بررسی سه ایراد و معضل:

بررسی سه ایراد و معضل:

 

اعتراض اول: چرا عبدالبها به اروپا و امریکا سفر کرد و "با حاکمان ان ولایتها" دیدار کرد در حالی که مسلمانانی مثل شیخ فضل الله نوری در ان زمان "تحت فشار بودند.

 

پاسخ: نفس این اعتراض اثبات بطلان ان است. نویسنده، پیام شیخ فضل الله نوری را پیام عدالت می داند و پیام عبدالبها را پیام مخالف ان. این مطلب درست است که پیام عبدالبها ضد پیام شیخ فضل الله نوری است. اما ببینیم کدام پیام پیام عدالت است. البته در زمان سفر عبدالبها به غرب اصلا شیخ فضل الله نوری وجود نداشت که تحت فشار باشد. وی در سال ۱۹۰۹ کشته شده بود در حالیکه چند سال بعد است که عبدالبها که تازه از زندان عثمانی ازاد شده بود در سن پیری برای ترویج صلح و عدالت به غرب میرود. از اینکه  مقایسه نویسنده معترض بی معنی است بگذریم

. اما شیخ فضل الله نوری توسط مشروطه خواهان و بخاطر مخالفتش با مشروطیت ودمکراسی و برابری حقوق همه شهروندان کشته شد. اندیشه وی با نقطه نظر نویسنده معترض هماهنگ است و هردو تعریف یکسانی از عدالت دارند و ان نفی دمکراسی و نفی برابری حقوق انسانها و کشتار دگراندیشان و دفاع از حق برده داری ونفی ازادی عقیده و نفی ازادی سخن و دفاع از فرهنگ نجاست و تکفیر و قتال و ارتداد و کتک زدن به زنان می باشد. شیخ فضل الله نوری در نوشته اش در رد مشروطیت همین مطالب را ذکر می کند و به همین جهات مشروطیت را طرد می کند و مینویسد که مشروطیت ضد اسلام است زیرا مشروطیت طرفدار برابری حقوق مسلمان با غیر مسلمان و برده با ازاد و زن با مرد است و همه اینها عکس اسلام است. وی ادامه میدهد که دمکراسی مخالف اسلام است زیرا قوه مقننه و قانون گذاری بر طبق اراده و مشارکت مردم با اسلام تضاد دارد چه که مردم باید از فقها تبعیت کنند و هر چه که فقها بگویند تنها قانون معتبر است. نویسنده معترض به همین دلیل با سفر عبدالبها و پیام ایشان دشمنی دارد زیرا پیام ایشان نفی برده داری و اعلان تساوی حقوق همه انسانها و اصل ازادی عقیده و دین و اشتی ادیان  و صلح جهانی و دمکراسی و ازادی و عدالت برای همه ممالک بود. (در ضمن پیام عبدالبها  همان چیزی است که شبحی از ان را خاتمی بعنوان "گفتمان تمدنها" پس از ۹۰ سال بعنوان اصلی اسلامی در سفرهایش به غرب و دیدارش "با حاکمان ان ولایتها"  مطرح نمود که  البته عکس اندیشه  شیخ فضل الله نوری در مورد قتال کافران در دارالحرب بود). انچه که نویسنده معترض می طلبد نظام کشتارو قهرو خفقان است و چنین اندیشه  ضد تمدن،  ضد ایران،  و ضد بشر را "عدالت" میخواند. بی جهت هم نیست که وی اسلام را اخرین دین می داند چرا که این بینش از عدالت را تا به ابد معتبر و قابل اجرا میداند و لذا دین بهایی را که منادی ازادی و دمکراسی و خرد و برابری و صلح است "فرقه جعلی" می شمارد!

عبدالبها و  پیامش در سفر غرب مایه افتخار هر ایرانی اگاه است. ایشان در دانشگاههای گوناگون (مانند استانفورد و دانشگاه متعلق به سیاهان بنام هوارد) ، دهها کلیسا، چند کنیسه،  دهها مجامع طرفداران صلح، مجامع عرفانی،مجامع زنان، مجامع سوسیالیستی، مجامع علمی و غیره سخنرانی کردند و نژاد پرستی سفیدان اروپا و امریکا را مورد حمله قرار دادند و پرخاشگری غرب را انتقاد فرمو دند و جهان را به صلح فراخواندند و از حقانیت اسلام در جمع مسیحیان و یهودیان دفاع کردند و نظام پوسیده مردسالاری را مطرود ساختند و وحدت عالم انسانی و تساوی حقوق همه ملل و ادمیان را اساس دین راستین اعلان کردند و لزوم یادگیری هم شرق و هم غرب از یکدیگر را تأکید نمودند. فلاسفه و ادبا و دانشمندان و بشردوستان همگی از ایشان بعنوان پیامبر صلح تجلیل کردند و باعث افتخار ایران و شرق شدند که بجای تحجر و تکفیر منادی خلاق ارمان صلح و دوستی و عدالت و برابری و وحدت برای جهانیان بودند. کدام ایرانی چنین کرد و کدام ایرانی است که مهر به ایران داشته باشد و به این سفر و پیام افتخار نکند؟ اینها هستند "حاکمان ان ولایتها" که با ایشان ملاقات داشتند: اساتید دانشگاه، سیاهان،  طرفداران صلح، طرفداران نهضت ازادی زنان، عرفا، علما، کشیشان، رهبران فرهنگی و فقرا و مستمندان و مردم از هر قشر و طبقه ای. در همین سفر بود که بزرگانی نظیر خلیل جبران و گراهام بل (مخترع تلفن)  با ایشان دیدار میکنند و شیفته ایشان میشوند.  همان ارمان صلح و دوستی عبدالبها بود که تولستوی را شیفته دین بهایی کرد و شکیب ارسلان را به تجلیل ایشان وادار نمود. سخنرانیهای عبدالبها در غرب چاپ شده است و کسی نیست که انها را بخواند و ستایش نکند. حال نویسنده معترض که به افتراهای شهبازی خرده نمیگیرد همانند او جز افترا نمیگوید و این سفر را دیدار "با حاکمان ان ولایتها" میخواند!

 

اعتراض دوم: نویسنده میگوید در اسلام خداوند گفته که دیگر دینی برای مردمان نمی فرستد.

پاسخ: هرگز خداوند در اسلام چنین نگقته است. اگر اسلام اخرین دین است و نویسنده هم پیام شیخ فضل الله نوری را پیام  اسلام وعدالت می داند در ان صورت باید بگوییم که خدا دین را صرفا برای سلب حقوق بشر و ظلم و تبعیض و کشتار و عقب افتادگی فرستاده است و اینکه بزرگترین دشمن تمدن و ایران و بشریت دین خداست. واضح است که چنین نیست و چنین موجودی نه خدای مهربان بلکه بتی مخلوق یک ذهن ضد انسان و تمدن است.

جالب است که اعتراض نویسنده به دین بهایی همان اعتراضی است که مسیحیان بر اسلام کردند. انها هم میگفتند که در مسیحیت خداوند گفته که دیگر دینی برای مردمان نمی فرستد. مسلمانان با بهانه تحریف به جای جواب جهاد کردند و عبرت نگرفتند و حالا همان حرف را علیه دین بهایی میزنند.

اما اسلام هرگز چنین نگفته است. قران و احادیث گفته اند که بعد از محمد نبی نمی اید و این فقط و فقط به این معنی است که در داخل دوران اسلام جانشینان پیامبر اسلام بخلاف جانشینان  موسی پیامبریهود (که همه نبی بودند) نبی نخواهند بود. شیعه ان جانشینان را امام و ولی میداند و سنی به خلافت معتقد است. ایه قران محمد را فاقد پسربلکه خاتم نبیین می خواند چرا که بحث در مورد جانشینی پیامبراست و در حدیث هم امده است که اگر پسر پیامبر یعنی ابراهیم زنده میماند نبی می بود (لو عاش ابراهیم لکان نبیا). همینطورپیامبر خطاب به امام علی بیان کرد که نسبت تو به من مثل نسبت هارون به موسی است با این تفاوت که بعد از من نبی نیست. واضح است که این فقط و فقط به این معنی است که علی همانند هارون جانشین پیامبر است ولی بخلاف موسی که جانشینش هم نبی بود جانشین محمد نبی نیست بلکه امام و ولی است. اینها هیچیک ربطی به پیامبرهای بعد از اسلام ندارد. عقلا هم مگر میشود که شریعتی که بردگی را حرام نکرده و فقهایش همگی ارتداد را واجب القتل دانسته و صحبت از نجاست دیگران و تبعیض حقوق میان گرو ههای گوناگون مینمایند حکم خدا برای ابد باشد؟ البته برای نویسنده معترض که پیام شیخ فضل الله نوری را پیام  عدالت می داند جواب مثبت است ولی برای دوستداران بشر چنین نمی تواند باشد. به اعتقاد بهایی هیچ دینی اخرین دین نیست و هر دینی که زمانش گذشت بجای تکامل باعث  پسروی میشود. اما بهایی معتقد است که حقیقت همه ادیان یکی است و دیانت بهایی اسلام راستین یعنی تجدید حقیقت اسلام به وحی الهی بر طبق نیازهای این زمان است. اسلام برای زمانش کامل بود همانطور که همه ادیان در زمانشان کامل بودند. 

 اعتراض سوم:

 

چرا شما مراکزروحانیتان را در اسراییل قرار داده اید که نسبت به اعراب ظلم میکند؟

 

 پاسخ: این بهاییان نبودند که اسراییل را بعنوان مرکز خود انتخاب کردند بلکه ناشکیبایی افرادی نظیر نویسنده معترض است که باب را به قتل رساند (و حتی ۲۰ سال قبل مقدسترین مکان بهایی در ایران  یعنی خانه باب را با خاک یکسان کردند) و نه تنها مانع دفن ان جسد مطهر در ایران شد بلکه هنوز هم به نبش قبر و اتش زدن مردکان بهایی می پردازد.  همینطور این  شما بودید که شارع بهایی را به بغداد و بعد به زندان عکا در فلسطین تبعید کردید. بهاءالله در فلسطین در سال ۱۸۹۲ یعنی ۶۰ سال قبل از انکه اسراییلی وجود داشته باشد وفات کرد و در نتیجه فلسطین که بعدا اسراییل شد مرکز روحانی بهایی شد و جسد باب نیز در انجا مستقر گشت. تنگ نظری و ناشکیبانی افرادی نظیر نویسنده و تبعید و ظلم شما بود که به چنین اتفاقی منجر شد. حال نظایر انها بجای ندامت از این ظلم و تبعید، با بی انصافی و بیرحمی بر قربانی ظلم خود می تازند و طلبکار هم میشوند که چرا شارع بهایی در اسراییل وفات نمود!  مثل این است که کسی بگوید که چرا مسلمانان بیت المقدس را در اسراییل قرار دادند! حداقل کار مسلمانان داوطلبانه بود ولی بهاءالله داوطلب زندانی شدن در فلسطین نشد. بهتر است که نویسنده بجای حملمه به مظلوم به ناشکیبایی مذهبی خویش بتازد.

دین بهایی وضعیت حاکم بر دنیا از جمله فلسطین را عادلانه و انسانی نمیشمارد (همانگونه که برده داری توسط مسلمانان در سودان یا تجاوز به حقوق زنان در کشورهای خاورمیانه و دیگرانواع ظلم را نیز عادلانه نمیداند) و به همین جهت است که به تغییر فرهنگ خشونت جهانی و نهادهای تبعیض اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و بین المللی در سرتاسر عالم کمر بسته است. اما راه چنین تغییری را تقلیب دلهای مردمان، تحول ساختاری در سرتاسر جهان، و ایجاد فرهنگ نوعدوستی و وحدت میشمارد و نه کشتار دسته جمعی و تشویق نفرت و بیگانگی و تبعیض حقوقی گروههای مختلف بر اساس دین و نژاد و جنسیت و وطن و اعتقادات ایشان. به یک کلام دین بهایی با هر نوع استعمار و استثمار مخالف است نه انکه ناراحت باشد که چرا خودش استعمارگر نیست و این را حق خود بداند  که به همه جا چیره شود و عدالت را هم همین آرمان تبعیض و ناشکیبایی بداند! 

 

Comments are closed.