هیئتی از سفرای کشورهای شیدای ولایت وارد زندان اوین شدند و از زندانهای ایران تعریف کردند، یکی از آنها گفت شاید خیلی از زندانیان نمیخواهند از زندان بیرون بروند!!
یاد شعری افتادم، فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست، فرض کن یک دانه گل در این جهان هرگز نرست، فرض کن جنگل بیابان بوده از روز نخست، در زمینی سوت و کور در میان مردمی با این مصیبت ها صبور ، صحبت از مرگ عشق مرگ محبت انسانیت است…
بله در زندانهای جمهوری اسلامی همه چیز آرام، زیبا و شیک است. مرگ و اعدام، شکنجه ها و حتی دیوارهای بی احساس که صدها هزاران انسان را درون خود له میکنند شیک و زیبا است؛ اشکهای کودکان که بر سر مزارهای بی تن آدم هایی که با صورت عریان و عاری از عشق سرازیر می شود؛ زیباست.. خمیدگی سرد صورت های سرخ مادران و زنان که هر هفته و ماه و یا هر لحظه طناب های آبی دار را بر گردن فرزندانشان آویران میبینند؛ شیک و زیباست آنقدر که میشود از آنان یک تابلو نقاشی تمام قد کشید و یا شعری مملو از واژگان غریب نوشت؛ و یا عکسی با کراوات خاطره انگیز گرفت و در مجله ای چاپ کرد و یا حتی بر دیوار خانه ای بی روح آویزان کرد.
بله، اینجا طناب های آبی راز سحرانگیز است که برای تداوم دیکتاتور تاریخ همچنان پابرجاست؛ آن هم هر هفته و هر روز زیرا کراوات بندان فرنگی از زیبایی دهدی اوین و زندانهای ایران میگویند.
انفرادی های ۲۴۰، ۲۴۱ و ۲۰۹۹ فقط و فقط یک عدد ریاضی هستند، برای آموزش کودکان کار که در کوچه های بن بست آدمهای عاری از احساس و عشق نوشته شده است کودکانی با دست های فقیر که فال میفروشند و شیشه های سیاه و مات ماشین ها را پاک و تمیز میکنند.
آقای سفیر! راستی؛ آن اتاق جلوی درب زندان که از سقف آن پنج حلقه گذشته است برای آویزان کردن طنابها را دیده ای؟؟! بله اینجا همه چیز گل و بلبل است و انسان را یاد بهشت می اندازد جایی که آیت الله وعده آن را بر مزارهای بی تن در قبرستان داد.
آب مجانی، برق مجانی، شکنجه و اعدام و مرگ خاموش و بی صدا مجانی، نگاه و اشک کودکان و زنان مجانی، همه چیز مجانی، مرگ اکبر، مرگ شاهرخ، مرگ افشین و منصور مجانی رقص زیبا و سحرانگیز بردار ریحانه و سارمی و کمانگرها مجانی، شکنجه رجبی و ستارها مجانی..
راستی آقای سفیر، آیا مریم و نسیم و نرگس را دیدی؟! آنها خوب بودند؛ میدانید چه قدر جهان به خاطر آنکه آنها در زندان اوین هستند در آرامش و راحتی و امنیت است.
میدانید گلهای رز برافراشته در باغچه های زندان اوین تیغ ندارند و دستان باغبانهایشان را نمیبرند.
میدانید استخر بی آب آنجا چه قدر به انسانیت خدمت کرده است؟؟ گفتم شاید نمیدانید!؛ گفتم شاید بشود مقداری از احساسات انسانیت پاک تو را زمانی که میخواهی به خواب بروی گرم کند.
آخر اینجا در زندان ها تیر و مردادش بسیار سرد است..!! سرد، سرد،سرد…
آقای سفیر اگر به دیدار خامنه ای رفتی به یاد بیاور ..
به یاد بیاور که او از صلح و سعادت ملت ها صحبت میکند الان برایت مینویسم یعنی چه صلح و چه سعادتی؟ بیاد بیاور تصویر چهره زیبا و به خون آغشته ندا را، بیا بیاور اعدام و شکنجه و قتل هزاران هزار یاس های وحشی زندانهای ایران را، بیاد بیاور تن بی جان آیلان را که درون دریای مدیترانه بی ترانه و خاموش بر امواج خروشان آتن آرام گرفت. چماقدارانش را بیاد بیاور که آتش به اختیار صدها دختر و پسر بی گناه را که در خیابان ها یا با اسید صورتشان را سوزانده اند یا با تیغ موکت صورتشان را خط کشیده اند…
به یاد بیاور آقای سفیر؛ به یاد بیاور..
خالد حردانی زندانی سیاسی زندان رجایی شهر (گوهردشت)