چقدر غمگینم!

چقدر غمگینم!

سلطان

حالیا دیری از آن ایّام می‌گذرد که قومی در این خطّهء موسوم به ایران، جان بر کف نهادند و عازم هر مرز و بوم شدند تا آنچه را که آموختند با طیب خاطر با دیگران در میان گذارند.  آنها احترام و ادب را پیشه ساختند که مولایشان آنها را به ادب وصیت فرموده و آن را سیّد اخلاق نامیده بود.  امّا چقدر غمگینم که در مقابل هر حرکتی که در نهایت احترام صورت گرفت، چوب تکفیر بالا رفت و چماق لعن و طعن بر سرشان پایین آمد.

اینان شمشیر به کنار گذاشته بودند، و سلاح از دست فرو گذاشته، چه که در دیار آنها نزاع و جدال ممنوع بود و ریختن خون ‌بکلّی مذموم.  پس، از سلاح زبان استفاده کردند و به حکمت و بیان روی آوردند؛ آنچه را که داشتند در طبق اخلاص نهادند و تقدیم هموطنان نمودند.  گروهی با روی باز استقبال کردند؛ امّا غمگین از آنم که گروهی هم‌چنان با سلاح هجوم آوردند، کشتند، سوختند، غارت کردند، آواره نمودند، به زندان انداختند.

 

اینان به اتیان حجّت و برهان پرداختند؛ از قرآن و حدیث دلیل آوردند؛ آنچه که را هر مسلمانی مدّعی بود قبول دارد، همان را آوردند؛ گروهی اندک حق را شناختند و پذیرفتند؛ امّا غمگین از آنم که اکثریت پیرو راه علمایی شدند که مسند و منبر را چسبیدند و حق را به محاق فراموشی انداختند و چنان پنداشتند که هان اینک توان حق را مرعوب و مطرود ساخت.

اینان زبان نرم گشودند و طریق مدارا در پیش گرفتند که مولایشان فرمود آنچه را دارید بنمایید؛ اگر مقبول افتاد مقصود حاصل والاّ تعرّض باطل؛ راهی را که یافته بودند نشان دادند و نوری را که به قلبشان تابیده بود فرا راه آنها انداختند؛ امّا غمگین از آنم که آنها در مقابل زبان به طعن و لعن گشودند؛ تهمت زدند، افترا را پیشه ساختند، طریق دروغ در پیش گرفتند؛ داستانها ساختند و برچسبها زدند تا اینان را بدنام کنند یا لااقل چون خود به ناسزاگویی وادار کنند.

اینان از قرآن و پیامبر و امام در کمال احترام یاد کردند و نام حضرت رسول و ائمّه را جز همراه با "حضرت" نیاوردند؛ پیامبر خدا را اهانت روا نداشتند و مقدّسات اقوام دیگر را تحقیر نخواستند؛ امّا غمگین از آنم که مدار افتخار گروهی از هموطنان توهین و تحقیر بود و اهانت به مقدّسات اینان که زبانشان چنین معتاد شده بود و خویشان آنچنان عادت کرده؛ جز این نمی‌توانستند و جز آن راهی بلد نبودند.

غمگین از آنم که اینگونه کسان خود را مسلمان می‌دانند امّا ادب نمی‌شناسند؛ خود را محقّق می‌دانند امّا معنای تحقیق را فرا نگرفته‌اند؛ خود را اهل بحث می‌دانند، امّا جز تحقیر و توهین ندانند؛ خود را اهل گفتگو می‌شمارند، امّا احترام به مقدّسات طرف مقابل را نیاموخته‌اند؛ خود را پیرو حضرت محمّد می‌دانند امّا از مکارم اخلاق او بویی نبرده‌اند؛ خود را مؤمن به حضرت رسول محسوب می‌دارند، امّا از انّا جعلناک رحمتاً للعالمین رایحه‌ای به مشامشان نرسیده است. 

غمگین نه از آنم که بهائیان در ایران آزرده خاطر شوند؛ غمگین نه از آنم که این جان بر کفان در زاویه زندان مأوی گیرند و از مدارس اخراج شوند و به دانشگاه‌ها راه نیابند و هزاران درد دیگر را به جان تحمّل نمایند؛ بلکه غمگین از آنم که چرا هموطنان در کمال انصاف دست به تحقیق نزنند؛ غمگین از آنم که چرا در جواب کلام و بیان از چوب و چماق سود جویند؛ غمگین از آنم که چرا ابداً حاضر نیستند به جای پیروی از علمای خود، خویشتن در راه تحقیق گام بردارند؛ غمگین از آنم که چرا به جای تحقیق به تهمت و افترا روی آورند؛ غمگین از آنم که چرا تصوّر می‌کنند اگر به حضرت بهاءالله، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء دشنام گویند، راهی به بهشت یافته‌اند و از جهنّم رهیده‌اند؛ غمگین از آنم که اهل مدارا و بردباری نیستند؛ غمگین از آنم که گوش شنوا ندارند و ابداً حاضر نیستند دمی به گفتار بهائیان توجّه کنند، راهشان را بیازمایند، در جانفشانی‌هایشان بیندیشند، در پیام مولایشان تأمّل کنند.  غمگین از آنم که نه تنها اجازهء دفاع به بهائیان در مقابل حملاتشان نمی‌دهند، بلکه زبان به دشنام باز می‌کنند و ناسزا می‌گویند.  باشد که خدایشان هدایت کند.

  جانتان خوش باد

 

Comments are closed.