آئین بهائی و عقل ۳
آیا آئین بهائی به توسعه ی جهان بینی عقلانی و علمی کمک می کند؟
یکی از وظایف دین و به عبارت دیگر یکی از ثمرات تمدّن دینی شکوفائی افکار و عقول و توسعه ی دایره ی علوم است. عبدالبهاء یکی از وظایف اساسی پیامبر، مربّی الهی، را تربیت فکری و عقلانی بشر می داند، بطوری که حاصل این تربیت رشد و شکوفائی علوم می باشد:
«[مربّی الهی] باید عقول و افکار را چنان تربیت نماید، که قابل ترقیات کلّیه گردد و توسیع علوم و معارف شود و حقایق اشیاء و اسرار کائنات و خاصیّات موجودات کشف گردد و روز به روز تعلیمات و اکتشافات و مشروعات ازدیاد یابد …»[i]
حال باید بررسی کنیم، که آیا دیانت بهائی خود باعث ترقّی افکار و علوم شده است؟ آیا در رشد جهان بینی عقلانی و علمی تلاش کرده است؟ بیاد آوریم، همان طور که در بالا اشاره شد، از جمله معیارهای سنجش و ارزیابی یک نظام دینی آن است، که آیا یک نظام دینی برحسب معیارهائی، که خود وضع کرده است پیشرفت می کند؟ و آیا به اهدافی، که برای خود تعیین کرده است، نزدیک می شود؟ (معیار شماره ی ۲ و ۱۰ در بالا). دیانت بهائی، طبق بیان عبدالبهاء، توسعه ی افکار و عقول و علوم را یکی از اهداف خود قرار داده است. این هدف در واقع معیار سنجش اعتبار و حقیقت این دین نیز می باشد. یعنی دیانت بهائی هنگامی از اعتبار و حقیقت برخوردار است، که بتوان نشان داد، که به هدفی، که خود گذاشته است، نزدیک می شود.
در اینجا برای رفع سوء تفاهم احتمالی باید متذکّر شد، که منظور این نیست، که دیانت بهائی را با دانشگاه ها و مراکز علمی مقایسه کنیم و یا این که ببینیم تا چه حدّی مسائل علمی و امروزی در آثار بهائی یافت می شود. فی المثل ما نمی خواهیم، مانند بعضی مفسّرین قرآن، که موشکهای قارّه پیما، بیماری اِیدز و صهیونیسم را از آیات قرآن استخراج می نمایند، بدنبال این قبیل مسائل روز در آثار بهائی باشیم. بلکه هدف ما ارزیابی این نکته است، که آیا دیانت بهائی توانِ آن را دارد، که تحوّلی در افکار بوجود آورد و یا شرایط فکری و اجتماعی ای را فراهم آورد، که به مدد آنها جهان بینی عقلی و علمی رشد یابد؟ برای روشن شدن مطلب به چند چیز اشاره می کنیم:
۱- پیش فرضهای عقیدتی علم:
علم در چه جهانی به وجود می آید؟ یا جهانی که در آن پژوهش علمی ممکن است، باید واجد چه نوع ویژگی های ساختاری باشد؟ در میان فیلسوفانِ علم معمول است که بگویند که علم بر اساس پیش فرضهای معیّنی بنا شده است، یعنی مبتنی بر اعتقاداتی است که علم نمی تواند آنها را ثابت کند. این پیش فرضها در کنار یکدیگر تصویری از خصایص اساسی جهان به دست می دهند که علم در چارچوب آن تصویر عمل می کند. حال ببینیم که اهم این پیش فرضها چیستند:
اوّلاً طبیعت مادی، واقعیت دارد، یعنی واقعیتی عینی و خارج از ذهن ما. بعبارت دیگر اشیاء موهوم و حاصل خیال و ذهن ما نیستند (برخلاف نفسْ محوری Solipsism که واقعیت را فقط در ذهن می داند و خارج از ذهن واقعیتی نمی شناسد).
ثانیاً پیش فرض دیگر علم این است که طبیعت قابل فهم است. بدون شک، اگر طبیعت را غیرقابل فهم بدانیم، دیگر دلیلی وجود ندارد که آن را مورد پژوهش قرار دهیم.
ثالثاً طبیعت قانونمند است. یعنی نظم هائی که در یک مقیاس محدود کشف می شوند، بر کل جهان حاکم اند. روشن است که اگر این طور فکر نمی کردیم، باید تمام کارهای شاقی را که برای کشف نظم های موجود در طبیعت انجام می شود، بی ثمر و گزاف می دانستیم. و در این صورت، هیچ اطمینانی نداشتیم که ارتباطات علّی ای که امروز کشف می شوند، فردا هم برقرار هستند، یا معرفت علمی کنونی، مبنائی برای پیش بینی وقایع آینده ی جهان باشد.[ii]
واضح است که بدون این پیش فرضها علم نمی تواند پیشرفت نماید. غرض از این بحث این است که ببینیم آئین بهائی چه رویکردی به علم و پیش فرضهای آن دارد. آیا آنها را تأیید می نماید و یا سدّی در مقابل آنها می گردد.
پیش از آن که از نظر آئین بهائی در این زمینه سخن بگوئیم برای فهم بهتر این مطلب از فلسفه ی افلاطون و ارسطو سخن می گوییم تا تأثیر کلّی آنها بر رشد علوم معلوم گردد. زیرا اوّلی تا اوائل هزاره ی دوم میلادی و دومی از قرن سیزدهم تا شانزدهم میلادی بر افکار و معرفت شناسی اروپائیان تسلط داشت.
در فلسفه ی افلاطون این جهان، که ما در آن زندگی می کنیم، جهانی متغیر و فناپذیر و غیرواقعی است. هر چیزی که ما از آن ادراک حسّی داریم عکس برگردانی است از واقعیتی اصیل که نادیدنی است و فقط با عقل قابل شناسائی است. این واقعیات جاودانی و تحلیل ناپذیر را مثال و یا ایده می نامد. این جهان فقط عکس و یا تصویر ناقصی از واقعیت است؛ متغیّر و فانی و رو به تحلیل است ولی جهان مثال، ابدی و تغییرناپذیر است. معرفت شناسی ارسطو با آن که ظاهراً با افلاطون متفاوت است ولی اساساً مشابه آن است. ارسطو معتقد است که هر شیء از ماد ه و صورت (form ) تشکیل شده است. صورت مهم تر از مادّه است، چه که این صورت است که به مادّه جهت و شکل و غایت می بخشد. و درواقع صورت همان ماهیت شیء (essence) است. صورت، معادل مثال افلاطونی است، با این تفاوت که مثال افلاطونی در خارج از اشیاء و صورت ارسطوئی در بطن اشیاء قرار دارد. از این رو علم، به معنای معرفت به صورت و یا مثال است. این نوع معرفت شناسی را ماهیت گرائی (esssentialism) می نامند. نکته ی دیگری که در روشمندی ماهیت گرا به چشم می خورد نوعی کلّی گرائی است. بدین معنی که فی المثل سفیدی اشیاءِ سفید بخاطر وجود صورت یا مثال «سفیدی» است. چیزی به نام «سفیدی» در خارج از شیء سفید (افلاطون) و یا در بطن شیء (ارسطو) وجود دارد که سفیدی را به شیء داده است. و یا صندلی ای که ما روی آن نشسته ایم خود حاصل و نمونه ی صورت و یا مثال کلّی «صندلی» است. و اگر آن «صندلیِ» کلّی نبود، این صندلی های جزئی، از جمله صندلی ای که ما روی آن می نشینیم نیز نبود.
روشی که ارسطو برای معرفت عرضه می کند مبتنی بر قضایای منطقی می باشد. بدین معنی که با داشتن مقدمه ای که از صغری و کبری تشکیل می شود به نتیجه می رسیم. هر انسانی می میرد (کبری). سقراط یک انسان است (صغری). پس سقراط می میرد (نتیجه). لازمه ی صحت هر قضیه این است که مقدمه یعنی کبری و صغری خود ثابت شده باشند. بدین ترتیب آنها نیز می بایست از قضایای دیگری نتیجه شده باشند. و مقدّمه ی قضایای قبلی نیز از قضایای پیشین تر حاصل شده باشد. به این ترتیب تا بی نهایت باید قضایا را اثبات کرد (تسلسل). ارسطو خود متوجّه این مشکل شد و برای اجتناب از تسلسل بیان داشت که به صحت مقدّمات می توان بدون دستیابی به قضایای پیشین یقین حاصل کرد. «شهود عقلی intellectual intuition» راهی است که ارسطو برای اتقان به صحّت مقدّمات عرضه می کند. بنا به نظر ارسطو ما با شهود عقلی، که نوعی توانایی روحی و عقلی است، به مقدّمات قضایا معرفت متقَن و خطاناپذیر حاصل می کنیم و سپس از این مقدّمات به نتیجه می رسیم. در این نوع معرفت شناسی ما نیازی به مشاهده و تجربه نداریم. صِرف تفکّر «عقلانی» ما را به معرفت ماهیّت اشیاء می رساند.
در یک جمع بندی از نظریات معرفت شناسانه ی ارسطو و همچنین افلاطون به این نتیجه می رسیم که اولاً اساس معرفت، شهود عقلی است. ثانیاً آن چیزی که «واقعیت» دارد و قابلیت و ارزش شناسائی و معرفت دارد این جهان و اشیاء موجود در آن نیست، بلکه صورتها و مثل که در قالب کلّیات اند، «واقیعت» را می سازند. روش حصول شناسائی، روش «منطقی و عقلی و شهودی» بدون کاربرد تجربه و مشاهده است، که به مدد آن می توان به معرفت خطاناپذیر ماهیات نائل شد.