معنای عدالت چیست؟

معنای عدالت چیست؟

تاکنشان

گفته می‎شود که برای عدالت دو تعریف بیان کرده‎اند. تعریف مشهور آن “اعطاء کلّ ذی‎حقٍّ حقَّهُ” است. تعریف دیگرش همان قانون طلایی است که “بر دیگری مپسند آنچه که بر تو نیست پسند.” این تعریف تقریباً در تمامی مکاتب و ادیان آمده و از هر قلمی به نوعی و به کلامی صادر شده است. جالب اینجا است که اگر به گروهی یا قومی نسبت ظلم و بی‌عدالتی داده شود بلافاصله از خود دفاع می‎کند و از این انتساب سخت برافروخته و برآشفته می‎شود، امّا در عمل خلاف عدالت رفتار می‎کند.

در نگاهی به تاریخ بشر، تکرار این بی‎عدالتی مشاهده می‎شود. شاید قانون قصاص که در تاریخ ادیان بی‎سابقه نیست، ارادهء خداوند است که به بشر بفهماند این ظلم که در حقّ دیگری روا میداری، اینک خود تو طعم آن را بیازمای تا بدانی که چقدر تلخ است و همراه با مرارت که تحمّل نتوانی کرد. پس این قصاص از طرفی سبب تنبّه آن فرد شود و از طرفی سبب آگاهی دیگران که این رنج را بر دیگران تحمیل ننمایند.


 

در لوح دنیا نیز اشارتی بدین حکم هست: “در أصول و قوانین، بابی در قصاص که سبب صیانت و حفظ عباد است مذکور.” این قصاص سبب صیانت و حفظ عباد است؛ امّا چرا در طول تاریخ، علیرغم آن که هیچکس مایل نیست بلایی را که سر دیگران می‌آورد، خودش متحمّل شود، باز هم به این ستمگری خود ادامه می‎دهد و از همه جالب‌تر آن گروهی هستند که این کار را، به تصوّر واهی خود، در راه خدا انجام می‎دهند و موجب رضای الهی می‎دانند و علّت تقرّب به او تلقّی می‎کنند. امّا اگر از آنها سؤال شود که خداوند در کجا و طبق چه سندی به شما وکالت داده که به خیال خویش بندگان او را بیازارید، از اتیان برهان و ارائهء سند عاجز می‎مانند. زمانی که در زندان به سر می‎بردم، همین سؤال را از رئیس زندان کردم که اگر خداوند بخواهد از کسی که در طریق غیر او قدم بر می‌دارد انتقام بگیرد، مگر عاجز است که شما خود را وکیل و وصیّ او قرار داده‎اید. در جواب، فیلسوفانه، زبان باز کرد و فرمود، “خداوند که بنفسه از آسمان فرود نمی‌آید که انتقام بگیرد. به دست من و امثال من کارش را پیش می‎برد!”

امّا، در لوح دنیا، در ادامهء مبحث قصاص می‎فرماید، “و لکن خوف از آن ناس را در ظاهر از أعمال شنیعه نالائقه منع مینماید. امّا امری که در ظاهر و باطن سبب حفظ و منع است خشیهاللّه بوده و هست اوست حارس حقیقی و حافظ معنوی باید بآنچه سبب ظهور این موهبت کبری است تمسّک جست و تشبّث نمود.”

حال، نگاهی به تاریخ بیندازیم و ببینیم که امّت کلیم‎الله، در طول تاریخ از دست ستمگران ظلم بسیار تحمّل نمودند، امّا چون حضرت مسیح ظهور فرمود، همان بلاها را بر سر او آوردند؛ امّت حضرت مسیح که سیصد سال در به دری و آوارگی و مقهوریت را تحمّل کردند، در قرون وسطی و در جنگ‌های صلیبی ظلم و ستمی نماند که مرتکب نشدند، حتّی از کودک شیرخواره نگذشتند و دو پایش گرفتند و بعد از تابی که دادند سرش را به ستون کوبیدند؛ مسلمانان در ابتدای ظهور حضرت رسول اکرم از دست کفّار مصائب بسیار تحمّل کردند و محرومیت بسیار بر آنها تحمیل شد.

حال نوبت به ایرانیان و بخصوص بهائیان رسیده است که بعد از صد و شصت و اندی سال هنوز روی آسایش به خود ندیده‌اند. جالب اینجا است که اگر اندکی بر آنچه که بر اقلّیت‎های این کشور، از جمله بهائیان در اقلیم ایران تحمیل می‌شود، در گوشه‌ای از جهان بر فردی مسلمان، اعم از آن که شیعه باشد یا نباشد، وارد گردد، فریاد وادینا وامسلمانا بلند شود. بگذارید نگاهی بیندازیم ببینیم در دنیا چه می‌گذرد.

در کشوری اروپایی، چند فرد متعصّب، به قبرستان مسلمانان رفتند و بر چند قبر هتک حرمت کرده نجاسات به جای گذاشتند. فریاد بلند شد و منجر به دخالت نیروهای انتظامی گردید و عذرخواهی نمودند. در ایران قبرستان‌های بهائی یکی بعد از دیگری تخریب می‎شود، زیر و رو می‎گردد و اندک صدایی از احدی بلند نمی‎شود و قوای انتظامی که حافظ امنیت هستند اظهار بی‎اطّلاعی می‌کنند.

در کشوری اروپایی، یا در فلان رسانهء صوتی یا تصویری، برنامه‎ای در بیان مظالم رفته بر اقلّیت‎های ایران پخش می‎شود. فریادشان بلند می‎شود که چرا چنین کردند و چنان کردند و باید جوابشان داد و بگذارید طبق قانون مطبوعات و رسانه‌ها بیاییم و جوابتان بدهیم و غیرذلک. امّا، در ایران علیه زنان، دراویش، بهائیان و امثالهم هزاران سخن در رسانه‌ها گفته و نوشته می‎شود، امّا کسی حق جواب دادن ندارد و اگر جواب دهد تبلیغ علیه نظام کرده و هتک حرمت مقدّسات فرموده و باید در زاویه زندان مقرّ گیرد و به اوج دار فرستاده شود یا که ملزم به سکوت ابدمدّت شود.

در کشوری اروپایی، به موجب قانون، دختران دارای حجاب اسلامی را به دانشگاه راه نمی‎دهند. فریاد اعتراض بلند می‎شود که این چه قانونی است، این ضدّ بشری است، این ضدّ حقوق بشر است. هر بشری حق دارد لباس خود را خودش تعیین نماید و امثال ذلک؛ امّا در اینجا هر زنی که مویش پدیدار شود اسلام را بر باد داده است و باید مضروب شود و خونین و مالین شود و جریمه گردد و تعهّد بسپارد که دیگر روسپی‌گری نکند و امثال ذلک.

در کشور هلند، دانشجویان ایرانی که قصد تحصیل در رشتهء مرتبط با مطالعات هسته‌ای دارند، ممنوع از ورود به دانشگاه می‎شوند. فریاد بلند می‎شود که تحصیل حقّ هر فردی در هر گوشهء دنیا است و اگر کشوری آن را ممانعت کند باید تنبیه شود و به دادگاه جرایم علیه بشریت فرا خوانده شود و دمار از روزگارش به در آورند و از نقشهء روزگار محوش کنند. امّا، در این کشور سالها است که دانشجویان به بهانه‌های جزئی از دانشگاه اخراج می‎شوند یا در ابتدای ورود تمام ایل و تبارشان مورد بررسی و تفتیش قرار می‎گیرند و اگر پدر پدربزرگ کسی در عهد دقیانوس مرتکب روزه‎خواری شده باشد، باید که این دانشجو جوابش را بدهد و محرومیتش را تحمّل کند. محرومیت دانشجویان بهائی که دیگر محلّی از اعراب ندارد؛ آنها حقّ تحصیل ابداً ندارند.

انوشیروان که قرنها لقب “دادگر” را با خود یدک کشید، با ظهور جمهوری عدل اسلامی، از مسند عدالت فرو افتاد زیرا به فرزند فردی کفش‌دوز اجازهء ورود به حیطهء تحصیلات را نداده و او را در زمرهء افراد لایق تحصیل نشاخته است؛ حتّی حدیثی مشهور که “ولدتُ فی زمن الملک العادل” از بیخ و بُن برافتاد و انکار شد؛ امّا این ستم سالها است که بر بسیاری از فرزندان این مرز و بوم می‌رود و باز هم عبارت “عدل” از ادامهء واژهء “جمهوری” ساقط نمی‎شود.

در فلان کشور به مسجدی اهانت می‎شود یا که گوشه‌ای از بنایش تخریب می‎گردد؛ فریاد وادینا و وامذهبا بلند می‎شود که در اهانت به اسلام و مظاهرش چنین اقدام شنیعی صورت گرفته و باید مرتکب را جزای وافر داد از هستی ساقط کرد و به دارالبوارش فرستاد. امّا سالها است که ابنیهء بهائیان تخریب شده، و خانقاه درویشان با خاک یکسان گشته و احدی جوابگوی این ستمگری نیست و اگر کسی را یارای آن باشد که کلامی بر زبان یا قلم جاری سازد، حسابش با کرام الکاتبین است و ملجأ و پناهش سرای جاودانی.

در عربستان سعودی به حضرات حجّاج اهانت می‎شود و گروهی را دستگیر می‎کنند که خلاف احکام حکومتی رفتار کرده‎اند. فریاد و فغان از مسئولان بلند می‎شود که این چه مسلمانی است و این چه خدمتی به حرمین مقدّسین. باید که مکّه و مدینه را از عربستان گرفت و تحت حاکمیت کلّ مسلمانان جهان قرار داد. امّا، اگر فردی در خانقاهی به عبادت مشغول شود مشمول حدّ شرعی است و اگر کسی در مقابل ویرانهء بیت مقدّسی که زمانی به بهائیان تعلّق داشته زیر لب دعایی بخواند و مناجاتی تلاوت نماید، چنانش سیلی به گونه بزنند که چشمش چپ شود و دیری تحمّل باید کرد تا دیگربار به حالت عادّی باز گردد و امواج دشنام نیز سرازیرش نمایند که چرا به دعایی به یاد خانهء محبوبش زبان باز کرده و آن هم زیر لب زمزمه‎ای کرده است.

در روزنامه‌ها کارتونی در اهانت به مقدّسات اسلام ترسیم می‎کنند؛ فریاد بلند می‎شود، سفارت‎خانه به آتش کشیده می‎شود؛ نام کشور مزبور حتّی از روی شیرینی‌ها برداشته می‎شود، تهدید به قطع ارتباط می‌‎گردد و در مقابلش در روزنامه‌ها و جراید مقالات نوشته می‌شود و غیر ذلک. امّا، خود این کشور در روزنامه‌ها و مجلّه‌ها چه‌ها که نمی‎نویسند و چه برچسب‎ها که نمی‎زنند، و چه دروغ‌ها که نمی‎گویند و چه بهتان‌ها که نمی‌زنند و اجازهء جواب هم نمی‌دهند. دیگر ذکری از ردّیه‌ها و شماره مخصوص مجلّات به میان نیاورم.

اگر فردی مسلمان در گوشه‌ای از دنیا مرتکب جرمی شود و به زندانش بیندازند، فریاد بلند می‏شود که بی‌گناه بوده است و بدون علّت و فقط به سبب مخاصمت و معاندت با اسلام او را زندانی کرده‌اند و باید آزاد شود والاّ معامله به مثل خواهیم کرد و در بند و زندان خواهیم انداخت. امّا، سالها است که افراد بی‌گناه را به زندان می‌اندازند و اعدام می‌کنند و شلّاق می‎زنند و کسی را یارای آن نیست که اعتراضی کند و اگر کشوری به حمایت از زندانیان بی‌گناه این مرز و بوم صدایی بلند کند برچسب صهیونیست و ضدّ اسلام و دخالت در امور داخلی و غیرذلک بر او می‎زنند و هیچ اقدامی در جهت رفع ظلم نمی‎کنند.

اگر در کشوری اروپایی، سهواً یا عمداً، به خانمی مسلمان اهانتی شود یا ضربی و شتمی وارد شود، فریاد و فغان بلند شود که باید هاتک را مهدورالدّم نمود و به سزای این عمل ننگین رساند که جسارت را بدان حدّ زیاده فرموده که به زنی مسلمان “بالای چشمت ابروست” گفته است؛ امّا در اقلیم فارس مردی را به دلیل بهائی بودن به درخت می‌بندند و به آتش می‎کشند، یا بدنش را در معرض سوزش سیگار قرار می‎دهند و احدی جوابگو نیست؛ دیگری را می‌دزدند و بعد از چند روز مضروب و مجروح دم خانه‎اش می‎اندازند و احدی پاسخگو نیست؛ دیگری را به دم مغازه‎اش می‌روند و جلوی چشم هم‌چراغانش به باد کتک می‎گیرند و خود را مأمور رسمی دولت قلمداد می‎کنند و احدی مسئول نیست.

اگر این همه ادامه یابد خوف از آن دارم که مثنوی هفتاد من کاغذ شود. امّا در کلام آخر فقط می‎توانم به این شعر حافظ متوسّل گردم که:

لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق داوری دارم بـسـی یـا رب کـه را داور کـنـــــم؟

Comments are closed.