دایه گیان
مدتهاست که صدایت را نشنیدهام و هر روز دلتنگتر از دیروز میشوم. اما با خود میاندیشم که اگر روزی این فرصت برایم دست دهد چگونه و با چه توانی میتوانم به صدایت گوش دهم. هراسان از شنیدن صدا و گریههایت هستم. این روزها که رفیق و همسفر سی و چهار سالهات را از تو گرفتهاند و غم و اندوه بیپایانی تمام وجودت را فراگرفته است از تو خواهشی دارم، خواهشی نه از جانب فرزندت بلکه خواهشی از جانب رفیقِ کاک اقبال که جسمش در روزهای گذشته آماج گلولههای بیامان قرار گرفت.
دایه گیان!
مطمئن باش اگر امروز به جای گلولههای نشسته بر تن پدر، رد طناب دار بر گردن من بود، او به جای من با تو سخن میگفت، برای یک لحظه هم که شده به خودش اجازه نمیداد که به فکر انتقام باشد. چرا که او برای رویای جهانی بدون اعدام و جهانی مملو صلح و عدالت میزیست. تو که بهتر از هر کسی او را میشناختی و دردهایش، خندههایش و آرزوهایش را با تمام وجودت حس کردهای بهتر از هر کسی میدانی که حتی کوچکترین اندیشیدنی به انتقام، پشت پا زدن به رویای پدر است.
دایه گیان! مادر نازنین و جگر سوختهام، در این ده سال اسارت من، هر آنکه ما را میشناسد میداند که این همه رنج و دوری و سالها با طناب دار زیستن من به خاطر انتقام گیری از پدر بود. باور دارم پدر که زخم تلخ انتقام با اسارت ده ساله من بر تنش نشسته بود و خود قربانی این فاجعه سهمگین شد، هیچ گاه اندیشه انتقام را به خود روا نمیداشت و در فکر انتقام نبود چرا که برای او رویای جهانی زیبا با اعدام و انتقام معنا نمییافت. حال که جسم پدر از میان ما رفته است به خاطر او و آرمانهای والایش، همچون گذشته چون کوهی استوار مامن خواهرم “دیده” باش و نگذار کینهی انتقام در وجودش پرورده شود. و این بار پدر باید در وجود “دیده” ام متولد شود. این تولد بدون آموزههای تو هیچ گاه معنا پیدا نخواهد کرد.
زانیار مرادی
زندان رجائی شهر
دوشنبه ۱۳۹۷/۵/۱