احساس و اندیشه
دیروز روز تولّد نوه پنجساله ام بود با او به صحبت نشستم واز مدرسه و هم کلاسیهایش پرسیدم او شروع به صحبت کرد از همه واز بهترین دوستش گفت در میان صحبت هاش متوجّه شدم که از رفتار یکی از بچه های هم کلاسیش خوشحال نیست ناگهان بطورغیرمنتظره ای گفت:ولی من دوستش دارم گفتم چطور؟
بازبان شیرین کودکانه ای اظهارداشت برای آنکه عبدالبها میگوید:ما باید همه رادوست داشته باشیم.این جمله اومرا منقلب کردوبه فکردرسهای بچه های بهائی درکلاسهای درس اخلاق سراسردنیا انداخت که چطورشاگردان را از دشمنی وکینه توزی برحذرمیدارندبطوری که نتیجه اش به صورت جامعه ای درمی آید که اعضایش همه جاخودرا مأمور به خدمت ومحبت میدانند.جامعه ای متشکل از نژاد ها وملیت ها با سوابق مختلف فرهنگی و مذهبی که وجودشان نموداری از روحیه محبت ووحدت وخدمت است ودر خیلی از نقاط دنیا به تاسیس مدارس وپرورشگاه ها اقدام نموده اند ودر زادگاه دیانتشان ایران عزیز نیز با اینکه همواره مورد ظلم و بی عدالتی بودند هر زمان که فرصت یافتند در نقاط مختلف آن به تاسیس مدارس وبیمارستان ها پرداختند وهیچگاه از مسیر محبت و خدمت به مردم انحراف نجستند. در این یادداشت مختصر فرصت ذکر مظالم وارده به بهائیان نیست که گاهی آنقدر شدید بود که حتی صدای اعتراض هم وطنان مسلمان نیز بلند شد بطوری که نویسنده نامدار سید محمدعلی جمال زاده در کتاب سر وته یک کرباس پس از مشاهده مظالم وارده به بهائیان یزد می نویسد" به فجایعی برخورد کردم که قساوت وشقاوت کشیش های اسپانیولی رادر موقع تفتیشات مذهبی در قرن ۱۳ میلادی و ستم وبیداد امپراتور روم نرون رادر باره مسیحیان دوره اول مسیحیت به خاطر می آوردوبرای جماعت و قومی که خود را متمدن و متدین میشمارند در پیشگاه داد تاریخ و معدلت الهی تا ابد مایه سرشکستگی وشرمساری خواهد بود" این بیعدالتی ها امروز نیز در زادگاه آئین بهائی نسبت به پیروان آن توسط مدعیان عدالت وانصاف! همچنان ادامه داردواقعاً چه توجیه منطقی برای این مظالم و کینه توزی ها میتوان پیدا کرد؟شاید باید با سعدی هم صدا شد که گفت :
شجر مقل در بیابان ها
نرسد هرگز آفتی به برش
رطب از شاهدی و شیرینی
سنگ ها میزنند بر شجرش
بلبل اندر قفس نمی ماند
سال ها جز به علت هنرش
زاغ ملعون ازآن خسیس تر است
که فرستند باز بر اثرش
وزلطافت که هست درطاوس
کودکان میکنند بال وپرش
که شنیدی زدوستان خدای
که نیامد مصیبتی به سرش
هر بهشتی که درجهان خداست
دوزخی کرده اندبر گذرش
بلبل اندر قفس نمی ماند
سال ها جز به علت هنرش
زاغ ملعون ازآن خسیس تر است
که فرستند باز بر اثرش
وزلطافت که هست درطاوس
کودکان میکنند بال وپرش
که شنیدی زدوستان خدای
که نیامد مصیبتی به سرش
هر بهشتی که درجهان خداست
دوزخی کرده اندبر گذرش