نوشتار پیش رو کتابی است تحت عنوان “رمز و راز” که از این پس بصورت هفتگی و قسمت به قسمت در سایت نگاه منتشر خواهد شد. امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد-مدیریت سایت نگاه
انفصال از ادیان اسلام و بابی
کتاب مستطاب ایقان پُلی رستاخیزی (eschatological) به سمت یک جهان بینی جدید دینی فراهم کرد؛ پلی که از ساحل اسلام آغاز شد، جریانهای اصلاح گرایانه دروازه بابیت را طی نمود و تدریجـاً و متکاملاً از عـالم اسلام فاصله گرفت. تا پیش از آن، جنبش بابیه، به واسطه یک «قرآن جدید» و مجموعه قوانینی بدیع، گرچه به ندرت به مرحله اجرا درآمدند، در این انفصال رسمی از شریعت اسلام، عمل نموده بود. تمامی عناصر اولیه اندیشه و عمل بابیه، گرچه غالباً دگراندیشانه، اما ذاتاً و طبیعتاً اسلامی بود و اکثریت آنچه بابی بود به بهاییت گرایید.(۲۴) به عبارت دیگر، جنبش بابی نه تنها پدیدهای انتقالی، بلکه تکوینی بود.
این یک بدیهیت تاریخی است که ادیان بابی و بهایی حائز همبستگی هایی آشکار با اسلام و نیز دارای گسستگیهایی عمیق از آن هستند. وجه غالب اصطلاحات آثار حضرت باب و حضرت بهاءالله اسلامی بوده، معرّف گستره خاصی از مفاهیم اسلامی است. اما بعضی عبارات فنی ویژهای نیز در این آثار موجود است که گرچه مأخوذ از لغات و عبارات جاری در السنه عربی و فارسی هستند، اما به عنوان سمبلهای خاص بابی و بهایی به کار رفته، حائز معانی مخصوصهاند. در ورای این نقاط اشتراک و اتصال، گسلها و گسستها از اهمیت بسیار بیشتری برخوردار است و به واسطه همین انفصالها است که میتوان جهان بینی بهایی را به بهترین وجه تعریف کرد. در یک سطح ایدئولوژیک، چنین تمایزها وتفاوتها، در آن حدّ انقلابی بودند که خروجی مشخص و قاطع از عرصه اسلام را تسریع نمایند. از جمله این تمایزات مشخصه، داعیه حضرت بهاءالله مبنی بر مقام مظهریت فرا اسلامی و مجموعه رقیب قوانین و احکام وَرا قرآنی است. در اینجا یـک تحـوّل مثـلواره (paradigm) بنیادی از ایدهآل اصلی اسلامی، یعنی تسلیم و فرمانبری، به ایدهآل محوری بهایی، یعنی اتحاد جهانی، رخ داده است؛ تحولی اساسی که قابلیات و تأثیرات اسلامی، هرچقدر هم گسترده و مصرانه باشد، از عهده توضیح و تبیین آن برنمیآید.
دیانت بابی یک جنبش اصلاحگرایانه درونی بود که در خاک ایران زمین تولد یافت. حضرت باب، مسلکی (ideology) را عرضه نمودند که هدفش تجدید حیات دینی، بدون رجعت به گذشته متصلّب و متحجّر مذهب شیعی بود. امام غایب، به واسطه یک مدلواره موعود گرایانه جدید که نمادهای دیرینه شیعی را به کار میگرفت، در هیکل باب، به عنوان کانون قدرت و اختیاری تازه، ظاهر و نمایان شد؛ قدرت و اختیاری که اهمیت آن را به هیچ وجه نمیتوان ناچیز شمرد.
این مرجعیت و قدرت از اهمیت فوق العادهای برخوردار بود، چون در عالم تشیّع، بدون آن، هیچ گونه تغییری ممکن و میسر نبود. حداقل از لحاظ نظری، این مرجعیت و قدرت، پیش از آنکه امکان واقعی هرگـونه خلاقیت تقنینی یا تطبیقی با مقتضیات جدید تاریخی را حاصل نماید، میبایست حائز منشاء الهی باشد. ظهور حضرت باب، سردرگمی قدیمی ناشی از حضور همزمان امام را در عالم غیبت و جَلوت، خاتمه داد؛ زیرا آن حضرت مدعی شدند که نفس همان امام غایب میباشند.
مرجعیت خودخوانده مجتهدین اصولی (فقها) ، با ظهور مرجعیتی رقیب به مخاطره افتاد. بدعتگذاریهای حضرت باب در قوانین و احکام، تهدیدی بر پایگاههای اصلی شیعه تلقی شد و همانطـور که جناب ارجمند اشاره میکند، علماء از جنبش بابیه «به وحشت» افتادند، زیرا «پیروزیش نه تنها خود آنها، بلکه کل مذهب شیعهگری را که آنها نمایندگانش بودند، از عرصه حذف میکرد.»(۲۵) اما جنبش بابی، پس از تحمل بلیّات و ضربات مُهلکه، چه در رأس الوهی و چه در هیکل جمعی خود، سقوط کرد؛ یعنی حضرت باب تیرباران شدند و متعاقب آن بابیان نیز قتل عام گشتند. اما از درون این خاکستر تاریخی، جمال امر بهایی جلوهگر گشت.
تمکّن مقام الهیِ حضرت بهاءالله درون دوایر بابی فرایندی تدریجی بود با مراحلی متعدد و مشخص. من گرایشهای روحانی دوران کودکی و نوجوانیِ آن حضرت را ذکر کردم؛ گرایشهایی که در زمان مقدّر با اقبال به روحانیت نبّاض بابیه، تبلور یافت. آن حضرت در سن ۲۷ سالگی، محتملاً در اواخر آگست سال ۱۸۴۴ ، هنگامی که مأمور مخصوص اعزامیِ حضرت باب (ملاحسین بشرویهای) وارد طهران شد، به دیانت جدید گرویدند.(۲۶) همین جنبش بود که واسطه انفصال حضرت بهاءالله از اسلام شد و راه را برای اقدام اساسی ایشان، به عنوان شارع و واضع قوانینی جهانی برای دوری بدیع، مهیا ساخت.
حضرت باب در سال ۱۸۴۴، به طور ضمنی ادعای مهدویت نمودند، بدین معنی که ایشان همان قائم موعود و آن یوم، همان یوم قیامت است. پس از سال ۱۸۴۷، دعوی آن حضرت رفته رفته علنی شد. بر خلاف عقیده رایج شیعی که قائم با اعلان جهاد مقدس، غلبه و برتری شرع اسلام را تضمین خواهد کرد، حضرت باب از نسخِ کلِ موجودیت اسلام سخن گفتند.(۲۷) در سال ۴۸ ـ ۱۸۴۷ ، آن حضرت بیان فارسی، مهمترین اثر اصولی خود را نازل و در آن مجموعه قوانین و احکام جدید را به عنوان جایگزین کلیه قوانین اسلامی، تشریع فرمودند.
به قول جناب امانت: « تولد جنبش بابیه باید به عنوان کوششی جهت کاربرد ایدهآلهای مقدس گذشته– آن هم گذشتهای اسطورهای و نه تاریخی– برای تفسیر و تبیین عصری متغیّر و متحوّل، ملاحظه گردد.” (۲۸) سرکوب شدید این جنبش، سرانجام در سال ۱۸۵۳ آن را مجبور به فعالیت زیرزمینی کرد. این قلع و قمع تا حدّ زیادی به واسطه سلسلهای از برخوردهای مسلحانه میان بابیان و سربازان قاجار تسریع شـد کـه در قلعـه شیخ طبرسی (۱۸۴۹- ۱۹۴۸) و قلعه نیریز ( می و جون ۱۸۵۰) و زنجان (۱۸۵۱-۱۸۵۰) به وقوع پیوست. «این مبارزات نظامیِ بابیان، گرچه همه تدافعی بود، اما به سختی موجودیت جامعه بابی را به مخاطره افکند. بعد از شهادت حضرت باب در سال ۱۸۵۰ و متعاقب آن سوء قصد به جان شاه در سال ۱۸۵۲ توسط گروه کوچکی از بابیان (که به خونخواهی باب و قتل عام همکیشانشان، قیام کرده بودند)، در سراسر کشور ایران حکومت ترور و وحشت علیه بابیان برقرار شد.» (۲۹)
جامعه بابی در چنـان حمامی از خون و گردابی از بلایای بی چون غوطهور گشت که ناظران غربی را منصعق کرد و آنان را واداشت مشاهدات شخصی خود را از آن همه خشونت و سبعیّت ثبت نمایند. در این گیرودار حضرت بهاءالله نیز دستگیر شدند و به همراه تعدادی دیگر از بابیان، در یک دالان تـاریک زیرزمینی در طهران، یعنی همان سیاهچال معروف، محبوس گشتند.(۳۰) در همین حفره مهلکه بود که آن حضرت از طریق تعدادی تجارب روحانی به صورت کشف و شهود، تبدیل و دگرگونیِ ماهوی خود را تجربه نمودند. خود آن حضرت بعدها، راجع به این جذبات شوقیه روحیه، چنین میفرمایند:
در ایام توقف در سجن ارض طا، اگرچه نوم از زحمت سلاسل و روائح مُنتِنَه قلیل بود، ولکن بعضی از اوقات که دست میداد احساس میشد از جهت اعلای رأس چیزی بر صدر میریخت، به مثابه رودخانه عظیمی که از قلّه جبل باذخ رفیعی بر ارض بریزد و به آن جهت، از جمیع اعضاء آثار نار ظاهر و در آن حین لسان قرائت مینمود آنچه را که بر اصغاء آن احدی قادر نه. (۳۱)
ادامه دارد…