آتنا فرقدانى در فیس بوک خود مى نویسد:

“سرزمین من”
این بار به مناسبت روز جهانی کودک تصمیم گرفتم به جای اینکه خود طرحی بزنم،یکی از نقاشی های کودکان کار سرزمینم را منتشر کنم که خود گویای خواسته ای کهن در دنیای امروزیست.شاید برای ما بزرگسالان مشاهده ی تیتر اخبار آشوب و ترور و …در افغانستان عادی شده است اما برای صاحب این نقاشی که کودکیست ۹ ساله با تابعیت کشور افغانستان،پروراندن آرزوی دیدار با افغانستانی بدون بمب و صدای تیر و اسلحه دور از ذهن نباشد.
زمانی که به سمت این کودک رفتم و به او گفتم مرا به دلیل کم سوادیم در ندانستن معنای نقاشیت ببخش و نقاشی ات را برایم توضیح بده،او اینگونه شروع کرد:
“آسمان کشورم آبیست،هلی کوپتر پرواز می کند اما کسی از آن تیر اندازی نمی کند؛ساختمان هایش رنگارنگ،بلند و پر از پنجره ست؛خیابان هایش تمیز و خالی از خون و خرده آجر و شیشه و سنگ؛این کودک که ایستاده،من هستم؛این جا افغانستان است و می خواهم کشورم اینگونه باشد و دوست دارم که به کشورم بروم و هرگز به این جا بازنگردم!!”
از او پرسیدم پس شکلی که روی خیابان به این تمیزی کشیدی چیست؟!گفت:آن لکه ،خون پدرم هست،همان جا کشته شد…با مکث طولانی پرسیدم:پس چرا آن را با مداد رنگی قرمز رنگ نزدی؟!گفت:”چون این لکه فقط یاد آن خون است و می خواهم خیابان افغانستان بدون خون باشد”
بلند شد…نقاشی را تحویلم داد و گفت:اجازه…می توانم بروم خانه؟
با تعجب پرسیدم خانه؟کدام خانه؟! گفت خانم کلاس نقاشی تمام شد…!
یادم افتاد که آن نقاشی،تنها نقاشی یک رویا بود در خانه ی خیالی مداد رنگی ها…!
اتنا فرقدانی
“My Homeland”
On the occasion of international children’s Day, this time,instead of a painting of my own,I decided to publish a painting by a working child in Iran;a painting which depicts an old wish of our world. It might be that for us adults seeing news of unrest and chaos in Afghanistan has become common,but for the nine year-old child originally from Afghanistan who painted this work,dreams of an Afghanistan Without bombs and gunshots is still possible.
When I went to see her painting I told her to forgive me for my lack of knowledge as I did not understand the meaning of his painting.
To this she replied: “My country’s sky is blue,helicopters are in the air but no one inside them is shooting out.The buildings are colorful,tall and have a lot of windows.The streets are clean;there is no blood,pieces of glass or stone on the streets.The child standing in the painting is me. Here is Afghanistan,I want my country to be like this so that I may go back to it and never return here!!”
I asked her what the shape was he had painted on the clean streets?she said it was her father’s blood,he had died right there.After a long pause I asked:Why did you not paint it red?She said: “Because I only painted that as a memory of my father’s blood and I want the streets of Afghanistan to be without any blood.”
She got up,handed me the painting and said: Ma’am,can I go home?
Surprised,I said:Home?What home?! She said the class of painting is over…!
I remembered that the painting was only a painting of a dream in the imaginary home of the color pencils…!
Atena Farghadani

Comments are closed.