روستای چهاربرج روستایی که از هر پنج فرزند سه تن نابینا هستند

معرفى روستا چهار برج از توابع شهرستان اسفراین در سال ١٣٩١
چهاربرج یک روستا از دهستان دامنکوه بخش مرکزی شهرستان اسفراین استان خراسان شمالی است. محل این روستا در ۲۴ هزارگزی شمال باختری اسفراین واقع شده است. محصولات این روستا غلات، پنبه، زیره و انواع میوه‌است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. دامدارن این روستا یکی از بزرگترین تولید کنندگان شیر و فراورده‌های لبنی در دهستان می‌باشند که روزانه حدود ۳۰۰۰ لیتر شیر توسط دامداران این روستا تولید می‌شود. این روستا یکی از روستا‌های پر جمعیت شهرستان و مرکز دهستان دامنکوه می‌باشد و جمعیت آن ۲۵۰۰ نفر می‌باشد که پرجمعیت‌ترین روستای دهستان است.[نیازمند منبع]این روستا در سال ۱۳۷۵ با همکاری جهاد سازندگی و بنیاد مسکن و اهالی اولین روستا در بخش مرکزی بود که بهسازی شده و بیش از ۳۰ سال است که اهالی ازشبکه برق و آب لوله کشی شده استفاده می‌نمایند و در حال حاضر از تلفن ثابت و شبکه گاز نیز بهره‌مند می‌باشند. از جمله امکانات و تاسیسات موجود در روستا می‌توان به دفتر نیکوکاری کمیته امداد دهستان دامنکوه؛ آتش نشانی؛ سالن ورزشی چند منظوره؛ کتابخانه عمومی؛ خانه بهداشت؛ پایگاه امداد جاده‌ای ۱۱۵؛ صندوق بیمه اجتماعی کشاورزان، روستائیان و عشایر دهستان دامنکوه؛ مدرسه ابتدایی، راهنمایی ، دبیرستان؛ پست بانک؛ مخابرات ـ مرکز توان بخشی معلولین دهستان دامنکوه (تحت نظارت اداره بهزیستی) اشاره کرد.
تابستان سال ١٣٨٢ روستاى چهار برج
ساعت حدود ١٠ شب بود که به نزدیکى روستاى چهاربرج از توابع شهرستان چهار برج رسیدیم روستایى که زبانشان کردى کورمانجى بود و مردم بسیار خون گرم دارد، از قبل من و زهرا خانى برأى تهیه گزارش تصمیم گرفته بودیم به روستاى چهار برج که از از هر ۵ کودکى که در این روستا بدنیا مى امد سه ان از آنان نابینا بدنیا أمده و مى آید برویم . ساعت ١٠:١٠ دقیقه شب به روستا رسیدیم همه جا تاریک بود اتوبوس کنار جاهد ایستاد و شاگرد راننده به ما گفت: ” رسیدید اینجا روستاى چهار برج است’ در آن تاریکى هیچى دیده نمى شد وقتى من و زهرا از اتوبوس پیاده سدیم کمى از ظلمت شب ترسیده بودیم ولى به روى وخدمات نمى آوردیم دایم زهرا مى گفت :”قرار بود ساعت ١٠ اینجا باشند چرانیامدند” گفتم:” زهرا نکنه نیان اگر نیامدن چه باید بکنیم”؟ زهرا: ” جاده را مى گیریم و مى ریم ” زهرا !”تو این تاریکى چطورى بریم آخه چیزى دیده نمى شه “؟ “مى ریم فرشته نگران نباش ”
در حال گفتگو بودیم که از دور یک نور سو سو کنان به پیش مى آمد از خوشحالى زهرا فریاد زد:”دیدى گفتم میان بالاخره اومدن” بله یک پیکان کرم رنگ از دور سر وکله اش پیدا شد و دو مرد روستایى به استقبال مان آمدند، پس از سلام و احوال پرسى و خوش آمد گویى سوار ماشین شدیم و به سمت روستا حرکت کردیم ١۵ دقیقه تا روستا رَآه بود ما را به منزل خانواده اى برندن که چهار فرزند دختر داشتند و همه ى آنان بینا بودند ولى خانواده برادر آن که دارای دو فرزند بود که هر دوى آنان نابینا بودند.
با خوش آمد گویى خانواده وارد منزل شدیم، یک منزل روستایى حیاطى چون باغ و خانه اى با ایوان بزرگ به محض اینکه رسیدیم بساط شام آمده شد و اُملت با تخمرغ محلى و گوجه هایى که از باغ چیده شده بود و نآن محلى دست پخت مادر خانواده بود و دوراغ ، اول به سراغ شیر آب مقابل ایوان رفتیم دست و صورتان را صفا دادیم سراغ دستشویى راگرفتیم پشت حیاط یک مستراح کاهگلى آفتابه را از گوشه مستراح برداشتیم و از شیر آب مقابل ایوان پر کردیم به نوبت با چراغ گرسوز وارد مستراح شدیم راستش کمى مى ترسیدم چون از دختر صاحبخانه شنیده بودم اینجا مار هم داردبا ترس و أرز به سرعت باد بیرون امدم و با دختر صاحبخونه به طرف شیر آب و سپس ایوان برأى صرف شام رفتیم.
بعد شام لذیذ و روستایى رختخواب ها را در ایوان پهن کردند و همه به رختخواب رفتیم قبل خواب راجبع روستا دختران یکى پس از دیگرى برایمان با لهجه زیباى شان توضیح دادند .
روز بعد همراه با دختر بزرگ خانواده که از سنگ کلیه رنج مى برد و به تازگى دیپلم گرفته بود و درکنکور هم شرکت کرده بود، به منزل عمویش رفتیم از خانه که بیرون امدیم تازه متوجه شدم تمام کوچه ها آسفالت است از مرضیه پرسیدیم چرا همه ى کوچه ها آسفالت است؟! خندید و گفت:” تنها چیزى که این روستا برأى نابینایان دارد همین آسفالت کوچه هاست و بعد شروع به توضیح دادن کرد که از هر خانواده شش نَفَره حداقل دو فرزند در برخى خانواده ها سه فرزند نابینا هستند و یا برعکس یک فرزند نابینا و دو فرزند بیناست.
به منزل عموى مرضیه رسیدیم، که صاحب دو فرزند بودند دو پسر که هر دوى آنان نابینا بودند، امید که ١٩ ساله بود و على که ٩ سال بیش نداشت و عاشق خوانندگى بود، امید گوشه گیر بود و افسرده و على پسرى پُر انرژى و سرحال و آوازخوان ، برایمان از مدرسه شان گفت از معلمش و از اینکه عاشق خوانندگى است، مادر و پدر امید و على با سن و سال کم پیربنظر مى رسیدند، از کمبود ها گفتنى از اینکه بهزیستى هیچ رسیدگى به وضعیتشان نکرده و امید هر روز بد و بدتر شده و از خانه بیرون نمى رود، از بیکارى همسرش مى نالید واز نبود امکانات و نادیده گرفتن وضعیت نابینایان توسط مسؤولین بهزیستى، پدر خانواده از دردهایش گفت از بیکاریش از زمستان و بیکارى و بى پولى و نبود هیچ امکانى برأى بردن بچه ها به مدرسه و… از آنان علت نابینایى فرزندانشان را جویا شدیم، مادر على گفت: ” چند سال پیش یک گروه پزشکى به سرپرستى دکتر خاکشور و چند پزشک از فرانسه از برأى بررسى به به روستا آمده بودند، دقیق علت را نمى دانست و راجبع شایعات گفت راجبع چشمه آبى که آب روستا را تأمین مى کرد سخن گفت، مى گفت مردم مى گویند این آب باعث نابینایى بچه هاست و گروه پزشکى این آب را آزمایش کردند و گفتنى علت این نیست، از أو پرسیدیم چند سال است که فرزندان روستا نابینا متولد مى شوند گفت از زمانى که بخاطر مى آورم همینطورى بوده و اکثر بچه ها نابینا بدنیا مى آیند.
ادامه دارد…..

Comments are closed.