تأمّلی بر پویایی روحانی امر بهائی

تأمّلی بر پویایی روحانی امر بهائی

الساندرو باوزانی

چکیده

قوّۀ حقیقی روحانی دارای نیرویی برای تغییر مادّه است. قوّۀ روحانی منبعث از حضرت بهاءالله می‌تواند کلّ عالم را متحوّل سازد. افراد انسان، بدون مساعدت، نمی‌توانند مسائل بنیادی عالم انسانی را درک کنند؛ پیامبری چون حضرت بهاءالله قوّه‌ای به ما عنایت می‌فرماید تا هم مسائل بشری را دریابیم و هم آنها را اصلاح کنیم. ارزش‌ها از فرد نشأت نمی‌گیرند بلکه از قوۀّ مرکزی و اصلی عالم وجود، یعنی ذات الوهیت، ناشی می‌شوند. تنها ذهنی دینی می‌تواند موضوعات اخلاقی مانند گناه و مرگ را در متن حقایق عالم وجود قرار دهد. کسب فضائلی مانند عشق به نظم، اعتدال، اطاعت و تواضع از جمله لوازم حصول آمادگی قلب انسان برای جامعۀ جدیدی است که در اثر تعالیم حضرت بهاءالله ایجاد خواهد شد. امّا، دیانت باید عملی و دیگرمدار و نه اسرارآمیز و درون‎نگرانه باشد. قوّۀ روحانیۀ ناشی از اعمال مرضیه و و افعال پسندیدۀ مؤمنین تأثیری به مراتب نافذتر و فراگیرتر از اعمال غیرمؤمنین دارد. اجتماع بهائیان برای دعا و مناجات این قوای روحانیه را ازدیاد بخشد و نظریه‌های ناآگاهانه راجع به دین را از میان ببرد.

در نظر بهائیان، اصطلاح “روحانی” دارای ارزشی روشن و مثبت است. ارزش مثبت به این معنی است که روح دارای قدرت است؛ روح از مادّه دوری نمی‌کند؛ بلکه دارای قوّۀ متحوّل کنندۀ مادّه است. حضرت بهاءالله انسان را به پرندۀ نیرومندی تشبیه می‌فرمایند که نمی‌تواند با بالی واحد پرواز کند؛ بال‌های انسان هم روح است و هم مادّه. به وسیلۀ روح، گـُل می‌تواند در بهار از زمین برون آید و رشد کند؛ بدون قوۀ روحانیه‌ای که عناصر مادّی در ارض را برای ایجاد گـُل مزبور سامان می‌بخشد، وجود گل غیر قابل تصوّر است. با همین روح، امّا در سطحی دیگر، حضرت موسی گـُلِ “امّت خدا” را از زمین خشک و بایر قلب بنی اسرائیل پدید آورد؛ حضرت محمّد از ریگ‌های سوزان بیابان عربستان، بهشتی روحانی و منبع حیات برای نسل‌های آینده را خلق کرد.

 

با همین قوّۀ روحانی، حضرت بهاءالله، مردی ناشناخته از گوشۀ تقریباً ناشناخته‌ای از عالم، محبوسی بدون هیچ گونه برخورداری از سلاح و سرنیزه (یا بمب اتمی)، معجزۀ اتّحاد نفوس انسانی از دورترین نواحی کرۀ ارض را رقم زد و به بهائیان سراسر عالم نیروی عملی، سازمان یافته، و کاملاً منظّمی برای تغییر عالم عنایت فرمود.

این است مقصود من از پویایی روحانی. قوۀ حقیقی روحانی، برخوردار از قدرت واقعی برای متحوّل ساختن جهان، را تنها در دیانت می‌توان یافت. به نظر من لازم است، بخصوص در مقابل اشخاصی که ممکن است امر بهائی را با سازمانی کاملاً انسان‌دوستانه اشتباه بگیرند، بر خصیصۀ اساساً دینی امر بهائی تأکید شود. من امر بهائی را نه صرفاً یک دین بلکه دیانتی می‌بینم که کلّیه انبیاء و حقایق روحانیۀ جمیع ادیان تثبیت شده را تصدیق می‌کند. معهذا، با احترام و عزّتی که برای مسیح ابدی قائل است که در حضرت بهاءالله در لمعان است، با نظم اداری ساده و دموکرات و در عین حال کاملاً سازمان یافته و فوق‌العاده منضبطش (که بنا به اعتقاد بهائیان مبتنی بر کلام الهی و بنابراین با کلّیه کلیساها و سازمان‌های ساختۀ دست بشر متفاوت است)، هیأت بی‌مثیلی از نفوس مؤمنه را تشکیل می‌دهد که با تمام قلب و روح خود به خداوند اعتقاد دارند و هر آنچه را که جز خدا است گذرا و ناپایدار می‌دانند، و معتقدند که مقصود خداوند اکنون متّحد کردن نوع بشر است و برای وصول به این هدف متعالی سخت در تلاش و تکاپویند.

نفوسی که به هیچ یک از ادیان اعتقاد ندارند مسلّماً از من خواهند پرسید، “آیا واقعاً تصوّر می‌کنید که برای متّحد ساختن عالم نیازی به پیامبر و دین و خدا وجود دارد؟” با ذکر برخی از حقایق بی‌شماری که بیهودگی مساعی بشر، حتّی با استفاده از وسائل نیرومند امروزی، برای ایجاد حدّاقل اتّحادی نسبی و ناقص در جهان امروز را ثابت می‌کند و با مقایسۀ این مجهودات با دستاوردهای شگفت‌انگیز حضرت موسی، حضرت عیسی و حضرت محمّد، به سهولت می‌توان به سؤال مزبور جواب داد. امّا ترجیح می‌دهم، به طریقی نظری‌تر، توضیح دهم که چرا باور دارم که دین تنها قوّه‌ای است که دارای “نیروی روحانی” است؛ نیروی خاصّی که قبلاً ذکرش به میان آمد.

دیانت به معنی وحدت کامل در کثرت است. وقتی می‌گویم کامل، مقصودم وحدتی است که دربرگیرندۀ کلّ است نه وحدتی ناقص و نسبی. علم امروز نشان داده که کلّ عالم وجود مجموعه‌ای از نیستی است که به مدد قوا و نیروهای خصیصه‌ای که توضیحش با کلمات ساده فوق‌العاده دشوار است، کنار هم نگه داشته شده است. “نیستی‌هایی” مانند مرگ، شر، و گناه هیچ جایی در ترکیب جهانی خصیصۀ غیرمذهبی ندارد، حدّاقل اذهان غیردینی قادر به درک آنها نیستند.

نیروی مقدّس دین که قدرت متّحده کننده دارد در این واقعیت نهفته است که ذهن دینی از مسائلی چون مرگ، شرّ و گناه چشم نمی‌پوشد و غفلت نمی‌کند. برعکس، در نظم گستردۀ عالم وجود جای صحیح آنها را تعیین می‌کند و آنها را با نوری مناسب روشنی می‌بخشد. این قوّۀ جذب و همگون ساختن در نظام عظیم چیزهایی مانند “مرگ”، “شرّ” و “گناه” به طور طبیعی نمی‌تواند اعطاء شود؛ قوّۀ طبیعت نیست؛ طبیعتی که خودش جزئی از کلّ است. قوّۀ وحدت‌بخش باید در جایی فراتر از طبیعت و غیرطبیعت، حتّی فراتر از “روح” به مفهوم بدیهی فراروانشناختی کلمه (خودش همیشه بخشی یا جزئی از آن است)، قرار داشته باشد.

نقاشی زیبایی را در نظر بگیرید و سپس نقطه‌ای رنگی را در این نقاشّی در نظر مجسّم کنید که – در سطح دوبُعدی خود – سعی دارد کلّ نقّاشی را درک کند. نقطۀ رنگی مزبور به هیچ وجه، حتّی با سیر در تمامی تصویری که خودش با محلّ و رنگ منحصر به فردش جزئی از آن است، نمی‌تواند وحدت موجود در تصویر را درک کند؛ و اگر بی‌نظمی در تصویر ایجاد شود توان او در توحید و تنظیم رنگها و خطوط نقّاشی از آن هم کمتر است. تنها با قرار دادن خود در خارج از تصویر، تنها با نگریستن به تصویر با چشمان نقّاش، و درک تصویر و محیط اطراف آن، فقط به این وسیله می‌تواند معنای واقعی نقّاشی را درک کند و در عین حال قوّۀ لازم برای اصلاح، نظم بخشیدن و ایجاد وحدت بهتر در آن را به دست آورد. انسان به تنهایی نمی‌تواند عالم انسانی را درک کند، و بنابراین بهائیان بر این باورند که اَبَرانسان است که می‌تواند آن را به ما بیاموزد: اَبَر انسان، یا انسان کامل، نه به مفهوم مشرکانۀ نیچه (که بیشتر مادون انسان است تا مافوق انسان) ، بلکه، آنچه که ما پیامبر می‌نامیم. پیامبر هم مربّی است (تا بفهمد که نقّاشی چیست و چرا خلق شده است) و هم اعطاء کنندۀ قدرت است (تا بتوان آن را اصلاح کرد، زیرا ما بر این باوریم که، بنا به نصّ قرآن، خداوند هرگز از خلق و تجدید کائنات خسته نمی‌شود). تنها تفاوت بین بهائیان و سایر افراد متدیّن در این است که طبق تعالیم بهائی، غنای الهی آنقدر عظیم است که یک پیامبر به تنهایی برای مکشوف و آشکار ساختن این غنای او کافی نیست، و بدین لحاظ بهائیان به سلسلۀ بلاانقطاع نازل کنندگان فیوضات الهی معتقدند، که به نحوی فزاینده با ترقّیات عقلی، فکری و اخلاقی نوع بشر منطبق هستند تا از تبلور سنّت‌گرایی مرسوم ساختۀ دست بشر جلوگیری شود.

این قوّۀ پویای تغییر دهندۀ عالم را خداوند، تنها بعد از تطهیر مقدّماتی قلب، به نوع بشر – که بر مقام و منزلت متعالی او در عالم وجود، امر بهائی تأکید شدید دارد – عنایت می‌فرماید. وسیلۀ تطهیر عبارت از نظم، اعتدال، اطاعت و تواضع است.

نظم

البتّه، مقصود من از نظم چیده شدن هندسی، کاملاً ذهنی و انتزاعی اشیاء نیست، بلکه امری کاملاً متفاوت است. مردم امروزی، و بخصوص نسل‌های انقلابی جوان، از جمله خود من که چند سال قبل در آن مرحله بودم، از شنیدن کلماتی مانند نظم و اعتدال هراسانند. امّا نظم بهائیان به معنای رجوع به قرون وسطی نیست. بلکه به معنی خلق ترتیبی جدید و زیباتر در تصویر، از دیدگاه عمومی و جهانی نقّاش الهی است.

اعتدال

از نظر بهائیان، اعتدال به معنای مشاهدۀ حقیقت در جمیع اشیاء است آنچنان که دیدۀ خدا می‌بیند. بیش از هشتاد سال قبل، حضرت بهاءالله مرقوم فرمودند، “زود است بساط عالم جمع شود و بساط دیگر گسترده گردد.” تکوین – به اصطلاح – روحی با نظمی هنرمندانه در خود ما یکی از وظایف اساسی فرد متدیّن برای ایجاد آمادگی است. آن را در الهیات قرون وسطایی “ریاضت کشیدن” می‌نامیدند و بهائیان امروز می‌توانند به صورتی جدید و جالب به اجرای آن همّت گمارند و، در جوامع کاملاً سازمان یافته و دارای فعّالیت جمعی که به وسیلۀ احکام نازله از قلم حضرت بهاءالله شارع امر بهائی، و تشریح و تبیین شده توسّط فرزندشان، حضرت عبدالبهاء، که تحت هدایت بیت‌العدل اعظم بسط و توسعه یافته و می‌یابد، هیچ چیز از زیبایی‌های این عالم الهی را رد نکنند و خود را از آن محروم ننمایند.

اطاعت

دنیای امروز غالباً به نحوی غریب اطاعت از، حتّی، بی‌ارزش‌ترین افراد را بر اطاعت از خدا ترجیح داده است. بسیاری از نفوس را در کشورم [ایتالیا] می‌شناسم که وقتی دربارۀ وجود خدا بحث می‌شود مرا به علّت اعتقادم به مولا و پروردگاری که برتر و متعالی‌تر است متّهم به داشتن ذهنیت متمایل به بردگی می‌کنند، و آنگاه خود آنها قوای منطقی خود را به طور کامل و دربست در اختیار فردی مستبدّ قرار داده‌اند. اگر اطاعت از قدرتی ناقص و نسبی، اطاعت از جزئی که غالباً با کلّ در تضادّ و اختلاف است، به معنای ذّلت و سبب شرمساری خویشتن باشد، اطاعت از قوّه‌ای جهانی یا، به عبارت بهتر، فوق جهانی، به معنای آن است که خودمان را جزئی از این کلّ خلّاق قرار دهیم؛ در این صورت در ما چیزی به وجود می‌آید، دروازه‌ای پدید می‌ـآید که قوای خلّاق از طریق آن به درون ما جریان می‌یابد.

تواضع

تواضع، فضیلت فراموش شدۀ دیگر، با تمام این مرتبط است. تواضع به معنای طرز تلقّی “عبادی و نیایشی” ذهن است که، حدّاقل در دنیای غربی ما، اکنون بسیار به ندرت مشاهده می‌شود؛ این فضیلت این امکان را به عالم انسانی می‌دهد که در همه جا ندای الهی را تشخیص دهد. یکی از اشعار معروف عرفانی فارسی گویای آن است که:

دیده ای خواهم که باشد شه شناس               تا    شناسد شاه را   در هر لباس [مولوی]

همین مورد در خصوص حضرت بهاءالله مصداق دارد؛ محبوسی آزار دیده و اذیت شده که حتّی از ادنی قوّۀ بشری و زمینی محروم شده است. اذعان می‌کنم این فضیلت برای مردم امروزی بسیار دشوار است، امّا قبول ندارم که این فضیلت به حساب نمی‌آید. اطمینان دارم که اگر حضرت مسیح، که مسیحیان از لحاظ نظری برایش احترام قائلند، اکنون دقیقاً در همان جامۀ خودش به این عالم می‌آمد، و همان سخن‌ها را بیان می‌فرمود، بدون تردید عاقبت کارش یا زندان بود یا آسایشگاه دیوانگان. چرا؟ به علّت آن که عالم انسانی از تواضع و فروتنی تهی است. یکی از مهم‌ترین تجارب روحانی بهائی بودن این است که – در این دنیای ما با بمب‌های اتمی‌اش، با هواپیماهایش و با الکتریسیته‌اش – همان فضیلتی را که به مسیحیان باستان امکان تشخیص مسیح در هیکل عیسی را عنایت کرد، اکنون از امکان تمرین و عملی کردن آن برخوردار باشیم. بهائیان معتقدند که حضرت بهاءالله در واقع همان مسیح زمان ما است.

این فضیلت‌ها عبارتند از حصول آمادگی؛ ابزار تطهیر قلب. قوای خلّاقۀ ایجاد شده بعد از تطهیر عبارت از موهبتی الهی است و البتّه توضیح آن در قالب کلمات بسیار دشوار است. این همان است که هر دیانتی به آن ایمان می‌گوید. امّا بعد از آنچه که قبلاً گفتم، تصوّر نکنید که امر بهائی عبارت از دیانتی قرون وسطایی است که هر آنچه را که زمینی است انکار می‌کند و نگاهش را فقط به آسمانها دوخته است. برعکس، امر بهائی عرفانی و اسرارآمیز، به مفهوم دیگرجهانی بودن کلمه، نیست. در لوحی از حضرت بهاءالله خطاب به یکی از دوستانی که صوفی و عارف بود، فقرۀ بسیار جالبی است که آن دوست را با این عبارات به در پیش گرفتن راهی دیگر توصیه می‌فرمایند:

پر معنوی برگشا و جمیع ممالک را چون برق طی کن؛ میدان چشم را وسیع نما و فضل لن‌یُری مشاهده کن. گِل در آب اندازی غرق شود و گُل بر آب افکنی چون تاج بر فرق آب قرار گیرد. یعنی ظهور و بقا خوشتر از بطون و فنا. و معنی دیگر ثقل حدود غرق نماید. پس باید از ثقل مُلک فارغ شد و چون گُل در همین هیکل بر وجه مُلک باقی ماند. [مجموعه الواح مبارکه طبع مصر، ص۳۴۵]

این فقره دارای معنایی به مراتب عمیق‌تر از آن است که در نگاه اوّل به نظر می‌رسد. اگرچه بر انقطاع از تعلّقات دنیوی و اهمّیت عالم ناپیدا تأکید دارد، امّا حاوی انتقادی بسیار ظریف از نظام یا نظام‌های تصوّف دینی است (که در ممالک شرقی به وفور وجود دارد و غالباً سبب انحطاط امم مزبور است)؛ این نظام‌ها فرض را بر آن قرار می‌دهند که در خود فرو رفتن و بستن چشم‌ها به روی تمامی واقعیت‌های برونی، هدف متعالی انسان است. در کلام حضرت بهاءالله، دفاع و حمایت مجدّد دینی از برون‌گرایی و توجّه به واقعیات برونی و اقدام علیه اهمّیت مبالغه شده‌ای است که تقریباً تمامی ادیان برای مراقبه و مکاشفه و نیستی و نابودی قائل شده‌اند. گـُل اگر درون آب فرو رود و غرق شود هیچ فایده‌ای نمی‌تواند داشته باشد. مانند گُل استعاری، ما باید تا ابد روی اشیاء مادّی زمینی شناور باشیم، یعنی، غالب و فائق بر اشیاء فانی زمینی باشیم و آنها را در قالب بزرگ نامرئی نظام مقدّسی قرار دهیم که خداوند مقدّر فرموده است. کاری با آنها انجام دهیم، نه آن که درون آنها غرق شویم.

نکتۀ بسیار جالب دیگری که در انتقاد حضرت بهاءالله از بعضی روایات صوفیانه مشاهده می‌شود این است که غالباً اشخاص شبه مذهبی، که تصوّر می‌کنند عمیقاً در ژرفناهای روحانی که تا به حال شنیده نشده فرو می‌روند، کاری انجام نمی‌دهند جز آن که ضمیر نیمه آگاه خود را با ضمیر ناخودآگاه در هم می‌آمیزند. این نکته در تعالیم بهائی از اهمّیت بسزایی برخوردار است که فقط خدا که توسّط مظاهر ظهورش سخن می‌گوید می‌تواند افکار سازنده‌ای را که به اقدام خلاق و سازنده منجر می‌شود به نوع بشر الهام نماید.

حضرت بهاءالله می‌فرمایند، “انّه [اشاره به شخص غیرمؤمن] من اهل الضّلال ولو یأتی بکلّ الاعمال.” (اقدس، بند۱). و حضرت عبدالبهاء در تبیین آن می‌فرمایند، “از این آیۀ مبارکه مقصد این است که اساس فوز و فلاح عرفان حق است و بعد از عرفان، اعمال حسنه که ثمرۀ ایمان است فرع است.” (مفاوضات، فصل “سه” (۶۵)، ص۱۷۹)

در گوش مردمان امروز ممکن است چنین کلامی نسبتاً وحشتناک جلوه کند. فلسفه‌های امروزی دین، دین را روز به روز بیشتر تنزّل داده، در بهترین حالت، به پدیده‌هایی صرفاً اخلاقی تبدیل می‌کنند. دین و اخلاقیات را فلاسفه یکی می‌دانند. این بیان حضرت بهاءالله با این مفهوم بیش از حدّ یکسویه مباینت دارد. البتّه، طبق عقاید امر بهائی، عمل خوب همیشه عمل خوب است، امّا عمل خوبی که توسّط فردی مؤمن انجام شود دارای قوّۀ خلّاقۀ مخصوص است.

همیشه باید در نظر داشته باشیم که خود ما خالق ارزش‌ها نیستیم. ارزش‌ها از قوّۀ خلّاقۀ مرکزی عالم وجود به درون ما جریان می‌یابد. اگر خودمان را به آن مرکز متوجّه سازیم، اگر مجرای صحیحی را که قوّۀ مزبور در آن جریان یابد برگزینیم، واضح است که هر عملی (ارزشی) که شخصاً خلق کنیم توسّط قوّۀ خلّاقه به اضعاف مضاعف تبدیل شود. به عبارت دیگر، اگر فردی غیرمؤمن به عملی مطلوب مبادرت نماید، این عمل موجد قوّه‌ای است (و من ابداً انکار نمی‌کنم که این نیز دارای تأثیر مثبت است)؛ شعاع عمل این قوّه را نیروی واقعی امّا محدودِ آن شخص خاص یا آن آموزۀ خاصّ ساختۀ دست انسان محدود می‌کند. امّا اگر فردی مؤمن دست به عمل خوب بزند، گل‌های جدیدی بر وجه جمیع سیّارات شکوفا می‌شود؛ ابواب شگفت‌انگیز جدیدی در کلّ عالم وجود مفتوح می‌گردد. گاهی اوقات قوّۀ خاصّ عمل مرضیه‌ای را که فردی مؤمن آن را انجام داده دیدگان فانی مشاهده نمی‌کنند؛ مانند هر عمل خوبی است که در این عالم انجام می‌شود. امّا گاهی اوقات دیدگان ناباور باید این قوّۀ ناشنیده را تصدیق نمایند. مثلاً قوّۀ عظیمی را که بادیه‌نشینان جاهل مسلمان از طریق کلمهالله کسب کردند و قوی‌ترین مدنیت زمان خود را بعد از سقوط امپراطوری‌های ایران و روم تأسیس کردند، یا آن شهدای مسیحی را که مدنیت غربی ما را تأسیس نمودند، یا هزاران بهائی را که به خاطر دین و ایمانشان در ایران جان فدا کردند و اوّلین مبانی نظم جهانی را ایجاد نمودند، در نظر بگیرید.

جامعۀ امروز دیگر نمی‌تواند به آموزه‌ای قناعت کند که حول هر منبع ارزش در فرد متمرکز است. فردگرایی، که در زمینۀ مذهبی بخصوص با اصلاحات عظیم پروتستان و در زمینۀ سیاسی با لیبرالیسم عرضه گردید فرصت کافی داشته است. بهترین دلیل بر این مدّعا افزایش قوّۀ انجذاب اِعمال شده توسّط احزاب بزرگ اشتراکی و سازمان‌های جمعی مذهبی بر توده‌ها است. ارزش‌های متفاوت اعمال پسندیده، اعم از مذهبی یا شخصی، ارتباط دقیقی با مسألۀ اجتماعی دارد: قوّۀ ادیان، بخصوص در مراحل بومی و اصلی و آغازین آنها، شامل این واقعیت است که آنها در کمال شهامت تصریح می‌کنند که اعمال خوب، به معنای جامع و کامل کلمه، فقط از عهدۀ خدا برمی‌آید، در حالی که اقدامات شخصی و خصوصی انسان‌ها، حتّی اگر قهرمانانه باشد، دارای صرفاً ارزش شخصی خصوصی هستند. آموزه‌ای که عبارت “عیسی ناجی شخصی من است” را مرکز عواطف دینی قرار داد برای شخص امروزی کافی نیست. مرکز روحانی و معنوی، که کلّیه تعالیم اجتماعی امر بهائی از آن نشأت می‌گیرد، در این حضرت بهاءالله بیان شده است: “نفس اجتماع سبب تفریق نفوس موهومه است” (لوح دنیا، مجموعه الواح طبع مصر، ص۲۸۷).

اجتماع کردن با روح دعا و مناجات، یعنی دست دادن با یکدیگر با محبّتی برادرانه، دستان سفید من با دست‌های سیاه آن سیاه‌پوس، دست‌های ایتالیایی من با دست‌های آن مرد انگلیسی، دارای قوّۀ متحوّل کننده‌ای به مراتب بالاتر از عشاء ربّانی و سایر مراسم و مناسک است. با هم کار کردن در امر بهائی به منزلۀ عبادت است. امّا، این نکتۀ اساسی است که باید با روح دعا و مناجات باشد؛ روحی که سبب شد حضرت بهاءالله دعا فرمایند:

الهی الهی اجمع قلوب احبّائک علی الإتّحاد و اظهر لهُم عنایتَک العُظمی و اجعلهم یتّبعون اوامرک و یحفظون شریعتک أعنهم یا الهی فی سعیهم و هب لهم مِن لدنک قوّه علی خدمه امرک و لاتترُکهُم یا الهی لأنفسِکُم أنِر لهم خطواتکم بنور معرفتک و اشرح صدورهم بمحبّتک. انک أنت الٰهُهُم و مُعینُهم.

[اصل مناجات از صفحه ۱۱۴ بهاءالله و عصر جدید نقل شد. مضمون به فارسی: ای خدای من ای خدای من قلوب دوستانت را بر یگانگی جمع فرما و عنایت عظمای خود را بر آنها ظاهر کن و آنها را پیرو اوامرت و حافظ شریعتت قرار ده؛ یعنی آنها را یاری کن در تلاششان و قوّه‌ای از سوی خودت برای خدمت امرت به آنها ببخش و آنها را، ای خدای من، به خودشان وانگذار. قدم‌هایشان را رو روشنی معرفتت نور ببخش و صدورشان را به محبّتت گشایش عنایت فرما. تویی خدای آنها و یاور آنها – م]



مفهوم مورد نظر نیچه از نام‌گذاری «ابرانسان»، «انسان کامل» است. ابتدا محمّدباقر هوشیار عبارت “ابرمرد” را برای آن به کار برد؛ امّا، داریوش آشوری “ابر انسان” را بر ابَرمرد ترجیح داده است. نیچه در فلسفه خود سه مفهوم Mensch )انسان)، Ubermensch)ابرانسان) و der letzte Mensch)واپسین انسان( را معرفی می‌کند. مراد نیچه از «Ubermensch انسان کامل» است. یعنی انسانی که به راستی از ترس و خرافۀ پیشین بشر رها شده‌است و آزادی راستین را دریافته‌است. این انسان از نظر معنوی کامل است و هستی را همانگونه که هست پذیرفته‌است و جهان‌های خیالی را کنار گذاشته‌است. اکنون این انسان کامل در غیبت خدای «معنای هستی» را بر گردن می‌گیرد و ارادۀ خود را با ارادۀ جهان هستی یکی می‌کند. ابَر انسان ِ نیچه دو اصل بنیادی جهان‌بینی نیچه، یعنی «خواستِ قدرت» و «بازگشت جاودانهٔ ِ همان» را می‌پذیرد. ابرانسان نیچه انسانی زیرک و هوشیار است که خود، بت خود را می‌شکند و از نو حقایق را می‌سازد – م

منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله، طبع اوّل، ص۱۳ / طبع ثانی، ص۲

Comments are closed.