روی برنگردانیم

بهار مسروری

)Spoiler alert توجه: این یادداشت بخش هایی از داستانسریال را لو می دهد.(

 

در دهه ی اخیر اقبال عمومی به تماشای سریال‌های تلویزیونی افزایش بی‌سابقه‌ای یافته و اگر در گذشته تنها چند سریال خاص پیدا می‌شد که اکثریت آن را دیده باشند، اکنون شاهد آن هستیمکه تعداد آثار بیشتری با اقبال مخاطبان مواجه شده‌اند. ساخت سریال به تعداد زیاد؛ کار و تمرین بیشتر و بالطبع کیفیت بهتر در همه ی زمینه‌های فنی و حرفه ای را در پی دارد. از جمله در پرورش قصه که اغلب از جزئیات زیاد و مفید برخوردارند. در این میان یکی از اتفاقات جالبی که شاهدش هستیم، همانا پیشگویی‌هایی است که در برخی از این آثار به شکل داستان مطرح شده و پس از مدتی در عالم واقع رنگ حقیقت به خود می‌گیرند، اتفاقی که در برخی از سریال های سیاسی، باعث حیرت و تعجب فراوان است.

«نارنجی، مُد روزه» (پخش شده در هفت فصل از ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۹ میلادی)، یکی از سریال‌هایی است که برخی از این دستپیشگویی‌ها را(و بسیار ملایم تر از سریال های سیاسی!) در دلتعدادی از داستان‌های آن می‌توان مشاهده کرد. زندان در این سریال مدل کوچکی از جامعه آمریکاست و از همان ابتدا، فاصله و خط ‌کشی پررنگ بین افراد و گروه‌های مختلف حاضر در آن جارا شاهد هستیم. سفیدها، سیاه‌ها، لاتین‌ها و… همه قانون شکن‌ هستند و تک تک این زندانیان، گروهی را تشکیل داده‌اند که عاقبت کارشان به مقصدی یکسان یعنی زندان منتهی شده است. اماهمین جا هم شاهد هستیم که نژاد و ظاهر افراد، بهانه‌ای است برای تبعیض‌های مختلف، چه از سوی دیگر زندانیان، چه از سوی نگهبانان زندان و در نهایت چه از جانب سیستم اداره کننده و سازمان زندان ها.

«نارنجی، مُد روزه» را به شکل اخص نمی‌توان نقد سیستم قضایی ایالات متحده قلمداد کرد، زیرا خود را درگیر زیرسوال بردن اصل قضاوت نکرده، اما نقد زیرمجموعه سیستم قضایی همچون زندان‌ها و مراکز بازپروری و به تصویر کشیدن فساد جاری در آن‌ها چیزی است که این سریال در به تصویر کشیدنش کم نگذاشته است. در یکی از قسمت‌های این سریال، زندانیان که از رفتارهای بیمارگونه سرنگهبان جدید عاصی شده‌اند، اعتراضی جمعی را رقم می‌زنند. اعتراضی که در داستان به گونه‌ای صلح آمیز و بی‌خطر تصویر شده و ما در سکانسی حساب شده وحدتی نه چندان قابل پیش‌بینی را بین زندانیان، از هر نژاد و دسته‌ای، شاهد هستیم. به این شکل که آن‌ها در اعتراض به فشارهای غیر انسانی روا شده نسبت به یکی از زندانیان که به شکل تحقیر آن فرد در میان جمع (وسط سالن غذاخوری) توسط سرنگهبان جدید نمود می‌یابد، طی اقدامی از پیش هماهنگ نشده، روی میز‌ها رفته و در سکوت می‌ایستند. نکته ی قابل توجه این است که با وجود مشکلات و اعتراضات فراوان وبه حقی که از نظر بهداشتی و تغذیه و غیره و ذلک دارند، اما این جا همه شان متفق القول، فقط و فقط یک خواسته دارند و آن‌ چیزی نیست به جز خلاصی از دست این سرنگهبان خبیث. فردی که به دلیل تعجیل در فرآیند استخدام، سابقه سیاهش نادیده گرفته شده و حالا چون گرگی به گله گوسفندان سروری یافته است. این اقدام واکنش عصبی سرنگهبان مورد نظر و فراخواندن دیگر نگهبانان به سالن غذاخوری برای سرکوب شورش خاموش زندانیان را در پی دارد. در کشاکش درگیری زندان‌بان‌ها با معترضان خاموش و کشاندن خشونت‌آمیز آن‌ها از بالای میزها به کف زمین، مظلوم‌ترین زندانی که فردی مهربان، بی‌آزار، باسواد و کتابخوان است و روزهای پایانی محکومیت خود را می‌گذراند بر اثر یک حادثه‌ جان خود را از دست می‌دهد. در آن دقایق پرالتهاب که به خاطر هرج و مرج همه چیز از کنترل خارج شده است، یکی از نگهبان‌ها به دستور مافوق خود زانویش را بر پشت گردن این زندانی بخت برگشته می‌‌گذارد. همین موضوع عکس‌العمل عصبی یکی دیگر از زندانی‌ها و واکنش خشن او را در پی دارد که باعث می‌شود زندان‌بان جوان و بی‌تجربه فشار زانو را بر گردن قربانی افزایش داده و او را ناخواسته به دیار عدم بفرستد.

قدمت جنبش «زندگی سیاهان اهمیت دارد» به چندین سال پیش از ساخته شدن این قسمت از سریال «نارنجی، مُد روزه» بر می‌گردد. اما موضوعی که باعث شد این جنبش طی ماه‌های اخیر بار دیگر با تمام توان سر برآورده و همچون جرقه‌ای به انبار باروت کلافگی دنیا از نژادپرستی بیفتد و آن را منفجر کند؛ اتفاقی مشابه آن چه که در این سکانس به تصویر کشیده شده، بود.اتفاقی که تظاهرات پرتعداد در امریکا و دیگر نقاط دنیا را به همراه داشت و بار دیگر به ما یادآوری کرد که دردهای بیشماری دنیا را دربرگرفته است.

در ادامه رئیس زندان که از قضا آدم خوبی است و برعکس خیلی‌ها نگاهی انسانی به زندانی‌ها دارد، با وجود همدلی با فرد قربانی و دیگر زندانی‌ها، به دستور روسای خود در تلویزیون از اقدام نگهبان خاطی به دفاع بر می‌خیزد که همین موضوع خشم زندانیان و رقم خوردن شورشی بزرگ را در پی دارد. حالا زندانی‌ها کنترل زندان را به دست گرفته و رئیس مهربان زندان که در تمام دوره ریاستش برای گرفتن حق زندانی‌ها همواره با مافوق‌های خود درگیر بوده از کار اخراج و توبیخ می‌شود.

چنین داستان‌هایی که اغلب ریشه در واقعیت‌های جامعه دارند، منهای وجه سرگرم‌کننده‌شان گویی به شکل غیرمستقیم می‌خواهند این حس را در مخاطب برانگیزند که «یادت باشد، هر کدام از ما در قبال دیگران هم مسئولیم»، و این که محفوظ بودن من وقتی معنا می‌یابد که بقیه دچار دردسر نباشند، چون هر رنجی که به دیگری وارد شود دامن اطرافیان یا به عبارتی جامعه را هم خواهد گرفت. وقت آن که به وقایعی اینچنینی – حتی به بهانه آزرده نشدن – پشت کنیم، گذشته است. مثال بارزش همین ویروس جهانگیر است که بزرگترین ضربه را به تمدن بشری وارد آورد و ما را به این نتیجه رساند که عافیت ما بدون تحقق سلامت دیگری ممکن نیست. امروز، شاید کمی دیر، فهمیدیم که همه به هم وابسته‌ایم. عامل تهدید، چه کوید ۱۹، چه نژادپرستی، حتی اگر روی یک نفر بنشیند و فعال بماند، کافیست تا دنیا را به سوی نیستی و هلاکت رهنمون سازد.

Comments are closed.