سراپرده ی یگانگی بلند شد
قسمت دوم
قوای وحدت بخش
نگاهی به تاریخ میتواند قوای وحدت بخش موجود در این مظاهر ظهور را برای ما واضح نماید، در عین حال تعریف مظهر ظهور خود میتواند به این درک کمک نماید، ظهور به معنای ظاهر کردن و آشکار کردن است، در واقع مظاهر ظهور کسانی هستند که به اراده ی الهی در زمان های مختلف و با توجه به میزان درک بشر، حقائق الهی و اسرار معنوی را برای بشر باز گو میکنند و به همین خاطر است که کلامشان نافذ و دارای روح خاصی است که وحدت بخش است. اتحاد میان اقوام نصاری و یهود یا قبائل بدوی عرب که همیشه با هم در جنگ بودند به واسطه ی ظهور پزشکان آسمانی مانند مسیح و محمد اتحادی میان این قبائل برقرار شد که دیگر امروز اساسا اسمی از آن قبائل در میان نیست و همه خود را متعلق به یک امت واحده، مسیحی و یا مسلمان میداند.
پس واضح است قوای وحدت بخش الهی در آن زمان توانست اتحادی را به وجود آورد که سبب آسایش آن افراد شد. حال دراین دوران خاص تاریخی ای که ما در ان زندگی میکنیم اگر کمی با دقت به پیرامون خود نگاهی بیاندازیم میبینیم که بیگانگی مستولی شده بر افراد و جوامع دارد سبب نابودی انسانها میشود، البته این تخریب به راحتی قابل دیدن است، تخریبی که افراد را به صورت داشتن زندگی ای پوچ که نهایت و آروزیشان داشتن تفریحات زود گذر است و برای جوامع و موسسات به صورت فروپاشی و از دست دادن قدرت و نفوذشان میتوان دید.
حال هدف دیانت بهایی وحدت عالم انسانی است، وحدتی که شامل: وحدت میان افرادسرکش و موسسات سلطه طلب، وحدت میان علم محض و دین خرافاتی شده، وحدت زن و مرد، وحدت فقیر و غنی، وحدت ادیان، و در واقع به وجود آوردن ساختارهایی که مورج یگانگی باشند نه ایجاد کننده ی بیگانگی، میباشد. که البته یک چنین هدف عظیمی “صرفا منبعث از اظهار احساساتی نسنجیده و بیان امیدی مبهم و نارسا نیست و نباید آن را منحصرا ناشی از آرزوی احیاء روح اخوت بشری و خیر خواهی بین مردم انگاشت و هدفش را فقط در این دانست که بین افراد بشر و ملل و اقوام تعاون و تعاضدی حاصل گردد. بلکه مقصدش بسیار برتر و دعوی اش بسیار عظیم تر از آن است که حتی پیامبران پیشین مجاز به بیانش بوده اند.
پیامش فقط متوجه افراد نیست، بلکه به روابط ضروریه ای نیز مربوط میشود که ممالک و ملل را به هم پیوند می دهد و عضو یک خانوا ده ی یشری مینمائد” حضرت بها الله به تمام انسانها میآموزند که ما گلهای مختلف الرنگ یک گلستانیم و متعلق به گلستان بشریتیم، البته درست است که رنگ گلها و حتی شکل ظاهر آنها با یکدیگر متفاوت است، ولی آیا در گلستانی که گلهای مختلفی وجود دارد گلی بر دیگری فخر میفروشد؟ و یا در هیکل انسانی آیا عضوی بر عضو دیگر حکم میراند و بر او تسلط پیدا میکند و او را به دلیل متفاوت بودن توبیخ میکند؟ جواب مشخصا این است که همه ی آن گلها از تعلق به آن گلستان خوشحالند و این تفاوت ظاهری را باعث زیبایی گلستانشان میدانند، و یا همه ی اعضای بدن از اینکه متعلق به یک پیکر واحدند مسروند.
حال در دنیایی که ما زندگی میکنیم، دنیایی که دشمنی آن را فرا گرفته و انسانها ازهم دورتر و دوتر میشوند، و حتی بعضی وقتها بدشان نمیاید همدیگر را از کره ی زمین محو کنند! در یک چنین دنیایی نیاز به تحول عمیق فرهنگی برای رسیدن به آن سطح از وحدت به شدت به چشم میخورد، در واقع رسیدن به آن” مستلزم آن است که در بنیان جامعه ی کنونی تغییراتی حیاتی(ارگانیک) صورت پذیرد که شبهش را چشم عالم ندیده است”
همانطور که میدانیم وحدت ایجاد کردن باید حول یک محوری باشد مثلا وقتی بین یک سری چوب و پارچه میخواهیم وحدت ایجاد کنیم و مبلی بسازیم نیاز به چسب و میخ داریم تا بتوانیم با آن وحدتی بین آن اشیاء ایجاد کنیم، حال ایجاد اتحادی که کل اهل زمین را شامل بشود، نیاز به چه نیرویی دارد؟ حضرت بها الله از ما میخواهند که “ارتباطی ایجاد کنیم که ابدا متزلزل نشود، انجمنی تشکیل دهیم که هیچ چیز آن را متلاشی نسازد، تفکری داشته باشید که هرگز از اکتساب آن مطالب پرباری که هیچ چیز فانی اش نسازد، ممنوع نشود ، اگر محبت نیود، چه حقیقتی میتوانست وجود داشته باشد؟ شعله ی نار محبت الله است که انسان را بر حیوان تفوق میبخشد. این قوه ی متعالیه را که کلیه ی ترقیات در آن عالم به واسطه ی آن حاصل میشود، تقویت کنید.”
همانطور که مشخص شد ما برای رسیدن به چنین اتحادی، نیاز به قوای محبت داریم و بدون استفاده ی بی حد و مرز از این قوه نمی توانیم ارتباطی ایجاد کنیم که ابدا متزلزل نشود، حضرت بها الله از ما میخواهند که، “سعی کنید قوه ی محبت حقیقت را از دیاد بخشید تا قلوب شما مراکز عظیمیه ی انجذاب گردد و روابط و نوایای حالیه ی بدیعه خلق کند.” جامعه ی بهایی ایجاد کننده ی چنین محیطی باید باشد و افرادی که در آن وجود دارند مروجین محبت حقیقی باید باشند. زیرا میدانند تنها با نیروی محبت است که میتوان ایجاد کننده ی اتحاد بود.