دینستیزی در جامعۀ ایرانی
حوریوش رحمانی
“دین باید سبب محبّت و الفت بین بشر باشد اگر دین سبب نزاع و جدال شود بیدینی بهتر است زیرا دین بمنزلۀ علاج است اگر علاج سبب مرض گردد ترک علاج بهتر است.”۱
حضرت عبدالبهاء
دینستیزی و مخالفت با دین و گرایشهای مذهبی این روزها در بین ایرانیان، چه در درون ایران و چه در برون مرزها، رواجی بخصوص گرفته است و بحثهای داغ و پرهیجان و گاهی خشمآلودی را در بین مردم موجب میگردد. میزان کتب و مقالاتی که در این زمینه در طی چند دهۀ اخیر منتشر شده و برنامههای متعددی که در اطراف این موضوع در رسانههای جمعی تا کنون ارائه گشته بسیار زیاد و فزون از شمار است. گرچه در حال حاضر این مخالفت و ستیز در جامعۀ ایرانی اکثراً دین اسلام را هدف قرار داده و حملات مستقیمش متوّجه این دین است، ولی پیداست که کلّاً دین را زیر سئوال برده و اصولاً اعتقاد به هر دینی را به چالش کشیده است.
البّته بر کسی پوشیده نیست که علت اصلی این جبههگیری شدید علیه دین در ایرانِ امروز وارد شدن دین در عرصۀ سیاست است. روحانیون که وظیفه اصلی و واقعی آنان تعلیم و تربیت اخلاقی مردم است با مداخلۀ ناروا در امور سیاسی و آلوده ساختن دین به سیاست و امور دنیوی آنچنان ضربهای به دین و ساختار اعتقادی مردم وارد ساختهاند که در طول تاریخ این سرزمین بیسابقه بوده است. حتّی مهندس مهدی بازرگان، اوّلین نخست وزیر ایران بعد از انقلاب اسلامی و رئیس دولت موّقت انقلاب، نیز زمانی که هنوز بیش از ۱۵ سال از انقلاب اسلامی نگذشته بود در یکی از مصاحبههای خود به این معنا چنین اشاره نمود “حاصل رسالت پیامبر اسلام بعد از ۲۳ سال این آیه بود که “و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجاً” (و مردم را می بینی که فوج فوج به دین خدا وارد میشوند)، امّا پس از گذشت ۱۵ سال از انقلاب اسلامی “و رأیت الناس یخرجون من دین الله افواجاً” و متأسفانه مردم ایران خسرالدنیا و الآخره شدهاند.”۲
بطور کلی میتوان اذعان نمود که دشمنان اسلام از صدر اسلام تا به امروز با همۀ مبارزاتشان و کتب ردیّهای که در طی قرنها بر ردّ اسلام نوشتند نتوانستند از اعتبار این دین بکاهند، حال آنکه امروزه، چه در ایران و چه سایر کشورهای اسلامی، تندروهای مذهبی و حکومتهای دیکتاتوری دینی در لباس طرفداری و دفاع از اسلام چنان به شهرت و اعتبار این دین مبین لطمه زدهاند که هر ناظر آگاهی حیران میماند. اینجاست که حکمت این بیان مبارک حضرت عبدالبهاء بیش از پیش روشن میگردد که میفرمایند:
“دین از سیاست جدا است. دین را در امور سیاسی مدخلی نه بلکه تعلّق دین به عالم اخلاق است و امری است روحانی و وجدانی تعلّق به قلوب دارد نه عالم اجسام، رؤسای دین باید به تربیت و تعلیم نفوس پردازند و ترویج حسن اخلاق نمایند و در امور سیاسی مداخله ننمایند.”۳
بدیهی است اهل بها بر اساس اصول آئین خود به لزوم دین و ارزشهای معنوی و روحانی و نیز تجدید و استمرار آن معتقدند و ظهور و گسترش هر یک از ادیان را اصولاً مرحلهای از فرایند تکامل روحانی و معنوی بشر میدانند که در طول تاریخ، جوامع را به پیش برده است. بر طبق تعالیم حضرت بهاءالله، دین برای حفظ نظم عالم و آسایش امم لازم است، میفرمایند : “دین نوری است مبین و حصنی است متین از برای حفظ و آسایش اهل عالم.”۴
از نظر بهائیان که به وحدت عالم انسانی و اتّحاد ادیان ایمان دارند، این آشفتگی و نابسامانی فکری در مورد دین و معتقدات دینی نیز خود مرحلهای است از فرایند بیداری بشریّت که کاروان بشری در سیر به سوی تکامل معنوی خود، خواه و ناخواه از آن عبور مینماید. البّته شکّی نیست که در این برهه از زمان آنچه که بسیاری از مردم را از دین و گرایشهای مذهبی بیزار نموده است همان دخالت روحانیون و پیشوایان مذهبی در سیاست و حرص سیریناپذیر آنان برای دستیابی به قدرت و مقام و جمعآوری مال و ثروت و استغراق در مفاسد گوناگون است. بنابراین اصولاً دینستیزی خود به منزلۀ اعتراضی است آشکار علیه این سوء استفادۀ از دین و بهرهبرداری دنیوی از باورهای معنوی. در واقع میتوان گفت این جوّ دینستیزانه که ظرف چند دهۀ اخیر در جامعۀ ایرانی در حال گسترش است نمایانگر روح بیان حضرت عبدالبهاء است که در آغاز این مقاله به آن اشاره شد که “دین بمنزلۀ علاج است اگر علاج سبب مرض گردد ترک علاج بهتر است.” یعنی جمعی از مردم عملاً به این نتیجه رسیدهاند که اگر دین دردی را از اجتماع درمان نکند بلکه خود مشکلآفرین شده عاملی برای خشونت و پایمال کردن حقوق انسانی و گسترش انواع مفاسد گردد پس چه بهتر است که از آن اجتناب شود!
البّته فساد روحانیون و دور افتادن آنان از معنویت و اخلاق در جامعه ما تنها منحصر به این زمان نیست و سابقهای بس طولانی دارد، از این رو گرایش به دینستیزی را به صورت انتقاد از روحانیون ریاکار در شعر و ادب فارسی فراوان میتوان یافت. از حافظ لسانالغیب گرفته تا خیام، عبدالرحمان جامی، صائب تبریزی، ناصر خسرو، عبید زاکانی، میرزادۀ عشقی، ایرج میرزا، فروغ فرخ زاد، مهدی اخوان ثالت، و بسیاری دیگر این اعتراض را در قالب شعر و در لفافۀ زیباترین الفاظ بیان کردهاند.
تصویر موحشی که روحانیون فرومایه از خدا ترسیم مینمایند و در حقیقت انعکاسی است از ذهنیّت بیمارگونۀ خود آنان آنچنان شرور، ظالم، سفاک و خونریز است که هر انسانی را از ایمان به آن بیزار میکند، به قول روانشاد علی اکبر سعیدی سیرجانی “نه پنهان نه سربسته گویم سخن – خدا نیست این جانور اژدهاست، مرنج از من ای شیخ نادان که من – خدا ناشناسم اگر این خداست.”۵ و مهدی اخوان ثالث میگوید : “ببین شبها چه تاریک است زیر پرچم الله – ببین مردم چه بدبخت و تهی دستند حافظ جان – همان اهریمن است الله و من در آن ندارم شکّ – گواهم ایزد و ایرانیان هستند.”۶ چنین اعتراضاتی علیه دکانداری دین در اشعار فارسی و بخصوص در آثار معاصرین بسیار است، در عین حال در طی چندین دهۀ اخیر جمعی از نویسندگان، اندیشمندان و محقیقن ایرانی کتابهای متعدد و وزینی در این زمینه تألیف نمودهاند، و بعضی از آنان کلاً دین و معتقدات مذهبی و حتّی مقام پیامبران و انبیای الهی را زیر سئوال برده و بر هر گونه باور دینی به شدّت تاختهاند.
با ظهور پدیدۀ تروریسم بینالملل و ترسیم چهرۀ خشنی از اسلام در سطح جهان، و بخصوص موضع واپسگرای بعضی از جوامع اسلامی در مورد حقوق بشر و موقعیّت زنان، در بین روشنفکران سایر کشورهای اسلامی نیز دینستیزی رواج خاص یافته است. در بین این دینستیزان که در دوران معاصر در کشورهای اسلامی و خانوادههای مسلمان پرورش یافتهاند افرادی چون ابن وراّق محقّق پاکستانی و نویسندۀ کتاب “چرا مسلمان نیستم” در نقد اسلام و قرآن (این کتاب توسط مسعود انصاری تحت عنوان “اسلام و مسلمانی” به فارسی ترجمه شده است)، وفا سلطان، پزشگ، روانشناس و نویسنده آمریکائی سوری تبار که خود در یک خانوادۀ مسلمان معتقد متولد شده و پرورش یافته ولی منتقد سرسخت اسلام و جامعۀ اسلامی است؛ نونی درویش، آمریکائی مصری تبار و فعّال حقوق بشر و منتقد اسلام؛ تسلیمه نسرین پزشگ، نویسنده و فمنیست بنگالادشی و برنده جایزه آزادی اندیشه ساخارف که منتقد اسلام و بطور کلی مذهب است و بسیاری دیگر را میتوان نام برد.
شاید یکی از اوّلین جلوههای دینستیزی آشکار را در جامعۀ بشری بتوان در انقلاب کبیر فرانسه ملاحظه نمود که با حکومت و کلیسا هر دو به مبارزه برخاست. علت مبارزه با کلیسا و نهایتا ستیز با دین سازمانیافته فساد گستردۀ کلیسا و انحراف این نهاد دینی از وظیفۀ اصلی خود و غرق شدن اصحاب کلیسا در تعلّقات دنیوی، تجمل پرستی و ثروت اندوزی بود. در واقع در هنگام وقوع انقلاب کبیر فرانسه، کلیسا که میبایستی کانونی برای تربیت اخلاقی مردم باشد تبدیل به یک نهاد اقتصادی بسیار قدرتمند و پرنفوذ در جامعه شده بود و بطور پیچیدهای با دستگاه حاکمه در هم تنیده بود به نحوی که این دو نهاد در مقابل اکثریت جامعۀ فقیر و استثمار شده یکدیگر را تقویت میکردند. نهایتاً این مفاسد و مظالم بود که انقلاب کبیر فرانسه را موجب گشت.
بطور کلّی فساد کلیسا، خشونت و خونریزی اصحاب دین، مبارزۀ آنان با علم و دانش، ترویج خرافات و ظلم و ستم فراوان در طی قرون متمادی نهایتاً چهره اصلی دیانت حضرت مسیح را بکلّی مسخ نمود و مردم را از کلیسا و دین بیزار ساخت. حضرت عبدالبهاء در مورد فساد اصحاب کلیسا چنین اشاره میفرمایند “…بعضی از پاپها نفوس کثیرۀ بیگناه را کشتند . . . محض حکومت دنیوی پاپها چقدر خونها را ریختند و بجهت عدم موافقت رأی هزاران خادمان عالم انسانی اهل معارف را که کشف اسرار کائنات کردند زجر کردند و حبس و محو نمودند و چه مقدار معارضه به حقیقت کردند.”۷
از پیامدهای این فساد و تباهی روحانیون مسیحی در طی قرون متمادی بروز دینستیزی و گسترش بیاعتقادی به خدا در جوامع غربی بود که در طی قرون اخیر منجر به ظهور فلاسفه و اندیشمندان دینستیز و خدا ناباور و مکتبهای مادّی در این جوامع گردید. از جملۀ این فلاسفه فردریک نیچه فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم بود. بیان معروف او “خدا مرده است” توجّه پیروان فلسفۀ مادّی را بخود جلب نمود تا آنجا که در اواسط قرن بیستم منتهی به پیدایش جنبشی بنام “مرگ خدا” شد. این جنبش در جوامع غربی نفوذ پیدا کرد و بسیاری از کسانی که از فساد رهبران کلیسا سرخورده بودند بدان پیوستند، بطوریکه مجله تایم مورخ ۸ آوریل ۱۹۶۶ در روی جلد خود با مطرح ساختن این سئوال که “آیا خدا مرده است؟” مقاله مفصلی در بارۀ رشد این جنبش منتشر کرد.
شعار معروف “مذهب افیون تودهها است” از کارل مارکس، فیلسوف، اقتصاددان و متفکر انقلابی آلمان نیز دینستیزی را به صورتی سازمان یافته در جنبشهای کمونیستی و مارکسیستی شکل داد. جلوۀ آشکار این دینستیزی در اجتماع در دهۀ ۱۹۳۰ در اتّحاد جماهیر شوروی دیده میشود که بطور رسمی در مقام یک حکومت ایدئولوگ با دین به مبارزه برخاست و در این کار شدّت عمل زیادی بخرج داد و کوشید که دین و گرایشهای دینی را از آن کشور ریشهکن کند. این مبارزات شدید همۀ ادیان و از جمله جامعۀ بهائی را که دورانی از شکوفائی را در آن سرزمین گذارنده بود در بر گرفت، بطوریکه، اوّلین مشرقالاذکار بهائی مصادره شد و بسیاری از بهائیان آن کشور در معرض ظلم و ستم و تبعید قرار گرفتند و فصلی دردناک در تاریخ جامعۀ بهائی در آن سرزمین گشوده شد. این وضع تا چندین دهه یعنی عملاً تا سقوط نظام کمونیستی و فروپاشی اتحّاد جماهیر شوروی ادامه داشت.
در جامعۀ غرب، بغیر از نیتچه و مارکس، فلاسفه و متفکرین بسیاری دینستیز بودهاند که در بین آنها از کسانی مانند جرمی بنتام، نویسنده و فیلسوف انگلیسی، آگوست کنت، فیلسوف و متفکر فرانسوی، توماس پین، نویسندۀ انقلابی آمریکا، ویلیام بلاک، شاعر و عارف انگلیسی، مارک تواین، نویسنده و طنز پرداز آمریکائی، بنجامین فرانکلین، دانشمند، نظریه پرداز و سیاستمدار آمریکائی، برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی و ارنست همینگوی، نویسنده آمریکائی میتوان نام برد. ناگفته نماند که دین ستیزان لزوماً خداناباور نیستند. گروهی از آنان صرفاً با دین سازمانیافته مخالفند ولی به خدا و معنویّت معتقدند. گروهی دیگر نه تنها با دین، بلکه با هر نوع باورمندی به نیروهای روحانی مخالف بوده صرفاً طرفدار فلسفۀ مادّی میباشند.
در نهایت باید اذعان نمود که در سطح مردم عادی، دیدگاه افراد نسبت به دین به تجارب شخصی آنان و محیط اجتماعی که در آن پرورش یافتهاند بستگی دارد. مثلاً برای یک فرد بهائی که از کودکی با تعالیم بهائی پرورش یافته است، مفهوم “دین” مصداق این بیان حضرت عبدالبهاء است که میفرمایند: “دین دلالت بر وحدت عالم انسانی میکند، دین خدمت به عالم اخلاق مینماید، دین قلوب را پاک میکند، دین انسان را متخلّق به اخلاق حمیده مینماید، دین سبب محبّت بین قلوب است“.۸ بنابراین تصوّر یک فرد بهائی از دین با آنچه که یک مسلمان، مسیحی، یهودی و یا یک بیدین از مفهوم دین استنباط میکند، کاملاً متفاوت است. طبعاً افراد بر اساس ذهنیّت، ادراکات، برداشتها و تجارب خود بحث و استدلال میکنند و نهایتاً به اصولی باورمند میشوند. مثلاً برای بسیاری از دینستیزان کنونی ایران مفهوم دین مرتبط است با نحوۀ عملکرد کنونی عناصر تندرو در جوامع اسلامی و بخصوص در ایران در طی سی و چند سال گذشته. بنابراین وقتی کسی دین را رد میکند و در مقام ستیز با آن بر میآید باید دید دین در نظر او چیست، اگر دین عبارت است از خرافات، تعصّب، نفاق، دشمنی، جنگ، قتل و کشتار دگراندیشان و پایمال نمودن حقوق انسانی، البته چنین دین و پایبندی به چنین باوری منفور و مردود است و در این شرایط است که باید گفت به فرمود حضرت عبدالبهاء “بیدینی به از دین است“.۹
یادداشتها
-
حضرت عبدالبهاء، خطابات حضرت عبدالبهاء جلد ۳ ، ص ۶۸ .
-
مهندس مهدی بازرگان، در مصاحبهای با ماهنامه کیان در سال ۱۳۷۲ ، نقل از سایت زیر:
https://www.facebook.com/bazargan.mehdi.page/posts/421191767931590
-
خطابات حضرت عبدالبهاء جلد ۱ ص ۳۳ .
-
حضرت بهاءالله، لوح اشراقات، مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی ص ۷۳ .
-
علی اکبر سعیدی سیرجانی، نقل از سایت اینترنتی زیر:
http://www.cloob.com/timeline/post_2772892_1372061
-
مهدی اخوان ثالث، نقل از سایت اینترنتی زیر
http://www.azadegi.com/link/2011/01/23/8544
-
حضرت عبدالبهاء، مفاوضات عبدالبهاء، مطبعه بریل، لیدن – هلند، ۱۹۰۸ ،صص ۱۰۳ – ۱۰۲
-
خطابات حضرت عبدالبهاء جلد ۲ ص ۲۹۰
-
همانجا، ص ۱۴۶ .
منابع
سایتهای اینترنتی زیر
http://berkleycenter.georgetown.edu/essays/france-religion-and-politics-until-the-french-revolution
http://en.wikipedia.org/wiki/Nonie_Darwish
http://mamnoe.wordpress.com/about-religion/
http://en.wikipedia.org/wiki/God_is_dead
http://en.wikipedia.org/wiki/Ibn_Warraq
http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_atheist_philosophers