خبررسانی کیهان و تحریف حقیقت
خبر ز�ر که عینا از سایت روزنامه کیهان مورخ ۶ آذر ۱۳۸۵ نقل می گردد شاید یکی از روشنترین شواهد بر منش دروغ پرداز و کج اندیش این جریده که رسالت خود رابه ظاهر انتشار حقیقت قرار داده میباشد و در عین حال شاهدی قوی برمظلومیت و در نهایت ظفر و پیروزی افرادی است که ایمان به وحدانیت و حقانیت خدا و تحقق وعود او را به جان معتقدند و در راه تحقق آن عملا از جان مایه گذاشته اند.
با تلاش مسئولان انجام شد آزادی یکی از کسبه خاش از بند اسارت اشرار
خاش- خبرنگار کیهان:
مرد ناشناس مورد حمله قرار گرفت و ربوده شد.
وی که با خبرنگار اعزامی کیهان گفت وگو می کرد در تشریح نحوه گروگان رفتن خود گفت: آدم ربایان مرا با تزریق آمپول بیهوشی به محلی ناشناس انتقال و ۵ ماه در آن محل در شرایط بسیار سخت و ناگوار نگهداری کردند.
رحمانی افزود: در آن محل ۶ نفر مزدور پاکستانی نگهبان من بودند و آدم ربایان ابتدا شرایط آزادی مرا پرداخت ۲میلیارد تومان توسط خانواده ام و چون این خواسته آنان عملی نشد، در مرحله بعدی ۱میلیارد تومان و نهایتا مبلغ درخواستی را ۵۰۰ میلیون تومان اعلام کردند اما وقتی هیچ کدام از تقاضاهای آنها عملی نشد مجبور به آزادی من شدند.
رحمانی گفت: آنان در آخرین مرحله به من گفتند: خود را برای مردن آماده کن و اشهد خود را بخوان اما ناباورانه خود را در خاک ایران یافتم و تازه فهمیدم مسئولان اداره اطلاعات، نیروی انتظامی و فرمانداری چه زحماتی را برای آزادی ام کشیده اند.
وی درحالی که می گریست از تلاش های مسئولان نظام تشکر و قدردانی کرد و افزود: هرچند در مدت اسارت ۵ ماهه رنج ها و سختی های بسیاری را متحمل شدم و ۳۰کیلو وزن کم کردم اما خودم بسیار راضی ام چرا که در مدتی که در گروگان بودم فرصتی دست داد تا خدای خود را بهتر بشناسم و آنقدر به او نزدیک شوم که حالا احساس می کنم فاصله بین من و خدایم کمتر از یک وجب است و آزادی خود را فقط در این نزدیکی و لطف خدای سبحان می دانم.
گفتنی است شکرالله رحمانی از یزدی های مقیم خاش است و پیش از اسارت از فرقه ضاله و پوشالی بهائیت به نور اسلام گرویده بود
البته به این خبر به جز سطر آخر آن هیچ ایرادی وارد نیست ولی نیمه دوم این سطر است که محل بحث و تعمق می باشد.
شمس شریعت محمدی درآسمان ادیان الهی آنچنان پرتو افشان است که محل هیچ گونه شک و تردیدی بر حقانیت خود باقی نمی گذارد ولی چرا "کیهانیان" آنجا که آقای رحمانی از حالات روحانی خود و ارتباطی که در ایام اسارت با خالق خود برقرار ساخته اینچنین برآشفته می شوند که حاضر به زیر پا گذاشتن تمام اصول دینی ،اخلاقی، عرفی و صنفی خود میشوند و با دروغ پردازی شکرالله رحمانی را متبری از دیانت بهایی معرفی می کنند؟ جواب این سوال در منش و دیدگاهی است که سالهاست جامعه ایران از وجود آن رنج میبرد و روح نباض و خلاق ایرانی را که روزگاری آوازه شوکتش شرق و غرب را در بر گرفته بود اینچنین افسرده و بی رمق ساخته .این آفت بنیاد سوز چیزی نیست جز انحصار طلبی ،تعصب کور، تنگ نظری و عدم بردباری که راه تحری و وصول به حقیقت را مسدود می سازد.شکرالله رحمانی بهایی بوده و هست و بر اعتقادات خود وفادار مانده، تمسک به اعتقاداتش توانست قوه قلب او و خانواده اش در این مبارزه جانکاه ۵ ماهه باشد و این مطلب بر همه اهالی خاش و تمام کسانیکه او را می شناسند اعم از بهایی و مسلمان آشکار است.
توجه مدیران روزنامه کیهان را به موارد ذیل جلب میکنم و امیدوارم پاسخی برای مسائل طرح شده داشته باشند:
۱- کسانیکه اقدام به ربودن آقای شکرالله رحمانی و و صدها انسان دیگر چون او نموده اند و هزاران خانواده را قرین اضطراب و اندوه ساخته اند یک وجه تشابه اساسی با شما دارند که همان تعصب و خشونت طلبی است و چند وجه اختلاف که از جمله آنها فقر و بی سوادی است پس اگر واقعا قصد خدمت به خلق را دارید بدانید که شدیدا به بیراهه رفته اید و لازم است که در تمام اصول خود تجدید نظر نمایید و فراموش ننمایید آنهائیکه دست به چنین اعمال قبیح و رذیلانه ای میزنند در کمال تاسف خود را از پیروان شریعت حضرت رسول اکرم میدانند و این اعمال را کسب رزق حلال و عین صواب می دانند.
۲- چهار سال قبل از واقعه ربوده شدن آقای رحمانی "مسیح" یگانه پسر او که در آن موقع۶ ساله بود ربوده شد . در آن هنگام نیز خانواده رحمانی راضی به پرداخت باج به آدم ربایان نشدند و حاضر به فدای جان یگانه پسر خود در راه تامین امنیت و مصلحت عموم همشهریان و سربلندی ایران شدند که شواهد آن هم نزد عموم مردم خاش و هم نزد مسولین محترم موجود است البته آن ماجرا نیز به فضل و عنایت حق با آزادی "مسیح" پایان یافت. حال سوالی که "کیهانیان" باید پاسخ دهند آن است که در آن زمان جناب رحمانی با تکیه بر کدامین اعتقادات قلبی و روحانی حاضر به فدا کردن "مسیح" شدند آیا در آن زمان نیز متبری از دیانت بهایی بودند !
۳- نکته دیگری که جای طرح دارد حکایت خانم "مهناز رئوفی" است که بقول "کیهانیان" تبری جسته از آیین بهایی است و این ماجرای سراسر ابهام خانم رئوفی فرصت به "کیهانیان" داده تا در جریده خود و هر رسانه دیگری که توانایی آن را داشته اند دست به انتشار مشتی تهمت و افترا بر علیه جامعه بهایی و بهاییان بزنند و افکار مالیخولیایی خود را نشر دهند. حال چگونه است که وقتی آقای رحمانی بقول شما از دیانت بهایی متبری گشته هیچ گونه انعکاسی در جریده شما نیافته و اینگونه بی سر و صدا از کنار آن گذشته اید چون تجربه دوران انقلاب و تاریخ بهایی ثابت کرده که کم هستند افرادی که از آیین بهایی تبری جویند تا فرصت قلم فرسایی به امثال شما داده شود.
۴- "کیهانیان" آیا هیچ به فکر هزینه ای که بابت این دروغ پردازیها خود میکنند هستند. هزینه معنوی آن بی اعتباری "کیهان" نزد عموم اهل بصیرت و دانش است و هزینه مادی آن هم مبالغی است که از بیت المال مسلمین هزینه میگردد تا مشتی دروغ تحویلشان گردد.
۵- چرا هنگامیکه جناب رحمانی و خانواده شان نسبت به درج دروغی چنین بزرگ در روزنامه کیهان معترض شده و به دفتر سرپرستی این روزنامه در زاهدان مراجعه کردند آنها این اشتباه را متوجه سرپرستی تهران این روزنامه خواندند و درج اصلاحیه را غیر ممکن دانسته و صرفا به عذر خواهی اکتفا نمودند.
در پایان توجه خوانندگان محترم را به قسمتهایی از مقاله "فاصله ام با خدا کمتر از یک وجب شد" که در شماره ۳۲۱ هفته نامه عیاران پیرامون آزادی آقای رحمانی به نقل قول از خود ایشان درج شده جلب می کنم تا خود بتوانند منصفانه تر پیرامون آنچه در سطور فوق خوانده اند قضاوت کنند.
"… ثانیا در دین (بهایی) دادن پول به این شکل حرام و باج است و به همین خاطر به تمامی آشنایان گفتم: حتی اگر مرا کشتند هیچ پولی به انها نپردازید چون امروز که مرا گروگان گرفتند و به آنها باج دادم یاد می گیرند و فردا هم بقیه شما را گروگان می برند و درخواست پول هنگفتی می کنند…… شرائط سخت زندگی آنجا سبب شد که برای کاهش فشارهای روحی و جسمی به خداوند متوسل بشوم بطوری که در اوقات بیکاری اغلب دعا و نماز می خواندم اما خودم بسیار راضی ام چرا که این مرحله از زندگیم باعث شد تا من خدای خودم را بهتر بشناسم و آنقدر به او نزدیک شوم که حالا احساس می کنم فاصله بین من و خدای من کمتر از یک وجب است و آزادی خودم را فقط در این نزدیکی میدانم…."
با آرزوی سعادت و بهروزی برای همه اهل عالم.
سیزدهم آذر ۱۳۸۵