صلح جهانی و نظم نوین

صلح جهانی و نظم نوین

دکتر شاپور راسخ

تعریف صلح

در میان صاحب نظران در بارۀ تعریف درست و دقیق صلح اختلاف نظر است. بعضی گویند، که صلح هماننبودن جنگ یا ترک قتال و مخاصمه است. نبودن جنگ ممکن است نتیجۀ عوامل متعدد باشد. یکی از آن عوامل همان است، که در علوم سیاسی به توازن قدرت از آن تعبیر می‌شود. یعنی زور و توان جنگی متخاصمین احتمالی کم و بیش برابر است و در نتجه هیچ یک جرأت حمله به دیگری را ندارد. در جهان امروز، که سلاح‌های اتمی در اختیار ممالک متعددی قرار گرفته‌اند، این توازن صورت «تعادل وحشت» را پیدا کرده است. بعضی از پژوهندگان ریشۀ جنگ را در تراکم و افزایش بی‌تناسب قدرت مالی و نیروی جمعیتی و نظامی دانسته‌اند، از جمله گاستون بوتول، پس چارۀ جنگ را باید در مرتبۀ اولی در خلع سلاح جستجو کرد. نا گفته نماند که در برخی ربان‌ها، چون زبان فارسی لغت صلح به معنای آشتی و سازش است و به عبارت روشن‌تر صلح به اعتبار ترک جنگ تعریف می‌شود.

گروه دوّمی از متفکّران به دنبال تحقیقات یوهان گالتونگ، دانشمند نروژی، که سال‌ها ریاست یکی از مؤسسات بی‌المللی پژوهش در باب صلح را داشته است، بر این قول هستند، که جنگ معلول بی‌عدالتی است و ناچار صلح به معنای حقیقی استقرار عدالت بین ملل عالم است. از جمله صور این بی‌عدالتی حاکمیت ملّتی بر ملّت دیگر و استعمار و استثمار و نظائر آن است، که باید برای تأمین صلح مداوم از میان برداشته شود. در جهانی ، که دو ثلث جمعیت آن در فقر و فاقه زندگی می‌کند و فاصلۀ میان اغنیا و فقرا سال به سال افزایش می‌یابد، امید آرامش و سکون و ثبات اجتماعی و سیاسی و در نتجه صلح بی‌المللی نمی‌داشت.

ناگفته نماند، که تأمین عدالت خود مستلزم روابط صمیمی همکاری و تعاضر میان ملل و دول عالم است. در این روابط باید کشورهای تنگدست را یاری کرد، که به سطح زندگی شایسته‌ای نائل آیند، و به احترام همبستگی سر نوشت همۀ ابناء انسان بر این کرۀ خاک، باید پای از دایرۀ محدود عدل فرا نهاد و به فضل و احسان با همنوعان محتاج معامله کرد.

نظر سوّمی، که گونار جانسون، مؤلف رساله‌ای در مورد «مفاهیم متغایر صلح در تحقیقات معاصر»(۱۹۷۶) از آن یاد کرده، نظریه‌ای است، که صلح را مترادف نظم جهانی می‌شمرد و بر آن است، که تأمین صلح موکول و منوط به استقرار نظم تازه‌ای در روابط میان دول و ملل است و این نظم در تشکیلات و تأسیسات و مقررات و ترتیبات خاصی متجسم می‌شود، که نمونۀ آن سابقاً جوامع و ملل و در حال حاضر سازمان ملل متحّد بوده و هست و شاید فردا این نظم به صورت حکومت بین‌المللی جلوه نماید.

بعضی از طرفداران نظریۀ سوّم بیشتر به تأسیسات و تشکیلات و قوانین و قواعد جدید ناظر بوده‌اند، در حالیکه هر نظم تازه بر فلسفۀ تازه مبتنی است و با ارزش‌ها و گرایش‌های تازه‌ای همراه است، و استقرار صلح نیز مستلزم آن است، که وحدت نظر در بارۀ تعدادی از ارزش‌ها و گرایش‌های اساسی میان ملل مختلف بوجود آمده باشد. پیتیریم سوروکین، جامعه‌شناسی شهیر می‌گفت، که علت اساسی جنگ نا هم‌آهنگی و ناسازگاری میان دو نظام فرهنگی است، یعنی تعارض و تغایری است، که میان عقاید، امیال و ارزش‌های دو جامعه وجود دارد، در حالی که صلح از هم‌آهنگی و سازش میان اعتقادات و ارزش‌ها و گرایش‌های دو جامعه برمی‌خیزد. این نظر تا حدودی درست است، زیرا ریشۀ بسیاری از جنگل‌ها تفاوت در ایدئولوژی بوده است و می‌دانیم، که در تعالیم بهائی در نقش مهّم دین در تحقق صلح تأکید شده، و در بیان حضرت عبدالبهاء، مرکز میثاق بهائیان، علاوه بر وحدت دینی به وحدت آراء در امور عظیمه، که آن هم از ملازمات اصلیۀ صلح عمومی و وحدت عالیم انسانی است، اشاره شده است. (لوح هفت شمع وحدت، منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء، ص۲۷-۳۱)

چهار نظریه‌ای، که در تعریف صلح ذکر کردیم، اهمّ آرائی است، که در مورد صلح بین‌ملل اظهار شده است. امّا صلح مصادق دیگری هم دارد، چون صلح درون و آر امش و صفاء که در روابط داخل یک جامعه و نظائر آن نقش بسزائی دارد. که در خور غور و تحقیق در مراحل جداگانه است و از بحث کنونی ما خارج است، هرچند که میان صلح درون فرد و صلح درون اجتماع با صلحی، که در میان ملل استقرار یابد، روابط متقابل پیچیده‌ای وجود دارد.

فلیپ نوئل بیکر، سیاستمدار انگلیسی، که در تحریر اساسنامه جمعیت و منشور ملل متّحد سهمی داشته و در سال ۱۹۵۹ جائزۀ نوبل صلح را احراز کرده است، در مقاله‌ای که در بارۀ صلح در نشر دائره‌المعارف آمریکا به سال ۱۹۸۰ نوشته است، صلح بی‌المللی را چنین تعریف نموده است:

صلح به اثبات بین‌المللی صلحی است، که امنیت و سعادت اعضاء و افراد همۀ ممالک را تأمین کند. مفهوم چنین صلحی را نمی‌توان به نبودن جنگ محدود کرد. این صلح نه فقط باید خشنونت و قساوت را از میان بردارد، بلکه همچنین مانع سوء استفاده از ثروت و قدرت شود. چنین صلحی باید مستمراً مجموعۀ قوانین مقبولۀ بین‌المللی را توسعه بخشد. چنین صلحی ممکن است نتواند همۀ اختلافات و منازعات مربوطه به منافع شخصییا ملی را ازمیان بردارد ولی باید وسائلی فراهم کند که آن اختلافات و منازعات بر اساس قانون حلّ و فصل شود. این گونه صلح باید بر اساس این حقیقت بنا شود، که منافع و مصالح، مورد علاقه و اشتراک همۀ ملل هستند، و تنها از طریق همکاری و ادقام مشترک می‌توان بدان‌ها دست یافت.

در نیمۀ دوّم قرن بیستم تحقق صلح پایدار باید بدین معنی باشد، که اولاً ممالک پیشرفته جهد بلیغ در الغاء و امحاء فقر و جهل عظیمی، که دو ثلث عالم بشر در آ» بسر می‌برد، معمول دارند. ثانیاً متذکر به این مطلب باشند که، نیل به چنان هدفی مستلزم تقویت مؤسسات بین‌المللی سازمان ملل متّحد و خاتمه دادن به مسابقۀ تسلیحات و تخصیص منابع و استعداداتی، که اینک صرف اسلحه سازی می‌شود به توسعۀ علم و فن به منظور اصلاح احوال مجموع بشریت است.

آنچه در بیان نوئل بیکر خصوصاً به دل می‌نشیند، آن است که به گفتۀ او صلح مستلزم ترک تسلیحات و تقویت سازمان‌ها و قوانین و نظامات بین‌المللی به منظور حل و فصل اختلافات و دعاوی است، و هم مقتضی کاهش فاصله سطح زندگی میان ممالک غنی و فقیر و توزیع عادلانه‌تر ثروت و قدرت در سطح جهانی.

امّا علاوه بر این‌ها صلح پایدار اقتضای هشیاری به همبستگی سرنوشت نوع انسانی را دارد، و این هوشیاری باید به اختصاص پیشرفت علم و فن، به بهبود حال و کیفیت حیات عموم ابناء بشر جلوه‌گر شود.

۲- آیا صلح مطلوب و ممکن الحصول است؟

در قرن گذشته و قرن حاضر فراوان بوده‌اند متفکرانی که صلح را غیر مطلوب و یا ممتنع‌الحصول نگاسته‌اند. مثلاً پیروان داروینیسم اجتماعی قوانین طبیعت چون «تنازع بقا و انتخاب انسب» را بر جامعۀ انسانی تعمیم داده‌اند و جنگ را لازمۀ پیشرفت اجتماعات بشری می‌دانند.

در میان روانشناسان فراوانند کسانی، که انسان را صاحب غریزۀ ستیزه جوئی می‌پندارند و برآنند که پاسخ طبیعی انسان به حرمان و ناکامی، تعرض و تعدی است.

بعضی از علمای تمدن هم بسیاری از ترقیات علمی و فنی بشر را نتجۀ وقوع جنگل‌ها دانسته‌اند و گفته‌اند، که جنگ استعدادات خلاقه را در انسان قوت می‌بخشد، در حالیکهصلح به تن آسائی و سهل‌انگاری عادت می‌دهد.

آیا به راستی جنگ و تعدی در خمیرۀ آدمی سرشته است؟

تحقیقات جدید علمی بیولوژی و روانشناسان بر این مطلب دلالت ندارد. ستیزه‌جوئی در آدمی از محیط اجتماعی و فرهنگی خود می‌آموزد، کما آنکه بسیاری از جوامع ابتدائی وجود دارند که با جنگ جوئی و پرخاشگری به علت فر هنگ مسالمت آمیز جامعۀ خود و روابط محبت آمیز اولیاء با فرزندان خویش انس ندارند.

کتاب جدیدی، که مقالات محققان علوم مختلفه را دربارۀ خشونت و ستیزه جوئی مشتمل است، بر آنچه اشارت شد، شاهدی صادق است. سال‌ها پیش از این دانشمند معروف حیات‌شناس، جولیان هاکسلی گفته بود. که «علمای حیات شناسی قویاً منگر وجود غریزۀ ستیزه جوئی در انسانی هستند. از این گذشته اطمینان دارند، که جنگ یک قانون عمومی حیات نیست. بلکه پدیدۀ حیاتی بسیار نادری است.»

اتوکلاینبرگ، روانشناس بنام پسی از بررسی تحقیات علمی که در مورد پرخاشگری و خشونت صورت گرفته (کتاب نشر یونسکو ص ۱۱۷ ببعد) به این نتیجه می‌رسد که: خشونت و تعدی نه عمومیّت دارد و نه اجتناب ناپذیر است و نه غریزی است و بیگمان یادگیری نقش عمده‌ای در این مورد دارد. ممکن است در بعضی گروه‌ها یا برخی فرهنگ‌های فرعی خشونت و پرخاشگری روش و رفتار مورد قبول باشد امّا بیگمان این موضوع در همۀ  جوامع و همۀ فرهنگ‌ها قابلیت تعمیم ندارد.

مطالعات بیولوژیست معاصر، لورنز، معرّف آن است که حتی حیوانات تا جائی که بتوانند از ستیزه‌جوئی و پرخاشگری اجتناب می‌کنند و یا موار  آن را به حداقل تقلیل می‌دهند. در این عرصه حیوانات دو وسیله در دست دارند. یکی جدائی مکانی یعنی تعیین سرزمین مجری برای خود، و دیگری برقراری سلسله مراتب، یعنی تسلط قویتر بر ضعیفتر، که در نتیجه ستیزه‌جوئی را غیر ضروری می‌کند.

حیات شناس دیگر بنام هانری لابوریت می‌گوید، که اولاً رفتارهای فطری انسان، که در بخش کهنۀ مغز قرار دارند، همه از نوع متعدیانه نبوده و نیستند، و ثانیاً بخش تازه‌تر مغز که محل استقرار حافظه است، به انسان اجازه آن را می‌دهد که تمایلات پرخاش جویانه را پس زند و دفع کند و رفتارهای متفاوتی برگزیند.

محققان مختلف ثابت کرده‌اند، که نارضائی و ناکامی انسان بالضروره سبب حمله وتعدی و ستیزه‌جویی او نمی‌شود، بلکه ممکن است آدمی رفتاری مثبت و سازنده و در مقابل عوامل حرمان و نارضائی اختیار کند، چنانکه غالب مردان بزرگ تاریخ در مقابل ناکامی‌ها و محرومیت‌ها(مثلاً ثقل سامعه در بتهون، دشواری تلفظ در نزد دموستن) بجای خود خوری یا تعرض به دیگران و نفرین به سرنوشت و غیرآن، رفتاری خلاق داشته‌اند.

آگاهی بر مفاسد اخلاقی که از جنگ نشئت می‌گیرد، ما را از قبول سخن مقاله نگار انگلیسی، جان راسکین، منع می‌کند، آن جا که گفته است: «جنگ بنیاد همۀ فضائل عالی و استعدادات والای آدمیان است.»

حنگ نظام جامعه و خانواده را از هم میگسلد: چه بسیار اعتیادات مضرّه، که به هنگام جنگ شیوع و اهمیّت یافته است. بیگمان اختراعات و اکتشافات قابل ملاحظه‌ای د زمان جنگ صورت گرفته است، امّا همۀ اختراعات و اکتشافات مهمّه را، که زندگی آدمیان براساس آنها نظام تازه یافته، به جنگ نمی‌توان منسوب کرد.

جامعه‌شناس انگلیسی، بنیامین کید، بحق گفته است، که اگر قانون تنازع بقا حاکم بر اجتماعات بشر بود و عقل خودکامه کارگردان حیات انسان می‌شد، بیگمان جامعه دوام نمی‌کر د و تمدّن به کمال نمی‌رفت. نفس ادامه حیات بشر و اعتلاء تمدّن مبین آن است، و از سوی دیگر میل همکاری و تعاضد برای بقا بوده است، و این هر دو را معلول و مرهون اعتقادات و احساسات دینی تلقی باید کرد، که عامل تحوّل و تکامل جامعه و تمدّن بوده است.

به قول حیات‌شناس انگلیسی، سرویلفرید لوگروکلارک، آنچه سبب شده، که انسان بر همۀ انواع حیوانات مسلط و فائق شود، بیگمان قدرت جنگجوئی او نبوده است، چون بسیاری از حیوانات از انسان به مراتب قویتر و جنگی‌ترند، بلکه سرّ تفوّق او را در نوع دوستی و میل تعاون و تعاضد او با همگنان باید جست.

اگر بیاد آوریم که در همین قرن حاضر چند میلیون نفوس، که در میان آنان جوانان و افراد تحصیلکرده و علماء فراوان بوده‌اند، بر اثر جنگ‌های پیاپی تلف شدند، آنوقت در صحت اصل «انتخاب طبیعی یا بقاء انسب» تردید می‌کنیم، و خطای ستایندگان جنگ و خشونت و پرخاشگری چون هگل، نیچه، گومپلو ویچ و سورل را آشکارتر می‌بینیم. جنگ‌های معاصر بیش از آن مهلک هستند، که بتوان آنها را عامل پیشرفت علمی، فنی، اجتماعی و سیاسی بشر دانست.

نتیجۀ اجمالی از آنچه گفتیم این است، که جنگ لازمۀ ذات بشر نیست، و مطالعات علمی وجود غریزۀ تعدی را در آدمی تصدیق نکرده است. پس صلح نظراً امکان‌پذیر است، و د ر مطلوبیت آن هم، که لازمۀ رشد و ترقّی اجتماعات است، دیگر تردید و تأمل نمی‌توان کرد. امیدواریم طی صفحات بعد ثابت کنیم. که صلح عملاً هم ممکن است، و قرائن بسیار بر سیر و حرکت عالم انسانی به سوی صلح عمومی حکایت می‌کند.

نقش «تعاون برای بقا» بی‌تردید در حیات اجتماعات انسانی به مراتب بیشتر بوده است تا «تنازع بقا». داروین خود به تعدادی مشاهدات اشاره می‌کند، که وجود تعاون را در عرصۀ حیوانی به ثبوت می‌رساند، و انصاف اقتضاء می‌کند، که بگوئیم حیواناتی توفیق بقا و دوام دارند، که عادت همکاری و تعاون در نزد آنها بیشتر رایج است.

۳-پیشاهنگان صلح بین‌المللی

همچنانکه معبد جنگ کاهنانی داشته است، که آتش آن را پیوسته افروخته خواسته‌اند، در میان اندیشمندان بزرگ جهان بسیار کسان بوده‌اند، که به صلح بین‌المللی امید بسته، برای تحقق آن طرح‌ها ی نو ریخته‌اند. صلح طلبی در تاریخ بشر سابقه‌ای کهن دارد، و هر چند که غالب متفکران قدیم جنگ را برای رفع یا اصلاح بی‌عدالتی ضروری دانسته‌اند، چنانکه ارسطو در یونان بر این عقیدت بود، امّا از قرن هفدهم و هیجدهم به این طرف، صلح‌جویانی پدیدار شدند، که به ملاحظات دینی، اخلاقی یا انسانی جانب صلح را گرفتند، و ما به برخی از این پیشاهنگان صلح بین‌المللی بجای خود اشارت خواهیم کرد.

امّا نکته‌ای که در این جا نا گفته نباید بماند آن است، که همۀ ادیان الهی آشتی و سازش را در بین گروه‌های متنوع قومی برقرار کردند، و همواره درس محبّت و الفت زمزمه نمودند. پیامبران اسرائیل اتحادهای نظامی را قدح کردند و از پیروان خود خواستند، که شمشیرها را به وسائل کشت و زرع تبدیل کنند. موعود آئین موسو، پیامبری است که باید صلح و دوستی را در میان همۀ ابناء بشر مستقر سازد. حضرت مسیح حواریون خود را به ملکوت خویش، که ملکوت صلح است، دعوت کرد و اساس آئین خود را بر شفقت و احسان و عدم تعرض به همنوعان گذاشت. هر چند اسلام آئین معدلت است و جنگ را برای مقاصد دینی تجویز کرده است(جهاد). امّا ضمناً حاوی تعلیم اخوت بین مؤمنان نیز هست.

پیش از آن دیانت بودائی چشم پوشی را بجای استفاده از زور و خشونت، بر ای بدست آوردن مقاصد، به مردم بخش عظیمی از آسیا آموخته بود. اصل عدم تعرض در ادیان دیگر این منطقه، چون برهمائی، نیز مورد تأکید بوده.

از دوران اصلاح مذهبی قرون ۱۶ و ۱۷ بعضی نهضت‌های مذهبی و فکری به جانب‌داری صلح و نقد از فکر  جهاد یا جنگ مقدس و جنگ منطبق بر عدالت پرداختند. از جمله کویکرها، که صلح‌دوستی را در خلال قرون حفظ کردند. از صلح جویان نام‌آور می‌توان ویلیام پن (قرن ۱۷) ژان ژاک روسو (قرن۱۸) امانوئل کانت (قرن ۱۸) جرمی بنتام (قرن۱۸-۱۹) را یاد کرد.

ویلیام پن کتابی تحت عنوان «رساله در بارۀ صلح حال و آیندۀ در اروپا» (۱۶۹۳) نوشته است، که از کتب معتبر در این باره است.

ژان ژاک روسو مدافع اتحادیه‌ای جهانی بود، که قدرت اعمال تصمیمات خود را نیز در اختیار داشته باشد. کانت از اتحاد دولت‌های آزاد حمایت می‌کرد. جرمی بنتام بر آن بود، که یک سازمان بین‌المللی باید بوجود آید، و با طرح و اجرای نقشۀ خلع سلاح تدریجی و در اختیار گرفتن قدرت، قوانین بین‌المللی را اعمال کند و وسیلۀ داوری و حلّ اختلافات بین دولت‌ها را در دسترس آنها گذارد. در قرن نوزدهم، بعد از انعقاد گنکرۀ وین، اجمن‌ها و جمعیت‌های متعددی به طرفداری از صلح بین‌المللی بوجود آمد. از آن جمله جمعیت آمریکائی صلح (۱۸۲۸) بود، که ویلیام لد بنیادگذار آن بود. در قارۀ اروپا در سال ۱۸۴۹ سومین گنگرۀ دوستان صلح به ریاست نویسنده و شاعر بنام فرانسه، ویکتورهوگو، در پاریس تشکیل شد، و ممالک اروپا را به تشکیل یک دولت متّحد دعوت کرد.

در اواخر قرن نویسندگان نام‌آوری چون لئوتولستوی روسی و خانم فن ساتنر اطریشی به نهضت صلح دوستی پیوستند؛ خانم فن ساتنر، که بعدها به دریافت جایزۀ نوبل مفتخر شد، داستانی تحت عنوان «سلاح‌های خود را به زمین بگذ ارید» در سال ۱۸۸۹ نوشت، که تأثیر عمیقی در اذهان و افکار گذاشت.

متأسفانه این اندیشه‌های والا و دیگر نهضت‌های صلح‌خواهانه مانع از جنگ اوّل جهانی و بعد از آن جنگ دوّم عمومی نگردید.

بنیامین فرانکلین تروبلاد، که سال‌های چند سمت منشی جمعیت آمریکائی صلح را داشت، از جمله کسانی بود، که فکر خلع سلاح و داوری در مسائل بین‌المللی و اتخاذ سیاست صلح‌جهانی در  سطح عموم و دولت را ترویج می‌کرد. همراه با او و پس از او بسیاری آمریکائیان دیگر در این طریق بذل فکر و اهتمام نمودند، که شرح خدمات هر یک سخن را طولانی می‌کند.

قبل و بعد از جنگ جهانی دوّم کار صلح خواهی بالا گرفت. در اینجا ذکر همۀ نام‌آورانی، که در این عرصه مجاهدت کرده‌اند، کاری دشوار  است، لذا شاید بسورد باشد، که گفته شود، در مجموع هفت نهضت عمده را میتوان در میان صلح‌خواهان باز شناخت:  

اوّل کسانی که به ملاحظات دینی یا اخلاقی از مشارکت در جنگ احتراز و امتناع کرده‌اند و به آنان اصطلاحاً معترضین وجدانی گفته ‌می‌شود. فیلسوف انگلیسی، برتر اندراسل، هوادار این گروه بوده است.

گروه دوّم کسانی هستند، که تحت تأثیر افکار فیلسوفانی چون تولستوی و گاندی از اصل عدم تعرض یا منع خشونت به طور عام دفاع می‌کرده‌اند.

دسته سوّم بر نفوسی اطلاق می‌شود،َ که می‌گفتند، باید وجدان بشر دوستی یا تعلق به کلّ جهان انسانی را در میان مردم ترویج کرد، و از جمله سرکردگان این جمع گاری  دیویس آمریکائی بود، که چون اعتبار گذرنامۀ او در فرانسه منقضی شد، از سازمان ملل متحد، که در قصر شابو اجلاس داشت، تقاضای پناهندگی کرد و خود را اهل جهان و تبعۀ کل عالم قلمداد نمود.

دستۀ چهارم خواستاران حکومت جهانی هستند، که از جمله پیش کسوتان ایشان امری روز بود، که کتاب تشریح صلح او را جناب ابوالقام فیضی ملخصاً تحت عنوان شالودۀ صلح به فارسی ترجمه کرده‌اند. بعضی از خواستاران چنین حکومت به طرفداری نظری اکتفاء نکرده، حتی اساسنامه‌ای برای حکومت مطلوب تدوین کرده‌اند. در مقابل جهان دوستان طالب حکومت جهانی، میتوان به کسانی اشاره کرد، که طالب حداقل نظام بین‌المللی هستند و به سازمان ملل متحد، بشرطی که اصلاحاتی چند در جهت تقویت آن معمول گردد، بسنده می‌کنند. (گروه پنجم) باید گفت طرح‌هائی، که برای اصلاح سازمان مذکور داده شده، متعدد و متنوع هستند و از معروفترین آنها طرحی است، که کلارک و سوهن در کتاب خود «صلح جهانی از طریق قانون جهانی» (۱۹۵۸) ارائه کرده است.

بالاخره از گروه۸ ششمی نیز میتوان نام برد، که اصطلاحاً فونکسیونالیست خوانده می‌شوند و از نمایندگان مبرز آن دیوید میترانی و ارنست هاس محسوبند. اینها به جای تأسیس یک سازمان واحد یا یک حکومت بین‌المللی، که موفقیت آن در بادی امر مشکوک است، همکاری بین‌المللی را در زمینه‌های مورد علاقۀ عموم دول، در قالب سازمان‌های مشخص، منجمله در عرصه‌های فنی و اقتصادی توصیه می‌کنند. به اعتقاد اینان، اگر این سازمان‌های بین‌المللی فنی و اقتصادی موفقت حاصل کنند، طبعاً راه را بر تشکیل یک سازمان بین‌المللی عمومی باز و هموار خواهند ساخت.

ناگفته نگذاریم، که بعضی از متفکران درتشکیل حکومت بین‌المللی قائل به اصل تدریج شده‌اند و گفته‌اند، باید نخست اتحادیه‌های منطقه‌ای بوجود آید و بعد بر اساس آنها اتحادیه‌های جهانی تأسیس سود. کلارنس استریت، که از پیشقدمان فکر حکومت بین‌المللی بود، در کتاب خود «اتحاد هم اکنون»، که به هنگام آغاز جنگ دوّم جهانی انتشار یافت (۱۹۳۹)، پیشنهاد کرد، که فوراً دولت متحده‌ای از پانزده کشور  دموکراتیک تشکیل شود و بعداً به مرور زمان ممالک دیگر نیز بر گدر آن هستۀ اصلی به اتحاد روی‌آور شوند.

۴-صلح جهانی و نظم جدید

شبهه‌ای نیست، که میان دو مفهوم صلح و نظم ارتباطی قوی وجود دارد. سنت اوگوستن، که از علمای معتبر دینی مسحیت است، مفهوم صلح را چنین تعریف می‌کرد: نظم در آرامش، و این تعریف هم بر حیات درون و هم بر زندگی برونی انسان صدق می‌کرد. در عصر ما جمعی از محققان، که به هدایت مندلوویچ، ریچارد فالک و دیگران با ارائه مدل‌های مطلوب، برای نظم جدید جهان روی نهاده‌اند، صلح را یکی از ارزش‌های اساسی نظام نوین می‌دانند (ارزش‌های دیگر عبارتند از: عدالت، احترام به حقوق بشر، حفظ تعادل و کیفیت محیط زیست، مشارکت عمومی درامر سیاسی: اصل همبستگی نوع انسانی).

فراوانند صاحب‌نظرانی، که معتقدند، صلح پایدار عمومی جز با دگرگونی کامل نظم جهانی امکان تحقق ندارد. برخی از این صاحب‌نظران، چون طرفداران حکومت متحده جهانی، به نظم جدید از نظر سیاسی نگریسته‌اند، بعضی معتقدند، که قدم اوّل تغییر مسائل خطیر محیط زیست، چون آلودگی هوا و جو ارض و دریاها و اقیانوس‌های و نقصان سریع منابع تجدید ناپذ یر طبیعت، چون مواد معنی و نفت، مستلزم همکاری صمیمی بین‌المللی در قالب یک نظام جدید است.

در میان خواستاران نظم جدید، که ضمناً مروّج اندیشۀ صلح عمومی نیز هستند، از گروه چهارمی هم می‌توان نام برد، که از گذرگاه فرهنگ و تمدن به این فکر رسیده‌اند، زیرا فرهنگ و تمدن غرب را عامل برقراری روابط ناسالم و غیر متعادل با مردم، با محیط و با حقائق مجرده می‌دانند، و در جستجوی تمدنی معنوی هستند، که روابط موزون‌تر و سالم‌تری بین فرد و دیگران بوجود آورد. تمدن غرب، تمدن حاکمیت و تسلط‌جوئی بر مردم و بر طبیعت، تمدن مادیّت و انکار حقائق علوی است. پس باید این تمدن را در نتیجۀ ارتباط با تمدن شرق، که نوع دوستی و حرمت طبیعت و اعتقاد به حقائق مجرده را ترویج می‌کند، بارور و غنی‌تر ساخت. چنانکه نور تروپ آمریکائی در کتاب «ملاقات شرق و غرب» توصیه نموده بود، و چنانکه اخیراً روژه گارودی، متفکر فرانسوی، در آثار عدیدۀ خود بر آن تأکید کرده است. نقل این بیان حضرت بهاءالله، مؤسس دیانت بهائی، که در آن به نقد تمدن مادی غرب پرداخته‌اند، در اینجا مناسب مقال است:

«کلمهالله در ورق نهم از فردوس اعلی: براستی می‌گویم، هر امری از امور اعتدالش محبوب، چون تجاوز نماید، سبب ضر گردد. در تمدّن اهل غرب ملاحظه نمائید که سبب اضطراب و وحشت‌ اهل عالم شده است، آلت جهنمیه به میان آمده و در قتل وجود شقاوتی ظاهر شده، که شبه آن ر ا چشم عالم و اذان امم ندیده و نشنیده و اصلاح این مفاسد قویه قاهره ممکن نه، مگر به اتحاد احزاب عالم در امور و یا مذهبی از مذاهب. بشنوید ندای مظلوم را و به صلح اکبر تمسک نمائید.»

سوروکین، که فلسفۀ تاریخ او از جهاتی بسیار نزدیک به طرز دید بهائی است، بر آن است، که تاریخ تمدن از مراحل ادواری می‌گذ رد. مرحلۀ نخست، مرحلۀ تمدن شهوری یا روحانی بود، که در تاریخ مغرب زمین با خاتمۀ قرون وسطی پایان گرفت. مرحلۀ دوّم، مرحلۀ تمدن عقلی بود، که همراه با رنسانس تا قرن ۱۷ و ۱۸ بر افکار و احوال غریبان تسلط داشت، و بالاخره تمدّن حسی و تجربی و مادی، که در قرن ۱۹ اهمیّت یافت و در قرن بیستم رو به انحطاط آورد و ناچار باید جای خود را در آیندۀ ایام به تمدنی بسپرد، که در عین حال جامع حس عقل و معنویت باشد. به اعتقاد او همۀ جنگ‌ها و منازعاتی، که در قرن بیستم شاهد آن هستیم و قرن کنونی را به خونین‌تر ین عصر تاریخ بشر مبدل کرده است، نتیجۀ تناقضات و نارسائی‌های همین تمدن حسی و مادی است، که تغییر و تبدیل اساس آن برای بازگشت به صلح و نظم و آرامش ضرورت قطعی دارد(رجوع شود به کتاب بحران عصر ما و چهار مجلد اثر سوروکین، موسوم به پویائی‌های اجتماعی و فرهنگی).

در حلقۀ اجتماعات یونسکو فکر نظم جدید فرهنگی، نظم جدید ارتباطی و مخابراتی از چند پیش مطمح نظر و مذاکره واقع شده، و این امر مبین آن است، که در همه جا ضرورت دگرگونی بنیادی نظم حاضر، برای نیل به اهداف و اساس سازمان ملل متحد- چون صلح – احساس می‌شود.

سازمان صلح در طی تاریخ

بشر از قرن‌ها پیش در اندیشۀ آن بوده است، که یک نظام پایدار صلح بین قبائل یا صلح بین‌ ملل بوجود آورد. در عهد باستانی یونان بازی‌های المپیک فرصتی بود، که شهرها (حکومت‌های مدنی) منازعات متداول خود را طی آن متوقف کنند و به پهلوانان امکان شرکت دراین بازی‌ها را از اکناف و اطراف مملکت بدهند. قبائل متخاصم عرب جاهلیت، جنگ‌های فیما بین خود را هر سال چهار ماه تحریم می‌کردند، تا امکان مبادلات تجارتی بوجود آید و ضمناً زیارت کعبه ممکن شود. نمونۀ دیگر سازمان صلح همان است، که صلح رومی خوانده شده است و فی‌الحقیقه صلح ناشی از تسلط امپراطوری واحد بر مجموع ممالک اروپائی شناختۀ آن زمان بوده و چندین قرن ادامه یافته است.

نحوۀ دیگر برقراری صلح، قبول حاکمیت حقوق بین‌المللی در تنظیم روابط ملت‌ها و دولت‌هاست. می‌دانیم، که بنیادگذاری حقوق بین الملل را به دانشمند هلندی، یوگو گروسیوس منسوب می‌دارند، که درسال ۱۶۲۵ کتاب «قانون صلح» را نوشت.

در قرن هیجدهم تشکیل ایالات متحدۀ آمریکا، که وسعتیدرحدود قطعۀ اروپا داشت و از ملت‌های مختلف و متنوعی تریب شده بود، گواه روشن امکان استقرار صلح  در قالب یک نظام فدرال بود.

پس از انقلاب کبیر فرانسه و محاربات ناپلئون فکر سازمان دادن به صلح بار دیگر نیرو گرفت. تزار الکساندر اوّل روسی بر این عقیده شد، که صلح را میتوان با اتحاد مقدس (۱۸۱۵) محفوظ داشت. تزار دیگر روسی، نیکلای دوّم، نقش صلح جویانۀ  این امپراطور بزرگ را ادامه داد و در پایان این قرن (۱۸۹۹)، و اندکی بعد در سال ۱۹۰۷،  کنفرانس صلح لاهه را تشکیل داد، به امید آن که مسابقۀ تسلیحاتی خاتمه یابد و سازمانی برای حاکمیت در اختلافات بین‌المللی بوجود آید.

بهمین دو کنفرانس صلح لاهه بود، که حضرت عبدالبهاء پیام‌های مهمی ارسال فرمودند، که سال‌ها بعد (سنۀ  ۱۹۱۶) خطاب به هیئت مرکزی برای اجرای صلح دائمی، یعنی جمعیت لاهای، یادآور شدند که:

«الیوم درعالم انسانی امری اعظم از صلح نیست. هر منصفی بر این شهادت می‌دهد و آن انجمن محترم را می‌پرستد، زیرا نیتشان چنان است، که این ظلمات مبدل به نور گردد و این خونخواری مبدل به مهربانی… و این بغض و عداوت به الفت و محبت منقلب شود. لذا همت آن اشخاص محترمه شایان ستایش و نیایش است، ولی نفوس آگاه، که مطلع هستند به روابط ضروریه، که منبعث ازحقایق اشیاء است، ملاحظه می‌نمایند، که مسأله واحده چنان که باید و شاید نفوذ در حقیقت انسانیه ننماید، زیرا تا عقول بشری اتحاد حاصل نکند، هیچ امر عظیمی تحقق نیابد. حال صلح عمومی اثری است عظیم، ولی وحدت وجدان لازم است، که اساس این امرعظیم گردد، تا اساس متین شود و بنیان زرین گردد و لهذا حضرت بهاءالله پنجاه سال پیش بیان صالح عمومی فرمود…»

ناگفته نماند، که کنگره ورسای آغاز یک سلسلۀ کنفرانس‌های بین‌المللی بود، که علاوه بر صلح به سایر جهات عمدۀ حیات و فعالیت بشری پرداختند و شالودۀ همکاری بین‌المللی را تقویت کردند. در فاصله سال ۱۸۴۳ و ۱۹۱۴ حدود دو هزار مؤتمر بین‌المللی در نقاط مختلف عالم تشکیل شد و بسیاری از آنها منجربه تأسیس سازمان‌های پایدار بین‌المللی درنقاط مختلف عالم تشکیل شد و بسیاری از آنها منجربه تأسیس سازمان‌های پایدار بین‌المللی گردید. دو سازمان اساسی بین‌المللی، که هر دو مولود تجارب تلخ دو جنگ جهانی بودند، یعنی جامعۀ اتفاق ملل و سازمان ملل متحد، از اهمّ سازمان‌هایی هستند، که در طی تاریخ برای حفظ و صیانت صلح بین‌المللی بوجود آمده‌اند، و اگر چه هر دو سازمان اصل حاکمیت ملی را محترم شمرده و میشمرند، امّا توانسته‌اند، خدمات عمده‌ای در مورد گسترش همکاری بین‌المللی خصوصاً در زمینه‌های فنی و پیشگیری بعضی منازعات محتمله، به موقع اجراء در آورند. سازمان ملل متحد، که اینک بیش از جهل سال از آغاز تشکیل آن می‌گذرد، بطور عمده به چهار زمینه ذیل توجّه و رسیدگی کرده است:

۱- خلع سلاح و ممانعت از بروز جنگ‌های مسلح

۲- الغاء استعمار و آزادسازی ملل مستعمره

۳- ترویج همکاری اقتصادی بین‌المللی و توسعۀ ممالک عقب مانده

۴-حمایت از حقوق انسانی، که در این زمینه تصویب شده، و اعلام منشور حقوق بشر

بعضی از بررسی کنندگان سازمان ملل متحد علاوه بر چهار وظیفه‌ای، که فوقاً یادآور شدیم، دو وظیفۀ دیگر را هم افزوده‌اند. یکی دموگرافی، یعنی بررسی در مورد جمعیت جهانی(مسائل مربوط به حرکات زمانی- زاد و ولد مرگ و میر- و حرکات مکانی- مسئله مهاجرت، موضوع پناهندگان) و دیگری دموکراسی، یعنی ترویج آزادی و مشورت و مشارکت، که فی‌الحقیقه هر دو وظیفه مکمل وظائف سابق‌الذکر محسوب می‌شود.

درست است، که پس از جنگ جهانی دوّم حدود صد و سی و چند جنگ دامنگیر بیش از هشتاد کشور عضو سازمان ملل متحد شده، امّا معذالک سازمان ملل از بسیاری محاربات محتمل الوقوع ممانعت و جلوگیری کرده است. هر چند پیشرفت درخلع سلاح عمومی بسیار قلیل بوده و هزینه‌های نظامی اکنون به حدود هزار میلیارد دلار بالغ شده است، معذالک بعضی عهد نامه‌ها، چون عهد‌نامۀ امتناع از تزاید و تکاثر کشورهای دارای قدرت اتمی، به اهتمام همین سازمان به امضاء رسیده و مذاکرات بین دو قدرت اعظم نظامی جهان در مورد سلاح‌های استراتژیک به تشویق همین سازمان آغاز شده است. در مورد الغاء استعمار باید یادآور شد، که خلال چهل سال گذشته تقریباً ۷۵ کشور  از یوغ استیلای اجانب آزاد شده، و به استقلال رسیده‌اند و اینک اکثر آنها عضو کامل الحقوق سازمان ملل متحد محسوبند.

در باب همکاری اقتصادی، سازمان ملل از سال ۱۹۷۴ که اعلامیه و برنامۀ اجرای نظم جدید اقتصادی به تصویب رسیده، قدم‌های بلندی در راه تعدیل روابط اقتصادی بین ممالک غنی و فقیر برداشته است، و اعلام استراتژی جهانی توسعه و تعیین سه دهۀ متوالی توسعه و رشد اقتصادی (۱۹۶۰-۱۹۷۰-۱۹۸۰) بهانه‌ای برای ترویج روابط همکاری اقتصادی و علمی و فنی بین جهان پیشرفته و جهان سوّم بوده است.

در مورد حقوق بشر سازمان ملل متحد خدمات شایسته‌ای، علاوه بر صدور اعلامیۀ ساق‌الذکر، کرده است، که از جمله در باب حفظ و حمایت حقوق اقلیت‌های نژادی و مذهبی و تشکیل سه کنفرانس بین المللی زن (۱۹۷۵-۱۹۸۰-۱۹۸۵) و ترویج فکر تساوی زنان و مردان و مشارکت مسئول و فعال زنان در همۀ زمینه‌های فعالیت و خدمات باید ذکری بشود.

در حال حاضر ۱۰ تا ۱۲ میلیون نفر پناهندۀ سیاسی، مذهبی و یا اقتصادی در ممالک مختلف عالم خصوصاً در قارۀ آفریقا سرگردان هستند، که کمیساریای عالی پناهندگان وابسته به سازمان ملل باید به رفاه و اسکان آنان توجه کند.

بیت‌العدل اعظم در پیام اکتبر ۱۹۸۵ خود از جمله قدم‌های محکم و بلندی، که بشر به سوی یک نظم جهانی برداشته، تأسیس جامعۀ ملل در اوائل این قرن و تشکیل سازمان ملل متحد با اساسی وسیعتر در حال حاضر را ذ کر نموده است. بنابر آراء بیت ‌العدل اعظم، از پیشرفت‌های دیگری، که حاصل آمده است «افزایش بی‌سابقۀ تعداد سازمان‌های بین‌المللی خیر یه و انسان دوست درچند دهۀ اخیر و توسعۀ نهضت‌های زنان و جوانان به منظور خاتمه دادن به جنگ و ستیز بوده است.»

آمارهای موجود حاکی از آن است،

«آیا اگر جمیع ملل عالم در ظل یک آئین متحد و مجتمعی کردند و ابناء بشر چون برادر مهرپرور شوند، روابط محبت و یگانگی بین نوع انسانی استحکام یابد و اختلافات مذهبی و تباین نژادی محو و زائل شود چه عیبی و چه ضرری دارد؟ بلی همین قسم خواهد شد. جنگ‌های بی ثمر و نزاع‌های مهلکه منقضی شود و صلح اعظم تحقق یابد.»

Comments are closed.