نامۀ بیت ‌العدل اعظم الهی خطاب به رهبران ادیان جهان

ترجمه‌ای از

نامۀ بیت ‌العدل اعظم الهی خطاب به رهبران ادیان جهان

(از مرکز جهانی بهائی)

آوریل ۲۰۰۲

خطاب به رهبران ادیان جهان،

uhj2

میراث پایدار قرن بیستم آن است که مردم جهان را بر آن داشت تا به تدریج خود را اعضای یک نژاد واحد شمرند و کرۀ زمین را وطن مشترک تمام انسان‌ها دانند. علی‌رغم اختلافات و خشونت‌های مداومی که افق عالم را تیره می‌سازد، تعصّباتی که زمانی از جمله خصوصیّات ذاتی بشر محسوب می‌شد اکنون در همه جا رو به زوال است و به همراه آن، موانعی که قرن‌ها نوع انسان را به هویت‌های ناسازگار فرهنگی، قومی و ملّی منقسم کرده بود، فرو می‌ریزد. وقوع تحوّلی چنین بنیادین در مدّتی چنین کوتاه که در بستر تاریخ می‌توان آن را در حقیقت یک‌شبه دانست، خود نشانه‌ای از وسعت امکانات آینده است.

جای بسی تأسّف است که دینِ سازمان‌ یافته که دلیل اصلی وجودش ترویج صلح و برادری است اغلب به صورت یکی از بزرگترین موانع در این مسیر عمل می‌کند. یک نمونۀ بخصوص دردناک این طرز عمل آن است که دین سازمان یافته از دیرزمان بر تعصّب و قشریّت مذهبی مهر تأیید زده است. این جمع در مقام شورای مدیریّت یکی از ادیان جهان خود را موظّف به ارائۀ این توصیه می‌داند که هرچه زودتر چالشی که این حمایت از تعصّب و قشریت برای رهبری مذهبی ایجاد می‌کند مجدّانه مورد رسیدگی قرار گیرد. هم مسئلۀ اشاعۀ تعصّب مذهبی و هم اوضاع حاصله از آن ایجاب می‌کند که با صراحت سخن بگوئیم. اطمینان داریم که انگیزۀ خدمت مشترک به خداوند متعال سبب خواهد شد که گفته‌های ما با همان روح خیرخواهی‌ای که عرضه گردیده پذیرفته شود.

با بررسیِ پیشرفت‌های حاصله در زمینه‌های دیگر، اهمّیّت و فوریّت رسیدگی به این موضوع روشن‌تر‌ می‌گردد. زنان در گذشته جز در مواردی استثنایی انسان‌هایی فرودست انگاشته می‌شدند، عقاید عمومی در بارۀ طبیعت آنان مشحون از خرافات بود، از امکان ابراز استعدادهای نهفتۀ روح انسانی محروم بودند و نقش‌شان به برآوردن حوایج مردان تنزّل داده می‌شد. بدیهی است که هنوز هم در بسیاری از جوامع این وضع اسفبار همچنان حکم‌فرماست و حتّی با تعصّب از آن دفاع می‌شود. امّا امروز در سطح گفتمان جهانی مفهوم تساوی زن و مرد عملاً اهمّیّت و اعتبار یک اصل مورد پذیرش همگان را به دست آورده و در اکثر مجامع علمی و رسانه‌های گروهی نیز از نفوذ مشابهی برخوردار است. این تحوّل فکری آن چنان بنیادین است که مدافعینِ برتریِ مرد باید حامیان طرز فکر خود را در خارج از دایرۀ صاحبان عقل سلیم جستجو کنند.

لشکر درماندۀ مکتب ملّی‌گرایی نیز با همین سرنوشت رو به رو است. با هر بحرانی که در امور جهانی رخ می‌دهد شهروندان آسان‌تر می‌توانند تفاوت بین عشق وطن که بر غنای حیات انسانی می‌افزاید و سر سپردن به لفّاظی‌های آتشین و تحریک‌آمیز را که هدفش بر‌انگیختن حسّ تنفّر و ترس از دیگران است تشخیص دهند. عکس العمل عمومی نسبت به شرکت در مراسم ملّی‌گرایانه، حتّی وقتی مصلحت چنین ایجاب نماید، همانقدر که در گذشته با احساس ایمان و شور و هیجان همراه بود حال با نوعی احساس عدم راحت توأم است. با بازسازی مستمرّی که در نظم بین‌المللی صورت می‌گیرد ملّی‌گرایی روز به روز کم‌رنگ‌تر و ضعیف‌تر می‌شود. هر چقدر تشکیلات کنونیِ ‌سازمان ملل متحّد ناقص باشد و هر‌ چقدر توانائیش برای مداخلۀ نظامی مشترک در برابر تعدّی و خشونت محدود باشد، بر هیچ‌کس مشتبه نیست که دوران تمسّک به حاکمیّت مطلق ملّی رو به زوال است.

فرایندهای تاریخی بطلان ادّعاهای بی‌اساس تعصّبات نژادی و قومی را نیز به وضوح نشان داده است. نژاد‌پرستی به خاطر پیوندش با فجایع قرن بیستم آن چنان منفور گشته که حال نوعی بیماری معنوی شمرده می‌شود. اگرچه هنوز در بسیاری از نقاط جهان نژاد‌پرستی به صورت یک گرایش اجتماعی و آفتی در زندگی بخش عمده‌ای از نوع بشر باقی مانده است امّا از نظر اصولی آن چنان مورد نکوهش خاصّ و عامّ واقع شده که دیگر هیچ گروهی نمی‌تواند انتساب نژاد‌پرستی را با آرامش خیال بپذیرد.

این بدان معنی نیست که گذشته‌ای تاریک بکلّی محو گردیده و دنیای جدیدی از نور ناگهان پا به عرصۀ وجود نهاده. بسیاری از مردم جهان هنوز با پی‌آمدهای تعصّبات عمیق قومی، جنسی، ملّی و طبقاتی دست به گریبان‌اند. شواهد موجود همگی حاکی از آنست که این بی‌عدالتی‌ها تا دیرزمان ادامه خواهد یافت زیرا مؤسّسات و موازینی که نوع بشر آنها را طرح‌ریزی می‌کند خیلی به کندی توان آن را می‌یابند که نظمی نوین در روابط انسان‌ها بنیان نهند و دردِ ستم‌دیدگان را التیام بخشند. ولی نکتۀ مهمّ آن است که نوع انسان مرحله‌ای را پشت سر گذاشته است که عملاً بازگشت به آن امکان پذیر نیست: اصول اساسی مشخّص گردیده، به صورتی واضح بیان شده، به‌طور وسیع اعلان گردیده، و به‌نحوی روزافزون در مؤسّساتی متبلور ‌ می‌شود که قادرند آنها را در رفتار عمومی تنفیذ نمایند. شکّی نیست که این تلاش هرچقدر طولانی و دردناک باشد نتیجه‌اش تقلیب و تحوّل کاملِ روابط بین مردمان جهان خواهد بود.

*

در آغاز قرن بیستم چنین به نظر می‌رسید که تعصّبی که بیش از همۀ تعصّبات، مغلوبِ نیروهای تغییر و تحّول خواهد شد، تعصّب مذهبی است. در جهان غرب، پیشرفت‌های علمی بعضی از ستون‌های اصلی انحصارگرایی مذهبی را درهم کوبیده بود. با توجّه به تحوّلی که در درک نوع انسان از نفس خویش در حال بروز بود، جنبش بین‌ادیانی (Interfaith movement) نوید‌بخش‌ترین پیشرفت جدید دینی به نظر می‌رسید. در سال ۱۸۹۳ میلادی نمایشگاه جهانی کلمبیا با تأسیس بنیان مشهور “پارلمان ادیان” حتّی گردانندگان بلند پرواز خود را به شگفتی انداخت زیرا این مجمع جلوه‌گاه بینشی از توافق معنوی و اخلاقی بود که افکار عمومی را در تمام قارّات مسخّر نمود و توانست حتّی عجایب علمی، صنعتی و تجاری را که در آن نمایشگاه مورد تجلیل و تحسین همگان واقع شده بود تحت‌الشّعاع قرار دهد.

بطور خلاصه چنین می‌نمود که دیوارهای کهن فرو ریخته‌ است. این گردهم‌‌‌آیی از دیدِ اندیشمندان متنفّذِ دینی، بی نظیر و “در تاریخ عالم بی‌سابقه” بود. به گفتۀ بنیان‌گذار اصلی و نام‌دار آن، این پارلمان “جهان را از تعصّب و تحجّر رهائی بخشیده” بود. با اطمینان چنین پیش‌بینی می‌شد که یک رهبریِ خلّاق از این فرصت استفاده خواهد کرد و در بین جوامع مذهبی جهان که از دیرباز بین‌شان تفرقه افتاده بود، آن روح اخوّتی را بیدار خواهد کرد که می‌توانست زیر‌ساز اخلاقی لازم را برای دنیای جدیدِ رفاه و پیشرفت فراهم سازد. با این دلگرمی، انواع و اقسام نهضت‌های بین ادیانی ریشه گرفت و شکوفا گردید. کتب و نشریّات بی‌‌شماری به بسیاری از زبان‌ها، انبوه روزافزونی از مردم جهان را اعمّ از دین‌دار و بی‌دین با تعالیم ادیان بزرگ آشنا نمود، روندی که پس از آن توسّط تلویزیون، سینما و سرانجام اینترنت دنبال شد. مؤسّسات آموزش عالی دوره‌های لیسانس و فوق لیسانس در مطالعات تطبیقیِ ادیان آغاز نمودند. در پایان قرن بیستم، جلسات عبادت بین دینی که تا چند دهه قبل از آن حتّی تصوّرش هم امکان نداشت، کم‌کم امری معمول و متداول شده بود.

متأسفانه این ابتکارات فاقد انسجام فکری و تعهّد معنوی به نظر می‌رسد. برخلاف فرایندهای متّحد کننده‌ای که در حال دگرگون ‌ساختن دیگر روابط اجتماعی بشر است، این عقیده که همۀ ادیان بزرگ جهان در مبدأ و ماهیّت از اعتبار یکسانی برخوردارند با مخالفت سرسختانۀ اذهان فرقه‌گرا رو به رو است. پیشرفت در زمینۀ تلفیق نژادی صرفاً نمایان‌گر غلبۀ احساسات و یا یک استراتژی نیست بلکه تحوّلی است که از درک این نکته نشئت می‌گیرد که مردم کرۀ زمین نوع واحدی را تشکیل می‌دهند و تفاوت‌های بسیار آنان به خودی خود نه امتیازی و نه نقصی برای تک‌تک افراد بشر ایجاد می‌کند. آزادی زنان نیز به همین نحو موجب شده است که هم بنیادهای اجتماع و هم افکار عمومی این نکته را بپذیرند که هیچ دلیل قابل قبول بیولوژیکی، اجتماعی و یا اخلاقی وجود ندارد که انکار تساوی کامل زنان با مردان و یا عدم امکانات تحصیلی مساوی برای دختران و پسران را توجیه کند. هم‌چنین تقدیر از مساعدت برخی از ملل در شکل دادن به یک تمدّن جهانیِ در حال تکامل، تأیید این توهّم نیست که مساعی سایر ملل در این زمینه بی‌ارزش و یا ناچیز است.

چنین به نظر می‌رسد که در اغلب موارد رهبری مذهبی قادر نیست مسئولیّت انجام یک چنین تغییر جهت بنیادینی را بر عهده بگیرد. سایر گروه‌های اجتماع، مقتضیات یگانگی نوع بشر را نه تنها به عنوان قدم اجتناب‌ناپذیر بعدی برای پیشرفت تمدّن بلکه به منزلۀ تحقّق هویّت‌های متنوّعِ جزئی‌تری که نوع بشر در این لحظۀ خطیر در تاریخِ جمعی خود به همراه می‌آورَد با آغوش باز می‌پذیرند. با این حال بخش اعظم دینِ سازمان‌یافته از مقابله با آینده عاجز و ناتوان است چه که پای‌بند همان افکار جزمی و ادعاهای مالکیّتِ انحصاری حقیقت می‌باشد که سبب ایجاد شدیدترین منازعات تفرقه‌انداز در بین سکنۀ زمین شده است.

پی‌آمدهای این امر از لحاظ رفاه و آرامش بشری ویران‌ کننده بوده است. مسلّماً لازم نیست فجایعی که امروزه در اثر جوشش تعصّب مذهبی بر جوامع نگون‌بخت وارد می‌شود و نام دین را ننگین می‌سازد به تفصیل بیان گردد. این پدیده تازگی هم ندارد. یک نمونه از موارد فراوان آن، جنگهای مذهبی قرن شانزدهم میلادی در اروپا بود که سبب هلاکت سی درصد از جمعیّت کلّ آن قارّه گردید. باید اندیشید که محصول درازمدّت بذرهایی که به دست نیروهای کوردلِ خشک‌اندیشیِ فرقه‌گرا در ضمیر مردم کاشته شد و سبب آن همه جنگ و ستیز گشت چه بوده است.

علاوه بر این فجایع، صدمۀ دیگری که تعصّبات مذهبی بر بشریت وارد آورده، خیانت به عقل است که بیش از هر عامل دیگری قابلیّت ذاتی دین را برای ایفای نقشی قاطع در شکل بخشیدن به امور جهانی از آن ربوده است. نها‌دهای دینی با دلبستگی به دستورالعمل‌هایی که سبب تشتّت و تضییع نیروهای انسان می‌شود، در موارد بسیاری عامل اصلی ممانعت از جستجو و کشف حقیقت و جلوگیری از بکار بردن آن استعدادهای فکری‌ای بوده‌اند که نوع بشر را از سایر مخلوقات ممتاز می‌سازد. نکوهش ماتریالیسم یا تروریسم به تنهایی کمک مؤثّری به مقابله با بحران‌های اخلاقی کنونی نخواهد کرد مگر اینکه نهاد‌های مذهبی در ابتدا صادقانه به جبران قصور خود در ایفای مسئولیّت‌های خویش بپردازند، قصوری که سبب شده است جمهور مؤمنین در برابر اثرات منفی این عوامل بی‌دفاع و آسیب‌پذیر باشند.

منظور از این تأمّلات دردناک محکوم کردن دین سازمان‌یافته نیست بلکه یادآوریِ نیروی بی‌نظیری است که در آن نهفته است. دین، چنانکه همگی آگاهیم، تا اعماق انگیزه‌های انسان نفوذ می‌کند. هر زمان که دین به روح تعالیم و به مَثَل اعلای هیاکل ملکوتی‌که نظام‌های بزرگ عقیدتی را به جهان عطا کرده‌اند وفادار بوده است، قابلیّتِ محبّت، بخشش، خلّاقیّت، شهامت، غلبه بر تعصبّات، فداکاری برای رفاه عمومی و مهار کردن غرایز حیوانی را در جمهور مردمان بیدار نموده است. بدون شکّ نیروی مؤثّر و سرنوشت‌ساز در تلطیف طبیعت انسانی قوّۀ نافذۀ این مظاهر الهی بوده است که از سپیده‌دمِ تاریخِ مدوّن، پی در پی در عالم وجود ظاهر شده‌اند.

همین نیرو که در ادوار پیشین با چنین اثراتی عمل ‌نموده، هنوز هم یک خصیصۀ پایدار ضمیر آگاه بشری است. این نیروی الهی علی‌رغم تمام مشکلات و بدون اینکه مورد استقبال قابل توجّهی قرار گیرد، همچنان تلاش نفوس بی‌شماری را برای ادامۀ حیات تقویت می‌کند و در تمام سرزمین‌ها سبب قیام قهرمانان و قدّیسینی می‌گردد که زندگانی‌شان قانع‌کننده‌ترین دلیل بر حقّانیّت اصول مندمج در کتب مقدّسۀ ادیان آنان است. همانگونه که سیر تمدّن نشان می‌دهد، دین قادر است که بر ساختار روابط اجتماعی نیز عمیقاً اثر گذارد. در واقع به سختی می‌توان هیچ پیشرفت بنیادینی در تمدّن را به نظر آورد که تحرّک و جهش اخلاقی‌اش از این سرچشمۀ جاودانی نشئت نگرفته باشد. در این صورت آیا می‌توان تصوّر نمود که ورود به مرحلۀ نهاییِ فرایند هزاران سالۀ نظام بخشیدن به امور این کرۀ خاکی بتواند در یک خلاء روحانی صورت گیرد؟ اگر مرام‌های ناهنجاری که در قرن بیستم در سراسر عالم رواج یافتند هیچ اثر مثبت دیگری نداشته‌اند، لااقلّ بطور قطع ثابت نموده‌اند که جای‌گزین‌هایی که مخلوق ذهن بشر است نمی‌تواند این نیاز را برآورده نماید.

*

مقتضّیات امروز در بیانی که بیش از یک قرن پیش از قلم حضرت بهاءالله صادر و در دهه‌های متعاقب در سراسر عالم منتشر گردید خلاصه شده است:

شکّی نیست جمیع احزاب بافق اعلی متوجّهند و بامر حقّ عامل. نظر بمقتضیات عصر اوامر و احکام مختلف شده ولکن کل مِن عند اللّه بوده و از نزد او نازل شده و بعضی از امور هم از عناد ظاهر گشته. باری به عضد ایقان، اصنام اوهام و اختلاف را بشکنید و باتّحاد و اتّفاق تمسّک نمائید.

این دعوت خواستار آن نیست که ایمان به حقایق اساسیِ هیچ‌یک از ادیان بزرگ جهان کنار گذاشته شود. کاملاً برعکس. ایمان یک لزوم ذاتی است و خود شاهد و برهان خویش است. آنچه دیگران باور دارند یا ندارند نمی‌تواند برای یک انسان با وجدان مرجعیّت داشته باشد. نکته‌ای را که بیان فوق به صراحت توصیه می‌کند ترک تمام دعاوی انحصارگرایی یا خاتمیّت است که با اختناقِ روح انسان، بزرگترین عامل نابودی انگیزۀ یگانگی و وحدت و مرّوج نفرت و خشونت بوده است.

به عقیدۀ ما، اگر قرار است رهبری دینی در اجتماعی جهانی ‌که در نتیجۀ تجارب تقلیب کنندۀ قرن بیستم در حال شکل گرفتن است معنا و مفهومی داشته باشد، رهبران ادیان باید به این چالش تاریخی پاسخ گویند. پیداست که هر روز شمار فزاینده‌ای از مردم این نکته را درمی‌یابند که اساس حقیقتِ تمام ادیان یکی است. این شناخت از طریق حلّ مجادلات فقهی حاصل نمی‌شود بلکه نتیجۀ یک حسّ آگاهی درونی است که از گسترش روزافزون دامنۀ آشنایی با دیگران و از پذیرش یگانگی نوع انسان برمی‌خیزد. از میان انبوه عقاید، شعایر و قوانین مذهبی که از ادوار گذشته به میراث مانده، این احساس حال به تدریج پدید می‌آید که همانند وحدتی که در ملّیّت‌ها، نژادها و فرهنگ‌های متنوّع مشهود است، زندگی روحانی نیز یک حقیقت نا محدودِ واحد و قابل وصول برای همگان است. برای آنکه این احساس خفیف استحکام یابد و بتواند به نحوی مؤثّر به بنای جهانی مشحون از صلح و آرامش کمک کند، باید افرادی که سکنۀ کرۀ زمین آنان را، حتّی در این دیرگاه، مرجع و هادی خود می‌دانند، آن را صمیمانه تأئید نمایند.

بطور قطع در بین سنن دینی عمدۀ جهان تفاوت‌های عظیمی از لحاظ احکام اجتماعی و نحوۀ عبادت وجود دارد. با در نظر گرفتن هزاران سال که طیّ آن ظهورات متوالی الهی نیازهای دائم التّغییر یک تمدّنِ رو به تکامل را مورد توجّه قرار داده‌اند، نمی‌توان جز این انتظار داشت. در واقع چنین به نظر می‌رسد که یکی از ویژگی‌های آثار مقدّسۀ اکثر ادیان بزرگ آنست که هر یک به نحوی اصل ماهیّت تکاملی دین را بیان می‌کند. آنچه را که نمی‌توان اخلاقاً توجیه کرد اینست که میراث‌های فرهنگی که هدفشان غنی ساختن تجارب روحانی بشر بوده است، آلت دست قرار گیرند و وسیله‌ای برای دامن زدن به آتش تعصّب و بیگانگی گردند. وظیفۀ اوّلیّۀ انسان همیشه این خواهد بود که به جستجوی حقیقت پردازد، بر طبق حقایقی که می‌پذیرد زندگی کند و مساعی دیگران را در این راستا کاملاً محترم شمرَد.

ممکن است برخی اعتراض کنند که اگر اذعان شود که ادیان بزرگ همگی بطور مساوی منشائی الهی دارند، نتیجه‌اش تشویق و یا لااقلّ تسهیل گرویدن عدّه‌ای از یک دین به دین دیگر خواهد شد. این نکته، چه صحیح و چه غلط، در برابر فرصتی که سرانجام، تاریخ برای کسانی که از جهانی فراتر از این دنیای خاکی آگاهند به وجود آورده و در برابر مسئولیّت منبعث از این آگاهی، مسّلماً امری بسیار ناچیز و کم‌اهمّیّت است. هریک از ادیان بزرگ می‌تواند شواهدی چشم‌گیر و معتبر بر کارایی خود در پرورش فضائل اخلاقی ارائه نماید. به همین ترتیب هیچ کس نمی‌تواند به نحو قانع کننده‌ای مدّعی شود که اصول و عقاید وابسته به یک سیستم عقیدتی با شدّتی بیشتر یا کمتر از عقایدِ سیستم‌های‌ دیگر، علّت اشاعۀ تعصّب و خرافات بوده است. در جهانی که در حال یک‌پارچه شدن است، طبیعی است که الگوهای برخورد و معاشرت دست‌خوش یک فرایند مداوم تغییر و تبدیل خواهد بود و نقشِ مؤسّسات، از هر قبیل که باشند، مسلّماً بررسی این مسئله است که چگونه این تحوّلات می‌تواند در مسیر ترویج وحدت و یگانگی سوق داده شود. ضامن آنکه نتیجۀ نهائی این تحوّلات از نظر روحانی، اخلاقی و اجتماعی درست و پایدار خواهد بود، ایمان جاودانۀ توده‌های مردم عادی کرۀ زمین به این نکته است که جهان تابع آمال و امیال زودگذر بشری نیست بلکه زمام آن در قبضۀ قدرت خداوندی مقتدر و مهربان است.

همزمان با درهم شکستن سدهایی که مردم را از هم جدا می‌کند، عصر حاضر شاهد فرو ریختن دیواری است که زمانی رسوخ‌ناپذیر بود و در گذشته تصوّر می‌شد حیات آسمانی را برای ابد از حیات دنیوی جدا می‌سازد. کتب مقدّسۀ همۀ ادیان همواره به مؤمنین آموخته‌اند‌ که خدمت به دیگران را نه تنها وظیفه‌ای اخلاقی بلکه راهی برای تقرّب شخص به خداوند بدانند. این اصل شناخته شده امروز تحت تأثیر بازسازی پیش‌روندۀ اجتماع معانی تازه‌ای به خود می‌گیرد. با تبدیل تدریجی وعدۀ دیرینۀ استقرار جهانی پر از عدل و داد به هدفی واقع‌بینانه، برآوردن نیازهای روح انسان از یک سو و حوایج اجتماع از سوی دیگر بیشتر و بیشتر به منزلۀ جنبه‌های متعامل یک زندگی روحانیِ بالغ دیده خواهند شد.

برای اینکه رهبری دینی بتواند از عهدۀ چالشی برآید که این بینش اخیر گویای آن است ، کار باید با اذعان به این نکته آغاز گردد که دین و علم دو نظامِ لازمِ دانائی‌اند که به وسیلۀ آنها ادراکات بالقوّۀ بشری پرورش می‌یابد. علم و دین، این دو نحوۀ اساسی که ذهن از طریق آنها حقیقت را کشف می‌کند، نه تنها به هیچ وجه با هم در تضادّ نیستند بلکه به یک‌دیگر متّکی‌اند و در آن دوره‌‌‌هایی از تاریخ – دوره‌هایی کمیاب امّا پرشکوه – که واقعیّتِ مکمّل بودن آنها پذیرفته شده و این دو توانسته‌اند با هم کار کنند بیش از هر وقتِ دیگر پرثمر و اثر بوده‌اند. بینش‌ها و مهارت‌های حاصله از پیشرفت‌های علمی را باید همیشه تابع هدایتِ تعهّدات اخلاقی و روحانی قرار داد تا بتوان از آنها به نحو صحیح استفاده نمود. اعتقادات دینی نیز هر قدر گرامی باشند، باید بتوان آنها را با طیب خاطر با روش‌های علمی بی‌طرفانه بررسی کرد.

سرانجام به مسئله‌ای می‌رسیم که چون مستقیماً با وجدان سر و کار دارد با احتیاط به آن می‌پردازیم. عجب نیست که از بین وساوس بی‌شمار دنیا، وسوسه‌ای که رهبران ادیان را به امتحان کشیده همانا اِعمال قدرت در مسائل عقیدتی است. کسی که سالیان دراز همّ خود را صرف مطالعۀ و تمعّن در کتب مقدّسۀ هر یک از ادیان بزرگ نموده‌ است، نیازی به یادآوری این اصل بدیهی و مکرّر الوقوع ندارد که خاصیتِ بالقوّۀ قدرت آنست که سبب فساد گردد و هر چه قدرت بیشتر شود می‌تواند فساد بیشتری ببار ‌آورد. پیروزی‌های ناگفته و عاری از تظاهرِ عدّۀ بی‌شماری از روحانّیون در این زمینه در طیّ قرون و اعصار، بدون شک یکی از منابع عمدۀ نیروی خلّاقۀ دینِ سازمان‌یافته بوده و باید آن را یکی از بارزترین امتیازات دین به شمار آورد. به همان نسبت، تسلیم شدن دیگر رهبران دینی در برابر وسوسۀ قدرت و منافع دنیوی، زمینی حاصل‌خیز برای رشد بذر بدبینی، فساد و یأس در بین همۀ ناظران فراهم کرده است. اثرات و پی‌آمدهای این تسلیم بر توانائی رهبری دینی برای ایفای مسئولیّت اجتماعیِ خود در این مقطع از تاریخ، نیازی به شرح و بسط ندارد.

*

دین چون مقصدش تهذیب اخلاق و ایجاد تعادل و هماهنگی در روابط بشری است، در سراسر تاریخ در مقام مرجع نهائی برای معنا بخشیدن به زندگی عمل کرده است. دین در تمام اعصار صواب را ترویج نموده، خطا را نکوهش کرده و بینشی از استعدادهای بالقوّۀ ناشناخته در برابر انظار کسانی که دیدۀ بینا داشته‌اند قرار داده است. روح انسانی به مدد هدایات دین تشویق شده است که بر نقایص این جهان خاکی فائق گردد و قوای مکنونۀ خود را به کمال رساند. در عین حال، دین (religion) چنانکه از معنای ریشۀ این لغت در زبان لاتین (ligare) بر می‌آید، نیروی اصلی برای پیوند دادن مردمان مختلف به صورت جوامع بزرگ‌تر و پیچیده‌تری بوده است که از طریق آن، استعدادها و قابلیّت‌های شکوفا شدۀ فردی می‌تواند جلوه‌گر شود. مزّیت بزرگ‌ عصر حاضر چشم‌اندازی است که تمامی نوع انسان را قادر می‌سازد تا این فرایند تلطیف‌گر و تعالی‌بخش را به صورت یک پدیدۀ واحد مشاهده نماید، پدیدۀ رو به رو شدن‌ مکرّر جهان خاک با عالم پاک.

با الهام از این چشم انداز، جامعۀ بهائی از همان ابتدا مجدّانه مروّج فعّالیّت‌های بین‌ادیانی بوده است. علاوه بر روابط ارزنده‌ای که بر اثر این فعّالیّت‌ها به وجود می‌آید، بهائیان تلاش پیروان ادیان مختلف را برای نزدیک شدن به یک‌دیگر اقدامی در راستای ارادۀ الهی برای نوع بشر مشاهده می‌نمایند، بشری که در آستانۀ مرحلۀ بلوغ جمعی خود می‌باشد. در این راه اعضای جامعۀ بهائی به ارائۀ هر نوع کمکِ ممکن ادامه خواهند داد. با این حال این را وظیفۀ خود نسبت به هم‌کارانمان در این اقدام مشترک می‌دانیم که عقیدۀ خویش را با صراحت بیان نماییم که اگر گفتمان بین ادیانی بخواهد کمک مؤثّری به درمان دردهایی که بشریّتِ ناامید را فرا گرفته بنماید، باید اکنون با کمال صداقت و بدون طفره روی، آن حقیقت کلّی را که علّت ایجاد جنبش بین ادیانی بوده است بپذیرد، یعنی اینکه خدا یکی است و در ورای گوناگونی‌ جلوه‌های فرهنگی و تعبیرات انسانی، دین نیز یکی است.

با گذشت هر روز این خطر فزونی می‌یابد که شعلۀ تعصّبات دینی چنان آتشی در سراسر جهان برافروزد که عواقب موحش آن خارج از حدّ تصوّر است. حکومت‌های مدنی به تنهائی قادر به دفع چنین خطری نیستند. همچنین نباید این امید واهی را در دل بپرورانیم که صرفاً دعوت به تساهل و تسامح می‌تواند مخاصماتی را که به نام خدا و دین صورت می‌گیرد فرو نشاند. حلّ این بحران مستلزم آنست که رهبری دینی، مانند کسانی که راه‌ مقابله با تعصبّات ویرانگر مشابهی از قبیل تعصّبات نژادی، جنسی و ملّی را به روی اجتماع گشودند، گذشته را با قاطعیّت کنار بگذارد. اِعمال نفوذ در امور وجدانی تنها وقتی قابل توجیه است که برای خدمت به رفاه نوع بشر باشد. و در این خطیرترین نقطۀ عطف در تاریخ تمدّن، نیازهای این خدمت کاملاً واضح است. حضرت بهاءالله تأکید می‌فرماید که “مقصود اصلاح عالم و راحت امم بوده. این اصلاح و راحت ظاهر نشود مگر به اتّحاد و اتّفاق.”

[امضا: بیت العدل اعظم]

Comments are closed.