داستان

داستان نیلوفر بیانی زندانی سیاسی به روایت آتنا دائمی

داستان نیلوفر بیانی زندانی سیاسی به روایت آتنا دائمی

به قلم آتنا دائمی روزی زنی از سمت آخوندک خان محمدی معاون رییسی در زمان ریاست قوه قضاییه و سخنگوی فعلی ستاد امر به معروف به بند ما آمد این زن ظاهری متفاوت با سایر زندانبانها داشت بدون چادر با مانتوی کوتاه ناخنهای لاک زده آرایش غلیظ ….. آمده بود درخواستهای زندانیان را دریافت کند به او گفتیم برای حفظ […]

· نظر · حقوق بشر, داستان, زنان
بر بلندای قله شادی

بر بلندای قله شادی

بهار مسروری اولین کلاسی را که بعد از آمدن کرونا، در محیط زوم تشکیل دادیم خوب به خاطر می آورم. اوایل اسفند ماه نود و هشت بود و وقتی قرار کلاسمان را در زوم گذاشتیم با توجه به این که کلاسمان پنجشنبه شب بود و با درنظر گرفتن اختلاف ساعتمان با آن سر دنیا هم جور در می آمد و […]

· Comments are Disabled · داستان, مقالات مستقل
امن ترین جای دنیا

امن ترین جای دنیا

بهار مسروری یکی از خوبی هایی که حفظ قرنطینه ی خانگی و حذف معاشرت های مختلف برایم در این مدت داشت، این بود که وقت شد وسراغ عکس های قدیمی رفتم. همیشه عکس را خیلی دوست داشته و دارم. بعد از دیجیتالی شدن و متفاوت شدن شکل آلبوم های خانوادگی، باز هر سال چندین عکس را به روش قدیمی چاپ […]

· Comments are Disabled · داستان, مقالات مستقل
روی برنگردانیم

روی برنگردانیم

بهار مسروری )Spoiler alert توجه: این یادداشت بخش هایی از داستانسریال را لو می دهد.(   در دهه ی اخیر اقبال عمومی به تماشای سریال‌های تلویزیونی افزایش بی‌سابقه‌ای یافته و اگر در گذشته تنها چند سریال خاص پیدا می‌شد که اکثریت آن را دیده باشند، اکنون شاهد آن هستیمکه تعداد آثار بیشتری با اقبال مخاطبان مواجه شده‌اند. ساخت سریال به […]

· Comments are Disabled · تاره های اخبار حقوق بشری, داستان, مقالات مستقل
فقط دوسال

فقط دوسال

بهار مسروری   یک سال پیش از ورود  کرونا  به زندگیهایمان  دچار ذات الریه ی شدیدی شدم. در مدت یک هفته دوازده کیلو از دست دادم(بیش از یک پنجم وزنم را) و چند روزی بر تخت بیمارستان نیمه بیهوش افتادم و با سرم  و آنتی بیوتیک  و انواع  و اقسام داروهای شیمیایی دیگر به هر ترتیب به زندگی برگشتم. برگشتی که […]

· Comments are Disabled · داستان
برای فهیمه جون یک دوست با صد خاطره ی نازنین

برای فهیمه جون یک دوست با صد خاطره ی نازنین

بهار مسروری پنجاه و پنج سال پیش فهیمه جون و مادرم هم مدرسه ای بودند. یک کلاس با هم اختلاف داشتند و دوستیشان در زنگ تفریح ها و حیات مدرسه شکل گرفته بود. شاید هفته ای یکی دوبار به خانه هم می رفتند. همه ی داستان های فهیمه جون مثل خودش، شیرین و به یادماندنی است. همیشه تعریف می کرد […]

· Comments are Disabled · داستان, مقالات مستقل