دو غزل، با یادِ «یارانِ ایران»
سایت نگاه: دو غزل از یک هموطن عزیز تازه آشنا با آئین بهائی از ایران به دست ما رسیده است که منعکس می کنیم.
متن نامه و دوشعر دیروز در یک جلسه در انجمن مطالعات بهائی خوانده شد و واکنش حضار شور و شعف عمیق روحانی و عرفانی و سیل اشک بود. حال این متن نامه :
من از این به بعد ـ گوش شیطان کرـ همان طور که وعده کرده بودیم، هر هفته دو شعر برای شما خواهم فرستاد تا اگر صلاح دانستید در وبلاگ درج کنید. امّا اگر مرا سرزنش نمی کنید می خواهم خواهشی بکنم…
تمامی شعرهایی که کم کم برای شما خواهم فرستاد بلااستثناء نُه بیت دارند و تلاش کرده ام از اشارات و ظرائف هنری تهی نباشند. همیشه تعادل اندیشه و فن و شیوه ی هنری در اشعار موضوعی دشوار است. ممکن است فضای اشعاری که به مرور خواهم فرستاد خیلی کلاسیک باشد که شاید این ضعف تلقی شود ولی خُب من طور دیگری نتوانسته ام حرفم را بزنم! خواهشم از شما این است که در تمام کارهایی که برای شما خواهم فرستاد، دقت کنید که مطلب اشتباهی ذکر نکرده باشم. چون من اکنون حتّی یک دوست بهایی هم ندارم و همه ی دانسته هایم از دیانت شما حاصل مطالعات پراکنده و ناقص شخصی و دست یافتن به برخی از کتب ممنوعه بوده است. مطالعه ی اینگونه هم که می دانید طبعاً نقصان هایی خواهد داشت.
خبر نزدیک بودن تاریخ محاکمه ی یاران را خواندم و متأثّر شدم. بهتر دیدم نخستین شعرهایی که برای شما می فرستم، دو غزل در همین رابطه باشد. پیش از نوشتن غزلها خداحافظی می کنم.
شاد و تندرست باشید
با مهر
دو غزل، با یادِ «یارانِ ایران»
۱
یاران! سلام! یخ زده این روزها زمین
خورشیدِ آسمان، نگران است و شرمگین
در غیبتِ نگاهِ شما بغض کرده ابر
انگار می چکد عرقِ شرمَش از جبین
دستِ دعا به سویِ خدا باز کرده اند
گُل ها نمازخوان و درختان ستاره چین
این روزها بدونِ شما شب تر از شب است
زندانِ ماست غربتِ شب هایِ اینچنین
دلگرمیِ جهان به افق هایِ روشن است
دلگرمیِ خدا به احبّایِ راستین
صد مرحبا به صبرِ شما زیرِ بارِ عشق
صد مرحبا به «هفت قسم خورده ی یقین»
«ایقان»، حدیثِ نورپراکندنِ شماست
جان آفرین به جانِ شما خوانده آفرین
این، دوره ی سیاهِ «قَجَرها»ست یا «فُلان»؟
دیوارهایِ «قلعه ی عَکّا»ست یا «اِوین»؟
از برکتِ وجودِ شما، جغدِ جهل و جور
خواهد پرید از سرِ ویرانه های دین…
۲
ایرانِ من! ای مادرِ «اَلوند» و «دماوند»!
ای بازپَسین خاطره ی وحیِ خداوند!
ای قبله ی «شیرازِ» تو آیینه ی رضوان!
ای نورِ تو بَرتافته هر آخرِ اسفند!
ایرانِ من! ای مادرِ در سوگ نشَسته!
ای ناخَلَفانِ تو ستم کرده به فرزند!
ای خاکِ تو رنگین شده با خونِ شهیدان!
ای گریه ی تو سُرخ تر از بارشِ لبخند!
ایرانِ من! ای خانه ی ویران شده ی من!
ایرانِ من! ای خانه ی ویران! به تو سوگند…
سوگند که من نیستم از یادِ تو غافل
سوگند که من نیستم از حالِ تو خُرسند
در خاکِ تو که حافظه ی صلحِ جهانی،
تخمِ ستم و بذرِ جهالت که پراکند؟
حق نیست که باغِ تو زمستان زده باشد
بارانِ تو خونابه وُ یارانِ تو در بند
در سینه نگهداشتنِ آهِ تو تا کِی؟
در ابر نهان ماندنِ خورشیدِ تو تا چند؟