چه کسی مقصّر است
تاکنشان
زمانی که به مدرسه میرفتیم این فرد را میخواندیم که بنی آدم اعضاء یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند و به این فرد خاتمه میدادیم که تو کز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی. غم دیگران خوردن، یا حدّ اقل به فکر دیگران بودن، یا حدّاقلّ ذکری از غمها و مصیبتهای دیگران به میان آوردن، یا لااقلّ کلامی در محکوم کردن جنایات گروهی در حقّ گروهی دیگر بر زبان آوردن، یا دست کم بیان نادرستی اینگونه ستمها نمودن نشانهء انسانیت آدمی است والاّ کلام سعدی درست میآید که نام ما را انسان نشاید گذاشت که اینگونه نسبت به دردی جانکاه که جامعهای مظلوم، یعنی زنان بیپناه، را تحت فشاری فوق طاقت و تحمّل بشر میگذارد بیاعتنا باشیم.
مجلّهای در ینگه دنیا تصویری از دختری جوان، زنی که از زیبایی ظاهری بهرهای داشت و از صفای قلب نصیبی، درج کرده است که چون تحمّل فشارهای بیش از حدّ خاندان همسر را ننمود پای به گریز نهاد و در جایی امن پناهی جُست و ملجائی یافت؛ امّا او را یافتند و به قول خودشان قانون اسلامی را (که باور ندارم اسلام چنین ظلمی را در حقّ مخلوقی روا دارد) در مورد او اجرا کردند و دو گوش و بینیاش بریدند و این همه را به دست همسرش و برادر همسرش اجرا نمودند. نه از کسی صدای اعتراضی برخاست و نه از گوشهای معترضی بگفت که این قانون اسلام نیست و این بر هیچ تنابندهای روا نیست.
به راستی مقصّر کیست؟ چرا اینگونه ظلمها هنوز در جامعهای از مخلوقات که عنوان “اشرف مخلوقات” را یدک میکشد، باید مشاهده شود؟ چه کسی مسئول است؟ چه کسی باید مانع از این ستمها شود؟ چرا وقتی زنان طالب حقّ و حقوق خود میشوند راهی زندانها میگردند؟ چرا وقتی مردی به قصد تجاوز به زنی وارد خانهء او میشود و زن در دفاع از خود به مقاومت برمیخیزد و مرد را بر زمین میکوبد، باید به زندان برود و دیه بپردازد و اگر بگذارد به او تجاوز کنند، مانند آن زن عربستانی باید محکوم به حبس و مرگ گردد؟
این نیمهء وجود انسان، این مادری که از شیرهء جانش مایه میگذارد و فرزند میپرورد و تمام عمر را در خدمت خانه و خانواده است، چرا باید از حدّ اقل حقوق انسانی محروم بماند؟ چرا باید گواهیاش، حق ارثش نیمی از مرد باشد، تحت سُلطهء او باشد، نوع لباسش را شوهرش تعیین کند یا که برادر و پدرش، امّا تمامی زحمات زندگی بر دوش او باشد؟
آیا فراموش شده است آن زندگی روستایی که زن، فرزند شیرخوار به پشت، دوشادوش مردش در مزارع کار میکرد (شاید هنوز هم کار کند)، و چون وقت ناهار میشد، آنچه را که بامدادان، زمان خواب شوهرش تهیّه کرده بود، بر سفره میگذاشت و در کنار همسرش میل میکرد و شامگاهان چون هر دو به منزل میرفتند، مرد پایش را دراز میکرد و با ابراز خستگی از همسرش تقاضای چای مینمود و عاقبت هم او را “ضعیفه” مینامید؟ انصاف دهید که کدام یک “ضعیف” است و کدام یک “قوی”؟
بیایید، به انصاف حکم کنید که واقعاً، هر کس را که انصاف نیست از انسان حساب نکنید. به انصاف حکم کنید که چرا باید این نیمهء وجود انسان، نیمی از جامعهء بشری، را باید اینگونه تحت ظلم و ستم نگه داشت؟ چرا شخصی مانند مدرّس شهیر بگوید که من از شنیدن خبر اعطای حقّ رأی به زنان پشتم لرزید، چه که خداوند به اینان عقل نداده است تا قضاوت نمایند؟ مگر ممکن است خداوند به مخلوق خود، که انسانش آفریده، و به صورت و مثال خویش خلق کرده، قوّهء قضاوت نداده باشد؟ مگر ممکن است کسی که ادّعای روحانی بودن میکند، ادّعای مسلمان بودن میکند، با این سخن به تلویح اصرح از تصریح به خداوند نسبت بیعدالتی بدهد؟
خداوند به جمیع نوع بشر استعداد داده و حقّ و حقوقی بخشیده است که باید آن را پاس داشت. باید صدای اعتراض علیه ظلم به زنان را جمیع نفوس، اعم از مرد و زن، بلند کنند تا جمیع قانونگذاران عالم قوانینی در حمایت از حقوق آنان به تصویب برسانند؛ هیچ کشوری نمیتواند ادّعا کند که این موضوع داخلی است و هر کس در این خصوص صحبت کند در مسائل داخلی کشورم دخالت کرده است. جهان یک دهکده است و جمیع افراد بشر اهل آن. دیگربار به یاد کلام سعدی باشیم که بنی آدم اعضاء یک پیکرند و البتّه چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار. سعدی هم مسلمان بود، امّا کار طالبان را، کار هر ظالم ستمکار را، در حقّ زنان تأیید نمیکرد. باشد که شاهد روزی باشیم که نقطهء ختامی بر این نابرابری و ستمکاری گذاشته شود و کلّ پیکر انسانی فریاد درد برآورد از هر خاری که به انگشتی فرو رَوَد و از هر تیری که به سینهء بیکینهای وارد شود. جانتان خوش باد.