فریبا داودی مهاجر
از زندان ها خبر می رسد. هر از چندی از زندان ها خبر می رسد که یک زندانی کشته شد. مسوولان همیشه می گویند که زندانی سکته کرد یا برونشیت گرفت و یا خودش را کشت ولی همه ما می دانیم که زندان های جمهوری اسلامی، زندانی کش است. لیستی طولانی از این زندانی ها که انگار پایان ندارد.
برای آن ها نه قانون مهم است و نه هیچ سندی که خودشان نوشته اند . زندانی ها به قتل می رسند و چند روز خبر و گزارش و بعد ، فراموشی تا زندانی دیگر…..
قصه و رنج هر کدام با دیگری فرق دارد ولی همه به ظلم و شکنجه کشته می شوند و در این میان قصه بهنام محجوبی فرق دارد. بازجوهای دیوانه ای تصمیم می گیرند به مرور زمان ، در تیمارستان و با قرص و شکنجه او را طوری زجر کش کنند که ثانیه به ثانیه دچار حملات عصبی شود. تشنج ، تهوع و جوری که آرام آرام جونش را بگیرند، خفه اش کنند و انتقام همه عقده های خودشان را از او بگیرند.
از دور ببینند مادرش ضجه می زند برای یک لحظه دیدار با فرزندش و بخندند و عبور کنند.
بازجوهای روانی ابایی ندارند روزنامه ها بنویسند و مردم بفهمند. آن ها می خواهند که مردم بفهمند تا بترسند و سکوت کنند یا ظاهرا بی خیال شوند .
از روز اول انقلاب اسلامی روال همینطور بوده و همینطور ادامه خواهد داشت اگر با یک سد محکم روبرو نشوند .
آن ها شکلی از رهبر شان هستند ، پر از کینه و نفرت که در یک پارانویای همیشگی ، همه را دشمن می بیند.
چنین نظامی ولو پوسیده و بدون مشروعیت فقط می خواهد باشد و برایش هیچ مرزی وجود ندارد مگر مرزهایش برای همیشه بسته شود .