دین بهائی و ایران ِ فردا: گذار از بحران کنونی و حضور در جامعۀ مدنی

دین بهائی و ایران ِ فردا: گذار از بحران کنونی و حضور در جامعۀ مدنی

(بررسی نقش آموزه های بهائی در ساختن فردایی بهتر)

کاویان صادق زاده میلانی

 چند سال پیش در جریان یک مصاحبۀ تلویزیونی با صدای امریکا یک هموطن عزیز از آلمان پس از همدردی با بهائیان دربارۀ معضلات و مشکلات بهائیان در ایران نکتۀ جالبی را مطرح کرد که هم قبل از آن و هم بعد از آن از بسیاری از دوستان و عزیزان شنیده بودم. ایشان گفتند که "با وجود آموزۀ بهائی «عدم مداخله در امور سیاسیه» اگر روزی همۀ ایرانیان بهائی بشوند تکلیف چیست؟ آیا باید مشاور سیاسی از کشورهای بیگانه وارد کنیم؟"

البته چون بحث آنروز بحث حقوق بشری بود و من لازم بود مسائل حقوق بشری را مطرح کنم جواب کوتاهی به پرسش ایشان دادم ولی الان که یک سالی از آن مصاحبه می گذرد فرصت کردم تا به آن بحث برگردم و ادامه آن را با تحلیلی از وضع کنونی مطرح کنم.

پاسخ من در آن نشست این بود که دین بهائی پاسخگوی نیازهای سیاسی و سیاستگزاری جامعه است و با مراجعه به متون بهائی می توان دید که در عهد ناصرالدین شاه قاجار رهبران دین بهائی به ارائۀ راهکارهای سیاسی مانند کم کردن مالیاتها بر فقیران، ترویج سوادآموزی همگانی، بهداشت، کشاورزی، نفی خشونت، مدارا با دگراندیشان، حق رای عمومی، انتخابات پارلمانی، مطبوعات آزاد و بدون نظارت دولت و کنترل بخش خصوصی، تساوی حقوق زن ومرد، تعدیل معیشت و امکانات اقتصادی و رفاه اجتماعی پرداخته است. شاید مطالعۀ رسالۀ مدنیه و لوح دنیا و الواح خطاب به پادشاهان دنیا در این مورد کفایت کند. بنابراین دین بهائی از روز اول و از آغاز حضور اجتماعی خود به عنوان یک فرایند دینی (دین به معنی یک حرکت اجتماعی و موازی با مولفۀ آموزه های روحانی و عرفانی) این مباحث اجتماعی و سیاستگزاری را مطرح می کند و شخص ناظر به معضلات کنونی ایران آشکارا می بیند که اگر آموزه های بهائی در ایران از همان دوران ناصری پیاده شده بود ایران الان جایی دیگر بود و شرایط حاکم بر آن شرایطی دیگر. شوربختانه دست تقدیر چنان رقم خورد که بهاءالله پیامبر ایرانی توسط قاجاریه و علمای شیعه و  با تصویب قدرتهای زمان انگلستان و روس از ایران تبعید و به کنجی از ممالک عثمانی در شامات تبعید شد. آنچه ماند امتیازات خارجی بود که نظام قاجار و علمای شیعه تقدیم به روس و انگلیس کردند و مملکت و ذخایر آن به یغما رفت و خلاصه این است داستان ما ایرانیان و پیامبر ایرانی بهاءالله. البته دین بهائی منحصر به ایران نیست و همین آموزه ها در هر جای دیگر دنیا نیز پیاده شود عالی است و جوابگوی نیازهای زمان مکان. برای نمونه همین سازمان ملل متحد در آثار حضرت بهاءالله پیشگویی و لزوم تاسیس آن به عنوان پارلمان جهانی مطرح شده بود. ولی البته سر بشریت با دو جنگ جهانی اول و دوم به سنگ خورد و سپس به تاسیس ارگان ناکامل فعلی پرداختند. در سازمان ایده آلی که بهاءالله تشریح می کند کشورهای قدرتمند حق وتو ندارند و ارگان قدرت اجرایی بیشتر و فرمانفرمایی بالاتری دارد.  

همین پرسش را به گونه های مختلف از بسیاری از دوستان و همکاران و همراهان فعالیتهای حقوق بشری و مردان و زنان سیاسی از طیفهای چپ و راست فکری شنیده ام و البته گونه های گوناگونی بر می دارد. ممکن است این سوال چنین مطرح شود که "بهائیان آدمهای خوبی هستند ولی حیف که کاری به کار ایران ندارند! " در یک سخنرانی چند سال پیش در یک مجمع اندیشه و در حضور عدۀ زیادی از هموطنان یک فعال سیاسی از طیف راست سیاسی پس از صحبت من بلندگو را گرفت و از من قدردانی کرد و افزود که "این بار اولی است که می بینم که یک بهائی دربارۀ ایران صحبت می کند و در تیتر کلمۀ ایران را آورده است!" در پاسخش گفتم حیف است که شما آثار حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء را نخوانده اید و به عنوان یک روشنفکر و فعال سیاسی حداقل تئوری سیاسی و سیاستگزاری جامعۀ بهائی را برای آشنایی با آن نخوانده اید و از آن آگاه نیستید. حالا می بینم که این فعال سیاسی هر جا می نشیند از دین بهائی نیز سخن می راند.

از میان آموزه های بهائی یکی از دشوارترین و سوال برانگیزترین آنان برای هموطنان ایرانی مسالۀ عدم مداخله در امور سیاسی بوده است. در یک مقاله دربارۀ مشروطیت که چند سال پیش نوشته و عرضه شد نشان دادم که بنابر شواهد تاریخی علت شکست مشروطیت در ایران را باید در پراکندگی و شکنندگی جامعۀ ایران و فقدان جامعۀ مدنی به عنوان پیش نیاز یک جامعۀ سیاسی جُست. در ایران تجربه نشان داده است که بدون حضور همبستگی ملّی و بدون حضور جامعۀ مدنی به عنوان زمینه و بستر تغییر بنیادی سیاسی، انقلاب و اصلاح و حتی تغییر نظام در دراز مدّت نتوانسته تاثیر مثبتی در جامعه و پیشرفت و ارائۀ جامعه ای پویا و پیشرو داشته باشد.

بحث فلسفۀ سیاسی و برون دینی را این طور مطرح کنم. تلاش دشمنان دین بهائی از آغاز حاشیه نشین کردن دین بهائی و در راستای مطرح نبودن و مبهم ماندن آموزه های آن است. باید گفت که تا چهار- پنج سال پیش موفق هم بوده اند. در عهد قاجار که بهائی ستیزی سیاست رسمی دولت بود. در عصر پهلوی مدارس بهائی به عنوان فعالیت مدنی بهائیان بسته شدند و اجازۀ چاپ کتاب و داشتن انتشارات باز به بهائیان داده نشد. در مواقع مقتضی هم بهائی ستیزی سیاست رسمی بود و در مواردی چون بستن برنامه های تبلیغی بهائیان و تاسیس انجمن حجتیه ساواک و دستگاههای اطلاعاتی با بهائی ستیزان دوشادوش و همراستا بودند. در پیش آورده ام که منشاء سیاستگزاری و برنامه ریزی کنونی حاکمیت جمهوری اسلامی در بارۀ بهائیان را باید در برخی اسناد ساواک رد یابی کرد. در مورد دورۀ حاکمیت کنونی نیز که وضعیت واضح است. کوتاه سخن اینکه ریشۀ معضل بهائیان در ایران حقوق بشری نیست، ایدئولوژیک است. با بهائیان برخورد اطلاعاتی و امنیتی می شود ولی ریشۀ این برخورد باورهای وجدانی و آموزه های اجتماعی بهائیان است. اگر بهائیان معتقد به خشونت، تبعیض، دروغگویی و بزه کاری، توجیه وسیله برای نیل به هدف و تقیه بودند مسلماً کسی با آنها کاری نداشت. چه در عصر قاجار و چه در عصر پهلوی و چه در نظام کنونی. واقعیت مساله نیز غیر از این نیست. هر بهائی هر لحظه که از باورهای وجدانی خود برگردد و حقانیت دین بهائی را انکار کند صاحب تمام حقوق پایمال شده می شود.

 از چند سال پیش که حرکت وبسایتها و وبلاگهای بهائی آغاز شد و ایرانیان با آموزه های بهائی آشنا شدند می بینیم که آراء دین بهائی مطرحتر می شود و آموزه های بهائی، جامعۀ بهائی و صدای آن کم کم و آهسته آهسته از حاشیه به مرکز گفتمانهای اجتماعی منتقل می شوند.  مقارن این مساله حاکمیت به حملۀ فزایندۀ اقتصادی- عقدیدتی- فیزیکی به جامعه دست زد و فشارها شدیدتر شدند. ولی این سیاست گرچه در پیش کاری و موثر بود در حال حاضر کابرد ندارد. برای نمونه در آغاز انقلاب مساله بهائیان تابو بود و در کشتارهای اول انقلاب کسی کشتارها را محکوم نکرد. ولی خون ناحق بر زمین ریختن و نالۀ مظلوم و آه یتیمان بالاخره به باز شدن جامعۀ ایران انجامید. می بینیم که کم کم ورق برگشت و جسته و گریخته از طیفهای سیاسی راست و چپ و معتدل شروع کردند و حتی انجمنهای اسلامی دانشجویان شروع کردند به دفاع از بهائیان و خواستار آزادی و رسمیت جامعه شدند. در همین ماه اخیر عدۀ بزرگی از صاحبنظران و فرهنگیان و هنرمندان نامۀ ما شرمگینیم را امضاء کردند و پیرو آن دانشمندان شرق شناس و بزرگان پژوهشگر عصر در اعتراض به ستم به بهائیان بیانیه ای تاریخی دادند. در مجموع تمام این جریانها سیر جامعۀ بهائی از حاشیه به مرکز را نشان می دهد.

بحث بحث جامۀ مدنی بود و گذار از بحران کنونی بود. در حال حاضر با وجود حضور پویا و فعال جامعۀ بهائی درعرصۀ فکر و اندیشه و شناخته شدن بهائیان به عنوان عنصرهایی خیّر، نیکوکار و عاشق خدمت به وطن، جامعۀ بهائی جزو جامعۀ مدنی نیست ولی باید باشد. از بیانات و گفته های دیگران هم چنین بر می آید که می خواهند جامعۀ بهائی جزوی از جامعۀ مدنی باشد. البته گروهی از بهائیان هستند که حاشیه را به مرکز ترجیح می دهند و فکر می کنند حرکت به مرکز جامعه و حضور در جامعۀ مدنی کاری سیاسی است ولی جزو جامعۀ مدنی بودن فعالیت حزبی و سیاسی و براندازی از نوع سخت و نرم آن نیست. البته حرکت دستگاههای امنیتی در سرکوب فزایندۀ بهائیان و ایجاد فضای اطلاعاتی و امنیتی علیه بهائیان و ارعاب خانواده ها از طریق پرتاب کوکتل مولوتف و شعارنویسی شبانه و تاسیس کلاسهای عقیدتی برای بهائیان اجباری همان است که سعدی می گوید: الغریقُ یتشبث ُ بکلّ ِ الحشیش (شخص غریق به هر چوبی دست آویز می شود). به هر حال حضرات امنیتی این یکی را درست خوانده اند حضور بهائیان در جامعۀ مدنی معرف تاسیس جامعۀ مدنی و حضور آموزه های بهائی و بهائیان در جامعۀ چند صدایی ایران است. البته جامعۀ بهائی مستحق این حضور است تا به عنوان بزرگترین و گسترده ترین جامعۀ خودگردان مستقل ِ غیر سیاسی و البته بزرگترین اقلیت دینی غیر مسلمان جای حقّۀ خود را بر سر میزی که خاستگاه جامعۀ مدنی است به دست آورد و از آن فضا به رسالت تاریخی خود ادامه دهد. البته جامعۀ بهائی برای برقراری جامعۀ مدنی در ایران هزینۀ سنگینی پرداخته است.  

دیالکتیک تاریخی گذاراز این بحران را در نوشته های پسین بررسی خواهم کرد. ولی برای  حُسن ختام این بیان را از حضرت شوقی افندی می آورم:

«….و این آئین آزار دیده از مرحله های ِ پی در پی ناشناخته بودن محض، سرکوب شدن ِ فعال، و آزادی کامل بگذرد و به عنوان دینی مستقل معرفی و چون آئینی برابر با ادیان دیگر شناخته شود…» (ظهور عدل الهی، ص. ۱۵ ترجمۀ آزاد)

دشواریها و آزارهای ۱۵۰ سال اخیر در پی معرفی دین بهائی و دعوی بهاءالله و سرکوب فعالانۀ آن در این سالها درستی دیالکتیک تاریخی حضرت ولی امرالله را نشان می دهد و می بینیم که چگونه استقلال دین بهائی در کنار ادیان دیگرجایگاهی مستقل به دین بهائی و صدایی آزاد در ساختار نوین جامعۀ مدنی به آن می دهد. این اگر صبح دولت نباشد ولی طلیعۀ سحر است.  

Comments are closed.