نگاهی تاریخی به مسالۀ قائم در شیعۀ دوازده امامی
کاویان صادق زاده میلانی
در دنبالۀ بحثهای اخیر در وبلاگ نگاهی دیگر در مورد قیام قائم و برپا شدن قیامت فرصتی دست داد تا به بررسی برخی از مسائل تاریخی پیرامون ادعای تولد و حیات و غیبت فرزند امام یازدهم شیعیان، امام حسن عسکری بپردازم. در مقالۀ زیر برخی گسستگی های تاریخی وقایع مربوط به ادعای وجود امام غائب را محک می زنم. سپس برای نمونه یک نمونه تغییر و تحول در متن حدیث از المحاسن به اصول کافی برای توجیه مسالۀ غیبت و تولد قائم و تطبیق آن بر فرزند امام حسن عسکری را بررسی می کنم.
در آغاز لازم است به بررسی برخی از مطالب تاریخی حدیثهای مربوط به تولد و کودکی امام غایب از خلال منابع شیعه دوازده امامی بپردازیم. آنچه واضح است اینکه شیعه با وفات امام حسن عسکری در ۸ ربیع الاول سنه ۲۶۰ به بحرانی عمیق در رهبری فرمند (کاریزماتیک) و پیشوایی دینی رسید. بحرانی که تا عصر کنونی ادامه دارد. راه حل های پیشنهادی کنونی نیز بر بار تنشها افروده اند. از جمله تلاشهای ناکارآمد تئوری اجتهاد و تبلور آن در نظریه ولایت فقیه است که تلاشی است از درون مکتب شیعۀ اصولی برای به قدرت رسیدن روحانیون و گسترش دامنۀ نفوذ حاکمیت دینی از سوی اقتدارگرایان دینی.
فقدان امامی زنده با فرّ ِ ایزدی و به عقب افتادن ظهور قائم در تاریخ شیعه از وفات امام حسن عسکری به بعد موجب یک تنش آشکار و چالشی بزرگ برای جامعۀ شیعه شد. امام حسن عسکری برادر جوانتر جانشین تعیین شدۀ امام دهم (علی نقی) بودند و حسن عسکری پس از فوت زودهنگام برادر ارشد که نامش محمد بود به این مقام نائل آمد. برخی از شیعه امامت برادر کوچکتر او، جعفر را پذیرفتند. احتمال دارد که پس از وفات امام حسن عسکری بدون داشتن فرزند و جانشینی مشخص عدۀ زیادی از پیروان امام حسن عسکری به گمان اینکه امام ِ اشتباهی را پیروی می کردند به پیروان جعفر پیوسته باشند. [۱] عثمان ابن سعید العمری که نمایندۀ امام حسن عسکری در ناحیۀ مقدسه (سامرا) بود با جعفر برادر کوچکتر امام حسن عسکری به توافق نرسید و مدعی غیبت امام شد. عثمان العمری و پس از او پسرش محمد بن عثمان العمری به مرور زمان رقیب یعنی جعفر بن حسن عسکری را از میدان به در کردند. دلائل برتری ادعای عثمان بن سعید العمری و پسرش (نائب اول و دوم از چهار نائب امام در غیبت صغری) بر جعفر بن حسن در این بحث نمی گنجد ولی قرائن تاریخی دلیل بر آن دارد که عثمان العمری توانست به مرور بر منابع مالی شیعه چیره شده و با جذب نیروهای مالی آن روز شیعه رقبا را در طرف هفتاد سال تضعیف و در نهایت حذف کند.[۲] بررسی کتابهای معاصر و نوشتۀ نویسندگان دهه های آغازین “غیبت صغری” هیچ شاهد و گواه تاریخی بر وجود چنین فرزندی ندارد و ردپای تطبیق فرزند ِ غائب ِ امام یازدهم در نوشتجات متاخر و پس از قرن چهارم هجری آغاز می شود.
البته تنشهای فرمند برای رهبری جامعۀ شیعه ادامه یافت. نمونه دیگری از چنین تنشهایی در فضای متشنج روز و کمبود خلاء رهبری در سالهای پس از ادعای اینکه فرزند امام یازدهم به “غیبت” تشریف برده اند ادعای حسین بن منصور حلاج در مورد بابیت بود. حسین بن منصور حلاج که همعصر حسین ابن روح نوبختی (نائب سوم) و شاهد زندۀ وقایع زمان بود و بنابراین مانند احمد ابن محمد البرقی و صفار قمی منبع دست اول بشمار می رود نظری کاملاً مخالف نظر محدثین قرون بعد داشت. [۳] جالب آنکه ادعای بابیت (باب قائم بودن) در راستای رقابت با خاندان نوبختی بود که خود ادعای بابیت امام را غایب داشتند. حسین بن منصور حلاج عارف بزرگ و صوفی شهید به دوازده امام اعتقاد داشت و بر آن بود که دوازدهمین آنها وفات یافته است و دیگر امامی ظاهر نخواهد شد و قیام قیامت نزدیک است.[۴] باید توجه داشت که تسلط و اشنایی حسین بن منصور حلاج از مورخان و روایت پردازان نسل های بعدی مانند نویسندۀ کمال الدین بر تاریخ معاصر به مراتب بیشتر است، و نظر تاریخی او قابل اعتمادتر.
از عجایب باورهای جا افتاده و تئوریزه شدۀ شیعۀ مربوط به تاریخ غیبت امام دوازدهم اینکه همیشه شواهد و منابع تاریخی نزدیکتر به واقعه تاریخی تحت الشعاع و در حاشیه نویسندگان دورتر و دیرتر مانند مولف کمال الدین قرار می گیرد. شیخ صدوق مولف کمال الدین به سال ۳۸۱ ه.ق وفات یافته است، یعنی ۱۲۰ سال پس از واقعه ای که در مورد غیبت امام نقل می کند. خود شیخ صدوق نه امام را دیده و نه از معاصران امامان کسی را می شناخته است. او دهه ها پس از وقایعی که توصیف می کند متولد شده است، و دقیقتر بگویم ۱۰۷ سال پس از وفات امام یازدهم. منابع مهم و بسیار نزدیکتر شیعه به آن برهه از زمان مانند احمد ابن محمد البرقی (م. ۲۷۴ یا ۲۸۰ ه.ق) در کتاب المحاسن و صفار قمی در بصائر الدرجات (م. ۲۹۰ ه.ق) در مجموعه های خود از روایات و احادیث امامها چنین باورهایی را در مورد غیبت و تطبیق قائم با فرزند امام یازدهم ارائه نمی کنند. اجازه بدهید با مثالی مساله را شفافتر بیان کنم. این مساله به مانند این است که مثلا این نگارنده بخواهم وقایع مشروطیت را بنگارم و از آنچه در افواه و زبانها در جریان است و آنچه از پدر و پدر بزرگم و سایرین شفاهی شنیده ام و سایر شاهدان دهان به دهان نقل کرده اند ابتدا به ساکن تاریخ نویسی و نگارش کنم و منابع نوشتاری و مدون و شواهد تاریخی معاصران مشروطه را نادیده بگیرم و نفی کنم. خود پیداست که چنین تاریخی نه موثق است و نه امکان حل معضلات تاریخی را می دهد و نه زاویه های بسته آن را می توان با آن گشود و روشن کرد.
حال باید دید شواهد تاریخی درمورد حلاج چه می گویند و نظر او دربارۀ مسالۀ غیبت چگونه بوده است. علی میر فطروس در «حلاج» می آورد که:
«او (حلاج) ابتدا خود را رسول امام غایب و دلیل و “باب” امام زمان معرفی کرد…(سپس) ادعا کرد که “امام دوازدهم” (مهدی موعود) وفات یافته و دیگر امامی ظاهر نخواهد شد.
ادعای حلاج—در مورد مرگ “امام دوازدهم” در حقیقت، اعلام خصومت و دشمنی اشکار با “خاندان نوبختی” بود (که سالهای سال، از طریق “بابیت” و واسطگی “مهدی قائم” املاک و ثروتهای بسیاری اندوخته بودند).»[۵] آشکار است که ادعای غیبت امام و تعلق خمس حق امام و واسطگی امام ثروت و قدرت تازه ای برای خاندان نوبختی بهمراه داشت و انگیزه ای قوی برای اسطوره سازی در مورد غیبت امام تشکیل می داد.
در نظر داشته باشیم که تاریخ و اسطوره های مربوط به حضور و غیبت فرزندی از امام یازدهم تماما ً از منابعی به دور از واقعۀ مورد نظر تدوین شده اند و بیشتر در راستای انسجام دادن به تنشهای درونی شیعه در نسلهای بعد از فقدان راهبر و در راستای یافتن راه حلی برای بحران رهبری امامیه بوده است. کما اینکه ابوسهل نوبختی در راستای حذف رقیب برای راهبری شیعیان با ترفند و لطایف الحیل خلیفه سنی را در ۲۹۷ ه.ق یعنی هفتاد سال پیش از تالیف کمال الدین حکم فتوای قتل حلاج را گرفت و در ۳۰۱ او را بازداشت و در ۳۰۹ ه.ق حلاج را بدار آویختند. خاندان نوبختی، مدعیان بابیت امام غایب، بدین وسیله از قدرت سیاسی خود سوء استفاده کردند و رقیب سیاسی و دینی خود را این چنین حذف کردند و جریانات بعدی شیعه را این چنین ساختند. یکصد سال پس از وفات امام عسکری وقتی اندیشه های رقیب همگی حذف و از میدان خارج شده بودند جریان روایت سازی و اسطوره پروری به اوج شکوفایی خود رسیده بود و کمال الدین نمونه برتر چنین تاریخ نویسی (اسطوره سازی) بود. آنچه آشکار است آنکه بنابر مصالح سیاسی و خانوادگی ابوسهل نوبختی از بابیت خاندان خود (مانند شیخ ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی نایب سوم) حمایت می کند و روایت آنان را ترویج می دهد، گرچه هیچ سند تاریخی و شاهد عینی بیطرفی نظر آنان را تائید و توجیه نمی کند.
چنانچه در زیر خواهم آورد مطلعۀ دقیق و تطبیقی احادیث و شواهد تاریخی نشان می دهد که یک الهیات مربوط به غیبت در دهه های پس از فوت امام حسن عسکری درون امامیه رواج داده می شد و به مرور پا می گرفت. در راستای این تحول متون حدیث نیز تغییر داده می شدند تا با باور تازۀ غیبت سازگاری یابد یا حتی در مواردی آنرا توجیه کند. یک نمونۀ آن را در زیر مورد تحلیل قرار می دهم.
این ایراد که چرا سایر شاهدان همزمان ادعای خاندان نوبختی را نپذیرفتند به جای خود باقی است. البته پرسش دیگری که جواب می طلبد این است که اساساً چرا غیبت لازم بود؟ این درست است که برخی از ائمه با فشار و حبس از سوی حکومت وقت مواجه بودند ولی در مورد فرزند امام یازدهم (اگر بر فرض موجود هم بود و فوت هم نشده بود) در دوران حسین این روح نوبختی شیعه در معرض هیچ خطر داخلی و خارجی نبود. نظام حاکم خلفای زمان متاثر از شیعه و شیعه در عنفوان قدرت اجتماعی و در استانه تبلور و افزایش قدرت سیاسی و اجتماعی بود. چرا در چنین فضایی مساعد رشد این فرزند از ترس دشمن غایب می شود و در سن چهل یا پنجاه سالگی و در اوج قدرت شیعه به سرداب سامره پناه می برد؟ بررسی منابع همزمان شیعی نیز این واقعیت را نشان می دهد. غیبت امام در دوران تبلور و غلبۀ شیعه امری محال و غیر منطقی به نظر می رسد.
باید در خاطر داشت که پس از وفات امام یازدهم در جمعه هشتم ربیع الاول ۲۶۰، بین حدیث، مادر امام یازدهم و جعفر برادر حضرت بر سر اموال و ارث امام حسن عسکری اختلاف شد و بالاخره خلیفه عصر پس از گذشت هفت سال و نیافتن وارث و فرزند بالاخره اموال و ماترک امام یازدهم را به طور مساوی بین این دو تقسیم کرد. یعنی وارث دیگری در کار نبود. در فضای پس از وفات امام حسن عسکری حدود چهارده فرقه در میان شیعیان بوجود آمد که فقط یک گروه آنان نظری را داشتند که خاندان نوبختی مروج آن بودند و در نهایت این دید نظرات رقیب را از میدان به در کرد. این نظر برای مدتها در اقلیت بود. در این دوره شیعیان می رفتند تا برای چند دهه صاحب قدرت اقتصادی و سیاسی شوند و خاندان نوبختی در راس این موج قدرت و به واسطه ثروت کلان و نفوذ حضور سیاسی در بغداد نظر خود را به کرسی نشاندند.
منابع تاریخی مهم و مورد استناد شیعه که عموما ً بیش از صد سال پس از وفات امام نوشته شده اند در مورد همسر امام و مادر فرزند دچار یک کم حافظه گی بغرنج شده اند. این مساله ای است که جای تعبیر و اختلاف ندارد. نامی که بیشتر به چشم می خورد صیقل (گاهی هم صقیل) است. ولی البته اخمط، ریحانه، سوسن، حلیمه و نرجس و چند نام دیگر نیز برای مادر فرزند مورد بحث هستند. حکایتهای بسیار متغیر و متناقضی در مورد تاریخ و چگونگی تولد فرزند مورد نظر داریم که از نظر تاریخی همگی با آراء شیعیان آغازی دوره پس از رحلت امام حسن عسکری و قرائن تاریخی ناهمخوانی شدیدی دارد. با نقل یک نمونه از این روایات به نقل از حلیمه (عمه امام یازدهم) به این گفتار دربارۀ موقعیت تاریخی منابع پایان می دهم:
« حسین بن حمدان گفته که بعصی از مشایخ که به او وثوق دارم از حلیمه خبر داده….دعا میکردم خدا او را پسری دهد…آن حضرت فرمود یا عمه آن چیزی که از خدا میخواهی در این شب بزودی متولد خواهد شد شب جمعه سوم شعبان دویست و پنجاه و هفت بود…من در او تامل کردم و اثر حاملگی در او ندیدم و بامام حسن عسکری گفتم در او اثر حمل نمی بینم. آن حضرت تبسم نمود و فرمود ما اوصیاء در شکمها حمل نمی شویم…و از ارحام بیرون نمی شویم بلکه از ران راست مادرها خارج می شویم زیرا ما نور خداییم به ما چرکها نمی رسد…» (بحارالانوار ۱۳ ص ۲۱).
پر واضح است که روایت بالا شباهت زیادی به داستان تولد حضرت مسیح در قرآن دارد که برای بالا بردن مقام امام نوشته شده و حاوی نوع ویژه ای از غلو است. زنی که بی خبر آبستن می شود و بدون درد می زاید. نه خونریزی، نه سزارین، نه درد زایمان، نه بریدن ناف و جراحت فیزیکی به اندام زنی که از ران زاییده است، رانی که باید طبیعتاً شرحه شرحه شده باشد و تکلیف جفت (پلاسنتا) و موارد بسیاری در ابهام گذاشته می شود. فهرست بندی تطبیقی روایتهای معتبر و پذیرفته در کنار یکدیگر نشان می دهد که این روایتها کوچکترین شباهتی به یکدیگر ندارند و در تمام جزئیات از نام مادر حضرت گرفته تا روز تولد و شیوۀ ولادت و ماجراهای پیرامون تولد حضرت روایتهای نوشته شده در قرنهای بعد نه با واقعیتهای شناخته شده و نه با شواهد تاریخی زمان (مثل نوشته های البرقی و صفار قمی و حسین بن منصور حلاج) و نه حتی نوشته های خود اعضای خاندان نوبختی مطابقت دارد و نه با یکدیگر می خواند. اختلافات فاحش روایات گوناگون داستان خود گویای اسطوره ای بودن آن است.
البته این تعبیر از تولد امامها نتیجه تحولات قرن بعدی است. به نظر می رسد که مسالۀ تولد فرزندی که نه مادری آبستن داشته و ادعای وجود فرزند توسط زنی که هیچگاه حامله و آبستن دیده نشده در دهۀ بعد توجیه می طلبیده است. روایات بالا در مورد تولد معجزه آسای امامها از ران راست نتیجه این ضرورت تاریخی است. روایات پیشین مربوط به دو دهۀ اول پس از مرگ امام حسن عسکری چنین اسطوره سازی را ندارد. برای نمونه روایت احمد ابن محمد البرقی (م. ۲۸۰ ه.ق) در مورد تولد امام موسی کاظم قابل تامل است. او می آورد که نطفه امام در رحم است و با گدشت چهار ماه روح در آن نشو می یابد: «فاذا سکنت النطفه فی الرحم اربعه اشهر و انشیء فیه الروح…» (المحاسن جلد ۲ ص ۳۱ حدیث ۱۱۰۳). این روایت مشخصا ً با روایت منسوب به حسن عسکری در مورد تولد امام از ران واینکه ائمه از ارحام بیرون نمی آیند تفاوت دارد. درنظر داشته باشیم که البرقی متوفی ۲۸۰ ه.ق و از صحابه دو امام و پدرش از صحابه نزدیک دو امام پیشین بوده است و اگر چنین ماجراهایی واقعیت داشتند در احادیث گردآورده توسط او منعکس می شدند. در ضمن مادری که چنین مولودی را زاییده است در یک شب باردار می شود و می زاید. این نیز با منابع حدیث و تاریخ اصلا ً نمی خواند. برای نمونه داریم که: « اذا استقرّت نطفه الامام فی الرحم اربعین لیله نصب له عموداً من نور فی بطن امّه …» و سایر روایاتی که تاکید بر نمو امام در رحم مادر و وقایع ۴۰ روز و ۴ ماه در جسم امام دارد.[۶] همچنین روایات مربوط به او در اثار این دوره و از جمله المحاسن هیج سندی دال بر اینکه امام یازدهم فرزندی داشته و این فرزند امام دوازدهم و امام غائب و امام زمان است نداریم. شواهد کتب حدیث و روایت نیز از اسطوره سازیهای نسلهای بعد متمایز است.
کوتاه سخن اینکه روایتهای مربوط به ولادت فرزندی از امام یازدهم از راویانی است که خود دهه ها بعد متولد شده اند و این داستانها بیشتر نمایانگر فضای متشنج و خلاء رهبری جامعه کوچک شیعیان است تا بازتاب حقایق تاریخی. این باور که خاندان نوبختی تماسی نزدیک با امام غایب داشته اند در نهایت موجب تثبیت موقعیت اجتماعی و پیشوایی دینی آنان و حذف رقیب شده است، و به نظر می رسد که این داستان پردازی نیز ابزاری برای کسب و حفظ قدرت آنان بوده است.
کالبد شناسی یک حدیث در مسالۀ قائم
بحث بالا از دید و زاویۀ کلان به مبحثی تاریخی می نگریست و در برگیرندۀ مطالعات تاریخی دانشگاهی و نتایج آن بود. در دنبالۀ بحث با نگرشی خُرد به متن یک حدیث روایت شده در اصول کافی آنرا زیر ذره بین می بریم.
در کتاب «اسطوره و معنی» کلود لوی استراوس نظریه پرداز مطرح معاصر در بررسی متون دو نوع اسطوره را مطرح می کند. یکی اسطوره های شفاهی و دیگری اسطوره های مکتوب. اسطوره های شفاهی البته نسل اندر نسل و دهان به دهان می گردد و از پیر به جوان و از پدر و مادر به فرزند منتقل می شود و مفهوم آن واضح است. اسطوره های مکتوب در دهنها می چرخیدند ولی در مقطعی توسط مردانی هوشمند بصورت نوشتاری ضبط شده اند ولی اساسا ً مقولۀ دیگری هستند:
«…برخی از اسطوره ها توسط مردان حکیم و متفکر منظم شده اند…مانند مورد کتاب مقدس که مطالب پراکنده و محتوای خام گردآوری شده اند تا روایتی منسجم را تصویر کنند.» [۷]
وظیفۀ پژوهشگر تاریخ یا مردمشناسی که با اسطوره سر و کار دارد و در صدد یافتن واقعیتهای تاریخی و عینی است این است لایه های اسطوره را با دقت و ممارست باز کند و با توجه به قرائن موجود و در دست تصویری درستتر و منطبق با واقعیت ارائه کند. بحث تفکیک اسطورۀ تاریخی و لایه های آن و بررسی و کالبد شکافی روایات گفتاری و نوشتاری بحثی پیچیده است و در گفتار نمی گنجد. بررسی روایات نشان می دهد که اینها دارای هسته ای از حقیقت هستند که لایه هایی از اسطوره پیرامون آنها را می گیرد. این لایه ها بیانگر نیازهای جامعه و مقتضیات زمان هستند.
«اصول کافی» نوشته مرحوم کلینی یکی از چهار کتاب معتبر حدیث شیعه است. سنت شیعه بر آن است که این کتاب به رویت امام زمان نیز رسیده و مورد تقدیر ایشان است. «الکافی» پس از قرآن و شاید نهج البلاغه مهمترین کتاب شیعه است. در بخشی از کتاب الحجه از اصول کافی تحت نام “ما جاء فی الاثنی عشر” که مسالۀ “دوازده” و اهمیت دوازده امام را پوشش می دهد آن به یک حدیث بر می خوریم که نام دوازده امام شیعه از حضرت علی تا امام غائب در آن نوشته روایت شده است. خلاصه زنجیر راویان (اِسناد) و مختصر روایت به قرار زیر است[۸] :
“عدهٌ من اصحابنا” از احمد بن محمد البرقی، از ابی هاشم داود بن القاسم الجعفری، از ابی جعفر ثانی (علیه السلام) روایت می کند که روزی حضرت علی (با تکیه بر دست سلمان) و امام حسین به مسجد الحرام می روند. مردی به آنها می رسد و سه سوال را برای او به صورت چالشی مطرح می کند:
۱. وقتی انسان می خوابد روحش به کجا می رود؟
۲. چگونه است که انسان گاهی بیاد می آورد و گاهی فراموش می کند؟
۳. چگونه می شود که فرزند انسان مانند عموها و دایی هایش می شود؟
حضرت علی خطاب به امام حسن می فرمایند که تو جواب بده. امام حسن جواب ارائه می کنند. متن اصول کافی جوابها را ندارد. آن مرد در شنیدن پاسخ امام حسن قانع می شود و بر وجود خداوند و رسالت حضرت محمد گواهی می دهد. و با اشاره به حضرت علی او را به عنوان وصی می پذیرد و سپس شهادت به وصایت و امامت یکایک ائمه و به ترتیب درست می دهد و بیانش را چنین پایان می دهد:
«اشهد علی رجل ٍ من ولد ِ الحسن (عسکری) لایکّنی و لایسّمی حتی یظهر امره ُ فیملاها عدلا ً کما ملئت جوراً». یعنی شهادت می دهم بر مردی فرزند حسن که نباید کنیه و نامش برده شود تا آنکه ظاهر شود و دنیا را پر از عدل کند همانطور که مملو از ظلم خواهد شد. سپس بر حضرت سلامی می فرستد و می رود. امام حسن او را دنبال می کند ولی نمی یابد. امام علی توضیح می فرمایند که این شخص خضر بود.
سال فوت امام حسن عسکری ۲۶۰ هجری قمری است. تاریخ دقیق نوشتن «اصول کافی» مشخص نیست ولی میدانیم که کلینی همزمان با مرگ آخرین نائب از نواب اربعه وفات می یابد. یعنی حدود ۷۰ سال پس از فوت امام حسن عسکری. کلینی احتمالا الکافی را پس از ورود به بغداد از حدود قرن چهارم آغاز به نوشتن می کند و پیش از مرگش در ۳۲۹ ه.ق تمام کرده بود.
در زنجیر روایان به محدث بزرگی بنام احمد بن محمد البرقی (م. ۲۸۰ یا ۲۷۴ ه.ق) بر می خوریم که همین حدیث را در کتاب «المحاسن» خود نیز آورده است. احمد البرقی از اصحاب معروف و شناخته شدۀ امام نهم و دهم بوده و پدرش محمد البرقی از صحابۀ امام موسی کاظم و امام رضا و امام محمد تقی بوده است. احمد البرقی معلم و استاد مرحوم صفار قمی صاحب «بصائرالدرجات الکبری» نیز بوده است. مسلم است که البرقی به راویان اصلی و محدثان شیعه نزدیکتر بوده و از نظر زمانی با ائمه شخصا ً آشنا بوده و ملازم ایشان و از اصحاب آنها بوده است. نظر البرقی از نظر تاریخی نیز مهم است چون در زمان تاریخی مورد نقد حاضر بوده و آراء اومسلما ً تاریخی تر و قابل استنادتر از اراء و گزارشات شیخ کلینی است. تفاوت زمانی بین این دو پنجاه سال است و در هنگام وفات امام یازدهم البرقی خود یکی از رجال محدث صاحبنظر و مطرح شیعه بوده است.
حال به روایت همین حدیث در سند مرجع می پردازیم.
البرقی در کتاب العلل از المحاسن در بحثی پیرامون دلایل شباهت فرزند به پدر همین حدیث را روایت می کند[۹]:
«و عنه و عن ابیه، از ابی هاشم جعفری، از ابی جعفر محمد بن علی الثانی علیهما السلام» روایت می شود که امام علی و امام حسن (بدون سلمان) به مسجد می روند، شخصی مشرف می شود و سه سوال را بصورتی نرمتر و غیرچالشی تر از روایت الکافی مطرح می کند. سه پرسش با اندکی تفاوت از الکافی روایت می شود. در المحاسن چون بحث اساسا ً مربوط به دلایل شباهت فرزند به پدر است جواب امام حسن نیز در هر سه مورد کاملاً درج شده و از این رو روایت المحاسن گسستگی روایت کافی را ندارد. پس از پایان توضیح امام حسن شخص باز هم بر خدا و پبامبر درود می فرستد. سپس حضرت علی و امام حسن و امام را حسین را نام می برد. پایان بیان پرسشگر چنین است:
«و اشهد ُ ان الحسین وصّیک، حتی اتی علی آخرهم.» یعنی شهادت می دهد “که حسین وصی تو است” و تا آخرین آنها را نام می برد ولی متن روایت المحاسن هیچگونه اسم خاص از سایر ائمه نمی برد و دوازدهمین آنها را به عنوان قائم مطرح نمی کند. این نکته در بررسی متن اهمیت فراوانی دارد. در خاطر داشته باشیم که روایت البرقی در محاسن اصلی تر و قدیمی تر از سندی است که کلینی ارائه می کند. در محاسن بیانات امام حسن کاملتر است و بریدن آن در الکافی نمونه خوبی از جرح و تعدیل است. حدیث در المحاسن نیز جای درستی دارد یعنی در بحث مربوط به شباهت فیزیکی فرزند به پدر است. در روایت الکافی حدیث با کم و زیادی که در متن دیده می شود به فصلی که اصل حدیث ربطی به آن ندارد منتقل می شود، یعنی بحثی پیرامون اینکه ائمه باید دوازده نفر باشند.
اسناد دو روایت مشابه هستند. بر اساس مطالعه متن این واضح است که روایت کلینی بر پایۀ ساختار المحاسن است. اسناد کلینی نیز واضحا به البرقی بر می گردد. یعنی برگرفته از آن است البته جرح و تعدیل در آن انجام شده است. روایت پایه در المحاسن جوابگوی ایرادات وارد بر مسالۀ غیبت و گروه بزرگی از رقباء در استانه قرن چهارم هجری نبوده است. لذا در یک مقطع (یا مقاطع مختلف) زمانی این روایت دستخوش تحول می شود. چگونگی این تحول شفاف و مشخص نیست. ولی به هر روایت باید جوابگوی نیاز راویان باشد. نیاز روایان و مومنان در قرن چهارم هجری به بعد نیاز به اشاره به غیبت امام دوازدهم و حضور آینده ایشان برای آوردن عدالت به جهان است.مطالعۀ بصایرالدرجات (م. ۲۹۰) صفار قمی چنین نیاز مهمی را نمی رساند.
مسالۀ مهم دیگر مسالۀ عدد دوازده است. کلینی بخشی از اصول کافی را به اثبات اهمیت عدد دوازده و مصداق آن بر ائمه اختصاص می دهد. در المحاسن، احمد البرقی اصلا عدد دوازده را مطرح نمی کند ولی دربارۀ ارزش اعداد ۳ تا ۱۰ و سابقۀ دینی ومعنوی این عددها بحث می کند.[۱۰] باید فرض را بر این گذاشت که اگر در نزد ائمه عدد دوازده ارزش و ویژگی خاصی داشت از نظر مخاطبان امام مثل پدر و پسر البرقی دور نمی ماند و در کتب معاصر مطرح می شدند و در قرون بعدی به اخبار شیعه اضافه نمی شدند. عدد دوازده و اهمیت آن و احادیثی که در بارۀ ” دوازده ” امام بحث می کند احادیثی هستند که بعد از استقرار روایات از سوی ابواب اربعه و مومنان نسلهای بعدی برای تثبیت موقعیت ایدئولوژیک و باورهای گروهی از شیعه ساخته و پرداخته شده است. یعنی پس از گذشت چند دهه از فوت امام حسن عسکری ناچار یک الهیات بر مبنای عدد “دوازده” برای توجیه موضع نواب اربعه راه اندازی می شود. متون پیشین حدیث چنین روایاتی ندارند.
نتیجه:
از بررسی روایت آغازین و درستتر المحاسن و مقایسه آن با روایت دیرتر و دورتر از ماوقع کلینی این را می توان نتیجه گرفت که در فاصله زمانی بین البرقی و کلینی نام ائمه و مسالۀ امام دوازدهم و اینکه چنین شخصیتی فرزند فیزیکی امام حسن عسکری باید باشد در این روایت گنجانده شده اند. در روایت پایۀ المحاسن اشاره ای به دوازده امام و اینکه دوازدهمین قائم است و نباید نام و کنیه اش گفته شود نیست. این اضافات در متن حدیث نتیجۀ تحولات بعدی تاریخ شیعه بخصوص در رقابت با جریانهای مخالفی است که ابواب اربعه با کنترل منابع مالی و ساخته و پرداخته کردن روایت و حدیث از این نوع در پی حذف آن بودند.[۱۱] در هنگام نگارش المحاسن و در آن برهه (از آنچه بعدها غیبت صغری نام گرفت) نیازی به توجیه اینکه حتما باید دوازده امام باشد نبوده و منابع شیعه نیز چنین توجیهی را ارائه نمی کنند.[۱۲] پس از گذشت دهه ها زمان و روایات رایج مورد حک و اصلاح اعتقادی قرار می گیرند و روایاتی مربوط به اهمیت عدد دوازده و پیشبینی های گوناگونی در مورد لزوم دوازده امام و روایاتی متاخر و ساختگی مثل تولد فرزندی از امام حسن عسکری و غیبت حضرت وارد روایات شیعه می شوند. یعنی با ساخته و پرداخته شدن یک روایت به نحو دلخواه یک توجیه تاریخی صورت می گیرد. در مدت کوتاهی پس از کلینی ابن بابویه در کتاب الخصال یک بخش کامل به اهمیت عدد دوازده و دوازده امام اختصاص می دهد. البته فشارهای بیرونی بر مومنان شیعه از سوی معتزله خردگرا که وجود چنین شخصی را موهوم و افسانه می دانستند لازم می کرد که بزرگان جریانی در شیعه که به مرور زمان به صورت شیعۀ دوازده امامی بر رقباء غالب شد برای حفظ هویت و باور مومنان خود افسانه های پیرامون غیبت را ساخته و پرداخته کنند و دامن زنند.
[۱] امیر ارجمنمد، سعید. نشریۀ جامعۀ مطالعات آمریکایی خاور. ص ۱و ۲.
Amir Arjomand, Said. Imam Absconditus and the Beginnings of a Theology of Occultation. Journal of the American Oriental Society 117.1. p.1, 2.
[۲] همان ص ۲و ۳.
[۳] ماسینیون ۱۵۱.
Massignon. Passion d’al-Hallaj p. 151
[۴] اقبال، عباس آشتیانی. خاندان نوبختی. کتابخانه طهوری. چاپ سوم. ۱۳۵۷ خورشیدی. ص. ۱۱۰.
[۵] حلاج . علی میر فطروس. چاپ پنجم. ۱۳۵۷ خورشیدی. انتشارات کار.
[۶] بصائرالدرجات الکبری، جلد دوم ص ۳۳۸ تا ۳۴۶ موارد جالبی از این تناقضات دارد.
[۷] Myth and Meaning: Cracking the Code of Culture. Levi-Strauss, Claude. 1995.
[۸] اصول کافی جلد ۲. انتشارات علمیه اسلامیه. ص ۴۶۸-۴۷۰.
[۹] المحاسن. جلد دوم. ۱۴۱۶ ه.ق. حدیث شماره ۱۱۷۰. ص ۵۹-۶۰.
[۱۰] From Imamiyya to Ithna Ashariyya. Kohlberg, Etan. p.523
[۱۱] Amir Arjomand, Said. Imam Absconditus and the Beginnings of a Theology of Occultation. Journal of the American Oriental Society 117.1.
[۱۲] برای نمونه به بیان امیر معزی دقت بفرمایید که فقدان پیش از ۵ حدیث در مورد عدد دوازده را در بصایر الدرجات نگران کننده می داند. بخصوص اینکه این احادیث در قسمتهایی از کتاب هستند که اصلا ربطی به موضوع ندارد و موجب شک فراوانی در صحت آنهاست. در ضمن امیر معزی به سکوت کامل البرقی و صفار در مسالۀ غیبت نیز اشاره می کند.
The Formative Period of Twelver Shi’ism: Hadith as Discourse Between Qum and Baghdad. Newman, Andrew J. p. 92.