بررسی مساله ی خاتمیت از رویکرد جامعه شناختی

بررسی مساله ی خاتمیت از رویکرد جامعه شناختی

 

 

اعترضاتی که بر آئین بهائی وارد می شود دارای ویژگی ها و مختصات خاصی می باشد. از نقطه نظر جامعه شناسی، این اعتراضات به چند دسته تقسیم می شوند که هر کدام از این دسته ها انعکاس بینشی می باشد، که بالمال ایران عزیز را از تکامل و پیشرفت ممنوع می سازد و از ارتفاع این تمدن شکوهمند ممانعت می کند. دسته ی زیادی از این اتهامات چیزی جز افتراء و دروغ نمی باشد و بسیاری از این اتهامات در دسته ی افتراء می باشد.

یکی از این دسته اعتراضات مبتنی بر اصل سنت پرستی می باشد که این عامل را مورد بررسی قرار می دهیم. از مهمترین اعتراضاتی که بر آئین بهائی می شود و بواسطه ی آن دیانت بهائی نفی می شود، این عقیده می باشد که:

" فیض الهی قطع شده است و پس از ظهور حضرت رسول اکرم دیگر وحی الهی بر این دنیا به شکل یک پیامبر و آئین جدید ظاهر نخواهد شد و بنابراین هر تعلیم و حکم و قانونی که توسط حضرت رسول اکرم به وحی الهی تشریع گردیده، تا به ابد معتبر می باشند و جامعه ی انسانی من الجمله ایران باید همواره بر اساس همان قانونها اداره بشود و هیچ گونه تخطی و تجاوزی از این قوانین و احکامی که ۱۴۰۰ سال پیش نازل شده و وضع شده امکان پذیر نمی باشد و کوچکترین تغییری در ساخت و بافت قانونی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ی ایران نباید انجام بشود چون آنچه که کامل و صحیح بود همه قبلا به وحی الهی نازل شده وآن آخرین تجلی وحی الهی می باشد و آن احکام برای ابد واجب می باشد و هرگونه نسخ و فسخ و تغییری در آن امکان پذیر نمی باشد و بنا براین دیانت بهائی نمی تواند برحق باشد. "


از همین توصیف فوق متوجه می شویم که همین نفی آئین بهائی و اعتراض بر دیانت بهائی، مبتنی بر یک اندیشه ی سنت پرست می باشد. اندیشه ای که معتقد است فرهنگ باید یک چیز ایستا باشد و نه یک چیز پویا. فرهنگی است که مبتنی بر یک اصل زمان مندی و تاریخیت نمی باشد؛ متوجه این مسئله نمی باشد که انسان و جامعه ی بشری چیزی زنده و پویا می باشد و در طول تاریخ در تحول و تکامل می باشد و بنا براین آنچه که باقتضاء زمانی، شرایط اجتماعی، اقتصادی و تاریخی در یک زمان و یک مقطع از تحول و تکامل تاریخی مناسب و لازم و کامل می باشد، در یک مرحله ی دیگر از تحول و تکامل بشری، دیگر نامناسب خواهد بود. بنابراین وحی و علم و حکمت و رحمت و موهبت و عدالت الهی اقتضاء می کند که با تغییر شرایط اجتماعی و تاریخی آن وحی الهی نیز تجدید شود و تشریع جدیدی انجام شود و مناسب با احوال زمان و مکان و شرایط نوین تکامل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بشریت، احکام جدیدی از طرف خداوند بر جامعه ی بشری ارائه شود.

بزرگترین مانعی که در راه تجدد و تکامل وجود دارد فرهنگ سنت پرست می باشد. فرهنگ سنت پرستی بدین معنی می باشد که افراد بگویند ما باید دقیقا همان کاری را انجام دهیم و ساخت اجتماعی و قانونی ما باید همانی باشد که در گذشته بوده است. همانگونه که پدران و اخلاف ما رفتار کرده اند و پنداشته اند ماهم باید بپنداریم و عمل کنیم و بنابراین از هر گونه تغییر کیفی در ساختار فرهنگی و اجتماعی بر حذرباشند و هر گونه تغییر را امری پلید و کفر و بدعت بدانند.

چنین اندیشه ای و تفکری، بزرگترین مانع برای تکامل و ترقی و پویایی فرهنگی و اجتماعی می باشد. جامعه شناس شهیر ماکس وبر در مورد این مسئله که چه عواملی باعث عقلانیت شد، تحقیقاتی زیادی را انجام داد و این فرهنگ تجدد را در مقابل فرهنگ سنت گرایی و سنت پرستی و تحجر می انگارد.

مطلبی که ماکس وبر به آن توجه نمی کند این است که اگر سنت پرستی تنها یک عادت اجتماعی باشد، عوض کردن آن آسان است ولی موقعیکه سنت ها عادت اجتماعی نباشند بلکه از آن فراتر بروند و آن عادت ها و سنت ها تبدیل به اراده ی لم یتغییر خدا شوند –در ذهن و فرهنگ مردم کنون، آنچه که در گذشته بوده، به عنوان تنها چیز صحیح و اخلاقی و ارادی باشد و هر تغییری در مقابل آن امری کفر و شیطانی و خلاف اراده ی الهی و اصول تقدس و الهیات دیده شود، در چنین تفکری است که سنت پرستی امری کاملا قدرتمند و بزرگترین مانع اساسی برای تکامل و پیشرفت و نوگرایی فکری و فرهنگی،خلاقیت و ابتکار اجتماعی و … می شود.


بدین ترتیب می بینیم که نفس ظهور حضرت باب و بهاءالله در نیمه ی قرن ۱۹، در نفی فرهنگی بود که نسبت به فرهنگ تجدد مغلوب شده بود. ظهور ایشان در جامعه ای بود که در ایستایی خودش قوطه می خورد و نیز به ایستایی خود افتخار می نمود. در چنین شرایطی بود که حضرت باب و بهاءالله آمدند و بیان داشتند که این اراده ی الهی است که باید مناسب با زمان و مکان، فرهنگ و … بشود و باید دستخوش تحول بنیادین شود و قوانین و احکام وضع شوند.

قوانین و احکامی که حضرت بهاءالله به بار آوردند، متناسب با روح زمان می باشد. یعنی منطبق است بر اصل برابری انسانها، برابری حقوق انسانها، تقدس همه ی انسانها، آزادی مذهب و عقیده و سخن، اصل دموکراسی سیاسی و اصولا فرهنگ معاشرت و الفت و محبت ، صلح، وداد، پیوستن قلب ها به یکدیگر و نفی خشونت. این فرهنگی است که به اراده ی الهی به عنوان وحی الهی برای بشریت به ارمغان آمد.


همانطور که مطرح شد، اعتراض بسیار متداولیکه نسبت به آئین بهائی شده است این است که آئین بهائی نمی تواند درست باشد و باید مورد نفی و نفرت قرار بگیرد؛ به این دلیل که دیگر فیض و رحمت الهی ابوابش بسته شده و دیگر آئین جدیدی توسط خداوند برای بشریت به ارمغان نخواهد آمد؛ در واقع این اندیشه، تبلور و انعکاس یک فرهنگ سنت گرایی می باشد، فرهنگی ایستا گرا، فرهنگی که عصاره و بزرگترین مانع تکامل و خلاقیت اجتماعی و اقتصادی می باشد و موجب نفرت و انزجار و ستیز با هر گونه نوآوری فرهنگی می شود. فرهنگی که در آن هر گونه نو آوری معادل با یک پدیده ی شریر و پلید و شیطانی می شود.


واضح است که ظهور امر بهائی و بیان این مسئله که اراده ی الهی پویا و مبتنی بر شرایط زمان و مکان و نیاز انسانها می باشد دست آوردی بسیار متعالی است. دیانت بهائی بیان می دارد که بخاطر پویا بودن انسانها و نیازها ی آنها، اراده ی الهی نیز که مبتنی بر تکامل و پیشرفت انسانها و جوامع بشری می باشد ، آن نیز خود را در هر عهد و عصری طوری ظاهر می کند که تطابق و تناسب با نیازهای زمان و مکان دارد . به همین علت است که، ظهور حضرت بهاءالله و فرهنگشان، ظهور فرهنگ تاریخیت است و اصل هوشیاری تاریخی را به بار می آورد. اصلی که پویایی فرهنگی را موجب می شود.


اصل تجدد در ایران بنیادا از حضرت باب در ایران آغاز می شود. اما تجددی که حضرت باب و بهاءالله به ارمغان می آورند با تجدد غربی متفاوت است. در تجدد غربی جنبه های مادی زندگی اجتماعی و فرهنگی مشمول تحول و تکامل می شوند اما آنها به نوع دیگری همین اندیشه ی پایان فیض الهی را قائل شده اند به این ترتیب که یا مسیحیت را آخرین دین دانسته اند یا اینکه اصلا دین را به کنار گذاشته اند و بنا بر این در مورد مسائل روحانی به یک اندیشه ی ایستا گرا رسیده اند ولی در مورد مسائلی که به دنیای اجتماعی و قوانین و روابط اجتماعی و اقتصادی و .. مطرح می شود دستخوش تحول و تکامل شده اند.

 

اما از نظر آئین بهائی اصل هوشیاری تاریخی به این معنی می باشد که خود وحی و اراده و تشریع الهی نیز امری تاریخی و پویا می باشد و بنا براین مفهوم تجدد و تکاملی که در آئین بهائی می آید نه تنها منجر به پیشرفت و تکامل و ترقی در صحنه ی مادی زندگانی انسانی می شود، بلکه همراه با پیشرفت و تکامل در صحنه ی معنوی و روحانی زندگی انسانها است.

 

بنابراین حضرت باب و حضرت بهاءالله تعارض میان تجدد ستیزی و تدین ستیزی را از میان بردند و در نتیجه فرهنگ جدیدی بوجود آوردند که در این فرهنگ، مدنیت مادی و معنوی، عقلانیت و خردگرایی مادی و معنوی با هم پیوند پیدا می کنند. این دیدگاه هم فراتر می باشد از سنت پرستی و تحجر فکر گذشته و هم فراتر می باشد از تجدد گرایی دین ستیز غربی که بالمال دستخوش یک بحران اخلاقی و روحانی می شود که خود آن نیز تجدد مادی اش را دستخوش بسیاری تحریف ها و انحراف ها می کند.


جامعه و دیانت و آئین بهائی طلیعه ی تکامل و ارتقاء فرهنگی است و فضای جدیدی از عطر، زندگی و حیات، تکامل و .. برای ایرانیان و جهانیان به ارمغان می آورد. اما آنان که می خواستند مانع ترقی و تکامل ایران شوند آمدند و بر اساس تعابیر غلط از قرآن کریم و اسلام مدعی شدند که دیانت اسلام خود را آخرین دین می پندارد. درحالیکه اینها همه مبتنی می باشند بر تعابیر ممسوخ و نادرستی از قرآن کریم که اینان براساس همان فرهنگ سنت پرستی و سنت گرایی دست به چنین تعبیری زد.

دوستان عزیز مسلمان که معتقدند اسلام آخرین دین می باشد باید متوجه بشوند که دلیلی که با آن دیانت بهائی را نفی می کنند دقیقا همان دلیلی می باشد که مسیحیان بخاطر آن حضرت رسول اکرم را نفی کردند و همان دلیلی است که یهودیان حضرت مسیح و حضرت محمد را نفی کردند. باید از خود بپرسیم که آیا باید از تاریخ و قصه هایی که در قرآن کریم در مورد مخالفت اقوام مختلف با هر پیامبر نوینی که ظاهر شده و آن مخالفت ها به آزار و ایذاء و نفی پیامبر جدید منجر شده، آیا باید از این قصه ها عبرت گرفت یا نه؟ اگر که روش و استدلالی که ما بر اساس آن به نفی دیانت جدید می پردازیم همان چیزی است که اسلام بر اساس آن توسط معتقدان به ادیان قبل نفی می شد، این بدان معنی می باشد که روش ما غلط است و ما نیز همان کاری را انجام می دهیم که مخالفان حضرت محمد انجام دادند و اگر ما درست می گوییم و استدلالمان صحیح است بنابراین استدلال مسیحیا ن مبتنی بر انجیل که "آسمان و زمین زائل می شود اما کلام پسر انسان هرگز زائل نخواهد شد" و حضرت محمد را رد کردند را نیز صحیح می دانیم.


البته به جای اینکه به این مسائل فکر کنیم، بعضی به اشتباه تعبیر دیگری از قرآن ارائه می دهند و می گویند که قرآن کریم این مطلب را بیان می نماید که تورات و انجیل تحریف شده اند بدین معنی که لفظ تورات و انجیل عوض شده است و بعد کار خود را آسان نموده و می گویند که دیگر نیازی به جواب دادن به هیچ کدام از اعتراضات آنها نمی باشد و هر چه که مسیحیان و یهودیان بگویند چون مبتنی بر کتابها ی تحریف شده یشان می باشد غلط است.


در حالیکه این خود مبتنی بر برداشت غلطی از قرآن می باشد. قرآن کریم در هیچ کجا به این مطلب نمی پردازد که آیات تورات و انجیل "لفضا" تحریف شده است. بلکه قرآن همواره تاکید می کند که معنا آیات تورات و انجیل توسط معتقدان او مورد سوء تحریف قرار می گیرد و این تحریف، همین اکنون نیز توسط پیروان همه ی ادیان در ارتباط با ظهور جدید صورت می گیرد.


بنابراین ما باید متوجه باشیم که همان اعتراضاتی که بر اساس آن دیانت بهائی نفی می شود؛ همان سنت گرایی است که در طول همه ی تاریخ ادیان و هرگاه که پیامبر جدیدی آمد مانعی شد برای تکامل و شناخت پیامبر جدید و دفاعی بود از سنت پرستی و آنانی که از تحکم سنت های عتیقه سود می برند. اصحاب زور و زر هستند که منافع خود را در سنت می پندارند و بنابراین با انقلاب و تحول فرهنگی که یک آئین بدیع الهی به همراه خود می آورد مخالفت می کنند.

نکته ی جالب دیگر آن است که بسیاری از اندیشمندان جدید مسلمان به این نتیجه رسیده اند که وقتی می گوییم اسلام آخرین دیانت است به این معنا می باشد که با ظهور اسلام بشریت به مرحله ی عقلانیت رسیده است و بنابراین دیگر نیازی به دیانت به شکل احکام بخصوص نمی باشد. از این به بعد باید کاری به آنچه که تشریع شده است توسط اسلام و قرآن نداشته باشیم بلکه باید به عقل خود رجوع کنیم و هرچه که عقل می گوید باید آن را پیروی کنیم بنابراین احکام نازل در قرآن اگر بر عقل انسان تطبیق کند، انسان آن را انجام می دهد و اگر تطبیق نکند بدین معنی می باشد که آن احکام فقط به دوران اولیه ی اسلام یا زمان نزول اسلام تعلق داشته است و دیگر قابل اجرا نمی باشد.

این نکته ی بسیار جالبی است که الان در داخل فرهنگ اسلام مفهوم خاتمیت، به دو معنای متضاد گرفته می شود. یک دسته معتقدند که اسلام آخرین دین است به این معنی که تمامی قواعد و قوانینی که در قرآن کریم نازل شده است باید تا به ابد اجرا شود و هرگونه تعدی و تجاوز از آن کفر و بدعت می باشد و باید سرکوب شود. گروه دیگر که متوجه اند که نیاز زمان و اقتضای زمان الان، با آنچه که ۱۴۰۰ سال پیش بوده است تفاوت دارد و باید الان اصولی که مبتنی بر حقوق بشر و اصل تساوی حقوق است مورد عمل قرار بگیرد در نتیجه از این مسئله نتیجه می گیرند که خاتمیت به این معنی می باشد که بشریت به این مرحله رسیده است که بشریت باید مبتنی بر عقل خودش تصمیم گیری کند.

نکته ی جالب این است که این دو تعبیر مختلف از خاتمیت هر دو به اعتباری درست می باشد و به اعتباری غلط. بشر حق ندارد که احکامی که در قرآن کریم توسط خداوند وضع شده است را نسخ کند همانگونه که بشر حق ندارد احکامی که در تورات وضع شده است توسط وحی الهی نسخ کند و خداوند است که میتواند احکام خودش را نسخ کند. اما این مطلب هم درست است به این اعتبار که اکنون دیگر احکامی که در ۱۴۰۰ سال قبل نازل شده است و مبتنی بر آن مرحله از تحول و تکامل تاریخی بوده است دیگر قابل اجرا در این مرحله از تکامل و تاریخ نمی باشد. بنابراین اگر نکات مثبت این دو نظریه ی مختلف را با هم جمع کنیم تنها نتیجه ای که داریم آن است که هیچ دیانتی نمی تواند آخرین دیانت باشد. هیچ دیاتنی آخرین دین نبوده و نخواهد بود کما اینکه بهائیان معتقدند که دیانت بهائی برای مدت محدودی از تحول و تکامل جامعه انطباق دارد و با وحی الهی تشریع جدید خواهد شد و این پویایی تا به ابد ادامه خواهد یافت.


اگر فکر کنیم که سنت پرستی به این معنا می باشد که هیچ کدام از احکامی که توسط وحی الهی نازل شده قابل تغییر نمی باشد در آن صورت معنایش آن است که ما باید معتقد شویم که تفاوت حقوقی میان زن و مرد، اصل برده داری و مسائلی شبیه به این، باید اصول و قوانینی باشند که تا به ابد در طول تاریخ انسان در تمام جوامع حکم فرما باشند. واضح است که چنین عاملی امکان پذیر نمی باشد چون انسانها متوجه شده اند و به این نتیجه رسیده اند که انسانها مساوی هستند دیگر نه برده داری را می شود مورد تائید قرار داد نه نظام مردسالاری و تحکم مرد بر زن را. نه مفهوم نجاست گروههای مختلف را می شود مورد قبول قرار داد و نه زبان خشونت مذهبی را می شود نسبت به کسانی که به دیانت یکسان معتقد نیستند قبول داشت و نه اصل ارتداد را که اگر تو دینت را عوض کردی باید کشته بشوی. اینها مسائلی می باشند که در دنیای جدید و بر اساس اصل حقوق بشر و تقدس انسان و اصل برابری حقوق انسانها دیگر قابل قبول نمی باشد.

اما اگر معنای دیگر مفهوم خاتمیت را بپذیریم که توسط اقلیتی از روشن فکران مطرح می شود که "خاتمیت به این معنا می باشد که انسان به مرحله ای رسیده که باید با عقل خودش تصمیم بگیرد و دیگر اصول فقه اسلامی مورد قبول نیست مگر آنکه با عقل انطباق داشته باشد".
در پاسخ به این دوستان عزیز باید این مطلب را عرض کرد که اگر چنین است دیگر چه لزومی دارد که ما اسلام را مبنای یک جامعه قرار دهیم چرا دیانت حضرت موسی حضرت آدم یا حضرت نوح یا حضرت مسیح این کار را نکند؟


همه ی آن ادیان را می شود و می توان به این شکل دید که آنها آخرین دین هستند به این ترتیب که احکام آنها که با عقل انطباق داشته باشد قابل قبول است و گرنه باید براساس عقل آنها را نفی کرد. در حقیقت تمدن غربی همین کار را کرد و تمدن غربی از ۵۰۰ سال قبل به مسیحیت نگاه کرد و گفت که این مسیحیت آن احکامش که با عقل انطباق دارد مورد قبول است و آنهایی که انطباق ندارند رد می شوند و براساس عقل و خرد جامعه را می سازیم. دیگر چه نیازی به دیانتی بعد از مسیحیت می باشد؟
اصولا اگر خداوند بخواهد دیانتی را بوجود بیاورد که آخرین دین باشد در مرحله ی عقل بشری و امثالهم در نتیجه آن اصول دیانت هم باید منطبق باشد بر اصول کلی عقل یعنی اصل تساوی حقوق همه ی انسانها. نه اینکه شکل قوانینی که در آن می باشد در برخی از موارد تعارض داشته باشد با اصول تساوی حقوق بشر که حالا اندیشمندانی پیدا شوند و بخواهند قوانین گذشته را مورد تجدید و ارزیابی قرار دهند که همه ی آنچه را که مورد اتفاق نظر فقه اسلامی در ۱۴۰۰ سال بوده است را مورد انکار قرار بدهند و بر اساس عقل خودشان هر چه را که می خواهند ار وحی الهی نسخ کنند و بر اساس عقل خودشان یک مفهوم جدیدی بسازند. اگر چنین است که اصلا انسان چرا نیازی به دین دارد و چرا نیازی به وحی الهی دارد؟


در مقابل همه ی اینها فرهنگ بهائی می باشد که اصل تکامل و تاریخ را تبدیل به اصل اقتضای اراده الهی می کند که پایانی بر آن نیست و به همین علت، اصلی می شود در مقابل هرگونه سنت پرستی و اصل هوشیاری تاریخی به مفهوم کامل و بالغ آن.

 

Comments are closed.