اختلال در همکاری به مثابه یک بیماری

فریبا داودی مهاجر

 

سوال این است آیا ما دچار ” گسستگی ” به مثابه یک بیماری شده ایم و این گسستگی ما را دچار شکلی از نابسامانی جمعی کرده که از آن بی خبریم؟

مشکل کجاست؟

چرا  اپوزسیون خارج از کشور، حتی افرادی که خود تجربه زندان و بازداشت را پشت سر گذاشته اند اهمیت موضوعی به نام همبستگی را فراموش کرده و  قادر نیستند در پیشبرد یک هدف سیاسی دور هم جمع شوند.

و جالب تر زمانی ست که همین افراد از خود سوال می کنند چرا در فرآیند تغییرات سیاسی،اجتماعی به عنوان نیروهای خارج از کشورموثر نیستیم. چرا قدرت جمع کردن و یا جمع شدن نداریم ، افرادی که از خود سوال نمی کنند این چرایی چه ارتباطی با خود ما دارد ؟

تکرار می کنم سوال این است آیا ما دچار ” گسستگی ” به مثابه یک بیماری شده ایم و این گسستگی ما را دچار نابسامانی جمعی کرده که از آن بی خبریم؟

در تمامی مصاحبه هایی که در رسانه های مختلف بخصوص در این چند روز اخیر انجام شده  از مصاحبه شوندگان سوال می شود مشکل کجاست. مردم هم آمدند ولی چرا هیچ سامانی برای سازماندهی وجود ندارد.

واقعیت این است که نخبگان ، گروه های مرجع و افرادی که می توانند تاثیر داشته باشند این مشکل را در خود جستجو نمی کنند و از بیرون خویش به خویش نگاه نمی کنند.

ولی بدون شک  ریشه این فقدان درک موقعیت، اختلال در همکاری ، نداشتن توانایی در پیوستگی،  “فرهنگی” نیست. نباید این اختلال را تنها در فرهنگ یا در روحیه برتری طلبی یا هر توجیه دیگری جستجو کرد.

ما در معرض گسستگی و جدا سازی از خود قرار گرفته ایم که ریشه در حجم ” تروما” های سنگینی دارد که در طول ۴۰ سال تحمل کرده ایم.  ضایعات پس از انقلاب ۵۷ ما را بیمار کرده  و ما توجهی به درمان آن  نداریم.

قبولی و پذیرش این بیماری ده ها گام ما را به پیش می برد.  رسانه ها باید به جای توجه مطلق به سیاستمداران و تحلیل گران سیاسی، با پزشکان و متخصصان روانشناسی اجتماعی گفت و گو کنند تا ببیند چگونه ملت ها پس از تحمل حوادث سنگین حتی قدرت تصمیم گیری خود را از دست می دهند.

شما به قربانیان خشونت خانگی توجه کنید. آن ها قادر به هیچ واکنش منطقی نیستند در حالی که تصور می کنند به مصلحت عمل می کنند.

شرایطی که امروز ما در آن به سر می بریم نشان می دهد ما از اختلال در همکاری به مثابه یک بیماری رنج می بریم که حتی در فعالیت های داوطلبانه خودش را نشان می دهد. بیماری که هویت و ادراک و قدرت تصمیم گیری ما را نشانه رفته است.

ما همگی در ترکیبی از عصبیت و عزلت گزینی  ناشی از  این بیماری قرار داریم که از آن رنج می بریم . نه سامانی داریم و نه سامانی می توانیم  ایجاد کنیم .

حوادث چهل ساله پس از انقلاب در ادراک، هویت و الگو های حرکتی ما چنان تاثیری گذاشته که بسیاری از ما در بندهای  چند شخصیتی با زیست های  جداگانه اسیر شده ایم. پارادوکسی از چندگانگی که که تک تک آن ها را باور داریم و این  همه ریشه در شدت حادثه ای دارد که دستجمعی تحمل کرده ایم. ما نسل کشی دسته جمعی نشدیم ما را دسته جمعی در طول ۴۰ سال شکنجه کرده اند و این شکنجه پیامدهای روانی دارد.

آسان نیست که بیان کنیم تصمیم برای نجات یک ملت نیاز به قدرت تصمیم گیری دارد نه انسان هایی خود ویرانگر که از یک آینه شکسته به دنیا می نگرند.

 

 

Comments are closed.