الفبای الهیات بهایی قسمت اول

الفبای الهیات بهایی قسمت اول

شهرام

مقدمه

الهیات تارو پود ادیان را تشکیل میدهند. هدف از این نوشتار اینست که الفبای الهیات دیانت بهایی را تا آنجا که درقوه درک محدود این نویسنده است به شفاف ترین وجه ممکن در طی چند مقاله به نظر خوانندگان عزیزبرسانم. باشد که جوابگوی بعضی ازسوالات و راهنمای مختصری برای جستجو گران راه حق شود.

در طول یک صد و چندسال عمر دیانت بهایی، این آیین از جهات مختلف در ادوار مختلفت( قاجار و مشروطه و پهلوی و جمهوری اسلامی) از طرف مخالفان به باد انتقاد گرفنه شده و البته گروهی فقط به نوشتن ردیات بسندیده اند ولی غافل یا (ناغافل) از اینکه گروهی دیگر این نوشتجات را دستاویزی برای ایجاد اختناق و خفقان و اهمال همه گونه فشار و زیر پا گذاشتن اساسی ترین اصول حقوق انسان این گروه نموده و برخی هم آنراشمشیری کرده و به قتل و کشتار بیش از بیست هزار تن از هموطنان ایرانی آنهم فقط به جرم دیگر اندیشی دست زده اند. این رویه همچنین در ایران قرن بیست و یکم ادامه دارد. بنده معتقدم که اینهمه آزار و حبس و شکنجه و بی احترامی و تهمتهایی که به این آئین پاک زده میشود جملگی ریشه در ندانستن و نفهمیدن و درک نکردن حقایق عالیه این امر اعظم است که آن خود یا ناشی از اوهامات و خرافاتی است که هزاران سال گریبان گیر مردم است یا تهمتها و اکاذیبی که در مورد این امر درافکار و افواه پخش شده. . برای این اوهام زدایی لازم است که الفبای این امر جدید را یاد گرفت چرا که بمانند تمام ادیان در بدوظهورشان حامل زبانی است بدیع با قواعد و اساسی جدید وتفآسیری نوین.


 

بنده زبان مادریم فارسیست ولی تحصیلات عالیه را ابتدا به زبان فرانسوی و بعد به انگلیسی گذرانده ام وبا وجودی که بیست و چند سال است که در کشوری انگلیسی زبان زندگی میکنم هنوز زبان فارسی و فرانسوی اثرات خود را در گفتار و نوشتارم به زبان انگلیسی بوضوح نشان میدهند. چون ساختار قواعد جمله سازی این سه زبان کاملا متفاوت هستند لازمه تبحردرزبان جدید آزاد کردن خویش از قید و بند و قوانین زبان قبل است.

آثار هر ظهوری جدید مملو است از الفاظ و معانی بدیعه. مصدر وحی (پیامبر) همانطور که از مومنین خلقی بدیع میسازد، به همین وجه ” روح جدید معانی به امر آمر حقیقی دراجساد الفاظ ” میدمد (۱). کلام و لحنی جدید خلق میشود و هر چند که جسد بعضی ازلغات بکار گرفته شده در امر جدید مشابه لغات ادیان ما قبل است ولی آن الفا ظ حامل روحی عمیقترومفاهیمی کامل ترمیباشند .

آفتاب حقیقى کلمه الهى است که تربیت اهل دیار معانى و بیان منوط به اوست“(۲).

با این مقدمه میتوان گفت که هر دینی ادبیات،فلسفه ،اصطلاحات ،مبا نی ، مبادی، نمادها و سمبلهای جدید و مخصوص به خویش را دارد که با باورهای عجین شده درقلوب مومنین به ادیان ماقبل میتواند کاملا در اختلاف و حتی در تضاد باشد.

برای مثال در زمان قبل ازظهور حضرت محمد، الفاظ نبی و رسول کاربردی بسیار محدود و شناخته شده داشتند. اعراب مشرک و بت پرست که اکثریت ان امت را تشکیل میدادند کاربردی روحانی از برای این دو لفظ نداشتند و یهودیان و مسیحیان این لغات را به معنی خاص دین خویش استفاده میکردند .حواریون حضرت مسیح رسول نامیده شدند و انبیای بنی اسرائیل و یحیی تعمید دهنده قبل از ایشان و یوحنا بعد ازصعود ان وجود مقدس به نبی معروف بودند و بیشتر نقش منذر،موعظ و پیشگو راداشتند. حضرت محمد هرچند که رسول خوانده شد ولی استفاده ان لغت در اسلام معنایی بس والاتر از مقام رسولان حضرت عیسی پیدا کرد (صاحب کتاب و شریعت )و همچنان القاب نبی و امام معانی بس وسیع تر از قبل یافتند. در حقیقت قران میزان جدیدی گشت که هر امری بر طبق موازین آن سنجیده میشد.

با جرات میتوان اظهار کرد که یکی از مهمترین علل مخا لفت بشر با فرستادگان الهی در هر ظهوراینست که از طرفی هر دینی خود را آخرین و پیامبر خویش را بهترین پنداشته و از طرف دیگر با وجودی که هر مذهبی منتظر موعودی میباشد ولی چون مظهر ظهورجدید با معیارها و مقیاس هایی موهومی و سطحی که ناس از برای موعود خویش پنداشته اند ظاهرنمیشود، مومنین دیانت قبل را در امتحانآتی قرار میدهد که گذشت موفقیت آمیز از ان به سختی رد شدن از پل صراط است.

فلما جاءتهم رسلهم بالبینات فرحوا بما عندهم من العلم وحاق بهم ما کانوا به یستهزؤون هنگامى که رسولانشان دلایل روشنى براى آنان آوردند، به دانشى که خود داشتند خوشحال بودند (و غیر آن را هیچ مى‏شمردند); ولى آنچه را به تمسخر مى‏گرفتند آنان را فراگرفت! سوره غافر ایه ۸۳

“یجادلونک فی الحقّ بعد ما تبیّن” با تو پس از روشن کردن واقعیتها مجادله می کنند“. ( انفال / ۶)

این نوع مجادله ها (مشاقه با پیامبران) که برای حقیقت یابی و واقع بینی صورت نمی گیرد، در اسلام محرم و ممنوع است (سوره نساء ۱۱۵ و انفال ۱۳) چه که مجادله با حق است. هم چنان که خداى تعالى فرمود:” مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ” سوره نساء، آیه ۸۰

تاریخ ادیان مملو است از استهزاء و افترائاتی که مومنین ادیان قبل به پیامبر جدید و آیات و کتابش وارد کرده اند. اگر به صحت احادیث اسلامی تکیه توان کرد ، ظهور جدید و کتآب و آیات او نیز از این قاعده کلی بری نیست . چنانکه کورش عزیز در مقاله خویش آورده اند(۳)

[“حضرت ابی عبدالله فرمود :”کانه می بینم قائم را که بر منبری است و قبائی در بر دارد پس از جیب قبایش کتابی مختوم به ذهب بیرون آرد و چون بگشاید و بر مردم بخواند خلق از گرد او فرار کنند و پراکنده شوند چنانکه گوسفندان پراکنده می شوند و باقی نمی ماند الا نقباء پس به کلامی تکلم فرماید که آنان نیز مضطرب گردند و ملجاء و پناهی نیابند تا آنکه ناچار به او رجوع نمایند و هر آینه آن کلام را که سبب فرار و اضطراب خلق می گردد من می دانم“(بحارالانوار ترجمه حسن بن محمد ولی ارومیه ص ۶۰۹  )

“سیختلفون فی الکتاب الذی مع القائم الذی یاتیهم به حتی ینکروه ناس کثیر” (و اختلاف خواهند نمود در کتابی که با قائم است و با او می اید به گونه ای که عده کثیری انرا انکار می کنند.) (روضه کافی ۸- ص ۲۸۷)

عدم پذیرش کتاب قائم توسط اکثر مردم کاملا مشخص است. حضرت محمد در مورد علمای زمان قائم می فرمایند:

علمای انها خائن و فاسق هستند آنها و پیروانشان و انها که به سوی علما می ایند و از انها کسب نور میکنند و کسانی که ان (علما) را دوست دارند بدترین مخلوقات روی زمین هستند.”  (الزام الناصب ص ۱۸۵)]

ریشه های این اعراض واعتراض مردم و نقبا به امر جدید و کتاب جدید را باید در عمق باورها و اعتقادات دینی ایشان جستجو کرد . رعشه ای که تناقضات بین باورهای عمیق هزارساله دینی و تعالیم جدید در وجود ایشان ایجاد میکند ناس را به انکارو فرار از آئین جدید سوق میدهد. ریشه این اعتقادات خشک مذهبی را هم باید برداشت سطحی وغالبا اشتباه علمای ایشان از همان کتاب دینی خویش ویا احادیث و کتب تفاسیردانست:

“این معلوم است نزد هر ذی بصری که اگر این عباد در ظهور هر یک از مظاهر شمس حقیقت چشم و گوش و قلب را از آنچه دیده و شنیده و ادراک نموده پاک و مقدّس مینمودند البتّه از جمال الهی محروم نمی ماندند و از حرم قرب و وصال مطالع قدسیّه ممنوع نمی گشتند و چون در هر زمان حجّت را بمعرفت خود که از علمای خود شنیده بودند میزان مینمودند و بعقول ضعیفه آنها موافق نمی آمد لهذا از اینگونه امور غیر مرضیّه از ایشان در عالم ظهور بظهور میآمد …” (۴)

چون هدف امر جدید الهی احیای روحانی جامعه بشری با روحی جدید و تعالیمی نوین است، تضاد ان تعالیم و نوآوریها با بآورهای منجمد علماءو پیروانشان منجر به مخالفتی عظیم از سوی رهبران دین قبل شده و سبب قتل و کشتار و اذیت و آزار ان پیامبران و پیروان ایشان میشود.

خالق و خلقتش :تکامل تدریجی ادیان

در تورات و قران آمده است که طول خلقت شش روز بود. خداوند اول آسمانها و زمین را خلق کرد زمین خشک و بایر بود و بعد روح خدا برسطح زمین قرار گرفت و آبها پدید آمد. سپس خدا دستور داد که آبها یک جا جمع شوند و زمین پدیدار شد سپس نباتات روئیدند و بعد حیوانات پدیدار شدند. آنگاه از مشتی خاک انسان را آفرید و روح خویش را در او دمید و وی را به صورت و مثال خویش خلق کرد. بر طبق روایت قران سپس جمیع خلقت خویش و فرشتگان را امر کرد در درمقابل ان خلق عظیمش سجده کنند و همه اطاعت کردند غیر از ابلیس (که فرشته ای بود از مقربان درگاه الهی.)

داستان خلقت مثبت اینست که وجود رتبه جمادی لازمه وجود عالم نباتییست و آن دو لازمه وجود رتبه حیوانی هستند و وجود آن سه ازبرای وجود عالم انسانی ملزم است. همانطور که این مراحل تکامل در عالم جسمانی از رتبه ای به رتبه ای کاملتر منجر شد، اعتقاد شخصی بنده اینست که ادیان هم از نظر روحانی دقیقا همین سیر تکاملی را ار رتبه و مرحله ای به مرحله ای والا تر پیموده اند و در هر مرحله تکامل، نسبت به رتبه خویش و مقتضیات زمان ، نماد و سمبلی از خویش به یادگار گذاشته اند.

شاید بتوان آن نماد را در زمان حضرت آدم خاک (طین ) دانست . آنچه درزمان حضرت نوح سمبل دین شد اب و سیل است .در زمان حضرت ابراهیم ان نماد به سنگ تبدیل شد. ریختن خون قربانی به روی سنگ و تبرک ان تا زمان اعراب جاهلیت ادامه داشت. سنگهای خانه کعبه هم از نظر سمبلیک یادگاری از دیانت ابراهیم است . خاک و سنگ و آب هر سه متعلق به عالم جمادی هستند ولی آب شکل مایع و سیال آن رتبه جامد است. در زمان حضرت زرتشت آن سمبل به آتش تبدیل شد که حاکی از سوختن و بین رفتن شکل جمادی و باعث نورو ایجاد حرارت و روشنیست. پس آتش مثال حق شد. در زمان حضرت موسی حقیقت الهی در عالم نباتی نمودار شد و چون آتشی از شجره طور ظهور نمود. . درزمان حضرت مسیح آن روح از طریق نماد کبوتر به ایشان ظاهر شد. رابطه بین حق و خلق از عالم نباتی به عالم حیوانی ترقی نمود. پرنده مظهر آزادی و انقطاع از عالم خاکی و نباتیست چه که خود را ازقوه جاذبه ارض خلاص نموده و قا بل پرواز در سماء الهی شده و کبوتر که مظهرصلح، پاکی و مظلومیت است سمبل مسیح شد.

در زمان حضرت محمد جبرئیل نماد رابطه بین حق و خلق شد که مقامش برتراز حیوان ولی پایین تر از انسان است . (ملائکه به انسان سجده کردند ) . چنانکه در دنباله این مقاله خواهد آمد، در دیانت بهایی این نماد خود انسان است واین رابطه بین انسان (پیامبر) و خالق خویش از طرق مراتب پایینتر از انسان، از بین رفته است. حق که در قبل از طرق نمادهای ابتدایی تر بر عالم انسانی تجلی میکرد، در این عصر مبارک مستقیما در انسان و از طریق انسان متجلی گشته. شاید هم خلقت درشش یا هشت روز(شش یا هشت ظهور الهی ) و سپس بر “عرش خود نشستن” نیزاشاره ای باشد ظریف و لطیف به همین نکته چه که انسان اشرف است از آنچه که در آسمانها و زمین خلق شده. … و در این نکته هم شاید بتوان با کمی تعمق و تفکریکی از معانی ظریف ختم نبوت و رسالت را نیز درک نمود.

البته هما نطور که عرض شد این تئوری سمبلها نظر شخصی بنده است و هرگونه اعتراض و انتقادی به ان مفاهیم به این حقیر راجع میشود نه به تعالیم بهایی .

متاسفانه کسانیکه خوانشی قشری با فهمی منجمد از آثار دیانت بهایی کرده اند، به این اشتباه افتاده اند که در این آئین مقام خدا تنزل به مقام انسانی نموده و یا نعوذ بالله در انسان حلول نموده. هدف ازنگارش این مقاله اثبات این مواضع است که در این امر مبین:

– مقام پیامبران، که در این ظهور به “مظاهر ظهورالهی ” ملقب گشته اند، بسیار والاتر، منزه ترو رفیع تراز آنست که مومنین به ادیان قبل پنداشته ا ند،

– عالم حق نیزدر این دور بدیع به نهایت اعتلای خویش و منزه تر از آنچه که تا کنون به خیال و ذهن بشر یا حتی مظاهر ظهور رسد صعود وارتقاء نموده .

در این امر مبارک این ارتقاء و تنزه وترفیع مراتب منحصر به مقام مظاهر امر و عالم حق نیست. دراین ظهوراشیاء (عالم جمادی) هم به نهایت طهارت و لطافت و تقدس خود رسیدند چه که جمیع اشیاء آیتی از آیات الهی خوانده شده اند .عوالم نباتی و حیوانی بسیار مقدستر از آنچه که در پیش نازل شده گشته اند، (مراجعه کنید به نصوص راجع به اهمیت طبیعت و رحمت و شفقت به حیوانات ). مقام و حقوق کودکان وزنان و نقش ایشان در جامعه بسیار والاتر و متعالی تر ازبیانات کلیه ظهورات قبل گشته است، کنیز گرفتن و غلام داری صریحا نهی شده، تعلیم و تربیت اطفال اجباری گشته و مقام انسان و احترام به حقوق خدا دادی اش نسبت به ادیان قبل به نهایت عظمت و تقدیس خویش رسیده.

مبحث الهیات و انسان شناسی رابطه ای عمیق با هم دارندچه که بر طبق ادیان عنصرروح انسان مثالی ازحق است وبر طبق تعالیم الهی هدف از آفرینش انسان از یک سو بازگشت وی به سوی حق است (از طریق شناسائی حجت حق در عالم خاکی ) واز سوی دیگر ظهورصفات و کمالات الهی توسط انسان در عالم خاکی است( با عامل شدن به تعالیم و احکام الهیه). اگر آن صفات و کمالات در این عالم جسمانی به منصه ظهور نرسد در حقیقت انسآن به غایت والای خلقت خویش نرسیده.

بر طبق تعالیم بهایی نهاد و سرشت انسان پاک و مطهر است چه که آیتی است از کمال و جمال و عشق و رحمت و پاکی و عظمت.حق که در نهاد او به ودیعه گذاشته شده و تار و پودش به صورت و مثال پرودگار سرشته شده است.

الهیات بهایی نه تنها تنزل و حلولی از برای حق قائل نشده بلکه بهائیان معتقدند که آنچه را که عارف ترین عرفا و حکیمترین حکما راجع به حق ادراک وتصورنموده اند حتی به درگه عرش مقام مظاهر مقدسه هم نمیرسد، چه رسد به ان ذات باریتعالی … هر ادراکی که انسان در فکر و روح خویش در مورد حق تا به حال پنداشته ، ان تصور، کفر صرف و شرک محض است.

در حقیقت همانطور که پیامبر اسلام اعراب را کمک کرد که “الله” را والاتراز کلیه “اله” های خویش دانند، دیانت بهایی عالم بشریت را کمک و هدایت نمود که “ذات غیب منیع لایدرک “را از کلیه تصوراتی که در باره “الله” و “پدرو اب آسمانی ” و” روح القدس ” و “یهوه” و “اهورامزدا” و” برهمن “نموده اند منزه و مبرا نماید.

به لطف و اعانت حق، در مقالات آینده به تفصیل و تشریح جزییات این اعتقاد خواهم پرداخت.

به عنوان حسن ختام این مقدمه، بیانی از حضرت بهاالله را زینت بخش این صحفه میکنم:

‌قل : انّ‌الله کان مقدّساً عن المجىء و النّزول و هو الفرد الصّمد الّذى احاط علمه کلّ من فى‌السّموات و الارض و لن یأتى بذاته و لن یعرف بانیّته و لن یدرک بصفاته و الّذى یأتى هو مظهر نفسه کما اتى بالحقّ باسم علی و جمعتم علیه بمخالیب البغضاء و افتیتم علیه یا معشرالعلماء و ما استحییتم عن الّذى خلقکم و سوّاکم”. (سوره‌الصّبر، منقول از رساله ایام تسعه، ص ٢٧٣ _ ٢٧۴)

مفاد آیه شریفه را به زبان فارسى مى‌توان چنین بیان کرد: بگو خدا برتر از آن است که فرود آید. او فرد است، صمد است، علم او هرآنچه را که در آسمان و زمین جاى دارد، فرا گرفته‌است. به ذات خود هرگز نخواهد آمد. به وجود خود شناخته نخواهد شد و به صفات خود ادراک نخواهد گردید. آنکه مى‌آید مظهر نفس اوست، چنانکه به نام علی (علىّ اعلی یا نقطه اولی) آمد و بر حقّ بود. شما جماعت علماء چنگال کینه تیز کردید، بر وى گرد آمدید و از آنکه شما را بیافرید و بیاراست حیا ننمودید.

۱) ظهور عدل الهی: صفحه ۱۶۵

۲) مائده اسمانی – جلد ۴: صفحه ۲۳

۳) http://negahedigar1.blogfa.com/post-551.aspx

۴ ) منتخباتی از آثار حضرت بهاالله ص ۲۱

۵ ) http://www.tahoordanesh.com/docs/64168f010495.php

Comments are closed.