مردم شریف ایران

بهار مسروری

سال های سال پیش از این، دوست مسلمانی داشتم که مدتی در محیط کاریبا هم همکار شدیم و پس از چند ماه به هم علاقه زیادی پیدا کردیم. آن روزهاخیلی سخت بود که به خاطر ترس خانواده ی مسلمان از وصلت با خانوادهبهایی از عشقمان بگذریم، ولی گذر زمان و تجربه دوران کمک کرد تا هر دوبفهمیم اگر محبت بینمان ریشه ای داشت، هیچ چیز نمی توانست مانعششود. و البته مدت ها گذشت تا هر دو درس مهم زندگی را بفهمیم که اگرقسمتمان در ازدواج با فردی از دین دیگرست، بالاخره این اتفاق میفتد و ایننمی تواند تصادفی باشد که همسرانمان هم دینمان نیستند.

در هر حال ما دوستیمان را با گذشت بیست سال هنوز و در حد یکی دو ایمیلدر سال حفظ کرده ایم. هر بار دستگیری و محاکمه بهایی های ایران دراخبار می آید، یک ایمیل جدید از دوست قدیمی می رسد که حال مادر و پدرمکه ایرانند را می پرسد، راستش را بخواهید مطمئن نیستم ولی ته دلم فکر میکنم شاید همین احوالپرسی های به ظاهر ساده باشد که در ساخت آینده یبهتر ایران، نقش مهمی را خواهند داشت. ما تا همدیگر را نشناسیم، هرکسی با هر نیتی می تواند بینمان تفرقه بیفکند، ولی وقتی همدیگر رابشناسیم دیگر هر خرافه و حرف بی اساسی را باور نمی کنیم.

​​​​​​*****

دوستی که در دهه ی شصت، چند سالی را به خاطر بهایی بودن در زندانگذراند، خاطره ای تعریف می کرد که آن روزها برایم بسیار خنده دار بود ولیبعدها کاملا متوجه شدم که به هیچ وجه خنده ندارد. آن دوست می گفت کهیکی از هم بندی هایش زمان حمام پشت او می رفته و خیلی به او نزدیک میشده، بالاخره در جواب اعتراض او، در نهایت سادگی می گوید:” ملا درمسجد گفته شما دم دارید و می خواهم دمت را ببینم.”

بله، الان بزرگ شده ام و کاملا متوجه هستم که این حرف نه تنها خنده دارنیست که بسیار دردناک است. این که در دنیایی چنین پیشرفته هنوز چنینافکاری وجود دارد، بسیار تلخ است. چاره چیست؟ دوستی، صحبت و رفعسوءتفاهمات. البته آموزش و پرورش درست هم قطعا نقش بزرگی در ردخرافات خواهد داشت، باشد که روزی کتاب های درسیمان از ترویج خرافاتمحفوظ بماند.

​​​​​​*****

امروز صبح که بیدار شدم اولین خبری که خواندم مربوط به محکومیت ده سالهی یکی از اساتید عزیز و دلسوزم بود. از وقتی از ایران خارج شدم، اینبدترین خبری بود که شنیدم. حکم ده سال، حکمی است که حتی گفتن آن بهزبان هم راحت نیست. نمی دانم تا ده سال دیگر چه اتفاقی خواهد افتاد و مامردم ایران واقعا کجای تاریخمان ایستاده ایم، اما می دانم امروز و اینلحظه از هموطنانم گله دارم. چرا؟ برای این که قاضی، دادستان، حاکم شرعو مامور اطلاعات هموطنانم هستند و شاید همسایه دیوار به دیوار خانواده ام.

شبکه های اجتماعی و ایمیل های مختلف پر از ابراز احساسات و نقلخاطرات شیرین و تشکرها و قدردانی ها از این استاد نازنین است. چند خطبرایش نوشتم و او مثل همیشه با روحیه ی عالی جواب دادچه طور میتواند اینقدر خوش روحیه باشد؟

​​​​​​*****

شب خوابم نمی برد، نشستم و شروع کردم به تایپ کردن. احساس می کنمهمه ی ما که از ایران دوریم و در جایی زندگی می کنیم که امکان حرف زدن ونوشتن حرف های دلمان را داریم، می توانیم و خوب است که از این موقعیتاستفاده کنیم و حداقل قدمی کوچک در رفع سوء تفاهم هایی که سال ها استباعث دوریمان از همدیگر شده، برداریم. همه ما عاشق ایرانیم و ایران حالشخوب نمی شود تا روزی که همه ما بتوانیم کنار هم با صلح و صفا زندگیکنیم، تا روزی که از ازدواج فرزندمان با غیر مسلمان نهراسیم و تا روزی کهدرس دادن و درس خواندن جرم حساب نشود، تا روزی که

Comments are closed.