پیرو مرگ ذبیح الله محرمی در زندان

بازنصب دوباره این یادداشت امروز در راستای یادآوری یک نکتۀ است.
آن اینکه روانشاد ذبیح الله محرمی که در شرایط نامعلوم و مشکوکی و در زندان یزد دار فانی را وداع گفت آغاز زنجیره ای از زندانیان عقیدتی و وجدان بود که این چنین در زندان و در شرایط مشکوکی جان خود را از دست دادند. چه بسا اگر جامعۀ مدنی و حقوق بشری ایران در ۱۳۸۴ و ۱۳۸۵ این مساله را پررنگتر و محکمتر بیان می کردند و پوشش خبری می
دادند این جریان قربانیهای کمتری می گرفت.
، روانشادان اکبر محمدی، زهرا بنی بعقوب، امیدرضامیرصیافی از جمله این قربانیان هستند.

پیرو مرگ ذبیح الله محرمی در زندان

فروردین ۱۳۸۵

ذبیح‌الله مَحرمی را شما نمی‌شناختید، دلیلی هم نداشت بشناسید. انسانی بود مانند میلیاردها انسان دیگر بر روی این کرهء خاکی که در شهر کویری یزد با همسر و چهار فرزند و مادر پیرش زندگانی بسیار معمولی را می‌گذراند. اما مرگ او در زندان یزد در دسامبر گذشته در رسانه‌های خبری غرب بازتاب فراوان یافت و توجه بیشتر سازمان‌های طرفدار حقوق بشر را به خود جلب کرد.

 

محرمی نه قتل کرده بود نه دزدی، نه مرتکب سرقت و رشوه‌گیری شده بود و نه با مواد مخدر سر و کاری داشت. ده سال پیش جمهوری اسلامی مَحرمی را که بهائی بود به زندان انداخت و پس از یک محاکمهء آنچنانی به اتهام بی‌پایهء جاسوس صهیونیسم به اعدام محکوم کرد.

آن حکم ظالمانه با اعتراضات گستردهء جهانی روبرو گشت و مقامات قضائی جمهوری اسلامی را مجبور ساخت که مجازات اعدام را با یک درجه تخفیف به حبس ابد تبدیل نمایند.

بر همگان روشن بود که مَحرمی (به مانند صدها بهائی دیگر که در زندان‌های جمهوری اسلامی با همین اتهامات بی اساس به مرگ محکوم شدند) می‌بایست تاوان ایمان خود را به بهائیت بدهد. چنین مجازات‌های سخت‌دلانه هم‌چنین درس عبرتی است برای بهائیان دیگر، و زنگ خطری برای هم‌میهنان روشندلی که ممکن است به این آئین کششی بیابند.

در زندان با محرمی به مانند یک نجس، و یک جذامی خارج از دین رفتار می‌کردند و آنی او را آرام نمی‌گذاردند. ولی زندان را با همهء سختی‌های جانکاهش تحمّل کرد و سر خم ننمود. مَحرمی راه دیگری نیز پیش پا داشت که می‌توانست اتهامش را بگرداند، خانه و زندگانی مصادره شده‌اش را به او باز گرداند و نعمت پدر داشتن را بار دیگر نصیب چهار فرزندش سازد. آن راه انصراف و یا تقیه از آئین بهائی بود.

توبه و انصراف در زندان‌های ایران چیز تازه‌ای نیست. از آغاز انقلاب تاکنون ده‌ها تن از برجسته‌ترین شخصیت‌های سیاسی و دینی کشور که هر یک در زمان خود مانند بتی مورد ستایش هواداران خویش بودند در زندان‌های جمهوری اسلامی زیر شکنجه و فشار توبه نامه امضاء کردند. برخی از ایشان که در زمان خود از رهبران فکری جامعهء ایران به شمار می‌رفتند در مصاحبه‌های تلویزیونی‌ و رادیوئی با اقرار به خیانت و پوچی اعتقادات سابق خود، معذرت خواستند و حتی کتاب و رساله در ردّ آن افکار منتشر نمودند. مَحرمی هم می‌توانست همان کار را بکند. مطمئنا او را به پای مصاحبه تلویزیونی نمی‌کشاندند زیرا نه رهبر حزب سیاسی بود و نه چهره‌ای شناخته شده، کسی از او کتاب و رساله هم نمی‌خواست. فقط می‌نوشت بهائی نیستم و خلاص می‌شد. انصراف مَحرمی از دیانت بهائی (حتی اگر ظاهری بود) تعجبی را بر نمی‌انگیخت. بارها دیگر زندانیان که رفتار ظالمانهء زندانبانان را با او می‌دیدند از سر دلسوزی پندش می‌دادند که تقیه کن راحت شو. مگر در دین شما تقیه نیست؟ اما محرمی نیز به مانند دیگر بهائیان در بند تا آخرین لحظهء زندگی تن به این کار در نداد. او به آئینی وابسته بود که اساسش بر راستی و درستی استوار است. لااقل با تسلیم نشدن خود نشان داد که هنوز در سرزمین زردشت و بهاءالله مردانی هستند که با سرافرازی می‌میرند و شرافت انسانی را زیر پا نمی‌گذارند. با این مرگ، محرمی نشان داد در نبرد خدای راستی و روشنائی اهورامزدا با دیو دروغ، او سرباز سرافراز اهورامزداست. ده سال بدون آنکه گناهی داشته باشد زندان مشقت‌بار را تحمل کرد تا سرانجام مرغ روحش از قفس تن جدا شد.

جمهوری اسلامی ایران در مقابل اعتراضات گسترده جهانیان اعلام داشت ذبیح‌الله محرمی در زندان کشته نشده بلکه به سبب سکتهء قلبی درگذشته است. این توضیح نه چیزی از اهمیت موضوع کم می‌کند، و نه سر سوزنی از بی عدالتی و ناجوانمردانه بودن ظلمی که محرمی و دیگر زندانیان بهائی و عقیدتی دچار آن بوده و هستند می‌کاهد. این اطلاعیه در قضاوت جهانیان نسبت به این ظلم‌ها و عاملان آن نیز تاثیری نخواهد داشت. محرمی ممکن است از سکتهء قلبی فوت کرده باشد ولی تحت چه شرایطی؟ آیا اگر زندگانی‌ عادیش را ادامه می‌داد و دچار رنج‌های روحی و جسمی و اعمال شاقه در زندان ده ساله نمی‌شد سکته می‌کرد؟

جمهوری اسلامی هم‌چنان می‌کوشد به دنبال سیاست بیست و پنج‌سالهء خود صدای بهائیان ایران را برای همیشه خاموش سازد. تبلیغات دامنه‌دار و بی سابقه‌ای که با نشر کتاب‌ها و یا با سایت‌های رنگارنگ و ریز و درشت اینترنتی و یا در تلویزیون‌ها بر علیه دین بهائی آغاز شده، و فزونی گرفتن شمار زندانیان بی‌گناه بهائی همه در راستای چنین سیاستی است. در روم قدیم برای خاموش ساختن صدای مسیحیت، مسیحیان را در میان غریو و شادی رومیان جلوی حیوانات وحشی می‌انداختند و به پایکوبی می‌پرداختند. معاویه و یزید به قصد خاموش ساختن صدای حق دست به شهادت سیدالشهداء و اصحاب او زدند، و عاملان قتل پس از این جنایت هولناک با پاک کردن شمشیر خونین خود شکرانه به جا آوردند و اقامهء نماز نمودند. ناصرالدین‌شاه نیز برای خاموش ساختن صدای بابیان صدها تن از ایشان را بیرحمانه به شهادت رساند. اما نه مسیحیت خاموش شد، نه امام حسین و یارانش فراموش گشتند و نه بابیان ریشه‌کن گردیدند. تاریخ اشتباه بودن همهء آن اقدامات مذبوحانه را نشان داد. آن ظلم‌ها ندای راستی را بلندآوازه‌تر کرد و عاملانش را رسوا نمود.

امروزه تاریخ تکرار می‌شود با یک تفاوت: با خاموش ساختن صدای هر بهائی و دگر اندیش دیگر– چه با سکتهء قلبی در زندان باشد و چه جلوی جوخهء آتش – خبر این جنایت ناگوار در ده‌ها هزار نشریه و رسانه‌ در سراسر جهان پخش می‌شود به گوش میلیونها نفر می‌رسد. این جنایات، همانطور که در مورد محرمی دیدیم انسانهای با وجدان را به حرکت می آورد و مقامات رسمی بیشتر کشورهای دنیا را نیز یک صدا به اعتراض بر می‌انگیزاند. جمهوری اسلامی ممکن است کوچکترین اعتنایی به این اعتراضات نکند ولی از این حقیقت نمی‌تواند غافل باشد که این موج گستردهء اعتراضات نام ایران را در جهان توام با شرارت و ظلم می سازد و مردم بیشتری را به تحقیق در افکار و آراء دیانتی ایرانی که این چنین مورد ظلم قرار گرفته علاقمند می‌سازد. بدیهی است در جهانی که روز به روز بیشتر به هم پیوسته می‌شود گزیری از این امر نیست، خفه ساختن صدای کسی به خاطر اعتقادش لاجرم نتیجه عکس می‌دهد و سبب خروش و بیداری هزاران تن می‌شود.

به امید روزی که نام وطن ما ایران در اجلاس های جهانی و در پیشگاه انساندوستان فقط یادآور محبت و دوستی و راستی باشد.

Comments are closed.