مناظره پیرامون مسالۀ قائم و غیبت امام دوازدهم و نقد تاریخی آن (مقاله دوم)

بسم الله الرحمن الرحیم

نگاهی نامغرضانه به مساله‌ی قائم در شیعه‌ی دوازده امامی

میثم شریفی نسب meysam.sharifinasab@gmail.com

اشاره:

چند ماه پیشتر در یکی از سایتهای بهائی، نوشتاری با عنوان «نگاهی تاریخی به مسالۀ قائم در شیعۀ دوازده امامی» به قلم فردی به نام آقای کاویان میلانی منتشر شد. سخنانی که در آن مقاله بیان شده بود، متضمن ادعاهایی ناصواب بود که ذکرشان در صورت وجود اندک آشنایی با متون تاریخی، بعید به نظر می‌رسید. ولی از آنجائی که نویسنده‌ی مقاله پس از آن بارها و بعضاًَ در ضمن متن‌هایی تند و زننده بر مدّعیات خود پای فشردند، با اغماض از نحوه‌ی تکلّم بی‌ادبانه‌ی ایشان، این مقاله را برای پاسخگویی به محتوای کلام‌شان برای همان وبسایت ارسال می‌کنیم و به فضل خدا سرفصلهای اصلی طرح شده را پاسخ می‌گوییم.

آنچه در مقاله‌ی آقای میلانی به وضوح میتوان مشاهده کرد، نقل عجولانه‌ برخی ایدهپردازیهای مستشرقین است. متاسفانه بسیاری از مدعیات مقاله چنان‌که خواهیم دید – فاقد مستندات تاریخی صحیح است و اگر بخواهیم خوش‌بینانه بر شیوه تحقیقی آن نظر بیافکنیم، باید آن را از یک سو ناشی از بی‌توجهی نسبت به منابع اصیل و از سوی دیگر ناشی از علاقهی وافر به نوشتههای جدیدی دانست که آن را مطالعات تاریخی دانشگاهی نام نهادهاند. سخنانی که ایشان در مقاله خود نقل کردهاند، در پیشگاه محققین مطالب جدیدی محسوب نمی‌شود و پیش از ایشان مکراراً نقل و به خوبی نقد شده است. جدا از این، نکتهای که برای خوانندهی آگاه بسیار آزاردهنده است این است که چطور آقای میلانی توانستهاند مطالبی را قاطعانه طرح کنند که خودشان نیز نمی‌توانند به آن اعتقاد داشته باشند؟ شاید اگر ایشان برای نوشتههای پیشوایان خود احترامی بیشتر قائل بودند این گونه قلم فرسائی نمی‌کردند.

با توجه به این دو زمینه‌ی کلی، در ادامه برخی از اشتباهات محوری آقای میلانی را یادآور میشویم. باشد که برای حق‌جویان راهنما باشد.

تصوّرات تاریخی

آقای میلانی نوشته خود را با مقدمهای نسبتاً مبسوط آغاز کردهاند. ایشان در این بخش ضمن اشاره به ایدهی “بحران عمیق بر سر جانشینی امام یازدهم” (علیه‌السلام)، از عدم “توافق” و سپس “رقابت” بین برادر و نماینده امام حسن عسکری علیه السلام (یعنی جعفر و عثمان ابن سعید العمری) بر سر جانشینی امام یاد میکنند. ایشان بر این باورند که غیبت “ادعا”یی بود که توسط عثمان بن سعید عمری جعل شد و عثمان العمری توانست به مرور با چیره شدن بر منابع مالی شیعه و با جذب نیروهای مالی آن روز شیعیان رقبا را در ظرف هفتاد سال تضعیف و در نهایت حذف کند» ایشان تاکید میکنند که «در فضای پس از وفات امام حسن عسکری حدود چهارده فرقه در میان شیعیان بوجود آمد که فقط یک گروه آنان نظری را داشتند که خاندان نوبختی مروج آن بودند [قائل شدن به غیبت امام دوازدهم] و در نهایت این دید، نظرات رقیب را از میدان به در کرد. این نظر برای مدتها در اقلیت بود. در این دوره شیعیان میرفتند تا برای چند دهه صاحب قدرت اقتصادی و سیاسی شوند و خاندان نوبختی در راس این موج قدرت و به واسطه ثروت کلان و نفوذ حضور سیاسی در بغداد نظر خود را به کرسی نشاندند.»

هرچند سیر ادعاهای مزبور ممکن است در نگاه اول برای خواننده نامطلع بسیار جذّاب باشد، اما کلماتی از این دست، آنزمان مسموع تاریخپژوهان دینی قرار میگیرد که دارای مستندات صحیح و قابل اعتنا باشد؛ که متأسفانه هیچیک از بیانات فوق چنین نیست. طبعاً در عرف محققین قرار نیست تصورات انسان، محور دریافت حقایق تاریخی باشد و این سنخ سناریو نویسیهای بیپایه و اساس که همراه با بیان احتمالات طرح میشوند، نمیتوانند معرف خوبی برای حقائق دینی باشند.

تاریخ‌هایی که ایشان ذکر می‌کنند دارای انقطاع‌های معناداری است. جناب عثمان بن سعید عمری نائب اول امام زمان علیه السلام، به فاصله‌ی کمتر از ده سال بعد از وفات امام حسن عسکری علیه السلام از دنیا رفته و پسرش محمد جانشین وی شده است. لذا این عبارت نویسنده که «عثمان العمری توانست به مرور با چیره شدن بر منابع مالی شیعه و با جذب نیروهای مالی آن روز شیعیان رقبا را در ظرف هفتاد سال تضعیف و در نهایت حذف کند» بی‌شک تعبیری ناصحیح و غیرعلمی است. همچنین تاریخ، گفتگویی بین عثمان عمری و جعفر را ضبط نکرده است تا بتوان از “عدم توافق” این دو دم زد؛ طبعاً اگر قرار بر این میبود که فرد واجد نفوذ سیاسی و مالی رقبایش را حذف کند، آن فرد باید جعفر میبود که دارای موقعیت به مراتب بهتری در دربار خلیفه عباسی بود.

اما برای شناخت بهتر شرایط سیاسی هفت دهه‌ای که آقای میلانی از آن یاد می‌کنند، بد نیست اشاره کنیم که در این برهه (از وفات امام عسکری علیه السلام در سال ۲۶۰ تا روی کار آمدن آل‌بویه در بغداد در دهه ۳۳۰ ق)، هشت خلیفه عباسی (معتمد، معتضد، مکتفی، مقتدر، قاهر، راضی، متقی و مستکفی عباسی) با منش‌هایی متفاوت حاکم شدند و شرایط سیاسی نوسانات زیادی را به خود دید. ابوسهل نوبختی، فردی که بعدها به مهم‌ترین شخصیت “خاندان نوبختی” در این چند دهه بدل شد، در هنگام وفات امام عسکری علیه السلام جوانی بیست‌وسه ساله بود. لذا این فرضیّه که وی توانسته باشد در این سال‌های پر تلاطم، از “نفوذ و قدرتی ویژه” استفاده کند و کلّ شیعیانی را که در بلاد دور و نزدیک زندگی می‌کردند -و بعضاً ائمه را از نزدیک مشاهده کرده بودند- به مطلبی جعلی قانع سازند، نیاز به قرائن قابل پذیرش تاریخی دارد. درحالی‌که «هیچ قرینهای تاریخی گرد هم نشستن علمای امامیه و تصمیمگیری آنها را در این باره (نظریه غیبت) تأیید نمی‌کند و گرایش جدا از هم و در عین حال همزمان و هماهنگ آنان نیز بسیار دور از ذهن به نظر میرسد» بدون تردید برای این که چنین ایده‌ای ارزش بررسی تاریخی داشته باشد، به قرائن قابل قبول بسیاری نیاز است: مطلبی که متاسفانه در نوشته جناب میلانی به هیچ وجه یافت نمی شود.

اما اگر منظور ایشان از اشاره به این هفت دهه تاکید بر “قدرت خاندان شیعی آل بویه” در سال‌های بعد از ۳۳۰ ق است و جعل این احادیث را به خاطر نزدیک شدن به مرکز قدرت دانسته‌اند، باید گفت: «مگر قبل از روی‌کار آمدن آل‌بویه نیز نمیتوانستند با تعدیل نقطهنظرهای خود، از فشار حکومت بکاهند و حتی به آن نزدیک شوند؟ همچنین امامیه برای نزدیک شدن به آل‌بویه چه نیازی به جعل یا پذیرش این اعتقاد داشت؟ مگر آل‌بویه که معلوم نیست شیعه زیدی بودند یا اثنی عشریه و با دستگاه خلافت سنی کنار آمده بودند، برای امامیه (در صورت نپذیرفتن چنین اعتقادی)، محدودیتی قائل می‌شدند؟ مگر نه اینکه مجالی که آل‌بویه برای همه فرق و مذاهب فراهم آوردند از جمله عوامل مؤثر در اوج و اعتلای فرهنگ و تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری بود؟ بنابراین امامیه چه نیازی به تجدید نظر در اصول اعتقادی خود داشت؟ به نظر میرسد اعتقاد یا عدم اعتقاد به دوازده امام و مسئله غیبت، هیچ ربط و تأثیری به نوع ارتباط امامیه با آل‌بویه نمیتواند داشته باشد…. و بالاخره امامیه که همواره از سوی حکومتها تحت فشار بوده، چرا مانند دیگر فرق، ادعای غیبت یکی از امامان پیشین خود را نکرد تا زودتر از فواید و نتایج آن بهرهمند گردد؟»

حقیقت امر آن است که بر خلاف تصور آقای میلانی نه تنها احادیث غیبت امام دوازدهم در دوران هفتاد ساله مذکور جعل نگردید، امام عسکری علیهما السلام از مدتها پیشتر در روایات اسلامی طرح شده بود و از این رو بزرگانی از شیعه بر اساس اِخبار غیبی ائمه پیشاپیش از این مطلب آگاه بودند.

اسناد متقدم چه می‌گویند؟

آقای میلانی پس از ذکر این مقدمه به طرح سرفصلهای اصلی نوشتار خود و به بیان دقیق‌تر، به نقل مطالعات تاریخی دانشگاهی مورد اشاره‌ می‌پردازد. با نگاهی اجمالی باید گفت که ایشان در این فراز، بر اثبات چند نکته اصرار دارند:

ایشان مدعی هستند که هیچ گونه سندی مبنی بر تولد و غیبت پسر امام عسکری علیهما السلام در قرن سوم هجری وجود ندارد. مینویسند:

«از عجایب باورهای جا افتاده و تئوریزه شدۀ شیعۀ مربوط به تاریخ غیبت امام دوازدهم اینکه همیشه شواهد و منابع تاریخی نزدیکتر به واقعه تاریخی تحت الشعاع و در حاشیه نویسندگان دورتر و دیرتر مانند مولف کمال الدین قرار میگیرد. شیخ صدوق مولف کمال الدین به سال ۳۸۱ ه.ق وفات یافته است، یعنی ۱۲۰ سال پس از واقعهای که در مورد غیبت امام نقل میکند. خود شیخ صدوق نه امام را دیده و نه از معاصران امامان کسی را میشناخته است. او دهه‌ها پس از وقایعی که توصیف میکند متولد شده است، و دقیقتر بگویم ۱۰۷ سال پس از وفات امام یازدهم. منابع مهم و بسیار نزدیکتر شیعه به آن برهه از زمان مانند احمد بن محمد البرقی (م. ۲۷۴ یا ۲۸۰ ه.ق) در کتاب المحاسن و صفار قمی در بصائر الدرجات (م. ۲۹۰ ه.ق) در مجموعههای خود از روایات و احادیث امامها چنین باورهایی را در مورد غیبت و تطبیق قائم با فرزند امام یازدهم ارائه نمیکنند.»

و در ادامه نیز مدعی میشوند:

«ماند و در کتب معاصر مطرح میشدند و در قرون بعدی به اخبار شیعه اضافه نمیشدند. عدد دوازده و اهمیت آن و احادیثی که در بارۀ “دوازده” امام بحث میکند احادیثی هستند که بعد از استقرار روایات از سوی ابواب اربعه و مومنان نسل‌های بعدی برای تثبیت موقعیت ایدئولوژیک و باورهای گروهی از شیعه ساخته و پرداخته شده است. یعنی پس از گذشت چند دهه از فوت امام حسن عسکری ناچار یک الهیات بر مبنای عدد “دوازده” برای توجیه موضع نواب اربعه راه اندازی میشود. متون پیشین حدیث چنین روایاتی ندارند.»

ایشان مشایخ شیعه چون شیخ صدوق رضوان الله علیه و پس از وی مرحوم شیخ کلینی را متهم به سندسازی و جعل حدیث در قرن چهارم میکند و مینویسد:

«یکصد سال پس از وفات امام عسکری وقتی اندیشههای رقیب همگی حذف و از میدان خارج شده بودند جریان روایت سازی و اسطوره پروری به اوج شکوفایی خود رسیده بود و کمال الدین نمونه برتر چنین تاریخ نویسی (اسطوره سازی) بود.»

جواب این بخش از صحبتهای ایشان را در ضمن چند نکته باید عنوان نمود:

اولا– باید دانست بر خلاف توصیف جناب میلانی شیخ صدوق ۱۰۷ سال پس از وفات امام عسکری علیه السلام متولد نشده‌اند و در ۳۰۵ هجری به دنیا آمده‌اند؛ بنابراین فاصله‌ی میان وفات امام و تولد شیخ صدوق ۴۵ سال است و بر این اساس از نظر تاریخی امکان دیدن معاصرین امام برای شیخ صدوق منتفی به نظر نمی‌آید. احتمالاً منظور آقای میلانی سال تألیف کتاب کمال الدین بوده که آن را بر اثر عجله به اشتباه بیان کرده‌اند.

ثانیا– مبنای سخن ایشان بررسی کتب متقدم شیعه (تألیف شده تا پیش از قرن ۴) و عدم اعتماد به کتاب‌هایی است که پس از آن تالیف شده‌اند. برای امثال ایشان و دیگر ناآگاهان به تاریخ حدیث، باید دو نکته مهم را در روش کار نویسندگان جوامع معروف حدیثی توضیح داد تا روشن شود که آیا بزرگانی مانند مرحوم شیخ کلینی، صدوق و طوسی احادیث را شفاهاً شنیده و برای نخستین بار آن‌ها را به کتابت درآورده‌اند یا آن‌ها نیز به نوبه‌ی خود از آثار مکتوب پیشین بهره برده و این جوامع را پدید آورده‌اند.

نکته اول: قرائن و شواهد متعددی وجود دارد که جوامع معتبر حدیثی شیعه از روی آثار پیشینیان نگاشته شده و مولفان این جوامع، به انگیزه‌ی یک‌دست کردن کتب پراکنده و جداسازی مآخذ معتبر از غیر معتبر، به نگارش آثار خود پرداخته‌اند. مثلاً تصریح شیخ صدوق در آغاز کتاب «من لایحضره الفقیه» و نیز تعبیرات شیخ طوسی در ابتدای مشیخه‌ی کتاب «تهذیب الاحکام» و نیز در پایان کتاب «استبصار»، همه دلالت بر گرفته شدن احادیث آن‌ها از منابع پیشین دارد.

ترجمه‌ی عبارت شیخ صدوق این چنین است:

«و همه‌ی آن‌چه در این اثر آمده، از کتاب‌های مشهور که مورد رجوع [اهل علم] و محل اعتماد آن‌هاست، استخراج شده است.»

شیخ طوسی در مشیخه‌ی تهذیب الاحکام می‌نویسد:

«اینک که به توفیق الهی از تالیف این کتاب تهذیب الاحکام فراغت یافتم، طرق روایت این اصول و مصنفات را ذکر می‌کنیم و آن‌ها را در نهایت اختصار می‌آوریم؛ (هدف ما از ذکر این طرق) آن‌است که اخبار از حالت مرسل بودن خارج و به مسندات وارد شوند.»

همو در پایان اثر دیگر خود می‌نویسد:

«در آغاز امر، روش من این بود که احادیث را با اسانید آن‌ها بیاوریم … سپس در جزء سوم [این کتاب] روش اختصار را پیش گرفتم و تنها به نام راوی‌ای که حدیث را از کتاب یا از اصل او گرفته‌ام، بسنده کردم.»

باید توجه داشت که مولفان این جوامع حدیثی کوشیده‌اند مجموعه‌ی روایات را در یک تقسیم موضوعی‌تر از عصر خود عرضه کنند. البته همین امر سبب تقطیع‌هایی نیز شده که محققان به آن اشاره کرده‌اند. مقدمه‌ی شیخ کلینی بر کتاب ارجمند «کافی»، گویای آن است که وی در موضوع‌بندی کتاب خود، منطق خاصی را در نظر داشته است. به عبارت دیگر، کافیِ کلینی بدان اعتبار که با دیدگاهی نو و عصری نگاشته شده، تالیفی جدید و متعلق به زمان خود اوست؛ اما بدان اعتبار که از روی مآخذ پیشین گرد آمده، باید تألیفی متعلق به دوره‌ی حضور امامان علیهم السلام به‌شمار آید. چنانچه شبیه این سخن را می‌توان درباره‌ی کتاب «محاسن» برقی نیز مطرح کرد.

نکته دوم: بر اهل علم پوشیده نیست که سلسه‌ی اسناد در این‌گونه کتاب‌ها، غالباً نشانه‌ی طریق مؤلف به یک اثر مکتوب پیشین است؛ بدین معنا که نام‌های موجود در سلسله‌ی روایات، یا معرّف مؤلفان آثار قبلی است و یا معرّف راویان آن‌ها. حتی تعبیر «حدّثنا» و «أخبرنا» نیز در بیشتر موارد به معنای تحدیث یا إخبار شفاهی نبوده و دلالت بر اجازه‌ی روایت یک کتاب دارد. چرا که در دوران تألیف کتب مورد بحث، مولفین راهی جز خبردادن از آثار خود و تایید نسخه‌های مورد اعتمادشان نداشته‌اند، همچنان‌که راویان آثار نیز همین راه را ادامه می‌داده‌اند. البته همواره کوشش می‌شده که علاوه بر اِخبار از کتاب به صورت کتبی یا شفاهی، به افراد ثقه نیز اجازه‌ی روایت کتاب داده شود. برای فهم بهتر مطلب، دقت در نمونه زیر مفید است:

مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی، بیش از ۸۰۰ بار سند حدیث را این‌گونه آغاز نموده است:

عدهٌ من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عیسی»

و نجاشی از وی نقل کرده است که:

«من این تعبیر را جانشین نام محمد بن یحیی، علی بن موسی کمیذانی، داود بن کوره، أحمد بن إدریس و علی بن ابراهیم کردم

از طرفی نجاشی در شرح حال أحمد بن‌محمد بن‌عیسى، پس از ذکر آثار او، راه‌های خود را به این آثار می‌آورد؛ که یکی از آن‌ها این است:

«قال لی أبوالعباس أحمد بنعلی بننوح: أخبرنا بها أبوالحسن بن داود عن محمد بن یعقوب عن علی بن إبراهیم و محمد بن یحیى و علی بن موسى بن جعفر و داود بن کوره و أحمد بن إدریس عن أحمد بن محمد بن عیسى بکتبه».

به عبارت دیگر، طریق نجاشی به کتاب‌های أحمد بن‌محمد بن عیسى، همان طریق کلینی است و او با یک واسطه از کلینی روایت می‌کند و أبوالعباس بن‌نوح نیز از نام‌دارترین راویان کتب و از مشایخ اجازه در عصر خود بوده است.

دقت در مثال فوق روشن می‌سازد که وقتی شیخ کلینی در کتاب شریف کافی مینویسد: «عدهٌ من اصحابنا عن احمد بن محمد بن عیسی» در واقع از کتاب‌های أحمد بن‌محمد بن‌عیسى روایت می‌کرده و چون خود در عصر او نمی‌زیسته، نام راویان معتبر این کتاب را که به وی اجازه‌ی روایت آن را داده بودند، آورده است و با ذکر این جمله، در حال نقل قول مستقیم از کتب حدیثی پیشین است؛ نه این که حدیث را با چند واسطه شفاهاً نقل کند.

به این ترتیب می‌توان دریافت که هر چند قسمت عمده منابع سه قرن نخستین امامیه ـ از جمله اصول اربعمائه ـ به صورت مستقیم به دست ما نرسیده است؛ اما مصنفانی مانند کلینی (متوفی ۳۲۹ ق) و صدوق (متوفی ۳۸۱ ق) کتب خود را به استناد این کتب که در اختیار آنها بوده، تألیف کردهاند. لذا فساد این تصور که امثال شیخ صدوق و شیخ کلینی در قرون بعدی این روایات را به صرف اقوال شفاهی پیشینیان و برای اولین بار نوشتهاند، با کمترین آشنایی با علوم حدیث، ظاهر است.

شایان ذکر است که در خلال فهرستهایی مانند الذریعه -که به معرفی آثار علمای پیشین می‌پردازند- بعضاً نام کتاب‌هایی در قرن سوم به چشم می‌خورد که به روشنی تحت موضوع غیبت تالیف شده‌اند، ولی به عصر ما نرسیده‌اند؛ امّا محدثانی همچون شیخ صدوق در کمال الدین ده‌ها روایات را بر اساس همین کتب متقدم شیعه نقل کرده‌اند.

حال که دانسته شد کتابهای بزرگانی مانند شیخ صدوق و شیخ کلینی بر مبنای کتب متقدم تالیف شده است، در مواجهه با این حقیقت، دو سناریو را می‌توانیم تصور کنیم:

یکی این که تاریخ را خودمان بنویسیم و بخوانیم: تمامی این افراد را جاعل و اسطورساز بدانیم، فرض کنیم که اصول مشهور اربعمائه فقط در اختیار این چند محدث بوده و هیچ کس متوجه جعل آنان ( جعلی نه در حد یک یا دو جمله در روایت، که در حد اضافه کردن چندین سرفصل اعتقادی) نشده است. با قبول این سناریو ما اجتماعِ اقوال تمامی این نویسندگان را ـ که بعضاً در فواصل بسیار دور از هم می‌زیسته‌اند ـ تنها به خاطر یک ظنّ پیشینی و اثبات نشده‌ی «تبانی» کنار می‌گذاریم.

راه دیگر هم این است که به اقوال مورخین شیعه و سنی درباره‌ی شیخ کلینی و صدوق و دیگر مصنفان رجوع کنیم و ببینیم که آیا مورخین و صاحبان تراجم آنان را حتی در یک مورد متهم به جعل یا کذب کرده‌اند؟ یا این‌که همگی بالاتفاق آنان را ستوده‌اند و از شدت صِدق، صدوق نام نهاده‌اند؟ همچنین می‌توان به آن قسمت از منابع اولیه‌ی محدثین که امروزه در دسترس است، رجوع کرد و آن را با نقل‌های این بزرگان در کتب خود مقایسه‌ کرد و آن گاه قضاوت کرد که در مورد این بزرگان آیا جز به صدق حدیث و دقت در نقل می‌توان قائل شد؟

به این ترتیب در نگرش محققانه به تاریخ، نقل‌های متعدد بزرگان طایفه امامیه از کتب متقدم (که در مضامینش تواتر دارد)، گواه روشنی است بر اصالت اعتقاد غیبت و دوازده امام نزد شیعه‌ی امامیه.

ثالثا- آقای میلانی گفته‌اند:

«باید فرض را بر این گذاشت که اگر در نزد ائمه عدد دوازده ارزش و ویژگی خاصی داشت… در کتب معاصر مطرح میشدند.»

جدا از تمام بحث‌های مهم قسمت قبل، باید به آقای میلانی متذکر شد که بر خلاف تصور ایشان، کتب باقیمانده از قرن سوم هجری نیز فاقد این اشارات نیستند. تنها برای نمونه به چند روایت از کتب متقدم‌تر اشاره می‌کنیم تا خوانندگان محترم میزان صحت مدعیات ایشان را دربیابند.

یکی از قدیمیترین متون بازمانده از اثنیعشریه، شانزده اصل از اصول اربعمائه است که اکنون به چاپ رسیده است. یکی از این اصول، اصل ابی‌سعید عباد العصفری، متوفای ۲۵۰ قمری است. او در این مجموعه روایاتی را نقل میکند که پاسخ روشنی به تصورات آقای میلانی و منابعشان است؛ به عنوان مثال:

عباد عن عمرو بن ثابت عن أبیجعفر عن أبیه عن ابائه: قال: قال رسول الله : نجوم فی السماء أمان لأهل السماء فإذا ذهب نجوم السماء اتی أهل السماء ما یکرهون و نجوم من أهل بیتی من ولدی أحد عشر نجما أمان فی الأرض لأهل الأرض ان تمید باهلها.

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ستارگان آسمان امان اهل آسمان‌اند هنگامی که ستاره‌های آسمان بروند، بر اهل آسمان آنچه نمیپسندند وارد میشود و ستاره‌هایی از اهل بیت من از فرزندانم، یازده ستاره، امان زمین‌اند تا زمین ساکنینش را نلرزاند.

نمونه‌ی بعدی کتاب بصائر الدرجات، تألیف محمد بن‌حسن صفار قمی، متوفی ۲۹۰ قمری است که جناب میلانی نیز آن را به عنوان کتاب معاصر جناب برقی (متوفی ۲۸۰ ق) پذیرفته و نام برده‌اند. به عنوان مثال در این کتاب می‌خوانیم:

حدثنا عبد الله عن إبراهیم بن محمد الثقفی قال: أخبرنا إسماعیل بن یسار حدثنی: علی بن جعفر الحضرمی عن سلیم الشامی، أنه سمع علیا ع یقول: إنی و أوصیائی من ولدی مهدیون، کلنا محدثون؛ فقلت: یا أمیر المؤمنین، من هم؟ قال: الحسن و الحسین ع ثم ابنی علی بن الحسین ع. قال و علی یومئذ رضیع. ثم ثمانیه من بعده واحدا بعد واحد و هم الذین أقسم الله بهم فقال وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ أما الوالد فرسول الله ص وَ ما وَلَدَ یعنی هؤلاء الأوصیاء

سلیم نقل میکند که از امام علی علیه السلام شنیدم که می‌گفت: من و اوصیای من از فرزندانم هدایت‌شدگانیم و همگی محدث هستیم. پرسیدم: ای امیر مومنان، آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: حسن و حسین، سپس پسرم علی بن الحسین ع و علی بن الحسین آن روز شیرخواره بوده- و سپس هشت نفر پس از او یک به یک. آنان کسانی هستند که خدا به آنان قسم خورد و فرمود: و والد و ما ولد. پس والد رسول خداست و منظور از ما ولد این اوصیایند.

همچنین در تفسیر علی بن ابراهیم قمی (متوفی ۳۰۷ ق) تعداد و نام تک تک امامان به روشنی بیان شده است. به علاوه، در بیش از ۴۰ حدیث از احادیث این تفسیر، سخن از قائم علیه‌السلام، غیبت و ظهور او و رجعتش به میان رفته است و آیاتی از قرآن به این مسائل تاویل شده است.

لذا به قاطعیت تمام می‌توان بیان داشت که ادعای عدم وجود نصوص بر امام دوازدهم در اسناد متقدم شیعی تنها یک افترای بیاساس است.

رابعاً- ایراد اشکال بر احادیث دوازده امام بسیار تامل برانگیز است! روایت خلفای دوازده‌گانه از جمله مشهورات احادیث اسلامی است و به شیعه اختصاص ندارد. این احادیث در کتب شیعه و اهل تسنن با اقوال مختلف از زبان امامان و پیامبر کراراً نقل شده است. (بیش از دویست و هفتاد حدیث از این مجموعه در کتاب منتخب الاثر تالیف ارزشمند آیت‌الله صافی گلپایگانی گردآوری شده است.) به طوری که در تاریخ اسلام، حتی متعصبین اهل‌سنت یا وهابیت -علیرغم جدل‌های بی‌نتیجه در مورد مصداق آن- نتوانسته‌اند اصل صدور این روایت را رد کنند. شگفتانگیز است که فردی حتی با کمترین اطلاع از منابع حدیثی، قائل بشود که: «پس از گذشت چند دهه از فوت امام حسن عسکری ناچار یک الهیات بر مبنای عدد “دوازده” برای توجیه موضع نواب اربعه راه‌اندازی میشود.» و ادعا کند این مطلب در”قرون بعدی” به اخبار شیعه اضافه شده و «متون پیشین حدیث، چنین روایاتی ندارند.»!… و عجیب‌تر آن که سخنان خود را مطالبی علمی و دانشگاهی قلمداد کند!

خامساً- اما از همه موارد فوق شگفت‌تر این است که یک بهائی چنین مطالبی را بنویسد! بهتر است در نوشته‌ی زیر تأمل شود. عبدالبهاء در مفاوضات مینویسد:

«در هر دوری اوصیا و اصفیا دوازده نفر بودند در ایام حضرت یعقوب دوازده پسر بودند و در ایام حضرت موسی دوازده نقیب رؤسای اسباط بودند و در ایام حضرت مسیح دوازده حواری بودند و در ایام حضرت محمّد دوازده امام بودند.»

جای سوال دارد: اگر اخبار دوازده امام دروغ و کذب است، این جمله جناب عبدالبهاء چیست؟ چرا رهبر بزرگ بهائیان به تسری عدد دوازده در اعصار پیامبران پیشین گواهی میدهد؟ بالاخره آقای میلانی یا گفته جناب عباس افندی را بیانی صحیح میپندارند یا آن را دروغ میشمارند؛ اگر آن را دروغ میشمارند که پا بر دین خود نهادهاند، اما اگر صحیحش میدانند، چرا با قاطعیت تمام احادیث دوازده امام را جعلی دانسته و صدور آن‌ها را توسط معصوم رد کردهاند؟

آیا از نظر آقای میلانی جناب عبدالبهاء بر اساس سخنان جعلی و دروغی که برای تثبیت موقعیت نواب اربعه ساخته و پرداخته شده حرف می‌زده است؟

جای سوال دارد که چطور یک نفر میتواند مطالبی را به عنوان حقیقت قلمداد کند که خود مطمئن است یکپارچه کذب است؟

نزد اهل انصاف، پر واضح است که آقای میلانی نتوانستهاند بین نقل مطالب برخی مستشرقین و اعتقادات شخصی خود مرز مشخصی قائل شوند و هر چه را دست‌مایه‌ی تشکیک در عقائد شیعیان یافته‌اند، ذکر کرده‌اند بدون آنکه به نتیجه سخن خود که همانا پا گذاشتن بر اعتقاد بهائی است بیاندیشند.


– مثلا ایشان می‌نویسد پس از وفات امام حسن عسکری بدون داشتن فرزند و جانشینی مشخص عدۀ زیادی از پیروان امام حسن عسکری به گمان اینکه امامِ اشتباهی را پیروی میکردند به پیروان جعفر پیوسته باشند.» مطلبی که فاقد ذره‌ای اعتبار و استناد علمی است و صرفاً از تخیلات نشأت میگیرد.

– جناب عثمان بن سعید عمری علاوه بر نیابت امام دوازدهم علیه السلام، وکیل امام هادی و امام عسکری علیهما السلام نیز بوده و مورد تایید و اطمینان کامل آن حضرات نیز بوده است.

– که این طور نشد و پس از مدت کوتاهی تمام طرفداران جعفر از او بازگشتند.

– محسن الویری (خندان)، «نقد نظریهای در پیدایش شیعه اثنی عشری». (این مقاله در نقد منبع مورد رجوع و استفاده آقای میلانی است.)

– ر.ک: صادق سجادی، دائره المعارف بزرگ اسلامی، ۱۳۶۳، ج۱، ص ۶۴۰، مدخل «آل‌بویه».

– ر.ک: همان، صص ۶۴۰-۶۴۱.

– محسن الویری (خندان)، «نقد نظریهای در پیدایش شیعه اثنی عشری».

– مطالب این قسمت عمدتا برگرفته شده است از مقاله‌ی آقای حسن طارمی راد، با عنوان «پیشینه‌ی مکتوب منابع معتبر شیعه‌ی امامیه»، چاپ شده در «»؛

– مصنفان جوامع حدیثی، در برخی موارد فقط به نام راوى که روایت را از کتاب او نقل کرده‌اند، اکتفا مى‏کردند و در پایان کتاب سند خود را به آن راوى می‌آوردند. اصطلاحا این بخش را «مشیخه» مى‏نامند، یعنى اساتید و مشایخ.

– من لایحضره الفقیه، ج ۱، ص ۳.

– شرح مشیخه‌ی «تهذیب الاحکام» (ضمیمه‌ی جلد ۱۰ تهذیب)، صص ۴و ۵.

– استبصار، ج ۴، صص ۳۰۴ و ۳۰۵ و نیز ر.ک. همان جلد، ص ۳۴۲.

– البته هدف از این بحث، نفی سنت شفاهی روایت حدیث نیست؛ زیرا این سنت قطعا وجود داشته و در همه‌ی زمان‌ها نیز وجود دارد. اما کاربرد آن در همه‌ی مقولات نیست و خصوصاً در مباحث علمی (فقهی و کلامی) کاربردی کم‌تر دارد.

– البته نسبت به نسخه‌های مشهور نیازی به این اجازه نبوده است و اگر اجازه صادر می‌شده، به منظور حفظ سنت اجازه و تحکیم و تثبیت نسخه‌ها بوده است.

– احمد بن‌محمد بن‌عیسى اشعرى قمى از روات بزرگ شیعه در قرن سوم هجرى و رییس و بزرگ شهر قم و از برجسته‏ترین شخصیت‏هاى علمى دوران خود بوده و به خدمت امام رضا و امام جواد و امام هادى علیهم‏السلام نیز رسیده و روایات فراوانى از آنان نقل کرده است. (رجال نجاشی، شماره‌ی ۱۹۸)

– رجال نجاشی، شماره‌ی ۱۰۲۶، ص ۳۷۸، ذیل «محمد بن یعقوب بن إسحاق أبو جعفر الکلینی»

– رجال نجاشی، شماره‌ی ۱۹۸.

– غفاری، تاریخ تدوین الحدیث و کتابته، ۱۳۶۹، صص ۲۳۸-۲۳۹.

– طهرانی، الذریعه، بی تا ، ج ۱۶، صص ۷۴-۸۴.

– لازم به یادآوری است که مهمترین دلیل جناب میلانی بر ساختگی بودن احادیث غیبت و دوازده امام در نظام فکری امامیه، دست نیافتن ایشان به احادیثی در این زمینه در منابع اولیه شیعی اثنی عشری بود. اما با توجه به نقل تاریخی وجود کتبی با نام «الغیبه» در قرون نخستین، حداکثر گزاره‌ای که ایشان می‌توانند مطرح کنند، دست نیافتن به احادیث مؤید امام دوازدهم و غیبتش در منابع متقدمی است که حال حاضر موجود اند و نه چیزی فراتر از آن. در مورد صحت همین نتیجه‌گیری نیز در ادامه صحبت خواهیم کرد.

شیخ کلینی: عموم طبقات او را به راستی و درستی گفتار و کردار و احاطه کامل بر احادیث و اخبار می‏ستودند، طوری که نوشته‏اند شیعه و سنی در اخذ فتوا به او مراجعه می‏کردند و در این باره مورد وثوق و اعتماد هر دو فرقه بود. وی در امانت، عدالت، تقوا و فضیلت و حفظ و ضبط احادیث، که همه از شرایط یک فرد محدث موثق جامع الشرایط است، سرآمد روزگار بود. نجاشی، دانشمند بلند مرتبه رجالی شیعه وی را به عنوان (شیخ أصحابنا فی وقته بالری و وجّههم) توصیف کرده است. اکثر رجالیون متقدم، کلینی را موثقترین و با دقتترین محدثان از لحاظ ضبط حدیث دانسته‌اند (رجال‏ابن‏داود، ۳۴۱؛ رجال‏العلامهالحلی، ۱۴۵؛ رجال‏النجاشی، ۷۷). شیخ بهایی و علمای پس از او، کلینی را “ثقه الاسلام” خوانده‌اند (لفظ ثقه در دانش‌های حدیث و رجال، بر راوی و محدثی به کار می‌رود که در نقل و روایت حدیث و دقت در نقل آن راستگو و معتبر قلمداد می‌شود.) سید بن‌طاوس گوید: «توثیق و امانت شیخ کلینی مورد اتفاق همگان است.» میرزا عبدالله أفندی در ریاضالعلماء مینویسد که کلینی در میان خاصه (شیعیان) و عامه (سنیان) نظیری نداشته است. ابن‌اثیر جزری در جامع الاصول می‌نویسد: «ابوجعفر محمّد بن‌یعقوب رازی ـ از پیشوایان مذهب اهل‏بیت علیهم ‏السلام ـ دانشمندی بزرگ و فاضلی نامدار است.» برای ستایش دیگر علمای اهل سنت از وی بنگرید: ذهبی، توضیح المشتبه، ۷، ۳۳۷ (:«محمّد بن یعقوب الکلینی، من رؤوس فضلاء الشیعه فی أیام المقتدر»)؛ ابن ماکولا، الاکمال، ۴، ۵۷۵؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ۵، ۲۲۶؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ۵، ۴۳۳؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ماده کلان، ۴، ۲۶۳؛ و از منابع متأخر، نک: زرکلی، الاعلام، ۸، ۱۷. و از مستشرقین Karil Prokilman می‌گوید: «کان مجدّد فقه الإمامیّه هو أبوجعفر محمّد بن‌یعقوب الکولینی» (تاریخ الأدب العربی، ۳، ۳۳۹).

شیخ صدوق: مذاکره پدر وی با سومین نایب امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه، حسین بن روح نوبختی در بغداد (از جمله به مناسبت درخواست دعا از امام عصر عجل اللّه تعالی فرجه، برای فرزنددار شدن، که به ولادت شیخ صدوق منجر شد) در بیشتر کتابهای رجال ذکر شده است (از جمله رجوع کنید به نجاشی، ص ۲۶۱). ابن‌طاووس متذکر شده که در مورد عدالت وی اتفاق نظر وجود دارد. ( فلاح السائل، ص ۱۱؛ فرج المهموم، ص ۱۲۹) خطیب بغدادی در کتاب معروف خود «تاریخ بغداد» میگوید: «وی از بزرگان و سرشناسان شیعه بوده». لقب «صدوق» بلیغ‌ترین کلمه در بیان امانت وی در روایت است. برخی از علمای رجال متأخر نیز مراسیل وی را در حکم مسانید دانسته‌اند. (مثلا: خوانساری و مامقانی).

– عده من الرواه، الأصول السته عشر، چاپ دوم، انتشارات دارالشبستری، قم، ۱۴۰۵ قمری.

– الأصول السته عشر، أصل أبی سعید عباد العصفری، ص ۱۶.

– بصائر الدرجات صفحه ۳۷۲.

– تفسیرالقمی، ج۲، ص۴۴.

– به عنوان نمونه ر.ک: تفسیرالقمی، ج۱، ص ۱۴۲، ۱۵۸، ۱۷۰، ۲۰۰، ۲۳۵؛ ج۲، ص ۶۵، ۶۸: باب «خروج القائم»، ۱۳۴، ۲۰۴.

– برای نمونه ن.ک: کتاب سلیم‏بن‏قیس، حدیث‌های‏۱۴، ۱۶، ۴۵؛ تعدادی از این احادیث در قسمت قبلی («ثالثاً») از کتب متقدمین شیعه ذکر شد.

– برای نمونه ن.ک: بخاری، صحیح، کتاب احکام، باب ۵۱؛ همو، التاریخ الکبیر، ج۳، ص۱۸۵ و ج ۸، ص۴۱۱، دار الفکر؛ مسلم، صحیح، کتاب اماره، باب ۱، ح۱۰؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۵، ص۹۰، ۹۳، ۹۵، ۹۹، ۱۰۶، دارالفکر؛ ترمذی، سنن، کتاب الفتن، باب ۴۶، ح ۲۲۲۳؛ ابو داود، سنن، کتاب المهدی، ح ۱؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص ۱۸، دار القلم، بیروت. بیهقی، دلائل النبوه، ج۶، ص ۵۲۰، ۵۶۹، دار الکتب العلمیه؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۵۳ و ج۶، ص۲۶۳؛ طبرانی، معجم کبیر، ج۲، ص ۲۱۴، ۲۷۷، عراق؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱، ص۱۵۳.

برای دیدن یک بحث مختصر و مفید در زمینه نقل این روایت در منابع اهل سنت، ر.ک: سید مرتضی عسکری، «امامان این امت دوازده نفرند».

– لطف‌الله صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، الباب الأوّل: «فیما یدّل علی انّ الائمه اثنا عشر».

– مفاوضات، ص ۴۵

Comments are closed.