد. هنگامی که شمعی ازمحل خود سقوط می کرد، به دست خویش می گرفت وبا شعله شمع های دیگر روشن می نمود وبه جای خود قرارمی داد و به صدای بلند می گفت:

آن که دایم هوس سوختن ما می کرد کاش می آمد وازدورتماشا می کرد

میرغضب رو به سلیمان خان کرد وبا تحقیرواستهزاگفت: حال که مرگ درکام تو به این درجه شیرین ومقرّرجوعت مقبول ودلنشین است، چرا نمی رقصی؟«آن مخمور صهبای الهی ازاین گفته به وجد آمد وپاکوبان وهلهله زنان به آواز وشهنازمشغول شد وبه این بیت مترنم گردید:

یک دست جام باده ویک دست زلف یار رقصی چنین میانه میدانم آرزوست»(قرن بدیع،ج١،ص٣۴٨)

شعله شمع ها کم کم به زخم رسید و گوشت بدنش را سوزانید؛ دراین حال براشتعال عاشقانه او افزوده گشت وشمع را مخاطب ساخت وگفت:ای شعله ها چرا افسرده ومخمودید وازسوزوگدازتان کاسته شده؟ای شمع سوزان هرچه می توانی بسوز زیرا من اززبان شعله های تو مژده می شنوم وآوازی به گوشم می رسد که مرا به کوی محبوب می خواند ومحبت اورا درقلبم می افزاید.اوهمچون سردارفاتحی دربین قشون خود راه می پیمود و بدن مشتعلش مانند چراغی تابان درظلمتی دیجور نورافشانی می کرد وازمیان مردمی می گذشت که گاه سنگ وخاکستروخاک به سویش پرتاب می کردندو گاه سکه ای به میرغضب می دادند.گویی جشن وچراغانی وپایکوبی به میمنت سلامت شاه تعبیه شده بود.گاهی با کمال خلوص ومحبت ازغلبه شوق فریاد می کشید ومی گفت: دردوران گذشته حضرت ابراهیم خلیل را وقتی به آتش افکندند، ازخداوند درخواست کرد تا آلام ومصایب اورا تخفیف دهد؛ لهذا ازمکمن غیب این ندا را شنید«یا نارکونی برداً وسلاماً علی ابراهیم»ولکن این سلیمان ازاعماق قلب سوزان خود فریاد می زند: خدایا! خدایا! آتش محبت خودرا درقلب من مشتعل فرما تا سراپای وجودم ازشعله سوزان آن محترق گردد. این سخنان وجهی از عشق ودلدادگی او به مظهرامربود وازوجهی به تفاوت نگرش دیانت جدید ودیانت ابراهیمی اشاره داشت.

دراین حال که ازآتش محبت الله می گداخت، روی به جانب مقبره امام زاده حسن نمود وسجده کرد وپاره ای کلمات عربی برزبان راند. چون به مقتل درنزدیکی دروازه نو رسید، گفت همه می دانید که سلیمان دارای حشمتی بی پایان بود فکرنمی کنید برای چه ازآن همه نعمت وجلال دست کشید وبه مشهد فدا می شتابد؟ این نیست مگر ازمحبت محبوب بی همتا. دراین سخن با استعاره ای ازسلیمان پادشاه، حقیقتی را درباره خود وزندگی اش بیان می کند. سپس به میرغضب گفت کارمن به انتها رسید حال نوبت توست؛ به مأموریت خود مشغول باش. هنوزجان دربدنش باقی وبه مدح وثنای مالک امکان درحرکت بود، که میرغضب بدن اورا شقه نمودوهرنیمه را به یک طرف دروازه آویختند.

مدفن آن بزرگواررا برخی ازمورخان بیرون خندق دروازه قدیم شاه عبدالعظیم(خیابان فعلی مولوی)وجنب قبرستان آنجا(باغ فردوس فعلی)نوشته اند، ولی محل دقیق را معین ننموده اند.مرحوم نعمت الله خان صفار که ازقدمای احباب بود وبا بابی ها معاشرت زیادی داشت، به لجنه اماکن متبرکه می نویسد اول قبرستان، غسالخانه بود که حال رستوران است. روبروی درغسالخانه درختی کهنه بود، که نزدیک آن قبری به چشم می خورد.دراوایل سلطنت مظفرالدین شاه بنده مکرردیدم که شب ها شمع روشن می کردند ومعروف بود که خواب نما شده است که این قبر ازسادات وامام زاده است ومردم فاتحه می خواندند ومیرزا محمود معروف به تاجرنفتی که ازمقدسان بابیه بود؛ پس ازآشنایی با او، روزی دیدم آنجا با خضوع زیارت نامه می خواند؛ جویا شدم گفت اینجا مکان ابدی سلیمان خان است.(حضرت باب،محمدحسینی،ص۶١٩)

شاهنشاه ایران, ناصرالدین شاه که خود را حافظ اسلام وناصردین خیرالانام می دانست؛درچنین برهه خطیری نتوانست خشم وکینه ای که وجودش را پرکرده بود؛ کنترل نماید وچنان کند که شایسته آن همه نام ونشان بود اگرچه جرم بسیاربزرگ وجسارت عظیمی بود، دقیقاً درچنین مواقعی است که میزان عدل وانصاف صاحبان حکم مشخص می گردد. قدرت دراینجا نمایان می شود که با وجود خشم فراوان وآسیب دیدن بتوانی بی هیچ غرض وپیش فرضی مجرمان را باانصاف وعدلی که ازآن البته درآن دوره جز کلامی که دربوق می زدند؛ نمانده بود، رفتارنمایی وشاه متأسفانه فاقدچنین صفاتی بود؛ اجرای عدل ونشان دادن کمی انصاف حتی درآن دوره بی قانونی هم اندک کورسویی داشت؛ محمدشاه درجواب ملامحمد شوهرحضرت طاهره که نزد شاه پیراهن خودرا پاره کرد وتقاضای انتقام وقصاص نمود؛ چنین می گوید؛مقام پدرشما ازحضرت علی که بالاترنبود که چون بدست ابن ملجم به شهادت رسید، تنها ابن ملجم مجازات ومعدوم گردید. شما به چه مجوز می خواهید گروهی را مقتول سازید؟بروید قاتل حقیقی را بیابید تا من حکم اعدام اورا صادرکنم.(حضرت طاهره،محمدحسینی،ص٢۴١)اما پسرش هرگز قانون وعدالت را درکشورمجرا نساخت. لهذا «ظالم عجم[۸]» نه تنها به مجازات مجرمان بسنده نکرد، عده بسیاری را به گناه بابی بودن به قتل رساند و حتی به کشتن ساده آنان نیزقانع نشد وشقاوت وخون خواری ای ازخود نشان داد که درصفحات تاریخ برجسته وپایدارماند. دراینجا فقط به ذکرشکنجه هایی که برسلیمان خان رواداشتند پرداخته می شود:

ـ انواع آزار وشکنجه هایی که سلیمان خان با آن روبه روشد:

ـ اجبارتعویض لباس؛ هنگامی که ازکربلا به ایران آمده بود.

ـ غارت؛ درلحظه دستگیری منزل ایشان را تاراج کردند.

ـ به غل وزنجیربستن

ـ زندانی کردن؛ سلیمان خان را مدتی درمنزل خودش حبس کردند؛ سپس به زندان عمومی بردند.

ـ تهمت وافترا زدن درمطبوعات؛ نمونه ای ازمتنی که درناسخ التواریخ آمده وعیناً درسایراخبارنامه های آن دوره نگاشته شده است:«حاجی سلیمان خان این جماعت(بابی)را گاه وبیگاه دریک مجلس جای می داد وزن و دختر و خواهرخودرا به نام بنات ائمه اطهارکه زبان ازاظهاروتذکارآن اسامی قاصراست، می خواند وباروی گشاده و موی پریشان به مجلس درمی آورد تا ایشان را به کاسات عقارسقایت می کردند.» (ناسخ التواریخ،ج۴،ص٣٣) به شهادت تاریخ سلیمان خان ازدواج نکرده بود؛پس زن ودختر نداشت.

ـ استنطاق؛نوعی بازپرسی که درآن دوره مرسوم بود ودرواقع انواع شکنجه ها درآن مستتراست زیرا بازجویی بدون شکنجه اتفاق نمی افتاد.

ـ درآوردن کفش وکلاه؛ سلیمان خان را با پای برهنه درشهرگرداندند. کلاه که علامت احترام وآقایی بود؛ ازنخستین بخش هایی بود که برای تحقیرشخص ازسربرمی داشتند.

ـ نیمه عریان درشهرگرداندن؛

ـ با سازودهل ومیمون دربازارگرداندن؛

ـ بستن دست ها با بند ازپشت

ـ به رقص واداشتن؛

ـ شمع آجین؛ شامل سوراخ سوراخ کردن گوشت بدن با شوشکه وخنجریا کارد ـ سپس شمع روشن درمحل هر زخم یا روزن گذاشتن ـ سوختن گوشت بدن دراثرکوتاه شدن شمع ها ونیزچکیدن اشک شمع های گداخته برسایراعضای بدن وسوزاندن آن ـ با چنین وضعی دربازار گرداندن و روشن نگاهداشتن شمع ها تا مدت مدیدی که فرد درزحمت باشد.

ـ پرتاب سنگ وخاکستروخاک برایشان توسط مردم

ـ شقه کردن؛

ـ آویزان کردن جسد شقه شده برای تحقیروعبرت دیگران به دروازه های شهر

«این حس انتقام وکینه جویی به درجه ای عنیف وشدید بود که آوازه اش به خارج ازثغورمملکت رسید و اخبار مدهشه اش درجراید اروپ منعکس شد وعاملین آن به صفت دنائت وخونخواری وسبعیت وستم کاری مشتهر و موصوف گردیدند.»(قرن بدیع،ج١،ص٢٨٨). همانطورکه دربیان مبارک اشاره شده است این وقایع درمطبوعات داخلی وخارجی منعکس گردید ونیز بخشی ازادبیات وهنررا نیز تحت تأثیرقرارداد؛ براین مبنا آنچه که دردست آمد دراینجا ذکرمی گردد:

مطبوعات:

ـ داخلی؛ که شامل اخبارنامه ها وروزنامه دولت علیه ایران(وقایع اتفاقیه) است که خیلی ازتأسیس آن نگذشته بود. نمونه آن ناسخ التواریخ است؛ که بخشی ازآن که سراپا تهمت بود دربالا ذکرشد.

روضۀ الصفا,ج١٠,صص٣٧-٨۶٣٠ : «پس از شرح پرتوهین وناسزا درباره تیراندازی به شاه، … (پس ازتحقیق)تصدیق افتادکه هفتادتن ازاین قوم درشهرطهران درسرای سلیمان خان پسریحیی خان تبریزی مجتمع ومتحدند واسلحه حرب وآلات طعن وضرب به جهت خروج مهیا کرده، لهذا اعاظم دربارسلطانی به خانه آن غول بیابانی ریخته، اهریمن سلیمان نام را با دوازده کس بگرفتند وگروهی پراکنده شدند.» و«حاجی سلیمان خان را که منشأ این اجتماع وخانه اش مجمع این ملحدان بود، با قاسم نیریزی وصی یحیی دارابی، آقا حسن نایب به شهرطهران آورده، درتنش سوراخ های فراوان کرده، بن شمع ها را درآن فروبرده، شمع ها را بیفروخت وبا ارباب طرب ازارک مبارکه به میان کوی وبازاروبرزن بگردانید ومردم براوسنگ وخاکستراززیروزبر همی باریدند ولعنت همی کردند، درخارج دروازه حضرت عبدالعظیم اورا به چهارپاره کرده، به چهاردروازه شهربیاویختند.»

درناسخ التواریخ نیز عیناً همین متن موجود است.(ر.ک:ناسخ التواریخ،ج۴،صص۴٢-٣٨)

درفارسنامه ناصری،سال١٢۶٨هـ. ، ص٧٩٩ : چون ازآن دونفربابی گرفتارتفتیش حال را نمودند، معلوم گردید که هفتاد نفربلکه بیشترازطایفه ضاله بابیه درخانه سلیمان خان مجتمع اند وآلات جنگ برای خروج خود آماده کرده اند.پس جماعتی ازامرا واعیان به آن خانه برفتند وسلیمان خان ودوازده بابی را گرفتند وباقی بابیه فرارکرده اند و هریک بعدازدیگری گرفتارشده،به سزای نیت خود رسیدند وآن جماعت بابیه را بعد ازصدوراحکام شرعیه بر وجوب قتل آن ها،اولاً سلیمان خان را شمع آجین نمودند یعنی گوشت بدن اورا سوراخ کرده، درهرسوراخی شمعی فروبرده، روشن نموده، درشهروبازار بگردانیدند تا سوزش شمع ها به آخررسید.(همانطورکه درهمه اخبارنامه ها متنی هماهنگ ودستوری به چشم می خورد، درنهایت حتی ازهمین نوشته های دستوری هم معلوم می گردد که جزآنکه بابی هایی که به طهران می آمدند درمنزل سلیمان خان جمع می شدند، جرم دیگری درباره سلیمان خان به چشم نمی خورد. این جرم هم البته اگرجرم باشد؛ اززمان امیرکبیر، حکومت نگران ومترصد بوده وهمواره مراقب رفت وآمد سلیمان خان بوده اند زیرا او فردی متهوروبی باک درابرازاعتقادش بود.جرم دیگری ازایشان درجراید به چشم نمی خورد. این سؤال مطرح می شود که به صرف رفت وآمد بابی ها به منزل ایشان، جزای آن شمع آجین است؟ آیا جرم با مجازات هم خوانی وهماهنگی دارد؟ آیا عدالتی درآن دیده می شود؟)

حقایق الاخبارناصری،صص١١٧-١١٢: حاجی سلیمان خان تبریزی که کاشانه اش آشیانه فسادانگیزی بود، با قاسم نیریزی که مدعی نیابت سیدیحیی بود، بعدازآن که اعضای ایشان به واسطه شمع های افروخته مهبط انوار گردید ، هر یک به چهارپاره بردارشدند. نیز:…حسب الامرجمعی به گرفتن آن طایفه گمراه مأمورگردید. برخی ازایشان فرار، حاجی سلیمان خان با دوازده نفربه قید ذلت واسارت درآورده، مغلولاً به خدمت صدراعظم رسانیدند.

درکتاب فتنه باب؛ تصحیح عبدالحسن نوایی؛ نسخه کامل شده متنبئین است، مذکور:«… سلیمان خان به طوررقص این شعررا می خواند: کاشکی پرده برافتادی ازآن منظرحسن تاهمه خلق ببینند نگارستان را»(صص۴۴-۴٣)

روزنامه وقایع اتفاقیه،شماره٨١،سال١٢۶٨ :درصفحه نخست شرح تیراندازی آمده است.

روزنامه وقایع اتفاقیه،شماره٨٢،سال١٢۶٨ : درصفحه نخست ابتدا شرح دقیق ماوقع را نگاشته وسپس در صفحه دوم از اقدامات برای دستگیری مجرمان چنین نگاشته است:…سرکاراعلیحضرت پادشاهی عزیمت شکاررا موقوف داشتندوبرحسب اشاره علیه اولیای دولت قاهره درمقام تجسس وتفحص برآمده وبه مقرب الخاقان آجودان باشی وحاجب الدوله وعالیجاهان کلانتروکدخدایان شهرحکم شد که رؤسای این قوم را بدست آورندتا اینکه در روز آخر ماه مقرب الخاقان حاجب الدوله وفراشان شاهی درکمال معقولیت استحضارازمجمع ومکمن آن ها حاصل نمودند که همگی درخانه حاجی سلیمان خان …اجتماعی دارند.کدخدای محله را با جمعی اخبارکرده، برسرآن خانه رفتند. حاجی سلیمان خان با دوازده نفرازآن اشرار درآنجا دستگیرشده…سپس با ذکر نام نحوه به قتل رساندن آنان را شرح داده …درباره سلیمان خان چنین می نگارد: حاج سلیمان خان پسریحیی خان تبریزی را که تفصیل او در فوق ترقیم یافت،با حاجی قاسم نیریزی که وصی سیدیحیی بود، آقاحسن نایب فراشخانه به شهربرده بدن آن ها را شمع زده افروخته وبا نقاره واهل طرب وازدحام خلق درکوچه وبازارها گردانده ومانع ازسنگ باران مردم در شهرشده تا در بیرون دروازه شاهزاده عبدالعظیم فراشان غضب نعش آن ها را چهارپارچه کرده به دروازه ها آویختند.

ـ خارجی:

سروان آلفرد فان گومنزAlfred von Gumoenz افسراتریشی که درسال١٨۵٢میلادی دررأس هیأتی به ایران آمد ودراستخدام شاه درآمد؛ ماجرای به قتل رساندن بابیان را خود شاهد بوده؛ دریکی ازنامه های خویش به خوبی تشریح نموده است. نامبرده پس ازمشاهده اعمال وحشیانه مردم ومأموران دولتی درقتل عام بابیان بی درنگ استعفا نمود وایران را ترک کرد. نامه این افسردرنشریه دوست سربازSoldaten Freund ونیزکتاب موادلازم برای مطالعه دیانت بابیMaterials For the Study of the Babi Religion تألیف پروفسوربراون آمده است : « . . . دوست من توکه ادعا می کنی قلب واخلاق اروپایی داری به دنبال من بیا تا ماجرای بیچارگانی که میرغضبان چشمان آنان را با مته درآورده اند بدانی… بابیانی که آنان را شمع آجین نموده؛ به زنجیربسته ودرخیابانها کشیده اند.سینه ها وشانه های آنان را سوراخ کرده وشمع درآن ها نهاده اند. بدن های ایشان با اشتعال شمع ها می سوزد . جای سوراخ ها شعله ورمی شود.مانند چراغی که تازه افروخته گشته است.پیشاپیش نفوسی که شمع آجین گشته اند، سربازان شاهی حرکت می کنند…شاید مردم اتریش گمان کنند که من اغراق کرده ام ولکن آنچه می نویسم عین حقیقت است.به خاطروظیفه نظامی که داشته ام، بارها شاهد این صحنه های دلخراش بوده ام. درحال حاضر کمتر خانه را ترک می کنم تا شاهد این مناظروحشتناک نباشم. پس ازشهادت بابیان ابدان آنان را به دونیمه نموده آن هارا بردروازه ها می آویزند ویا درصحرا می اندازند تا طعمه جانوران گردند.»(صص٧١-٢۶٧)

گزارش ها وشروح مشابهی وسیله قنسولان دو دولت انگلستان وروسیه دراین باره دردست است.

ارنست رنان Ernest Renanدرنوشته خود؛ حواریونLes Apotres درخصوص قتل عام بابیان پس ازواقعه رمی شاه می نویسد:«هزاران نفس با شوق وشعف بی پایان درسبیل حضرت باب به جانفشانی پرداختند. آن روزکه کشتارعظیم بابیان درطهران تحقق یافت، روزی است که شاید چشم عالم شبیه ونظیرآن را ندیده وگوش جهان هم آهنگ آن را نشنیده است.»(حضرت باب،محمدحسینی،صص۶٠٧-۶٠۶)

هنگامی که روس ها به این کشتارجمعی اعتراض کردند، صدراعظم نوری درپاسخ به دالگورکی اعتراف کرد که تحمل عصبانیت شاه ومقابله با تحریکات کسانی که شاه را لبریزازمیل انتقام می کنند؛ یعنی مهدعلیا وعلی خان فراش باشی آسان نیست.دالگورکی می گوید: دردرباربا حالت مسرت راجع به اعدام ها صحبت می شود وگویی سعی دارند مردم فکرکنند تمامی این کشتاروخونریزی ها چیزی بسیارعادی وطبیعی است.(قبله عالم،ص٢٩٠)

واتسن مؤلف کتاب تاریخ قاجاردرباره این وقایع چنین می نگارد:«بابی ها با کمال قدرت سرنوشت خودرا استقبال کردند وهیچ کدام حاضرنشدند با شرط ساده ای اقرار به مسلمانی کنند تا ازمرگ خلاصی یابند. درحالی که شمع سوزان گوشت بدن یکی ازپیروان باب را می گداخت،یکی ازقضات به او تلقین نمود که به باب لعن کن تا زنده بمانی ولی او به عوض آن که اسمی ازباب برد،قاضی را لعن کرد…روحیه این مرد بقدری عالی بود که شکنجه وآزار کوچک ترازآن بود که اورا تحت تأثیرقراردهد.»(سلطان رسل حضرت رب اعلی،ص٧۴)

ادرواردبراون دراین باره چنین می نویسد:«یکی ازعلل که سبب قتل بابی هاگردید،سوءقصدسه نفربابی به ناصر الدین شاه درماه سپتامبرسال١٨۵٢میلادی بود ومی خواستند اورا به قتل رسانند.» درادامه چنین می نویسد:«…آن قتل عام با بی رحمی زیاد صورت گرفت ویک عده ازکسانی که مقتول شدند عملاً نمی توانستند دخالتی درسوءقصد داشته باشند؛ برای این که مدتی قبل ازاین که به ناصرالدین شاه سوءقصد کنند آن ها را به زندان انداخته بودند وبین آن ها وسوءقصد کنندگان هیچ نوع ارتباطی نمی توانست وجود داشته باشد.»(یک سال درمیان ایرانیان،ص١٠٨) نیز:«این کشتارهای بی رحمانه؛ تنها قتل عام نبود بلکه سوءریاست وخبط هم محسوب می گردید؛ زیرا به جای اینکه ریشه مذهب جدید را خشک کند برعکس سبب تقویت وتوسعه آن شد…من ازایرانی هایی که به چشم خود منظره مرگ سلیمان خان بابی را دیده بودند، شنیدم که می گفتند تا چیزی نباشد سلیمان خان آنگونه اظهارمسرت نمی کرد وشجاعت به خرج نمی داد زیرا بدن سلیمان خان را سوراخ سوراخ کرده، در هر سوراخی شمعی نهاده وروشن کرده بودندوبا این وضع اورا به میدان آوردند که اعدام کنند…»(یک سال درمیان ایرانیان،ص١٠٩) ادرواردبراون درباره نحوه عملکرد شاه دراین باره چینین نظرمی دهد:«من به دودلیل راجع به صفات وشخصیت ناصرالدین شاه دراین کتاب چیزی نمی گویم؛ دلیل اول اینست که بی رحمی های او نسبت به بابی ها قلباً مرا ازاومتنفرکرده وگرچه من خود بابی ویا طرفداربابی ها نیستم، ولی عقیده دارم که نباید کسی را بدون محاکمه وثبوت تقصییروفقط به صرف این که فلان عقیده را ابرازکرده ویا دارا می باشد به قتل رسانید وچون من قلباً ازبی رحمی های ناصرالدین شاه بدم آمده فکرمی کنم که اگرراجع به شخصیت وصفات او چیزی بنویسم ممکن است ازبی طرفی خارج شوم…»( یک سال درمیان ایرانیان،ص١٠٧)

چگونه در ایران خیانت را مجازات می کنند؟عنوان خبری است که درروزنامه تایمزانتشاریافته است:« چند روز اول از هنگام حمله به شاه را بازگفتیم. اینک آگاه شدیم که حاجی سلیمان خان، به اتهام توطئه کننده ان جنایت، دستگیر شده است؛ بدنش با دقت و با کارد در قسمت هایی که موجب مرگ آنی نشود، سوراخ شده است؛ تعدادی شمع روشن سپس در آن سوراخ ها گذاشته شده است و اینگونه مشتعل گردیده است. او در معیت جمعیتی در بازار گردانده شده و نهایتاً در کنار دروازه ی شهر به چنگگی همچون گوسفندی چاق آویزان شد.

شهادت سلیمان خان، البته بدون ذکر نام، در شرح معروفی که در مقاله ای مبتنی بر نامه ای از سروان آلفرد فون گوموینز نوشته شده، در اوستر رایشتر سولداتن فروند در تاریخ ١٢اکتبر١٨۵٢منتشر شده است. نسخه ای از این مقاله بوسیله ی بیوه ی دکترپولاک برای ادوارد جی. براون فرستاده شده است. نامه ی مورخ ٢٩آگوست ١٨۵٢گوموینز در صفحه ی ١٢روزنامه ی تایمز٢٣اکتبر همان سال چاپ شد(ترجمه)

HOW THEY PUNISH TREASON IN PERSIA

We mentioned a few days since the attempt against the Shah of
Persia. We now learn that Hajee Suleiman Khan, accused as the
instigator of the crime, was seized, his body carefully drilled
with a knife in parts which would not at the moment cause death;
pieces of lighted candles were then introduced into the holes, and
thus illuminated, [he was] carried in procession through the
bazaar, and finally conveyed to the town gates, and there cleft in
twain like a fat ram. The Kurret-il-Ain, better known as Bab’s
Lieutenant, or the Fair Prophetess of Kazoeen [Qazvin], who since
the late religious outbreak had been kept a close prisoner at the
capital, has been executed with some dozen others. His Majesty
received three slug wounds in the shoulders, but all of a very
slight nature.[7]

[The Times, 13 Oct. 1852, p. 4, Col. 4]

The martyrdom of Sulayman Khan is also referred to, although his name is
not mentioned in the well-known account by article based on a letter
from Captain Alfred von Gumoens which was published in Oesterreichischer
Soldatenfreund on 12 October 1852. E. G. Browne had also been forwarded
a copy of Gumoens’s account by Dr Polak’s widow.

Von Gumoens’s letter, dated 29 August 1852, was published in The Times
of 23 October, see p. 12. The section that refers to Sulayman Khan is:

But follow me my friend, you who lay claim to a heart and European
ethics, follow me to the unhappy ones who, with gouged-out eyes,
must eat, on the scene of the deed, without any sauce, their own
amputated ears; or whose teeth are torn out with inhuman violence
by the hand of the executioner; or whose bare skulls are simply
crushed by blows from a hammer; or where the bazar is illuminated
with unhappy victims, because on right and left the people dig deep
holes in their breasts and shoulders and insert burning wicks in
the wounds. I saw some dragged in chains through the bazar,
preceded by a military band, in whom these wicks had burned so deep
that now the fat flickered convulsively in the wound like a
newly-extinguished lamp.

This translation is taken from Browne, Materials for the Study of the
Babi Religion, pp. 268-71]

درادبیات فارسی، درهمان زمان قاآنی شاعردرباردرباره این واقعه شعری سروده است:

آخرشوال خسروشدسوارازبهرصید آسمانش درعنان وآفتابش دررکاب

کزکمین ناگه سه تن جنبید وافکندند زود تیرهای آتشین زی خسرومالک رقاب

بس شنیدستم شهاب تیرزن براهرمن تیرزن نشنیده بودم اهرمن را برشهاب

حفظ یزدانی سپرشد آن سه تیراندازرا چون کمان زه درگلوبست ازپی رنج وعذاب

منت ایزدرا که شه رست ازقضای آسمان ورنه درمعموره هستی فتادی انقلاب(دیوان قاآنی،ص٧٣)

سال ها بعد ازاین جریان، منوچهرشیبانی؛ شاعر معاصر شعری به نام شمع آجین سروده است:

بازاردرسیاهی شب کیف می کند

صدها هزارطاق، درپشت یکدیگرزده صف،

چون اشتران قافله؛ سنگین وبردبار

تا بردیارجادوی شب، پا نهاده اند

چون سنگ گشته اند،

برجای خشک.

بازارهمچو دختربیچاره ای زبون

پیچیده است سخت به چادرسیاه شب

اززیرچادرخفقان آور،

پیوسته درتلاش،

چون مارتیرخورده به هنگام احتضار

هرحجره بسته لب

زچه رو؟

چون شب است، شب.

اززیرطاقی که ازآن تیرگی چو دود

رقصان دَود به بیرون.

جمعی کزکرده،

ازروزن عباها برتیرگی طاق،

مبهوت دوخته چشمان به تیرگی

گهگاه لرزه برتنشان افکنَد زبیم،

آوای وهمناکی،ازپاسبان شب،

بازارپرشده است زکابوس ها،

بیم وامید برسرامواج تیرگی،

پیوسته درستیز.

ره، چَه می نماید وچَه،ره

بازارِپرزخدعه،

بازارِپرفریب.

بروحشت من وتوزند،خنده،

بازاردرسیاهی شب کیف می کند..

تابد ز دور نوری،

لرزان.

دل اوفتد به شوری.

ازآن

آید صدای هلهله ازدور.

پیچید طنین آن،

درطاق های ضربی بازار،

تا کنج های دورفتاده

ناگه زلای هردرخانه،

با صد کرشمه، نیم تن ازچادرسیاه

بین فکنده هرزن!

دوزند بهت زده،

چشمان کنجکاو وسیه رنگ خویش را

برسوگ کوچه، سوی صداها.

مردی:

برپیکربرهنه او.

تابنده شمع ها، درسوز،

چون میخ ها فروشده هرشمع برتنش

ازداغ هرته شمعی،

جویی زخون دویده سوی پایین،

وزاشک همچوسرب مذاب هزارشمع

سوزد بسان دانه اسپند.

آن مرد.

لب می گزد به دندان

شکیبا به سوزتن.

با جرأت، بر سوی تیرگی ها!

سنگین سنگین می گذارد دایم گام

برگرد او مقلد ودلقک ها

صورت زن ومغنی ومطرب ها،

دررقص وسازونغمه سراییدن

تاروکمانچه ها به نوازش؟

افکنده درفضای شبانگاهی.

لرزش.

دنبال او،

فراش ها، با جبّه های سرخ زری دوزی،

شلاق ها به کف،

دشنام گوی وعربده جو راه می روند.

اززیرطاق ها،

گمگشتگان!

وزسوگ کوچه ها

آوارگان!

تا دیده درمیانه امواج یأس ورنج

نوری زشمع های تن مرد را،

دنبال کاروان.

ازشوق می روند.

برمرد روشنی ده، با قلوه سنگ ها

آزارمی دهند

چشمان شان بیند فقط

نوری که رهنماست.

کوراست درمقابل آن مرد

کو با تن نزاربرد شمع جمع را.

«شمع آجین» و

برقلب تیرگی ها،

پیوسته ره نوردد.

هرکس که سنگ می زندش

یا برجراحت تن،

نمک خنده پاشدش،

اززیرباردرد،

بنمایدش با عطوفت لبخندی،

تازه سپید سرزده ازآسمان گداز،

چشمان شهرخفته، گشاید،

آهسته می کشد نفسی راحت

آید صدای بانگ اذان توأم.

با های وهوی قافله دوردست ها،

برشاهراه شهر؛

مردی فتاده با تن عریان وداغدار

بس شمع نیم سوخته چسبید برتنش

آن مرد،

خاموش وسرد

کرده رها تنش را،

اندوه ورنج ودرد!

برلب تبسمی به رضایت.

گویی که جنگل گمشدگان را

با جان خویش کرده هدایت.

راه را سپرده تا به نهایت.

تک توک عابرین،

برکشیده اند عباها؛

با نفرت، ازاو نگاه گریزانده،

آرند؛ رو به سوی مساجد، پی نماز.(راهیان شعرامروز،ص٢٠٧)

تأثیردیگراین ماجرا درعرصه نقاشی است؛ دوتصویرنقاشی شده ازمردی شمع آجین را نشان می دهد که یادآوراین جریان است به یقین یکی ازآنها توسط نقاشی روسی ترسیم شده است.تصویربه ضمیمه است.

این قساوت ووحشی گری؛ خصوصاٌ درمورد نفس نفیسی چون سلیمان خان که گناهش آن طورکه بارها حکومتیان مطرح کردند؛این بود که منزلش محل تجمع بابیان بود،حتی اگرمرتکبان نیزدرمنزلش می بودند، بازهم دلیل برمجرم بودن ایشان یا شرکت دراین واقعه نبود،زیرامرتکبان را درحضورشاه ودرحال ارتکاب جرم دستگیرکرده بودند وهیچ دلیلی جزانتقامجویی وسبعیت وقساوتی که درعمق وجود مردم بود؛این کارها را توجیه نمی کند.دراین ماجرا فرصتی به عموم مردم داده شد تا نهایت درجه پستی ورذالتی را که دروجودشان نهفته بود،بانمایشی ازبی رحمی وشقاوت به منصه ظهوررسانند.حتی میرغضبان با آن که به خونریزی معتادوبه این گونه امورخوگرفته بودند،ازقساوت و خونریزی توده ناس درشگفتی وحیرت افتادند.(مطالع الانوار)

سلیمان خان؛«که شجیع ومتهوروصاحب مقامی بلند ومرتبتی ارجمند بود، نفوذ کلمه داشت ومورد احترام وتوجه اهالی وادانی »(قرن بدیع،ج١،ص٣۴۵) تا آخرین نفس، عاشقانه، عارفانه درآتش محبت محبوبش گداخت و برای باردیگرنام سلیمان چون اسطوره ای درقلب تاریخ بنشست.

منابع:

ـ امانت،عباس،قبله عالم،ترجمه حسن کامشاد، تهران: نشرکارنامه،١٣٨٣.

ـ آواره،کواکب الدریه فی مآثرالبهاییه، تاریخ ظهوردیانت بهاییه ازایران ازابتدا.. شیخ احمد احسایی وبعدازآن طلوع باب وظهوربهاءالله وخلافت عبدالبهاء…،

ـ بامداد،مهدی،رجال ایران،تهران:نشرزوار،ج١،٢چاپ چهارم،١٣٧١.

ـ براون،ادوارد،یک سال درمیان ایرانیان،ترجمه ذبیح الله منصوری،تهران:کانون معرفت،چاپ سوم،؟؟١٩.

ـ حسینی فسایی،حاج میرزاحسن،فارسنامه ناصری،تصحیح دکترمنصوررستگارفسایی،ج١،تهران:نشرامیرکبیر،١٣۶٧.

ـ حضرت عبدالبهاء،مقاله شخصی سیاح،آلمان:مؤسسه مطبوعات امری آلمان،٢٠٠١میلادی.

ـ خورموجی،محمدجعفر،حقایق الاخبارناصری،به کوشش محمد حسین خدیوجم،تهران:کتابفروشی زوار،١٣۴۴.

ـ دکترفووریه،سه سال دردربارایران،خاطرات پزشک مخصوص ناصرالدین شاه قاجار،نرجمه عباس اقبال آشتیانی ، به کوشش همایون شهیدی،تهران:نشردنیای کتاب،١٣۶٢.

ـ دهخدا،علی اکبر، لغت نامه دهخدا،تهران،مؤسسه لغت نامه دهخدا،انتشارات دانشگاه تهران،١٣٩٠.

ـ دیوان حکیم قاآنی شیرازی،به تصحیح ومقدمه محمدجعفرمحجوب،تهران:نشرامیرکبیر،١٣٣۶.

ـ ربانی،شوقی(حضرت ولی امرالله)،قرن بدیع،ترجمه نصرالله مودت،ج١،مؤسسه ملی مطبوعات امری،١٣۴بدیع.

ـ زرندی،نبیل،مطالع الانوار،ترجمه وتلخیص عبدالحمیداشراق خاوری،لجنه ملی نشرآثارامری،چاپ دوم،١١٧بدیع.

ـ سلیمانی،کریم،القاب رجال دوره قاجار،تهران:نشرنی،

ـ شاهین،داریوش،راهیان شعرامروز،تهران:نشرارسطو،چاپ ششم،١٣۴٩.

ـ فیضی،محمدعلی،حضرت نقطه اولی،(تجدید)به لسان فارسی وعربی،آلمان غربی:دانگهاین،١٩٨٧میلادی.

ـ لسان الملک سپهر،میرزاتقی خان،ناسخ التواریخ سلاطین قاجار،به تصحیح وحواشی محمد باقر بهبهانی ، تهران : کتابفروشی اسلامیه،١٣۵٣.

ـمازندرانی،فاضل، ظهورالحق،بخش٣

ـ مازندرانی،فاضل،ظهورالحق،جلد۴

ـ محمدحسینی،نصرت الله،حضرت باب؛شرح حیات وآثارمبارک واحوال اصحاب عهداعلی،کانادا:مؤسسه معارف بهایی،١٩٩۵میلادی.

ـ محمدحسینی،نصرت الله،حضرت طاهره،کانادا:مؤسسه معارف بهایی،٢٠٠٠میلادی.

ـ میرخواند،روضۀ الصفا،ج١،تهران:نشراساطیر،(١۵ج)١٣٨٠.

ـ نوایی،عبدالحسین،اسنادومکاتبات تاریخی ایران؛ازتیمورتاشاه اسماعیل،زیرنظراحسان یارشاطر،تهران:بنگاه ترجمه ونشرکتاب،١٣۴١.

ـ نوایی،عبدالحسین،فتنه باب،

سایرمنابع:

ـ Times ارسال توسط دکترموژان مؤمن

ـ تصاویر برخی ازمجموعه کلکسیون های شخصی افراد که به لطف دراختیارگذاشتند.

ـ ترجمه بخشی ازروزنامه Timesتوسط بهمن مهاجرین

ـ روزنامه وقایع اتفاقیه،ششم ذی القعدۀ الحرام،١٢۶٨قمری،CDلوح مطبوعات فارسی ایران

ـ شعرمولانا جلال الدین رومی



[۱] باسمِج[مِ] نام قصبه ای دردوفرسخی تبریزصحیح آن باسمنج است؛دهی ازدهستان مهرانرود،بخش بستان آباد،شهرستان تبریزکه در۱۹هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد ودرمسیرراه شوسه تبریز به تهران درجلگه واقع است.ناحیه ای است ییلاقی سردسیر

[۲] ازمصدررمی ورمایه مرمی:[مِ ما]وسیله ای که بدان تیراندازی کنند؛مَرمیه تأنیث مرمی که نعت مفعولی است

[۳] اکبرمیرزاومحمدهاشم میرزا دوفرزند محمدرضامیرزاافتخارالدوله؛چهاردهمین پسرفتحعلیشاه؛ازسرشناسان بابی درمنزل سلیمانخان بودند.(ظهورالحق،ج۴،ص۲۳)

[۴] آرزوی سفربه لندن:بازتاب سرخوردگی اش ازوضع نابسامان خود دروطن خویش است

صبح ازل:لقب بابی میرزا یحیی نوری برادرکوچک بهاءالله ومدعی دیگرجانشینی باببود که درتاکرمخفی بود.

کتاب دعا وقرآن:اشاره به اثارباب است بیان معمولاً قرآن بابیه خوانده می شدوپس ازهجوم به منزل سلیمان خان بدست آمده بود.

حضرت بصیر: لقب بابی نابینایی که ازدیارهند بود ودعوی جانشینی داشت درسال۱۲۶۹هـ. درلرستان به دستورخانلرمیرزا عم شاه وحاکم ولایت اورا گرفتند وبه پیروی ازفرمان شاه زبان بریدند وکشتند.

[۵] ثوره؛کین،کینه

[۶] حادثه بزرگ

[۷] کارزشت وسخت ازحد درگذشته درزشتی

[۸] لقب ناصرالدین شاه که حضرت بهاءالله به او داده اند.(حضرت بهاءالله،فیضی،ص۶۱)

Comments are closed.