بر روی پل صراط پشتک مزنید!

۲۶/۹/۱۳۸۶

تورج امینی

 

بر روی پل صراط پشتک مزنید!

 

چند روز بود که مرتبا به من خبر می رسید که در طهران جزوات و سی دی هایی از طریق "پست سفارشی" به منازل بهائیان می فرستند. متأسفانه خودم مستفیض نشده بودم تا این که دیشب چشمم به جمال دوست روشن شد! اما دیدم این بار به جای ارسال رمان های خیال انگیز خانم مهناز رئوفی ، مصاحبه آقای حسین فلاح را ارسال کرده اند. ملاحظه نمودم به جای آدرس فرستنده ، تنها یک شماره صندوق پستی درج شده و گر چه بر روی مهر صندوق پستی ، فامیلی کسی حک بود ، اما فی الواقع بر من معلوم نشد که فرستنده عزیز چه کسی است. از همه عجیب تر این که اطلاعات شخص فرستنده نسبت به آدرس بهائیان متعلق به ۱۲ سال گذشته به قبل است! توضیح آن که این بسته پستی به اسم خانم من اما به آدرس پدر خانمم آمده بود! به عبارت بهتر ، آدرس ها و نام هایی که از احبا در دست این شخص بزرگوار است ، قبل از ازدواج ما با یکدیگر ( و مربوط به دوره ریاست جمهوری آقای رفسنجانی ) است! من از کسی که برای این کار سرمایه گزاری نموده ، خواهش می کنم که اطلاعات خود را به روز کند تا این قدر بهائیان در این ترافیک و شلوغی خیابان ها سرگردان نشوند که مثلا پدر خانم من مجبور شود برای آوردن بسته پستی دخترش این همه راه را بکوبد و بیاید تا مصاحبه آقای حسین فلاح را به دست دخترش برساند. آن هم چه مصاحبه ای!

آقای حسین فلاح که نام اصلی اش بهزاد جهانگیری است و قبلا سخنان دل انگیزی از ایشان در ویژه نامه ایام چاپ شد ( که حالا معلوم می شود از همین مصاحبه بوده ) ، همسر سابق سرکار عَلیّه خانم مهناز رئوفی است که هر دو نفر پس از اسلام آوردن ، از هم جدا شده و پی زندگی خود رفته اند. البته من به عنوان یک بهائی که گاهی از اخبار جامعه خود اطلاع حاصل می کند ، از سابقه زندگی ، افکار و اعمال آقای فلاح در همدان چیزهایی شنیده ام که چون نقل قول است ، از ذکر آنها صرف نظر می نمایم. اما گمان می کنم که تحلیل نوشتار خود ایشان اگر جالب هم نباشد ، لااقل چند سؤال بدون جواب درست کند و امیدوارم که آقا یا خانم جهانگیری سابق ، بتوانند به این سؤالات باقی مانده یا ایجاد شده ، جواب قانع کننده ای بدهند.

در چند جای این نوشتار در باره زندگی مشترک آقای فلاح و خانم مهناز رئوفی مطالب مختلفی ذکر شده است که گذشته از مطالب کذب و بی اصلی که آقای فلاح به خورد خوانندگانش می دهد ( مانند ازدواج های تشکیلاتی!! در جامعه بهائی ) ، ارتباط این مطالب با یکدیگر لااقل برای من قابل هضم و فهم نیست. با هم گزیده ای از آن جملات را بخوانیم:

 

(۱)

" ازدواج ما تشکیلاتی بود ، مثل کلیه ازدواج بهائیان دیگر […] تشکیلات ، دختران بهائی را برای ما ، در نظر می گرفت و آنها را سر راه ما قرار می داد و از طرفی تهدید خانواده مبنی بر این که اگر با فلانی ازدواج نکنی باید از خانه بیرون بروی ، باعث می شد تن به این ازدواج ها بدهیم. بعدها فهمیدیم همه اینها سیاست تشکیلاتی است […] من گفتم این دختر را نمی خواهم ، او هم همین را گفت ، ولی آنها گفتند: نمی خواهیم ، نداریم و به زور مدتی با هم زندگی کردیم ".( ص ۱۴ )

 

(۲)

" در تشکیلات بهائیت حرف دلت را حتی به همسرت نمی توانی بگویی. همه مراقب هم هستند. پیش خودت فکر می کنی همسرت جاسوس توست و جاسوسی ات را می کند […] لذا من برای خودم کار می کردم ، با مسلمان ها رابطه داشتم و سؤالاتم را می پرسیدم و همسرم هم کتاب های شهید مطهری را می خواند و وقتی به من در مورد مسلمانی گفت ، دید خود من نیز قبلا خود را آماده کرده و فقط به خاطر ترس از تشکیلات و ترس از شخص خودمان هر دو تا کنون نتوانسته ایم چیزی را برای یکدیگر بروز دهیم […] همدل پیدا کردیم. من همسرم را همدل خودم دیدم و فهمیدم که تنها نیستم ".( ص ۴ )

 

(۳)

" ببینید ، ازدواج ما تشکیلاتی بود و لذا فلسفه ایجاد و بقای زندگی تحمیلی ما اعتقاد به فرقه سیاسی بهائیت بوده ، حال که از بهائیت خارج شدیم و از حصر تشکیلات و قید و بندهای فرقه ای خلاص شدیم ، می توانستیم برای بقیه عمر خودمان آزادانه تصمیم بگیریم ، لذا با همفکری و توافق از هم جدا شدیم تا هیچ اثری از تشکیلات بهائیت در بقیه عمرمان و در زندگیمان وجود نداشته باشد ".( ص ۱۵ )

 

آقای حسین فلاح:

گیریم که جناب عالی و خانم رئوفی را به زور به هم دادند ؛ حالا که هر دو مسلمان شدید ، همدل گشتید ، فهمیدید که تنها نیستید ، از حصر تشکیلات بهائی هم خلاص شدید و به گفته خودتان از گمراهی بیرون آمدید ، دیگر توافق برای جدایی یعنی چه؟ تازه شما دو نفر به هم رسیده بودید ، پس چرا از هم جدا شدید؟ چرا پیش هم نماندید تا در سنگر مخالفت با آیین بهائی با هم تلاش و کوشش کنید؟

داستانی که حضرت عالی برای ازدواج ، مسلمان شدن و جدا شدن خودتان سر هم کرده ای ، بیش از آن چه تصورش را بکنی آبکی ، غیر قابل باور ، خنده دار ، سراسر تناقض و کذب است. مثلا در جایی نوشته ای در ایامی که در جبهه های جنگ بودی ، نماز و روزه مسلمانی را به جا می آوردی و وقتی به همدان برمی گشتی دوباره مثل بهائی ها می شدی( ص ۵) ، ولی در ابتدای مصاحبه ات گفته ای که در سال ۱۳۷۴ به طور غیر علنی و در سال ۱۳۷۵ به صورت علنی دست از آیین بهائی کشیدی و البته چون دروغگو هستی ، خودت حواست نیست که جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ تمام شد!!

 

آقای حسین فلاح:

شما به هیچ وجه نمی توانی اثرات تشکیلات آیین بهائی را از زندگی و وجود خودت حذف کنی ، زیرا عقد ازدواج پدر و مادرت طبق رسوم و آداب آیین بهائی انجام شده و نطفه شما بر اساس همین عقد بسته شده است. این که دین خودت را عوض کرده ای ، اصلا به فکرت خطور هم نکند که اتفاق مهمی افتاده است ، زیرا روزی صدها هزار نفر به هر دلیلی که برای خودشان موجّه است ، دین خود را عوض می کنند و آب از آب تکان نمی خورد. اما گمان نکن که حالا که در سایه مخالفت با آیین بهائی نشسته ای ، می توانی هر لیچاری را سر هم کنی و به خورد خوانندگانت بدهی.

مرد حسابی ، اصلا می فهمی که چه مطالب مهملی را سر هم کرده ای؟ من بسیار تعجب کردم از این که دیدم با دروغ و دمبل فراوان ، سعی وفیر داری که به خواننده ات بفهمانی که حلال زاده نیستی! کسی که پدر ، مادر و اعضای خانواده اش بهائی هستند ، آیا به خود اجازه می دهد در باره ازدواج محارم یا تجویز هم جنس بازی در آیین بهائی پرت و پلا سر هم کند؟( ص ۲۳ ) عجب آن که خانم رئوفی هم پس از طی مراحلی چند ، اخیرا تغییر موضع داده و مثل شما حرف زده است. ایشان اول گفت پدر و مادرش مثل خیلی از بهائی ها آدم های خوب ولی گمراه بودند ، اما در ویژه نامه ایام در باره تعویض زن و شوهرها در آیین بهائی سخنسرایی کرد!( ص ۵۹ )

عجب تفاهمی ، شما دو نفر با این یگانگی و یکرنگی که دارید ، برای چی از هم جدا شدید؟! خب می ماندید و در کنار هم به فرهنگ ایران خدمت می کردید! اگر من بخواهم چیزی بگویم ، به کسی که شما دو تا را به زور به هم داد ،  می گویم: دست مریزاد ، چقدر باهوش بودی ؛ در و تخته را به هم جفت کردی ، ولی متأسفانه تقدیر نبود و تلنگ هر دو لنگه در رفت!

 

آقای حسین فلاح:

بد جایی ایستاده ای ؛ دست از این شامورتی بازی و سیاهکاری بردار. هر کسی خودش می داند که چه گذشته ای دارد و چه کارهایی کرده است. این که یکی بخواهد با نثار دروغ به دیگران ، ضمن آن که هویت قبلی خودش را زیر سؤالات ناجور می برد ، اشتباهات خود را توجیه نماید ؛ نه کار اخلاقی می کند و نه می تواند دیگران را به انصاف و درستی بخواند.

اعتقادت برای خودت و دیگران محترم است. اگر نخواسته ای بهائی باشی و رفته ای مثل صدها نفر دیگر مسلمان شده ای ، قدمت روی چشم همه. اما مرد باش و به قول امام حسین: آزاده. مانند بسیاری از ایرانیان دیگر ، مسلمان راستگو و درستکار باش ؛ نه یک پشت هم انداز دغل پیشه. با این دروغ هایی که سر هم کرده ای ، می خواهی کجا را فتح کنی یا پشت چه کسی را به خاک برسانی؟ بچه هایت وقتی بزرگ شوند در باره مردانگی پدر خودشان چه خواهند گفت؟ همان چیزهای متناقضی که خودت در باره پدرت گفتی؟ با هم مرور کنیم:

 

" پدرم و باجناقش از مشروب خواران و قمه کشان و عربده کشان زمان قبل از انقلاب بود ".( ص ۲ )

 

" از دیگر فشارهایشان زد و خورد برادرهایم با من بود […] من چند بار با پدر و برادرم درگیر شدم. از لحاظ مادی هم در تنگنا قرار می دادند تا مجبور شویم به آنها رجوع کنیم ".( ص ۱۲ )

 

" پدرم در سال ۷۷ مسلمان شد ولی او به دلیل فشار تشکیلات بهائیت و اعضای بهائی خانواده مجبور است اعتقاد قلبی خود را کتمان کند ، چرا که تمام جوانی و انرژی خود را صرف تشکیلات بهائیت کرده است. برادرم هم مسلمان شد و […] ".( ص ۱۳ )

 

آقای حسین فلاح

اگر پدرت به جای عرق خوردن و عربده کشیدن ، دو تا کتاب می گذاشت در دست تو که بخوانی ، اگر باسواد و فهیم نمی شدی ، لااقل حرف زدن معمولی را یاد می گرفتی. توصیه بنده به جناب عالی این است که به فرزندانت اخلاق دینی بیاموزی و کتاب را دست آنها بگذاری که اگر حتی بخواهند به آیین بهائی اشکال هم بگیرند ، مانند پدرشان لاطائلات سر هم نکنند. تلاش کن که فرزندانت مانند تو نباشند که همه زورهایت را جمع کرده ای و به این دلیل مخالف آیین بهائی شده ای که در زمان پهلوی! در حظیرهالقدس همدان ، پولدارها به بخاری های سالن حظیره القدس نزدیکتر می نشستند تا فقرا!( ص ۱۹ )

اگر پدرت به تو کتاب داده بود که بخوانی ، دیگر مشکلت با آیین بهائی این نمی شد که وقتی بیت العدل به بهائیان ایرانی دستور داده که از ایران خارج نشوند ، چرا خادمین ( مسؤولان اداره امور جوامع بهائی ) فرزندان خود را به خارج از ایران می فرستند. در آن صورت بود که می فهمیدی فهم یک دین از رفتار پیروانش به دست نمی آید و اگر خادمین چنان می کنند ، بدون هیچ شکی اشتباه می کنند.

کوشش کن ذهنیت فرزندانت به دنبال موضوع ازدواج با محارم ، هم جنس بازی و تعویض زنان و … نباشد تا حیطه تمایلات و اطلاعاتشان معلوم گردد. آبروی خودت و فرزندانت را با این پرت و پلاهایی که سر هم کرده ای ، نبر. دست از این مسخرگی و لودگی بردار. اگر پدرت به تو کتاب داده بود که بخوانی ، جواب تمام سؤالات خود را در آن کتاب ها می یافتی و اگر به فرض محال بپذیریم که بهائیان همدان واقعا نتوانسته اند به سؤالات بی سر و ته تو جواب بدهند ، معلوم می شود که بهائیان همدان هم مثل تو کتابخوان نبوده اند و باید برای طرح معارف بهائی در همدان فکری کرد.

 

آقای حسین فلاح

نوشته ای که شغلت به همت دوستان مسلمانت کتابفروشی شده است. کتابفروشی یکی از شریف ترین شغل های عالم است. از این بهترین موقعیت استفاده کن و با کسب اطلاعات و اندیشه در باره آنها ، فهم خودت را افزایش بده و این فهم را به خانواده ات ببر و به کودکانت بیاموز. حالا که احساس آزادی به تو دست داده و به خیال خودت از دست تشکیلات و جامعه بهائی رها شده ای ، بر روی پل صراط با احتیاط قدم بزن. پل صراط جای پشتک و جفتک نیست. این را به همسر سابقت هم بگو.

Comments are closed.