نقش بهائیان در انقلاب مشروطه

نقش بهائیان در انقلاب مشروطه

(با اندکی تلخیص)

 

مقدمه:

در اکثر جوامع اسلامی بابیان و بهاییان نه تنها به عنوان پیروان دو آیین آسمانی پذیرفته نشده اند ، بلکه متولیان مذهبی و سیاسی این کشورها و خصوصا کشور ایران ، از آغاز پیدایش این دو آیین ، از آنان به عنوان سخیف "فرقه ضاله" یاد کرده اند. در ایران بابیان هیچ گاه و بهاییان به جز دوره های کوتاه و خاص تاریخی ( مانند اواسط دهه ۱۳۳۰ قمری ) ، آزادی عمل نداشته اند. این امر بدان معنا نیست که تصور کنیم در آن برهه های خاص ، بهاییان نیز چونان دیگر ایرانیان از آزادی اجتماعی برخوردار بودند. در واقع آزادی عمل ایشان در دوره های مزبور ، به معنای زندگی شهروندان درجه دو و سه بوده است ، نه چیز دیگر.

 

نگاه خصومت آمیز متولیان مذهبی و سیاسی ایران به آراء و افکار بابیان و بهاییان ، باعث شده است تا در طول حیات دو آیین مزبور ، برداشت ها و نگاه های اعتدال آمیز و منصفانه ، نسبت به بابیت و بهاییت صورت نگیرد. در این سالها تیغ تکفیر علیه آنان چنان تیز بوده است که تمام روزنامه نگاران ، نویسندگان ، متفکران ، مورخان و …. ، از ترس از دست دادن جان و یا موقعیت خود ، یا در باره بابیان و بهاییان سکوت نموده اند و یا آن که ساز مخالف را علیه جوامع مزبور کوک کرده اند. اینک که از ورای ۱۶۰ سال حضور آنان در ایران ، منصفانه به تاریخ ایشان و تاریخ ایران می نگریم ، پنهان کاری مورخان ایرانی ، واقعا چشم ها را آزار می دهد. من در این نوشتار بر سر آنم که تنها به وجهه تأثیرات این دو آیین در برقراری حکومت پارلمانی در ایران بپردازم و نشان دهم که بودن قلم در کف دشمنان این دو آیین ایرانی ، چه بر سر تاریخ نگاری ایرانی آورده است.

بدون شک بزرگترین پشتوانه فکری برای ایجاد حکومت مشروطه در ایران ، نه از غرب بود و نه از اسلام. آن تفکر از جایی برخاست که بابیت شعله های بیداری اش را روشن کرده بود. این حقیقتی است که تقریبا تمام مورخان در توضیح و تشریح آن ، اهمال و سستی نشان داده اند. مقصود من آن نیست که پیشرفت های غرب در بروز روشنگری در ایران بی تأثیر بود ، بلکه منظور من آن است که مهم ترین پشتوانه تغییر و تحول در بسترهای سیاسی و فرهنگی ، اندیشه ای بود که از بابیت تغذیه می کرد. کتمان کاری مورخان در این امر ، دلیلی ساده دارد.

مبلغان تحول و تمدن ، اکثرا از خانواده های بابی و بهایی بودند. کسانی نیز که از زمره بابیان نبودند ، با آنان در تماس دائم قرار داشتند. این افراد اغلب در بعد سیاسی به ازلیگری گرایش یافتند و اگر گروهی نیز به بهاییت گرویدند ، فعالیت های خود را امور فرهنگی قرار دادند و از سیاست دوری گزیدند. ازلیان برای حفاظت خود و ادامه فعالیت های سیاسی ، دو امر را در تاریخ نویسی ایران داخل ساختند ، یکی آن که پای اسلام را به میان آوردند تا از گزند انتساب به بابیگری خلاصی یابند و دیگر آن که سخن از پیشرفت غرب و عقب ماندگی ایران کردند تا مبدء حرکت فکریشان که بابیت بود ، مکتوم شود. این دو حرکت همزمان ، باعث شد تا برای همیشه رد پای بابیت در تاریخ ایران پنهان بماند و این در حالی بود که نیروی محرکه روشنفکری در ایران ، توسط سید باب ایجاد شده بود. برای روشن شدن آن چه که در بطن تاریخ نویسی ایران همواره پنهان مانده ، باید داستان را دوباره از ابتدا آغاز کرد و با نگاهی دقیق ، رد پای منسوبان به آیین بابیت و بهاییت را در ماجرای روشن اندیشی ایران مشاهده نمود. 

در سال ۱۲۶۰ قمری / ۱۸۴۴ میلادی ، جوانی ۲۵ ساله به نام سید علی محمد شیرازی ، که ظاهرا در سلک تجار بود و بنا به گفته موافقان و مخالفانش از تحصیلات آکادمیک عاری ، در آغازین شب دعوت دین جدیدش ، مدعی گشت که باب وحی بر او گشوده شده است.(۱) در واقع این ادعای سهمگین ، بنیان تمام آمال و آرزوهای هزار ساله شیعیان را خراب می نمود. مسلمین و خصوصا شیعیان منتظر کسی بودند که بیاید و حکومت اسلامی را بر پا سازد و غیر مسلمین را برای همیشه نابود کند. داعیه وحیانی سید باب و ظهور یک آیین جدید ، به هیچ وجه با منطق جامعه شیعه که در سکون و خمود زمان قاجار خفته بود ، سازگاری نداشت.

با توجه به مقدماتی که متولیان مذهب شیخیه برای نزدیک بودن ظهور امام زمان چیده بودند ، ادعای باب خیلی زود فراگیر شد و از تمام طبقات اجتماعی ایران به او گرویدند. از مردمان عادی تا تجار و تحصیلکردگان و درباریان و علما و … همگی بر نظریات او گردن نهادند و اعتقادشان آن چنان بر سید باب سخت بود که با اشتیاق در راهش جان می باختند. سید باب در نوشته های خود بدون مجامله ، علیه آن چه که در جامعه ایران رواج داشت ، جبهه گرفت. از همان ابتدا قدرت مذهبی علمای اسلام را مورد انتقاد قرار داد و پس از آن که محمد شاه و حاجی میرزا آقاسی نیز تالی علما شده او را بدون محاکمه به زندان افکندند ، علیه حکومت مداران ایران علی الخصوص حاج میرزا آقاسی ، نیز خطاب های سخت و گزنده نگاشت.(۲)

از این منظر ، بابیت خیزشی بود علیه کلیّت نظام موجود. به همین دلیل دولت ، علمای مذهبی و ملت ؛ علی الاتفاق علیه بابیت به تبلیغات دین ستیزانه پرداخته و موضع خصمانه گرفتند. خصومت ورزی علیه بابیان زمانی در اعتقاد ایرانی ، شکل کامل به خود گرفت که بابیان در اجتماعی در بدشت ، صراحتا به ایرانیان اعلام نمودند که دوره اسلام به سر رسیده است و باید بنیان جدیدی بر پا ساخت.(۳) نماد این ایده در این جمع ، کار سترگی بود که طاهره قرهالعین با کشف حجاب صورت داد. از این پس شمشیرهای طرف مقابل تیز شد و به دنبال مخالفت های شدید زمامداران دینی و دولتی با آیین باب ؛ در مازندران ، نیریز و زنجان جنگ هایی بین بابیان و آنان صورت گرفت و خون های بسیاری بر زمین ریخته شد. دولت و علما در مهار هیجان بابیت دچار سردرگمی بودند و سرانجام پس از ۶ سال که از دعوی سید باب گذشته بود ، برای خاموش شدن هیجانی که او ایجاد کرده بود ، به فرمان امیرکبیر او را در تبریز به جوخه اعدام سپردند.(۴)

اما نه تنها آن شور و انقلاب دینی با اعدام سید باب خاموش نگشت که در جنبه سیاسی شعله ورتر شد. در سال ۱۲۶۸ قمری ، دو سال پس از اعدام سید باب ، به دلیل انتقام جویی نابخردانه چند تن از بابیان و سوء قصد به جان ناصرالدین شاه ، حکم قتل عام آنان صادر گشت. رهبران و بزرگان این طایفه در شهرهای ایران برخی به قتل رسیدند ، بعضی به بغداد تبعید شدند و یا اگر گروهی هم جان سالم به در بردند ، به گوشه اختفا خزیده ، سکوت کردند. از این پس دیگر هیچ گاه مبارزه ای علنی بین بابیان و جامعه اسلامی صورت نپذیرفت.

من خود را ملزم به بیان دو تذکر می دانم. نخست آن که بهاءالله در سیستم اعتقادی ، اجتماعی و فرهنگی بابیت ، تغییرات اساسی به وجود آورد و بابیت را مبنایی قرار داد تا نظرات جدیدی بر آن بنیان نهد. به جز همسانی مباحث متافیزیکی در دو آیین مزبور ، تفاوت های تعالیم و احکام بابیت و بهاییت ، از زمین تا آسمان است. اما ازلیان بنا بر این اعتقاد که تا بابیت عالم گیر نشود ، من یظهره الله ظاهر نخواهد شد ، کماکان در اعتقاد بابیگری خود باقی ماندند و بر کمال احکام اجتماعی و دینی بابیت ، پا فشردند. دوم آن که تفکیک ذکر شده تا دوره پهلوی مورد توجه مورخین ایرانی نبود و نظر به ارتدادی که هر دو دسته نزد طبقات ایرانی داشتند ، اصولا توجهی به اختلافات آنان نمی شد و هر دو گروه را به عنوان "بابی" معرفی می نمودند. چنان که خواهد آمد این عدم تفکیک در نوشته های صدر مشروطیت و خصوصا لوایح شیخ فضل الله نوری ، به چشم می خورد. اینک تقابل هر دو دسته را نسبت به انقلاب مشروطیت بررسی می نمایم.

۴ـ بهاییان

مورخان در باره مواجهه بهاییان با انقلاب مشروطه ، سخنان متناقضی گفته ، برخی آنان را طرفدار و بعضی ایشان را مخالف مشروطیت قلمداد کرده اند. پیش از این استدلالات طرفداران مشروطه مشروعه را برشمردم و خواندیم که آنان در لوایح خود ، مشروطه خواهان را بابی و یا بهایی می گفتند. میرزا عبدالحسین آیتی در کتاب کواکب الدریه نگاشت که حاج شیخ فضل الله ، سر دسته مخالفان مشروطه ، جملاتی از کتاب اقدس ( مهم ترین کتاب اعتقادی بهاییان ) را بالای منبر خواند و اعلام کرد که اینان طرفدار مشروطه اند.

اما مورخانی نیز چون احمد کسروی هستند که کاملا در جهت مخالف نظر می دهند و معتقدند که بهاییان طرفدار حکومت استبدادی بودند:

 

" ما اگر بخواهیم همبستگی را که میانه بهاییان و ازلیان با مشروطه بوده ، به راستی روشن گردانیم ؛ باید بگوییم بهاییان هواخواه خود کامگی و ازلیان هواخواه مشروطه می بودند […] بهاییان با دستور عباس افندی ـ عبدالبها ـ خود را از مشروطه کنار گرفته ، از درون هواخواه محمد علی میرزا می بودند ".(22)

 

به عقیده من هر دو گروه از آن جا که یک وجه ظاهری قضیه را دیده اند ، نظری اشتباه داده اند. شاید مهم ترین دلیل اشتباهاتی چنین در باره بابیت و بهاییت ، آن باشد که مورخان و نویسندگان ایرانی هیچگاه خود را موظف ندانسته اند که اگر در باره عقاید دینی مطلبی می نگارند ، به نوشته های دست اول آن اعتقادات سری بزنند و مطلب را بدون واسطه دریافت دارند. از یک طرف بابی و بهایی گریزی و از طرف دیگر توجه به زیاده نویسی ، هیچ وقت مجال تحقیق درست به مورخان ایرانی نداده است. از این رو اشتباه کسانی امثال کسروی ، همواره سرمشق اشتباهات دیگرانی چون خودش گشته است.

به گمان من نظر درست این است که بهاییان از نظر اعتقادی ، حکومت مشروطه پارلمانی را توصیه می کنند ، اما آنان به دلیل شرایط نامناسب اجتماعی و تاریخی ، خود را از شرکت در هیجانات انقلاب مشروطه برحذر داشتند. بهاءالله حدود ۳۷ سال قبل از انقلاب مشروطیت در کتاب اقدس در باره طهران نوشت که به زودی اوضاع آن شهر منقلب خواهد شد و جمهور مردم بر آن حکومت خواهند کرد.(۲۳) حدودا ۵ سال بعد ، عبدالبها که بعدا جانشین بهاءالله شد ، نیز رساله ای به نام مدنیّه نگاشت و در آن وجود مجلس مشورتی را گوشزد مخاطبان ساخت.

نکته در خور توجه این است که هیچ یک از مورخان چنین واقعیتی را در کتاب های خود وارد نساخته اند و در این صورت چگونه می توان حقیقت تاریخی را دریافت؟ برای روشن شدن موضوع من مقایسه ای بسیار ساده انجام می دهم تا خواننده محترم به حرکت معوج تاریخ نگاری ایرانی بهتر پی ببرد. ملکم خان را به غلط مبلغ مجلس شورای ملی دانسته اند. ملکم در هیچ یک از نوشته های خود چنین نظری نداده که حکومت پارلمانی مناسب ایران است. مجلس شورایی که او پیشنهاد می کرد ، یک شورای انتصابی بود همانند آن چه که پس از عزل آقاخان نوری و توسط میرزا جعفر خان مشیرالدوله برقرار گشت. در اواخر حکومت ناصرالدین شاه ، وقتی ملکم خان در روزنامه قانون ، مجلس شورای انتصابی دربار را تبلیغ می نمود ، بهاءالله تشکیل مجلس شورای پارلمانی را سبب آزادگی و آسودگی خواند:

 

" یا حزب الله ، بشنوید آنچه را که اصغای آن سبب آزادی و آسودگی و راحت و علوّ و سموّ کل است. از برای ایران قانون و اصولی لازم و واجب ، ولکن شایسته آن که حسب الاراده حضرت سلطان ایده الله و حضرات علمای اعلام و امرای عظام واقع شود. باید به اطلاع ایشان مقری معین گردد و حضرات در آن مقر جمع شوند و به حبل مشورت تمسک نمایند و آن چه را سبب و علت امنیت و نعمت و ثروت و اطمینان عباد است معین فرمایند واجرا دارند. چه اگر به غیر این ترتیب واقع شود علت اختلاف و ضوضاء گردد. در اصول احکام که از قبل در کتاب اقدس و سایر الواح نازل ، امور راجع به سلاطین و رؤسای عادل و امنای بیت عدل شده و منصفین و متبصرین بعد از تفکر ، اشراق نیر عدل را به عین ظاهر و باطن در آنچه ذکر شد مشاهده نمایند. حال آنچه در لندره [= لندن] ، امت انگلیز به آن متمسک ، خوب به نظر می آید چه که به نور سلطنت و مشورت امت ، هر دو مزیّن است ".آن آآآ«آآنآ(۲۴)

 

حال به خوبی می توان دریافت که چرا ملکم خان را پدر روشنفکری کرده اند. مورخان روشن اندیشی اکثرا از ازلیان و ازلی زادگان بودند و تلاش توان فرسایی برای حذف بهاییت در این داستان صورت دادند.

با توجه به چنان توصیه ای از جانب بهاءالله ، باید خیلی عجیب باشد که وقتی رهبر یک اعتقاد ، راه سیاسی می نمایاند ، پیروانش چنان با احتیاط از دامن زدن به فعالیت سیاسی بپرهیزند. در ظاهر ، منطقی این بود که بهاییان حتی به دلیل درست از آب درآمدن سخن رهبرشان ، به فعالیت های سیاسی دست بزنند و در هیاهوی مشروطه خواهی جانب مبارزان سینه چاک مشروطه را بگیرند. اما بهاییان چنین نکردند. دلیل این کار را عبدالبها که در زمان مشروطه رهبری بهاییان را بر عهده داشت ، چنین بیان کرد و به نظر می رسد که این نامه عبدالبها به یکی از بهاییان ایران ، در دوره استبداد صغیر تحریر شده باشد:

 

" امید واریم که مشروطیت که نص قاطع کتاب اقدس است ، در ایران تأسیس یابد و اطمینان حاصل گردد […] ولی ما در بدایت محض محافظه احبا مدارا کردیم […] لهذا اگر ما نام مشروطیت بر زبان می راندیم ، حکومت نیز بر عداوت قیام می نمود ، ماده به جزء ضعیف می ریخت ، یاران در میان دو طرف شرط مصالحه می شدند، حکومت فورا اعلان می کرد که مشروطیان جمیعا بهایی اند و نص کتاب اقدس را مجری خواهند ، چنان که میرزا فضل الله نوری در طهران اعلان نمود و اعلان نامه ها در تمام طهران معلق نمودند. لهذا به این وسیله دولتیان دست به کشتن می گذاشتند و ملتیان نیز معاونت می نمودند و به کلی یاران را از میان برمی داشتند. به سبب این حکمت بود که آن مدارا در بدایت واقع گردید ".(25)

 

می دانیم که طبق عادت ایرانیان ، تغییرات سیاسی باید با ضربه زدن به اقلیت های مذهبی همراه باشد. این حکم به حدی صادق است که چنان که خواندیم حتی برای مشروطه شدن هم ، مبارزان بختیاری باید در اصفهان ، اول محله یهودیان را غارت کنند! هنوز این امر رواج شایان دارد و پرداختن به شواهد بسیار زیاد تاریخی آن خارج از موضوع این نوشتار است. بنابراین به نظر می رسد سیاست عبدالبها مبنی بر سکوت کردن در قبال اتفاقات سیاسی ، تصمیمی درست بود. نه تنها بهاییان از هر دو طرف در مظان اتهام بودند و وجه المصالحه می شدند ، بلکه هر دو طرف مبارزان سیاسی ، برای خراب ساختن وجهه مخالف خود ، وصله بهایی بودن را به هم می زدند. عجب در این است که با وجود فعالیت نکردن بهاییان در انقلاب مشروطه ، نه به طرفداری و نه به مخالفت ، باز آنان وجه المصالحه شدند.

نخستین جامعه ای که در دوره استبداد صغیر مورد هجوم علما ، مستبدین و عوام قرار گرفت ، جامعه بهایی بود. در شهر قم بهاییان را از شهر بیرون کردند. در تبریز حاجی میرزا حسن مجتهد ، با بابی خواندن مشروطه خواهان ، فتوایی علیه بهاییان نیز صادر کرد و گر چه بهاییان تبریز از شهر گریختند اما یک پزشک بهایی و یک خباز در دست مخالفان گرفتار آمده و اعدام شدند.(۲۶)  در همین شهر ، پس از چند ماه که ستارخان به جنگ با قوای استبداد برخاست ، یکی از سخنانش این بود که وقتی به طهران برسد ، اولین کارش این خواهد بود که بهاییان را قتل عام کند. این میزان شعور و فهم سردار ملی ایرانیان از برقراری حکومت پارلمانی بود و الحق که مبارزانی چنان را سرداری چنین شایسته بود! در دوره استبداد صغیر در کرمان نیز یک تن از بهاییان به قتل رسید. اما جالب تر از این موارد هم شاهد وجود دارد. در استبداد صغیر ، سید عبدالحسین لاری به طرفداری از مشروطه قیام نمود و شیخ ذکریا از ایادیان او ، در نوروز سال ۱۳۲۷در شهرستان نیریز ، ۱۸ بهایی را حتما به جرم طرفداری از استبداد ، به طرز فجیعی به قتل رسانید.(۲۷)

حقیقت کتمان ناپذیر آن است که مورخان ایرانی در باره بهاییان بدون توجه به شواهد تاریخی سخن رانده اند. واقعا احمد کسروی چگونه می توانست با آن تئوری اشتباه خود ، این همه تناقض را جواب بگوید؟ کسروی در بیان مطلب خود و استدلال پس از آن اشتباه بزرگی کرده است. جملات او به خوبی سستی شواهدش را نمایان می سازد. بهاییان اگر در به ثمر رساندن مشروطه نقشی نداشتند ، بر ضد آن هم فعالیتی نکردند. هیچ گونه سند تاریخی تا به حال ملاحظه نشده است که بهاییان به طرفداری از محمد علی شاه و بر ضد مشروطه اعلانی داده و یا فعالیتی کرده باشند. موضع بی طرفانه بهاییان که برای حفظ جامعه خودشان اتخاذ شده بود ، بهانه ای شد برای هر دو طرف مخاصمه تا بهاییان را آزار دهند و سرکوب نمایند ، چه آنان که مدعی آزادی و برابری بودند و چه آنان که مدعی عدالت اسلامی.

حوادثی که هر سال و شاید هر ماه بر بهاییان وارد می آمد ، خواه ناخواه اضطراب آنان را در حوالی مشروطیت بیش از پیش دامن می زد. سه سال قبل از پیروزی مشروطه ، در سال ۱۳۲۱ قمری در یزد ، بیش از ۱۵۰ تن از بهاییان را در ظرف چند روز به خاک وخون کشیدند و هیچ کسی از دولتیان در صدد استمداد و عدالت خواهی برنیامد.(۲۸) حتی در هیاهوی آغازین مشروطه ، بهاییان بدون هیچ دلیلی مورد هجوم دولتیان بودند. عین الدوله برای توجیه دستگیری میرزا حسن رشدیه ، مجدالاسلام و میرزا آقا اصفهانی ، که سه ازلی فعال در مبارزات ضد دولت بودند ، سه تن از تجار بهایی را نیز دستگیر ساخت و پس از اخذ ۱۵۰ تومان از هر یک ، آنان را آزاد کرد.(۲۹) آیا در چنان شرایط نابسامانی عبدالبها راضی به از دست دادن پیروان خود می گشت؟ ما تنها زمانی می توانیم به عمل کرد عبدالبها در آن برهه زمانی خرده گیری کنیم ، اگر مشروطیت به ثمر مثبت می نشست و نتیجه ای عالی از آن عاید می شد.

ازلیان اگر چه به نام اسلام ، ولی چوب دخالت های سیاسی خود را خوردند. کاملا مشهود است که محمد علی شاه آگاهانه ازلیان را هدف تیر خود گرفته بود و می دانست که چه کسانی دارند ریشه او را می زنند. در تلگرافی که او پس از به توپ بستن مجلس ، در اثبات درستی کار خود به حجج اسلام ساکن عتبات  فرستاد ، به تلویح ابلغ از تصریح ، ازلیان را مسبب مشکلات حکومت خودش معرفی نمود:

 

" شهد الله تعالی که ما بالحسّ و العیان دیدیم که اگر بیش از این با بدعت مزدکی مذهبان ایران همراهی کنیم و از اجابت روحانیین مملکت و اغاثه طبقات رعیت تغافل نماییم ، عصر ما تاریخ انقراض دین و دولت ، هر دو خواهد بود […] از جمله شواهد صادقانه این مقال ، رشته اسناد و خطوط است که از رؤسای این فرقه فاسده مفسده به دست آمده و در دستگاه جهان پناه ضبط است ".(30)

 

او در دوره ولایت عهدی خود ، آقاخان کرمانی ، شیخ احمد روحی و خبیر الملک را به بهانه دست داشتن در قتل ناصرالدین شاه ، در تبریز سر برید. در نخستین روزهای استبداد صغیر نیز ملک المتکلمین ، میرزا جهانگیر خان و قاضی قزوینی را به طرز دلخراشی اعدام کرد و حکم داد سید جمال واعظ را یافتند و خفه کردند. محمد علی شاه تقریبا تمام تئوریسین های تندرو ازلی را نابود ساخت و اینها مهم ترین شواهد ادعای من است که محمد علی شاه ، سر رشته مخالفت با خود را به خوبی می شناخت. او از جان بقیه گذشت و حکم عفو عمومی داد. اما بهاییان اگر دخالتی در اوضاع سیاسی داشتند ، با توجه به آن که کتمان عقیده نمی نمودند ، فقط با شاه طرف نبودند. در صورت مداخله اینان ، تمام جامعه ایرانی چه موافق مشروطه و چه مخالف آن ، اثری از آثار بهاییان بر روی این کره خاکی بر جای نمی گذاشتند.

در واقع از منظر امروزی کسانی چون عبدالبها که معتقد بودند برای به سامان رسانیدن ایران ، از مبارزات مسلحانه باید دوری جست و کار فرهنگی را در رأس امور قرار داد ، سخنی درست و به جا گفته اند. ما با توجه به اتفاقی که در عقیم ماندن مشروطه افتاد ، نمی توانیم به کسانی چون ناصرالملک ایراد وارد سازیم که چرا می گفتی مشروطه برای ایران زود بود! شکست سیاسی مشروطه ، نشان از درستی نظر ناصرالملک دارد. با این وجود من ندیده ام که عبدالبها حتی چون ناصرالملک بگوید مشروطه برای ایران زود بوده است. برای بهاییان هیچ امری مهم تر از ایجاد قانون برابری اجتماعی نبود تا در سایه آن به آسودگی زندگی کنند ، قانونی که محتمل بود مشروطه به آنان اعطا کند. بنابراین مخالفت با مشروطیت از جانب بهاییان ، ادعایی کاملا مخالف با شواهد تاریخی است ، ضمن آن که چند تن از بهاییان را می شناسیم که علی رغم میل عبدالبها در فعالیت های سیاسی مشروطیت دخالت می کردند. مهم ترین اینان ، ابوالحسن میرزای شیخ الرییس بود که با وجود بهایی بودن ، سری در دامان ازلیان داشت و با سید جمال الدین اسدابادی نیز پالوده می خورد. مردی برای تمام فصول!

تلاش عبدالبها در مجلس دوم که بار آزادی خواهی مجلس بیشتر بود ، برای احراز یک کرسی نمایندگی برای بهاییان قابل توجه است.(۳۱) عبدالبها به بزرگان بهایی ایران دستور داد تا برای به دست آوردن یک کرسی در مجلس نهایت اهتمام خود را مبذول دارند. این امر هیچ گاه اتفاق نیفتاد و باعث شد همواره جامعه بهایی سرکوب شده ترین جامعه اقلیت ایرانی تازمان حاضر باشد.

ارتباط اوضاع سیاسی ایران با جامعه بهایی عبرت انگیز است. در این ارتباط ، معنای تمام واژه های سیاسی رنگ می بازند. زمانی که مشروطه به وجود آمد ، بهاییان اضطراب بیشتری تجربه کردند. در زمان احمد شاه که مشروطه ضعیف شد ، بهاییان آزادی عمل بهتری به دست آوردند. در دوره دیکتاتوری ناسیونالیستی رضا پهلوی که ظاهرا پیروان این آیین ایرانی می بایست پر و بالی بیابند ، دچار تضییقات بودند و حتی مدارسشان بسته گشت. در زمان محمد رضا پهلوی که دروازه های تمدن گشوده می گشت! ، زمین و زمان را با سخنرانی های فلسفی آو با سخت گیری بیشتر بر بهاییان سیاه کردند. منطق سیاست ایرانیان در قبال اقلیت های مذهبی و خصوصا بهاییان چنین بوده است.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

<!–[if !supportLists]–>۱) <!–[endif]–>سید باب ؛ منتخبات آیات آثار حضرت نقطه اولی ، مؤسسه ملی مطبوعات امری ، ۱۳۴ بدیع ، ص ۲۸

<!–[if !supportLists]–>۲) <!–[endif]–>همان جا ، ص ۱۲ و همچنین: باب ، خطبه قهریه خطاب به حاج میرزا آقاسی ، نسخه خطی

<!–[if !supportLists]–>۳) <!–[endif]–>نبیل زرندی ، محمد ؛ مطالع الانوار ؛ ترجمه عبدالحمید اشراق خاوری ؛ مؤسسه چاپ و انتشارات مرآت ؛ ۱۹۹۱ میلادی ؛ ص ۲۶۵

<!–[if !supportLists]–>۴) <!–[endif]–>نبیل زرندی ، ص ۴۷۸

<!–[if !supportLists]–>۵) <!–[endif]–>سید باب ؛ بیان فارسی ؛ بدون تاریخ ؛ باب دوم از واحد دوم. می توان گفت که تقریبا در تمام ابواب بیان فارسی اشاره به ظهور من یظهره الله وجود دارد.

<!–[if !supportLists]–>۶) <!–[endif]–>بالیوزی ، حسن ؛ بهاءالله شمس حقیقت ؛ ترجمه مینو ثابت ؛ انتشارات آکسفورد ؛ ۱۹۸۹ میلادی ؛ ص ۲۲۵

<!–[if !supportLists]–>۷) <!–[endif]–>همان جا ، ص ۱۶۲

<!–[if !supportLists]–>۸) <!–[endif]–>ناظم الاسلام کرمانی ، محمد ؛ تاریخ بیداری ایرانیان ؛ انتشارات آگاه ؛ ۱۳۶۱ ؛ چاپ سوم ؛ جلد سوم ؛ ص ۶۴۹

<!–[if !supportLists]–>۹) <!–[endif]–>بهاءالله ؛ میرزا حسین علی ؛ نامه خطاب به آقا نجفی/ معروف به لوح ابن ذئب  و همچنین: فاضل مازندرانی ، اسدالله ؛ اسرار الآثار ؛ جلد ۵ ؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری ؛ ۱۲۹ بدیع ؛ ص ۲۵۳

<!–[if !supportLists]–>۱۰)<!–[endif]–>مکی ، حسین ؛ زندگی میرزا تقی خان امیرکبیر ؛ انتشارات ایران ؛ چاپ هشنم ؛ ۱۳۶۵ ؛ ص ۳۶۱

<!–[if !supportLists]–>۱۱)<!–[endif]–>محیط طباطبایی ، محمد ؛ سید جمال الدین اسد آبادی و بیداری مشرق زمین ؛ مجموعه مقالات ؛ به کوشش سید هادی خسرو شاهی ؛ دفتر نشر فرهنگ اسلامی ؛ ۱۳۷۰ ، ص ۳۰۳

<!–[if !supportLists]–>۱۲)<!–[endif]–>همان جا ، ص ۳۲۶

<!–[if !supportLists]–>۱۳)<!–[endif]–>حائری ، عبدالهادی ؛ تشیع و مشروطیت در ایران ؛ انتشارات امیرکبیر ؛ چاپ اول ؛ ۱۳۶۰ ؛ ص ۸۹ و هم چنین: الگار ، حامد ؛ نقش روحانیت پیشرو در جنبش مشروطیت ؛ ترجمه دکتر ابوالقاسم سری ؛ انتشارات توس ؛ چاپ دوم ؛ ۱۳۵۹ ؛ ص ۲۵۷ و هم چنین: آفاری ، ژانت ؛ انقلاب مشروطه ایران ؛ ترجمه رضا رضایی ؛ انتشارات بیستون ؛ ۱۳۷۹

<!–[if !supportLists]–>۱۴)<!–[endif]–>آفاری ، ژانت ؛ انقلاب مشروطه ایران ؛ ترجمه رضا رضایی ؛ انتشارات بیستون ؛ ۱۳۷۹ ؛ ص ۷۳

<!–[if !supportLists]–>۱۵)<!–[endif]–>براون ، ادوارد ؛ تاریخ ادبی ایران ؛ ترجمه رشید یاسمی ؛ انتشارات بنیاد کتاب ؛ ۱۳۶۴ ؛ چاپ دوم ؛ ص ۳۳۳

<!–[if !supportLists]–>۱۶)<!–[endif]–>ناظم الاسلام ، جلد دوم ، ص ۴۳۰

<!–[if !supportLists]–>۱۷)<!–[endif]–>دولت آبادی ، یحیی ؛ حیات یحیی ؛ انتشارات عطار و فردوسی ؛ چاپ چهارم ؛ ۱۳۶۲ ؛ جلد اول ؛ ص ۲۰۱

<!–[if !supportLists]–>۱۸)<!–[endif]–>دولت آبادی ؛ همان جا ؛ ص ۲۳

<!–[if !supportLists]–>۱۹)<!–[endif]–>همان جا ؛ ص ۲۴

<!–[if !supportLists]–>۲۰)<!–[endif]–>کسروی ، احمد ؛ تاریخ مشروطه ایران ؛ انتشارات امیر کبیر ؛ چاپ شانزدهم ؛ ۱۳۷۰ ؛ ص ۴۱۲

<!–[if !supportLists]–>۲۱)<!–[endif]–>همان جا ، ص ۴۱۶ تا ۴۲۳

<!–[if !supportLists]–>۲۲)<!–[endif]–>کسروی ، ص ۲۹۱

<!–[if !supportLists]–>۲۳)<!–[endif]–>بهاءالله ، کتاب اقدس ، بند ۹۳

<!–[if !supportLists]–>۲۴)<!–[endif]–>بهاءالله ؛ مجموعه الواح مبارکه ؛ به کوشش محیی الدین صبری کردی ؛ قاهره ؛ ۱۳۳۸قمری ؛ لوح دنیا ؛ ص ۲۹۶

<!–[if !supportLists]–>۲۵)<!–[endif]–>سلیمانی ، عزیزالله ؛ مصابیح هدایت ؛ جلد چهارم ؛ چاپ دوم ؛ ۱۱۸ بدیع ؛ ص ۵۵۶

<!–[if !supportLists]–>۲۶)<!–[endif]–>آواره ، عبدالحسین ؛ کواکب الدریه ؛ ص ۱۷۴ و کسروی ؛ تاریخ مشروطه ؛ ص ۶۸۱

<!–[if !supportLists]–>۲۷)<!–[endif]–>روحانی ، محمد شفیع ؛ خاطرات تلخ و شیرین ؛ لجنه ملی نشر آثار امری ؛ لانگن هاین / آلمان ؛ ۱۵۰ بدیع/ ۱۹۹۳ میلادی ؛ ص ۱۲ تا ۲۰  

<!–[if !supportLists]–>۲۸)<!–[endif]–>کاظم زاده ، فیروز؛ روس و انگلیس در ایران ؛ ترجمه منوچهر امیری ، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی ، چاپ دوم ، ۱۳۷۱ ، ص ۴۳۵ و همچنین رجوع کنید به:دولت آبادی ؛ حیات یحیی ؛ جلد اول ؛ ص ۳۲۳

<!–[if !supportLists]–>۲۹)<!–[endif]–>کسروی ، ص ۸۹

<!–[if !supportLists]–>۳۰)<!–[endif]–>ناظم الاسلام ، جلد چهارم ، ص ۲۲۸

<!–[if !supportLists]–>۳۱)<!–[endif]–>عبدالبها ؛ مکاتیب عبدالبها ؛ جلد دوم ؛ ص ۲۵۷

 

 

Comments are closed.