آیا دیانت بهائی دینی ایرانی است؟
بهائیان بر این باور استوارند که دیانت بهائی از ایران برخاسته و دینی ایرانی است ولی جهان شمول است، تعالیمش مردم و گروه خاصی را در نظر ندارد، هدفش برتری یک نژاد و کشور نیست بلکه خواستار دنیائی است که همهء انسانها، با هر دین و باوری، در آن با بهروزی و خوشبختی زیست نمایند.
با این تفکّر باید به بی خبری برخی از هموطنان اندوه خورد وقتی میگویند دین بهائی به خاطر سابقهء اسلامی بنیانگزارانش و داشتن آثاری به زبان عربی، دینی ایرانی نیست بلکه دنبالهء دین اسلام و در ردیف دیگر ادیان سامی است.
این ادعا یکی دو ماه پیش در یک برنامهء تلویزیونی که از امریکا پخش میشد و شامل مناظرهای بین نمایندگان سه دیانت اسلام، بهائی و زردشتی بود تکرار گردید. در این برنامه آقای هومر آبرامیان، شخصی که از جامعهء زردشتی دعوت داشت، گفته بود که دین بهائی را یک دین ایرانی نمیداند زیرا بنیانگزارانش از آیین اسلام بودهاند و بخشی از آثار ایشان به زبان عربی است.
من این برنامه را ندیدم و نمیدانم پاسخ دکتر افنانی – که معمولا میهمان چنین برنامههایی است – به این ادعا چه بوده. ولی با بردباری و ملایمتی که از او سراغ دارم بعید میدانم در پاسخ گفته باشد اگر بنیانگزاران دین بهائی، که یکی شیرازی و دیگری از مازندران بودند نتوانند دینی ایرانی بیاورند آیا باید منتظر باشیم یک چینی یا کلمبیایی به آوردن دینی از ایران برخیزد؟
بر اساس استدلال آقای آبرامیان، که از قوم کهن آشوریان ایران، و ظاهراً از مسیحیت به دیانت زردشتی گرائیدهاند، میتوان تصور نمود که ایشان هفتاد میلیون مردم ایران را نیز ایرانی نمیدانند زیرا مسلمانند، به آداب اسلام عربی پایبندند، بسیاری از ایشان هر روزه پنج بار نماز به زبان عربی میخوانند و قانون و روش زندگانیشان بر اساس قرآن عربی است که در عربستان سعودی توسط پیامبری عرب تبار آن هم چهارده قرن پیش نازل شده است.
به دیگر اقلیتهای قومی و دینی ایران که هر یک به باوری پایبند هستند و برخی لهجه و زبان مخصوص خود را دارند نمیپردازیم و تصمیم اینکه آنان ایرانی هستند یا نه، به آقای آبرامیان و همفکرانشان وامیگذاریم.
زبان پیامبر ایرانی چه باید باشد؟
ادعای آقای آبرامیان و جمعی دیگر که دربارهء دیانت بهائی به چنین داوری میپردازند پرسشی پیش میآورد و آن اینکه پیامبری که از ایران بر میخیزد باید به فارسی سخن گوید یا به زبان اوستایی که زبان آثار مقدس زردشتی دین کهن ایران است.
فارسی امروز دارای انبوهی از لغات عربی است و اگر بخواهیم به آن زبان دربارهء دین و مفاهیم ماوراءالطبیعه چیزی بنویسیم ناچار نوشتهء ما با زبان روزنامهای فرق خواهد داشت. و واژههای عربی آن به ضرورت افزونی خواهد گرفت. زیرا دین و فلسفه و علم هر یک زبان و لحن گفتار مخصوص خود را میطلبد. اگر هم بخواهیم فارسی را از واژههای عربی بپیراییم آنگاه باید مثل کسروی و دیگران به اختراع واژههای تازه بپردازیم و زبانی مصنوعی ارائه داریم که آن نیز برای همگان قابل فهم نیست.
فارسی از زبان پهلوی رایج در دوران ساسانیان میآید، و پهلوی با زبان اوستایی که زبان آثار زردشتی است ارتباطی ندارد. اما در زبان پهلوی نیز با مقادیری لغات آرامی، از شاخهء زبانهای سامی روبرو هستیم که با عربی از یک ریشهاند. یعنی آنجا نیز دوستان ناسیونالیست ضد عرب ما همین مشکل فارسی امروز را خواهند داشت.
حال اگر به زبان اوستایی که از شاخهء شرقی زبانهای ایرانی و ظاهرا زبان زردشت بوده بیاویزیم باید از این نکته غافل نباشیم که زبان اوستایی امروزه حتی مفهوم زردشتیان نیست. زبان اوستائی همان هنگام که در دورترین اعصار تاریخی همراه با قوم آریایی از نواحی جنوب شرقی روسیه کنونی و حدود دریاچه آرال به جنوب آمد زبانی مرده بود و فقط موبدان و مغان زردشتی آن را درک میکردند. امروز جز نیایشهای زردشتی که در آتشکدهها، و یا در مراسم مخصوص، توسط موبدان خوانده میشود تصور نمیرود دیگر زردشتیان با متون اوستایی انس و الفتی داشته باشند. از یک قرن پیش با کوشش دانشمندان زبان شناس غرب و دانشمندان پارسی هند، و با بهرهگیری از زبان سانسکریت (خواهر زبان اوستایی)، متون اوستا و گاتها (سرودههای منتسب به خود زردشت) به زبانهای گوناگون برگردانده شد. ولی هیچ یک از مترجمین این آثار نمیتوانند ادعا نمایند مفهوم صحیحی از آن به دست دادهاند. سوای افتادگیهای فراوان در متون اصلی، معنای بسیاری از واژهها شناخته نیست (به ویژه در گاتها، که لهجهای کهنتر از اوستائی است)، و نمیتوان دو ترجمه یافت که با هم تا حدّی یکسان باشند. ترجمههای فارسی این متون توسط ایرانیان بیش از آنکه حاصل دانش اوستایی ایشان باشد بر ترجمههای آنچنانی انگلیسی یا فرانسه، و اغلب همراه با تصورات آرمانی مترجم از آیین زردشت تکیه دارد.
حتی اگر فرض را بر این نهیم که پیامبر ایرانی با یک معجزه بتواند به اوستایی سخن گوید مشکل بعدی ما مخاطبان او یعنی مردم ایران هستند که به هیچ وجه به معنای سخنان پیامبر پی نخواهند برد. آیا هدف پیامبر زنده کردن زبانی مرده است یا آوردن رهنمودهایی برای بشریّت؟ چه حاصل که بهترین درسهای زندگی مانند رازی سر به مُهر، تا ابد در متون زبانی که قابل فهم نیست مدفون بماند و ما دلخوش باشیم که پیامبرمان به زبان اصیلی از شاخهء ایرانی زبانهای هندواروپایی سخن گفته است.
هدف ما از بیان این مطالب بحثی جدلی با هممیهنانی که با این دستاویزها (یا بهانهها) با دیانت بهائی مخالفت میکنند نیست. بلکه با دادن این زمینهء تاریخی میخواهیم توجه ایشان را به این نکته جلب نماییم که در موضوع دین آنچه سزاوار توجه است زبان آثارش نیست بلکه مفهوم و معنای پیامی است که آن دین با خود دارد.
اما آثاری که از قلم بنیانگزاران دیانت بهائی صادر شده هم فارسی است (حتی برخی نزدیک به فارسی سره)، هم عربی است، و هم فارسی همراه با جملات و استعارات عربی که به اعتقاد بهائیان هر یک از زیبائی کلام و معنی هر دو بهرهمند است.
از صدها اثر بهائی به زبان فارسی که بگذریم، باید بدانیم در زمانی که این دیانت ظهور نمود، یعنی قرن نوزدهم، آشنایی طبقهء کتابخوان و با سواد ایران با زبان عربی بیش از آن بود که امروز هست. فارسی و عربی قرنها چنان در هم جوش خورده بود که در خواندن یک متن کسی توجه نمیکرد کجا زبان عوض شد و از فارسی به عربی و یا بر عکس از عربی به فارسی گرایید. بسیاری از آثار ادبی مشهور ایران از جمله شاهکار سعدی گلستان، زیبائیش در بکار بردن استادانه همین سبک است: "خطیبی کریهالصوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بیهده برداشتی گفتی نغیب غراب البیّن در پردهء الحان اوست یا آیت انّ انکرالاصوات در شان او." و یا در جای دیگر میفرماید: "عالِم ناپرهیزگار کوریست مشعلهدار. یهدی به و هو لایهتدی." و از حافظ یاد کنیم:
"الا یا ایّهاالساقی ادر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها"۱
نه تنها زبان ادبی چنین بود بلکه زبان دینی ایران فقط عربی بود و اگر مطلبی دینی به فارسی نگاشته میشد از سندیّت و ارزش میافتاد.۲ بسیاری از مخاطبان دیانت بهائی در ایران و عراق این دو زبان را به طور یکسان میدانستند. علماء و روحانیونی که در ابتدای ظهور دیانت بهائی به آن ایمان آوردند و به نوبهء خود آن را در میان تودهء مردم ایران رواج دادند، به زبان عربی و مفاهیم و مضامین دینی آن آشنائی کامل داشتند و برخی خود به آن زبان کتاب تالیف مینمودند. بنا بر این عجبی نیست که برای انتقال رهنمودها و تعالیم این دیانت به آن گروه، زبان مانوس دینی ایشان یعنی عربی به کار رفته باشد.
اما آنچه در این دیانت انقلابی و نو بشمار میآید آنست که بنیانگزارانش با نگارش آثاری دینی به زبان فارسی و بیان اندیشههای خود به این زبان، دین را از انحصار ملّایان و عربی دانان در آوردند و برای تودههای مردم قابل فهم ساختند. نه تنها به فارسی آثاری آوردند بلکه به ترجمهء آثار عربی خود به فارسی پرداختند مانند کتاب بیان فارسی از قلم حضرت باب، و برخی آثار که حضرت بهاءالله شارع دیانت بهائی آن را به فارسی نیز ترجمه فرمودهاند.
در یک مطالعهء تطبیقی در آثار بهائی به عربی و فارسی میبینیم مهم آن نبوده که این آثار به چه زبانی گفته و نوشته شود، بلکه هدف آن بوده که پیام جدید هر چه زودتر و راحتتر به وسیلهء زبانی که با آن آشناتر هستند به آگاهی همهء مردم برسد. صدور بسیاری الواح از ساحت حضرت بهاءالله و حضرت عبدالبهاء به زبانی نزدیک به فارسی سره، و یا با واژههای اندک عربی، که گیرندگان آن زردشتیان و پارسیان بودهاند، نشان این مدعا است. زبان در آثار بهائی چنین نقشی دارد نه آن که بخواهد نشان گرایش به سمت یا جهتی و یا طرفداری از یک زبان یا زبان دیگر باشد. حضرت عبدالبهاء در این مورد میفرمایند:
"فارسی و عربی و ترکی هر سه لسان عاشقان جمال جانان است. عشق را خود صد زبان دیگر است. مقصد معانی است نه الفاظ حقیقت است نه مجاز، صهبای حقایق و معانی در هر کأس گوارا، خواه جام زرّین باشد خواه کاسه گلین. ولی البته جام بلور و مرصّع لطیفتر است." (مائده آسمانی جلد ۹ ص ۳۵).۳
این ساده لوحانه است که بپنداریم چون زبانِ نوشتهای جز زبان مادری ما است بنا بر این محتوای متن و پیامش نیز برای ما بیگانه و از ما جداست. ما آن را بد میشماریم زیرا آن زبان عربی است و ما از عربان و هر چه عربی است بیزاریم.
آیا بهتر نیست بپذیریم الفاظ و کلمات نیست که به معنی و مفهوم آثار اهمیت میدهد بلکه پیام و مرام مندرج در آن باید مورد توجه قرار گیرد. در دیانت بهائی این پیام گاه در لباس زبان عربی و بیشتر در جامهء زبان فارسی بیان شده، هر دو از یک خامه و از یک سرچشمه صادر گردیده و هر دو معرف یک فرهنگ دینی است.
جامعهء بهائی از آغاز بر این حقیقت آگاه بود و بسیاری از بهائیان که عربی نمیدانستند به آموختن آن زبان نیز رو آوردند تا بتوانند بهتر از گنجینهء ادبیات دینی خود به زبان عربی بهره برند. در تاریخ ایمان آوردن زردشتیان به دیانت بهائی، میبینیم بسیاری از ایشان در یزد و دهات اطراف آن، در کلاسهای عربی که توسط ملا عبدالغنی و دیگران تشکیل میشد شرکت مینمودند و با آنان قرآن و کتاب ایقان و یا آثار دیگر تحصیل میکردند.
دین در خلاء به وجود نمیآید
به این نکتهء تاریخی نیز توجه کنیم که در هیچ مرحلهای از تاریخ، هیچ دیانتی در خلاء به وجود نیامده بلکه همهء ادیان از محیط و زبان و دین و جهانبینی زادگاه خویش بهرهور بوده، و بر آن اساس احکام نو و مطابق زمان خود آوردهاند.
قومی که زردشت از آن برخاست دارای اعتقادات دینی مخصوصی بود، و زردشت خود یکی از روحانیون آن دین بشمار میآمد. هنگامی که زردشت به پیامبری برخاست برخی از اعتقادات و آداب و رسوم آن دین قدیمی را نکوهش نمود و نفی کرد و برخی را با تعدیل کرد و در دیانت خود پذیرفت. برخی تعالیم نو نیز به آن مجموعه افزود. دیانت یهود نیز از اعتقادات کهن ادیان و باورهای دینی و اجتماعی دوران خویش بهره برد. همچنین دو دین مسیحی و اسلام از ادیان پیشین و باورهای محیط خویش رنگ گرفتند و برخی احکام آن را پذیرفتند. نفوذ اعتقادات زردشتی بر آیین یهود و مسیحی و اسلام، و حتی نفوذ فکر زردشت بر فلاسفهء یونان مثل اناگزاگوراس و سقراط مطلبی نیست که بر کسی پوشیده باشد. مطالعهء آثار دیانت بهائی روشن میدارد که این دیانت، هم از ادیان پیشین، و هم از فرهنگ و ادیان کهن ایران، مخصوصا آئین زردشتی، بهره گرفته و فرهنگی دینی و جهان بینی بدیع و تازهای عرضه داشته است که پاسخگوی نیازهای امروز و فردای بشر باشد.۴ این فرهنگ که خود را جهان شمول میداند طبعا نمیتواند به این بهانه که دینی ایرانی است با دین قبلی خود اسلام و زبان آن، عربی بیگانگی کند. نخست آنکه در ظهور ادیان به اراده و حکمتی آگاهانه که همگی ادیان ریشهای واحد و الهی دارند پایبند است و همه را از یک ریشه و سرچشمه میداند. دیگر آنکه زبان عربی زبان دین و ادبیات دینی رایج ایران و تمامی جهان اسلام از شمال افریقا تا خاور میانه بوده و بهترین میانجی برای رساندن پیام دین جدید به مسلمانان بشمار میآمده است.
زبان عربی و فرهنگ ایران
عربی به شهادت همهء آگاهان زبانی است غنی، و فصیح. به همین جهت فرهنگ و تمدن کهن ایران توانسته است در قرنهای طولانی در غیاب زبان فارسی، درخشش و حضور خود را در زبان عربی جلوه دهد.
پس از آمدن اسلام به ایران، ایرانیان گاه به اختیار و گاه به اجبار اسلام آوردند و در همان قرنهای اول اسلامی، به تدریج که قبول اسلام گسترش مییافت زبان عربی را که زبان فاتحین بود نیز پذیرفتند. این زبان در دفاتر دیوانی و اسناد دولتی نیز جای زبان پهلوی را گرفت. زبان پهلوی به صورت رمزی ناشناخته در آمد و به جای آن، زبان عربی زبان دینی و ادبی ایرانیان شد.
در این نکته جملگی دانشمندان همسخن هستند که پس از اسلام نخستین درخششهای فرهنگ ایران در لباس زبان عربی بود. بزرگترین پژوهندگان مسلمان در همهء زمینهها ایرانیان بودند که به عربی مینوشتند مثل: عبدالحمید کاتب بنیان گزار سبک انشاء و رسالت و "پدر نثر عربی"؛ ابن مقفّع (وفات ۷۵۶م.) نویسنده، مترجم، نظریه پرداز سیاسی و بنیانگزار نثر عربی؛ ابن اسحق (وفات ۷۶۷م.) از نخستین کسانی که تاریخ حیات پیغمبر را نگاشت؛ ابوحنیفه (وفات ۷۶۷م.) از برجستگان علم قضاوت و بنیان گزار مذهب حنفی؛ محمد خوارزمی (وفات ۸۴۷م.) ریاضیدان و جغرافیدان بزرگ و پدر علم جبر، و بسیاری دیگر از بانفوذترین عرفا و فقها و فلاسفه و پزشگان جهان اسلام که جملگی ایرانی بودند ولی زبان نگارشی آثارشان عربی بود.۵ برتری ایشان چه از لحاظ تعداد و چه از لحاظ کیفیت تحقیقاتشان، به حدّی بود که مورّخ عرب ابن خلدون در قرن چهاردهم به این نتیجه رسید که جز چند استثنا بیشتر عالمان و محققین اسلامی هم در زمینههای دینی و هم زمینههای علمی، ایرانی (عجم) بودهاند. وی اضافه میکند که اگر محققی اصل عربی داشته تربیتش ایرانی و زبانش فارسی بوده و معلمین ایرانی داشته است و همهء اینها علیرغم این حقیقت که اسلام در محیطی عربی و از پیامبری عرب به دنیا آمد.۶
بدیهی است رستاخیز بزرگ فرهنگی ایران را باید با زنده شدن زبان فارسی از خراسان دانست که تقریباً از زمان صفاریان آغاز شد و تا دورهء سامانیان و بعد ادامه داشت. در این دوران است که بزرگان علم و ادب به تعدادی بیشمار ظهور کردند و با به کار بردن فارسی در آثارشان، تاریخ ادبیات ایران را آراستند. نقطهء اوج این نهضت ظهور فردوسی و شاهکار او شاهنامه در زمان غزنویان بود، و این جریان تقریبا از ۷۶۸م. تا ۱۰۳۰م. به طول انجامید.
این رستاخیز به اندازهای پر نیرو و خیرهکننده بود که نفوذ خود را حتی تا سالهای آغازین قرن بیستم بر بخش بزرگی از جهان اسلام، از قارهء هند تا کرانههای بسفر و سرزمینهای عثمانی حفظ کرد. همیلتون گیب محقّق انگلیسی و مؤلّف کتاب "مقدمهای بر تاریخ ادبیات عرب" در دیباچهء کتاب خود مینویسد: در تمام این قرون آنچه ادبیات در شبه قاره هند و ایران و ترکیه عثمانی به هر زبان که نوشته شده باشد (اردو، فارسی، ترکی) باید آن را ادبیات فارسی بشمار آورد. ۷
به همین کیفیت اگر کسی بخواهد متون عربی دیانت بهائی را که از قلم بنیانگزاران این دیانت صادر گردیده بیطرفانه ارزیابی کند از اعتراف به این نکته گزیری نخواهد داشت که روح این آثار فرهنگ و جهان بینی ایرانی است نه عربی و اسلامی، و نمیتوان آنها را جز بخشی از ادبیات فارسی چیز دیگری بشمار آورد.
بدین ترتیب دیدیم که فارسی و عربی بیش از هزار سال است که در هم آمیخته و زبان واحدی تشکیل دادهاند، به طوری که تا قرن نوزدهم زبان دینی ایران عربی و زبان ادبی آمیخته با اصطلاحات و الفاظ عربی بود. این آمیختگی امروزه نیز در حدّی است که اگر بخواهیم واژههای عربی را از زبان فارسی خارج سازیم ناچار با زبانی فقیر و ناتوان روبرو خواهیم بود. همچنین دیدیم که هر دیانتی از دین و فرهنگ محیط خود متاثر بوده است و طبعا در مورد دین بهائی و دین اسلام نیز این امر صادق است. بنا بر این آثار عربی در ادبیات بهائی دلالت بر عرب مآبی و اسلام مآبی نمیکند بلکه آن آثار نیز از فرهنگ و ادب ایران و حتی اصطلاحات ادبی فارسی متاثر است.
در بخش آخر این مقاله که در شمارهء آینده خواهد آمد به احساسات ضد عربی و ضد اسلامی که امروزه در میان برخی از ایرانیان رایج شده و چنین اعتراضاتی را دامن زده میپردازیم و سبب و دامنهء آن را پییابی مینماییم. همچنین به این بحث خواهیم پرداخت که در وضع فعلی و با تحولات و تغییرات شدیدی که زبان فارسی در دهههای اخیر پیدا کرده چه میتوان کرد که آثار بهائی برای هممیهنان غیر بهائی قابل فهمتر و خواندنش سهلتر باشد.
دنباله دارد
یادداشت ها
۱- در اینجا خوانندگان عزیز را به مطالعهء مقالهء عالمانه آقای دکتر محمد افنان با عنوان "زبان آثار مبارکه بهائی" دعوت میکنیم: پیام بهائی، شمارهء ۱۸۸، ژوئیه ۱۹۹۵، ص ۱۵ -۱۹
۲ – تعزیهها و مطالبی که به آن مذهب عامیانه میگویند به فارسی بود، در اینجا منظور ما کتابهای جدّی و اساسی دینی است که اغلب به عربی نگاشته میشد.
۳ – به این نکتهء مهم مبلّغان مسیحی از قرن هفتم میلادی به بعد پی بردند و از آن زمان تاکنون کتاب انجیل به بیش از 2400 زبان ترجمه شده و در حال حاضر اتحادیه انجمنهای انجیلی بیش از ۶۰۰۰ برنامهء ترجمهء انجیل در دست دارد. نگارنده خود بخشی از انجیل به لهجهء مازندرانی را در اختیار دارد. آثار فارسی و عربی بهائی نیز تاکنون به قریب ۸۰۰ زبان ترجمه شده است.
۴ – در مورد ویژگیهای فرهنگ دینی ایران از آغاز تا امروز باید بحث دیگری را آغاز کرد که ما را از هدفی که در این مقاله داریم باز میدارد. این سخن بگذار تا وقت دگر.
۵ – برای دیدن سیاههء برخی از این پژوهندگان و بزرگان فرهنگ ایران، و نیز دیگر مباحثی که حضور ایران را در فرهنگ جهان اسلام نشان میدهد نگاه کنید به اثر تحقیقی استاد احسان یار شاطر:
Yarshater, E., The Persian Presence in the Is la mic Word , eds. Hovannisian, Richard and Sabagh, G., Cambridge University Press 1989.
هم چنین نگاه کنید به مقالهء "رستاخیز ایران و ظهور زبان فارسی و ادبیات ملی"، اثر استاد یار شاطر در جلد چهارم مجموعهء "تاریخ بشریت History of Humanity " که به اهتمام یونسکو در ۷ مجلد منتشر گردیده است. این مقاله با عنوان بالا توسط دکتر فریدون وهمن ترجمه شده است. نگاه کنید به: پیام بهائی شمارهء ۲۶۱ و ۲۶۲، اوت – سپتامبر ۲۰۰۱، صص ۴۶-۵۶.
۶– Al-Muqaddima, trans la ted by F. Rosenthal, vol. III, p.311.
۷– Gibb, H. A. R. (