“پدر و مادر پیری که هر روز از دزفول به امیدی به دادسرای شوش می روند تا دستور آزادی او را بگیرند اما دادستان دستور داده است که خانواده قلیان حق ورود به دادسرا را ندارند! حال آنکه بموجب قانون ، بستگان درجه یک زندانی حق دارند به پیگیری امور او در زمینه بپردازند.
پس از بازداشت مجدد سپیده، بارها به دروغ به آنها گفته شده که پرونده دیگر در شوش نیست و حتی اینکه در چند مرحله گفته شده سپیده به تهران فرستاده شده ، و از تهران پیگیری کنید و هر بار پدرش با حال رنجور تماس می گیرد که کاری بکن ! و “ما هیچ ، ما نگاه” تنها میتوانم به او بگویم اینقدر هم بی قانون نیستیم!
اما دادسرای شوش با استناد غیر موجه به تبصره ماده ۴۸ قانون آیین دادرسی کیفری ، راه را بر هرگونه ورود به کل پرونده حتی اتهامات غیرامنیتی او می بندد .
اجازه ملاقات با او حق ماست و اکنون که ممنوع الملاقات نیست طبق قانون حق ملاقات با وکیلش را دارد اما مشخص نیست به چه علت ، این حق هم از او سلب می شود و درخواست ملاقات اینجانب پس از شک و تامل فراوان و آنگاه که لحظاتی مرا از اتاق به بیرون می فرستند بعد از ورود، این بار با قطعیت و با قید “فعلا اقدامی ندارد” بایگانی می شود!! که امری برخلاف قانون نوشته می باشد.
تحقیقات مقدماتی به اتمام رسیده است و او مجموعا بیش از هفتاد روز در اختیار وزارت اطلاعات بوده ، ادامه بازداشتش به چه ضرورتی است!؟ اما در کنار همه اینها سپیده همچون شهرش دزفول مقاوم است و حالش را خوب می نمایاند.
کتاب و مطالعه و زبان را فراموش نمی کند و به خانواده امید می دهد.
از دروغ هایی که گفته می شود شاکی است اما امید را از دست نمی دهد.
در مقابل درد و رنج دیگران ، چشمانش از گریه سرخ می شود اما از حال خود نمی نالد.
به امید حکومت قانون