حکایت حضرت عبدالبهاء و هاخام کلیمی
ویلارد هچ[۱]
پاییز سال ۱۹۱۲ بود. در معبد امانوئل، کنیسۀ یهودیان اصلاحطلب، در خیابان ساتر Sutter، شمارۀ ۴۵۰، واقع در مرکز شهر سان فرانسیسکو، انبوه جمعیت موج میزد. در بالکن، روی زمین نشسته بودم؛ هم میشنیدم و هم میدیدم.[۲]
در جایگاه سخنرانی، صحنهای دیده میشد که یادآور نقّاشیهای عصر باستان بود. فرزانهای با حکمت الهی، حضرت عبدالبهاء، با مولوی و عبای موّاجی از موی شتر، ایستاده بر پا، سخن میگفتند. روحی که با سخنان روشن و واضح فارسی ایشان همراه بود، از چنان قوّتی بهره داشت که توجّه همه را بر وجود ایشان متمرکز میساخت به نحوی که ترجمۀ کلامشان ابداً جلب توجّه نمیکرد و در آگاهی بر مفاهیم کلام ایشان محو و زائل میگشت.
حضرت عبدالبهاء، با منطقی بدون جواب، در پی اثبات این مطلب بودند که دین اعظم وسیلۀ ترقّی نوع بشر است. ایشان میفرمودند، “دین انسان را حیات ابدی دهد؛ دین خدمت به عالم اخلاق کند. دین دلالت به سعادت ابدیّه نماید؛ دین سبب عزّت قدیمۀ عالم انسان است.” ایشان منویّ ضمیر خویش را با اشاره به رویدادهای عائلۀ ابراهیمی و انبیاء اصاغر اسرائیلی به تصویر کشیدند؛ داستان معروف آنها و بردگی در دوران فرعون را بیان کردند؛ نجات آنها توسّط پیامبر عظیمالشّأنی چون حضرت موسی را، که مصریان شبانش میدانستند، بیان کردند و تأکید فرمودند که چگونه به مدد دین، آن حضرت توانست اساسی چنین الهی بگذارد که به مدنیت باشکوه سلیمان منجر گردید. هیکل مبارک بیان فرمودند که مقصود ایشان از دین مبانی اساسیه یا حقیقت دیانت است نه تقالید کورکورانه و عقاید جزمیّه. چه که، “تقالیدی که بعد پیدا شد، آن سبب خرابی و محویّت ملّت و مانع ترقّیات است … چون یهود به تقالید افتادند غضب الهی مستولی شد به جهت این که اساس را ترک کردند؛ خدا بُختالنّصر را مبعوث کرد، رجال یهود را کشت، اطفال را اسیر نمود، بیتالمقدّس را خراب کرد، هفتاد هزار نفر را به اسیری … برد … طیطوس سردار رومان ارض مقدّسه را محاصره کرد، یهود را آواره نمود، جمیع رجال را کشت، اموال را غارت نمود، بیتالمقدّس را خراب کرد.”
سپس حضرت عبدالبهاء، با جلال و قوّتی مؤثّر خاطرنشان ساختند که دین به دو بخش تقسیم میشود: یکی اساس ادیان است که تعالیم جمیع انبیاء الهی واحد است؛ تغییر نمیکند؛ قسم دیگر فرع است که هر یک از انبیاء طبق مقتضیات زمان و احتیاجات مردم دوران خود بیان میکند؛ اساس ادیان الهی یکی است؛ زیرا حقیقت واحد است.
در این هنگام، مدّ اقیانوس خطابۀ مبارک اوج گرفت و هیکل مبارک در کمال قدرت اثبات فرمودند که حضرت مسیح بزرگترین دوست و دوستدار حضرت موسی بود؛ ایشان به تبلیغ و ترویج حقّانیت حضرت موسی، که قبلاً در هندوستان، یا حتّی در قارّۀ مجاور، یعنی اروپا، شناخته شده نبود، پرداختند.؛ آن حضرت با انجیل و تأیید حقّانیت حضرت موسی و جمیع انبیاء بنی اسرائیل، با کمال موفّقیت به حمایت از تورات قیام کردند؛ مسیحیان با اقبال به عهد عتیق چیزی از دست ندادند؛ حضرت مسیح پسری زاده شده از مادری یهودی و طبیعتاً دوست یهودیان بود.
صحنه بس تماشایی بود. با آن که فصل پاییز بود و گرمای هوا از میان رفته، امّا هاخام جوان، بسیار باهوش، و اندکی سمین، عرق از پیشانی میزدود. هیچیک از یهودیان فریاد اعتراضی بلند نکرد و ندای مخالفی از میان جمع برنخاست.
آن طلعت جمیل، حضرت عبدالبهاء، سپس به اختصار بیان فرمود که حضرت رسول اکرم، مؤیّد حضرت موسی و حضرت مسیح بود؛ حضرتش اگرچه “به ظاهر امّی و بیخبر [از کتب مقدّسه] بود،” امّا تحوّلی ایجاد کرد که اقوام متوحّشۀ عرب “در اندک زمانی به منتهی درجۀ مدنیّت رسیدند” و حوزۀ حاکمیت ایشان از ممالک عربی گذشت و به اسپانیا رسید و تعلیمات اروپایی از نفوذ آنها استفادۀ عظیم نمودند. نزاع و جدال پیروان این انبیاء عظام است که سبب شده از پیام شارعان ادیان انحراف حاصل شود و با تعصّباتی که حاکم شده یکدیگر را متّهم نمایند.
سپس حضرت عبدالبهاء این نکته را توضیح دادند که ایشان بر حقّانیت حضرت موسی صحّه میگذارند؛ آیا چنین اقبالی به حضرت موسی ضرری برای ایشان دارد و به همین ترتیب بر حقّانیت کلّیه انبیاء شهادت میدهند. بعد اظهار داشتند که حضرت بهاءالله، شارع دیانت بهائی، “از من راضی میشود و مرا تأیید میکند که خوب انصاف دادی، بیغرضانه تحرّی حقیقت کردی … ممکن است به این جزئی انصاف این حرب و نزاع و قتال را برداریم تا بین جمیع ادیان الفت حاصل شود” و سبب سعادت عالم انسانی گردیم.
خطابه به پایان رسید. جمعیت عظیم، که عمیقاً تحت تأثیر بیانات ایشان قرار گرفته بود، از کنیسه بیرون زد و به خیابان وارد شد و به آهستگی پراکنده گشت و هر کسی به سوی منزل خویش روانه شد.
یکی از پیامدهای فوری این رویداد بسیار جالب است؛ ابداً تردیدی نیست که آنچه واقع شد در نتیجۀ تأثیر این بیانات است؛ هیچکس آن را ردّ نمیکند. نویسنده قویّاً معتقد است که این نتیجۀ اصل علّت و معلول است. زیرا مسلّم است که هیچ معلولی بی علّت نباشد و این فی نفسه بدیهی است – گو این که خواننده حق دارد قضاوتی از آن خود داشته باشد.
بعد از رویداد فوق، طولی نکشید که مدیران کلیسا، که در آن سوی همین خیابانی که کنیسه در آن واقع شده بود، مکان داشتند، تصمیم گرفتند که در محلّ بنای قدیم کلیسا ساختمانی جدید بسازند؛ این امر مستلزم آن بود که بنای قدیم را تخریب کنند، تا بتوانند ساختمانی جدید جای آن بسازند و لهذا گروه عبادت کنندگان بدون جا و مکانی برای عبادت میماندند. در این موقع، هاخام محترم کنیسه، همان کنیسهای که حضرت عبدالبهاء با استدلالی قاطع حقّانیت حضرت مسیح را در آن ثابت فرموده بودند، هاخام مارتین مایر Martin A. Meyer – که روحش قرین آرامش باد – در کمال آزادگی و فارغ از قیود تعصّباتی که قبلاً قرنها بین یهودیان و مسیحیان فاصله انداخته بود، در کمال محبّت از گروه عبادت کنندگان مسیحی که فاقد محلّ عبادت میشدند، دعوت کرد که هر یکشنبه در کنیسای یهودیان به عبادت بپردازند. این دعوت کریمانه پذیرفته شد و مدّتی قریب به نـُه ماه بعد از آن، هر جمعه مراسم کلیمیان برگزار میشد و عهد عتیق مطالعه میگشت، و هر یکشنبه مراسم مسیحی با خواندن هر دو عهد عتیق و جدید منعقد میشد.
حال، در کدام عهد و زمان و در چه محلّ و مکان، از زمان حضرت مسیح تا این دوران، چنین امری واقع گشته است؟ صحیح است که در میان متمسّکین به ادیان مختلف، از جمله مسیحیان و یهودیان، جلسات اتّحاد در زمانهای مختلف برگزار شده – و در نمایشگاه جهانی سال ۱۸۹۳ در شیکاگو، که امر عظیم بهائی برای اوّلین بار در امریکا در آن اعلام شد، ادیان گوناگون بسیاری جمع شدند تا به تفاهمی بهتر دست یابند؛ امّا، چه زمانی در طول تاریخ، چنین امری، که هرگز شنیده نشده، رخ داده است – که ماهها، هفتههای متوالی، یکشنبه بعد از یکشنبه، جماعت عبادت کنندگان مسیحی، بنا به دعوت هاخامی یهودی، در کنیسۀ کلیمیان، به عبادت بپردازند؟
وقتی این خبر را به حضرت عبدالبهاء معروض داشتند، هیکل مبارک لوحی مرقوم فرمودند که ذیلاً نقل میشود:
“و امّا علوّ طبع و انسانیتی که حضرت هاخام مارتین مایر نشان دادند که کنیسۀ خود را در اختیار مسیحیان گذاشتند تا در آن به عبادت بپردازند؛ این عمل و این اقدام ابدیت یابد و در اعصار و دهور آتیه، حُسن نیت جناب هاخام در کتب و آثار تاریخ عالم ثبت گردد و لانهایه ورد لسانها شود” (ترجمه).
یک روز که هاخام در کنیسۀ خود به مطالعه مشغول بود، راقم سطور این پیام را به او ابلاغ کرد که بسیار سبب مسرّت خاطر او گشت.
هاخام مارتین مایر درگذشت و جسدش در زیر طبقات ارض مأوی گرفت؛ این که روحش به معارج و مدارج متعالیه واصل گردد، دعای مشتاقانۀ کسانی است که او را میشناختند و به او عشق میورزیدند – این مردم محترم، فارغ از تعصّبات و دارای قلبی پاک و صاف، این دوست حقیقی و خوبی که با اعمال دوستی خود را ثابت کرد، و این عاشق حقیقی خدای واحد و نوع بشر – خدای واحدی که جمیع نوع بشر از اویند و بازگشتشان نیز به سوی او است.[۳]
[۱] حضرت ولی امرالله در مکتوبی به تاریخ ۱۰ سپتامبر ۱۹۱۰ به ویلارد هچ میفرمایند، ” امیدوارم و دعا میکنم بتوانید مجهودات خود را بر ترغیب احبّای الهی متمرکز سازید و آنها را تشویق کنید که به ایثار و از خودگذشتگی باز هم بیشتری نائل گردند. نقشۀ جدید نباید مسکوت و معوّق مانَد، بلکه سزاوار چنان است که از حمایت مستمرّ و پرتحرّک هر یک از مؤمنان به امر حضرت بهاءالله برخوردار شود. مجهودات متعالی و ایثارگرانۀ امریکا به اکلیل مواهب بیمثیل الهیّه متوجّ خواهد شد.” (ترجمه – نگاه کنید به http://bahai-library.org/books/bahainews.guardian/ ).
[۲] خطابۀ مورد بحث نویسنده در صفحۀ ۳۰۷ جلد دوم خطابات مبارکه درج است. مواردی از بیانات حضرت عبدالبهاء که در این ترجمه نقل شده، از مأخذ مزبور گرفته شده است.
[۳] مأخذ: عالم بهائی، ج۳ (۳۰-۱۹۲۸)، ص۳۶۰