پاسخی به مندرجات تالار تکیه خانه
مطلب جالبی را در سایتی تحت عنوان "انجمنهای گفتمان تکیه خانه عمومی…" مطرح کردهاند تا از بیانات حضرت بهاءالله علیه خود ایشان استفاده نمایند. نویسنده مشخّص است که اهل مطالعه است، امّا متأسّفانه سُرنا را از سر گشادش مینوازند و لاجرم اگر قدری وارد جزئیات شویم دود این مطلب در چشمان خود ایشان فرو میرود و از سخن گفتن پشیمانشان خواهد کرد. جالب است که خلق الله را میرنجانند و میگویند قصد رنجاندن ندارم. چه خوب بود، حال که دست به مطالعه زدهاند چند اصل را رعایت میکردند:
اوّل – قرآن کریم را خوب مطالعه میکردند تا مبادا نکتهای از چشمشان پنهان مانده باشد و بعدها مورد استفاده کسانی قرار گیرد که ایشان به آنها ایراد ناوارد میگیرند.
ثانی – حال که به مطالعه آثار بهائی پرداختهاند، قدری در دقایق امر مداقـّه فرمایند ببینند اگر حقـّی در آن هست، آنچه را که ایراد مشاهده میفرمایند در کمال ادب با بهائیان مطرح فرمایند تا جواب قانع کننده به ایشان داده شود.
ثالث – داستان مؤمن آل فرعون را در قرآن و داستان مؤمن یهودی در دربار پیلاطس را در انجیل مطالعه فرمایند و بدانند که اگر حقـّی در دیانت بهائی وجود داشته باشد و ایشان از آن غافل ماندهاند در یوم جزا جوابگوی ذات الوهیت هستند که به هیچ وجه از کسی که به پیامبرش افترا زده نخواهد گذشت چه که حضرت مسیح صریحاً می فرماید هر گناهی قابل عفو و بخشش است الاّ اهانت به روحالقدس؛ البتـّه ایشان میدانند که روحالقدس و روحالأمین حامل وحی الهی هستند و اهانت به پیامبر الهی جز اهانت به روح قدسی الهی نیست.
و امّا در جواب مطلبی که ایشان مطرح کردهاند به چند نکته باید اشاره کرد:
و امّا الأوّل: همانطور که یکی از مشترکین این سایت اشاره کردهاند، نویسنده نمیبایستی بیگدار به آب میزد و باید ابتدا مطالعاتی تاریخی هم میداشت و بعد اهانت را وارد میفرمود:
۱- عزیـّه خانم خواهر حضرت بهاءالله که ایشان نامش را آوردهاند و نامش در واقع شاه سلطان خانم است، مادرش کلثوم خانم اهل قریه یوش معروف به خانمجان خانم بود. کلثوم خانم چند فرزند از جناب میرزا بزرگ نوری داشت. غیر از عزّیـّه خانم، فاطمه سلطان خانم بود که ازلی شد و هیچوقت بهائی نشد. میرزا تقی پریشان بود که شیخی بود و اصلاً بابی نشد و میرزا رضاقلی حکیم بود که از انتساب به حضرت بهاءالله ابا داشت. بنابراین حضرت بهاءالله با این خانم از یک مادر نبودند.
۲- میرزا یحیی ازل از کوچک خانم کرمانشاهی، همسر دیگر جناب میرزا بزرگ نوری بود. بنابراین با حضرت بهاءالله از یک مادر نبودند.
۳- خواهران و برادران حضرت بهاءالله از خدیجه خانم و جناب میرزا بزرگ عبارت بودند از نساء خانم و ساره خانم و میرزا موسی کلیم که هر سه مؤمن بودند.
۴- ورود شیطان در فراش به معنی القاء کلمه نفی است بر مادر در حین انعقاد نطفه و آن عبارت از نفس امّاره است نه آن که شیطان به صورت شخص ثالثی وجود داشته باشد. شما که در آثار بهائی اینقدر (!) مطالعه دارید، لابد باید به این نکته پی برده باشید که شیطان همان نفس است و سجده ملائکه به آدم در یوم اوّل خلقت قرار گرفتن سجایا و صفات مرضیه در اختیار انسان است و آنچه که از انسان تمرّد میکند، همان نفس اوست که از اوّل او را به امتحان انداخته و اگر انسان قدری سستی کند و تسلیم شود، البته نفس بر او چیره میشود و به القاء میکند آنچه را که نباید. همین معنی را سلمان رشدی دستاویز ساخت و عنوان کرد که بعضی از آیات قرآن کریم القاء شیطان است. یعنی زمانی که نفس انسان بر او چیره میشود و خلاف رضای الهی سخنی را میگوید یا فکری را میپذیرد. چون اشارهای به محمّدعلی (برادر حضرت عبدالبهاء) کردید، عرض میکنم، که مادر او نیز به علـّت تسلیم شدن در مقابل نفس امّاره با عهد و میثاق الهی مخالفت کرد. همانطور که دو پدرزن حضرت رسول اکرم با عهد و میثاق الهی مخالفت کردند و حقـّی را که خداوند به حضرت علی ابن ابیطالب عنایت فرموده بود ندیده گرفتند و بر مسند او جالس شدند. آن دو نیز تسلیم نفس خود شدند و در واقع شیطان در فراش مادرشان وارد شد و انعقاد نطفه با القائات نفسانی و شیطانی همزمان گردید.
و امّا الثـّانی: در مورد گوساله نامیدن ازل از قلم حضرت بهاءالله. اگر این دوست ما قدری بیشتر مطالعه می فرمودند میدانستند که اوّلاً کلمه گوساله به کار نرفته و عـِـجل به کار رفته و اگر قرآن را خوانده باشید (که بعید میدانم چون دنبال ایراد در کتب دیگران میگردید) در سوره بقره و سور دیگر به داستان عزیمت حضرت موسی و به ارمغان آوردن آیات بیـّنات برای قوم خود و مشاهده آنها در حال پرستش عجل اشاره شده است. حضرت بهاءالله به ازلیان میفرمایند آیات بیّنات که به وحی الهی نازل شده دست ایشان است و آن کس را که آنها مولای خود تصوّر کرده و پرستش میکنند، عجل است، یعنی همان که امّت حضرت موسی در غیابش از طلا ساختند و پرستش کردند. از آن گذشته اگر به سوره بقره آیه ۹۳ مراجعه فرمایید مشاهده میکنید که این بت جنبه درونی و نفسانی دارد و در واقع همان نفسانیاتی است که بندگان معرض از خداوند در دل و جان خود میپرستند و به جای آن که در آثار الهی به دنبال حقیقت بگردند، اوقات خود را به جستجوی ایراد به بطالت میگذرانند. مانند نفوسی که جستند و جستند و در قرآن کریم در سیصد موضع اشتباهات صرف و نحوی پیدا کردند و معاذالله آن را کلام خدا ندانستند و خسر الدّنیا و الآخره شدند. برای مطالعه موضوع عجل میتوانید به سوره بقره آیات ۵۱، ۵۴، ۹۲، ۹۳، سوره نساء آیه ۱۵۳، سوره اعراف آیه ۱۵۲، سوره اعراف آیه ۱۴۸ مراجعه نمایید.
و امّا الثـّالث: گاه لازم میآید برای نشان دادن شقاوت و قساوت قلب بعضی از آدمیان، از کلماتی که مردم استفاده میکنند استفاده شود. مثلاً حیوانی که نیش میزند تا به آنچه که مایل است برسد، مار است. شخصی در اصفهان، بلاجهت و صرفاً به خاطر رسیدن به جاه و مقام دست به کشتار میزند و به این و آن آسیب وارد میآورد، او را به مار تشبیه میکنند و در عربی رقشاء میگویند. دیگری برای حفظ منصب و مقامش، شروع به ریختن خون بندگان خدا میکند و دستش را به دم اطهر دو برادر اصفهانی به نام سید حسین و سید حسن و نیز کاظم طالخونچهای آلوده میسازد؛ او را به گرگ تشبیه میکنند. فرزندش به پدر تأسّی میکند و نام پسر گرگ را برای خود حفظ میکند. مگر نمیگویید یزید خونخوار. مگر او خون کسی را نوشید که این لقب را گرفت. خونهای بسیاری را بر خاک ریخت. امّا، کلمه خونخوار صفت مناسبی برای یزید نیست و نمیتواند او را به طور کامل وصف کند و باید او را به حیوان تشبیه کرد. امّا، نکته مهم در اینجا آن است، که حیوان به طور غریزی این کار را انجام میدهد، امّا انسان دارای صفات ملکی است و میتواند این کار را نکند و خود را تسلیم غرایز نفسانی ننماید. به این لحاظ است که فلاسفه میگویند انسان در نهایت تاریکی و ابتدای روشنایی است و اگر هبوط کند در اعماق ظلمت فرو میرود و از حیوان نیز پستتر میشود و اگر صعود کند البته نور علی نور میگردد. بدین لحاظ باید بدانید که مقصود از به کار بردن کلمه ذئب و ابن ذئب و رقشاء و امثالهم دشنام دادن نیست بلکه ذکر صفت است و تشبیه به یکی از کائنات. فیالمثل شما میگویید فلانی دریادل است؛ یا دلی به تاریکی شب یلدا دارد؛ یا چون کوه استقامت میکند؛ مانند طوفان میتازد. در حالی که مقام انسانیت به مراتب بلندتر از کوه و دریا است؛ چه که انسان است. در همان لوح ابن ذئب حضرت بهاءالله جناب شیخ را مکرّراً به توبه و انابه به درگاه احدیت دعوت میفرمایند. در کتاب اقدس به ازل پیشنهاد میکنند توبه کند و رجوع کند تا خداوند او را ببخشاید. در حالی که اگر شیخ را واقعاً پسر گرگ میدانستند راه رجوع را به او نشان نمیدادند و اگر ازل را گوساله میدانستند پیشنهاد عفو الهی را به او نمینمودند. امّا اسفا که آنها این دو مقام را برای خود ترجیح دادند!
امیدوارم این نوشته را بدون غرض بخوانید و قدری در مندرجات آن دقـّت فرمایید و از این پس بیگدار به آب نزنید و خلق الله را نرنجانید. با تشکّر از توجّه شما.