دو واقعه در یک روز

۱/۱۰/۱۳۸۶

تورج امینی

 

دو واقعه در یک روز

 

چند روز پیش یکی از دوستان فرهیخته و غیربهائی من ، تلفن زد تا به دیدنم بیاید و ضمن صحبت پرسید که آیا شماره جدید فصلنامه مطالعات تاریخی را دیده ام؟ وقتی جواب منفی مرا شنید ، گفت که سر راه آن را برایم می خرد و می آورد. خلاصه آن که وقتی کتاب به دستم رسید ، علی رغم ادعای مخالفان آیین بهائی مبنی بر این که بهائیان حق ندارند ردیه بخوانند ، با اشتیاق یک روز مشغول تورق این ویژه نامه بودم.

مشکل ما بهائیان ایرانی از دوره قاجار تا به حال این بوده است که تریبونی برای اظهار اعتقاد و نظرات خود نداشته ایم و از آن جا که همیشه قلم در کف دشمن بوده و تمام سرمایه و پول نیز ، هر چه دل تنگ و سنگشان خواسته ، نوشته اند. اگر مجالی می بود که محققان بهائی می توانستند روزنامه و مجله منتشر سازند و یا این که بر صفحه تلویزیون ظاهر شوند و نویسندگان مطالب ردیه را در مقابل خود حاضر کرده و جواب آنان را بدهند ، موج های انتشارات مفصل علیه بهائیان اندک اندک فروکش می کرد و عاقبت از صفحه روزگار محو می شد. اگر دادگاهی می بود که مفتریان به هر آیین و مذهب را به مجازات می رسانید ، دیگر کسی به خود جرأت نمی داد که هر چه رطب و یابس است بر هم ببافد و به خورد مردمان بدهد.

البته جواب دادن به شبهات مغرضین در اوضاع کنونی بسیار راحت است ، زیرا حرف هایشان حرف های مهمی نیست. فعلا همه زور مخالفان آیین بهائی این شده است که بگویند در ارکان حکومت پهلوی چند بهائی تردد داشتند و بنابراین تمام بدبختی های فرهنگی/ سیاسی/ اجتماعی/ بهداشتی در ایران گردن جامعه بهائی است! البته این استدلال هر روز جالب تر و گستره مصادیق آن هم زیادتر می شود ، زیرا در نخستین مقالاتی که در این زمینه علیه بهائیان می نوشتند ، فقط بحث امیرعباس هویدا ، دکتر ایادی و یکی دو نفر دیگر بود. اما حالا نویسندگانی که مبارزه با آیین بهائی را وجهه همت خود قرار داده اند ، اسم کارمندان بهائی ادارات را ردیف کرده و در باره آنان نیز می نویسند که چرا مثلا میرزا بدیع الله نام در دی ماه سال ۱۳۰۰ ، کفیل اداره غله طهران بوده است!(۱) و عجب آن که دکتر علی ابوالحسنی منذر برای این که نفوذ بهائیان را در ادارت دولتی نشان بدهد ، از سال ۱۳۰۰ و نفوذ میرزا بدیع الله خان ناگهان به سال ۱۳۲۰ می رود و مخالفت های شیخ حسین لنکرانی با نعمت الله علایی ( رییس اداره سیلوی طهران ) را شاهد احاطه بهائیان بر امورات مملکتی معرفی می نماید!

من نمی دانم که آیا واقعا عقیده خالص آقای ابوالحسنی همین است یا خیر. اگر چنین است ، ایشان یقینا نیاندیشیده است که در حدود سال ۱۳۰۰ شمسی که بعضی می گویند حدود یک میلیون بهائی در ایران بوده است ، درصد بهائیانی که در ادارات دولتی کارمند بودند ، چه تعداد می شده است؟ حالا گیریم اگر نه یک میلیون ، هر چه آقای ابوالحسنی دلشان بخواهد و تعداد بهائیان را کم کنند ، من قبول دارم. اما هر چه هم که از تعداد بهائیان بکاهیم ، نمی توانیم منکر شویم که در سراسر ایران به واسطه این که بهائیان درس خوانده و در رسته فرهیختگان قرار داشتند ، ورود این طایفه به کادر اداری مملکت هم ناگزیر و هم آسان بود. آقای ابوالحسنی اگر پس از تحقیقات فراوان ، تعداد انگشت شماری بهائی پیدا نموده ، بنده به صراحت عرض می نمایم که حتی با توجه به آمار کاسته شده ، حداقل هزار نفر از بهائیان را می توان پیدا کرد که پست های مختلف اداری را ( اعم از ریاست و معاونت ) بر عهده داشتند که ایشان اصلا پی به آنها نبرده و از احوال ایشان خبر ندارد.

خب ، حالا که چه؟ و چه کنیم؟ و تقصیر ما بهائیان چیست؟ به اعتبار استدلالات امثال آقای ابوالحسنی بهائیان بعد از درس خواندن ، باید می آمدند ، در خانه می نشستند و کار نمی کردند تا موجبات ناراحتی مخالفان آیین بهائی را فراهم نکنند! یا این که این بهائیان باید علم غیب می داشتند و می فهمیدند که هفتاد هشتاد سال بعد ، عده ای عصبانی شده و علیه بهائیان مقاله خواهند نوشت ، فلذا ایشان برای ترضیه خاطر اینان باید فورا استعفا می دادند و به کارگری مشغول می شدند!

درست است که آقای نعمت الله علایی کارمند اداره دارایی بود ، اما این را همه می توانیم بفهمیم که ایشان طبق دستور وزیر دارایی یا مسؤولانی که هیچکدامشان بهائی نبودند ، مرتب جابجا می شد. کما این که از سرکار خانم طلوعیه مجیدی شنیدم که در اوایل دهه ۱۳۲۰ آقای نعمت الله علایی رییس اداره غله در شهرستان زابل بوده! و اگر من بخواهم نظر بدهم ، می گویم که علایی مزبور را به خاطر بلوایی که آقای لنکرانی به وجود آورد ، به زابل که همه می دانیم چه جور شهری بوده و هنوز هست ، منتقل کردند ( بخوانید تبعید نمودند ) و این خود نشان می دهد که البته نفوذ امثال شیخ لنکرانی خیلی بیش از امثال آقای علایی بوده است.

از این گذشته ، گیریم که تمام مورخان ایرانی جمع بشوند و از روزی که اداره دارایی تأسیس شد تا انقلاب اسلامی تمام کارمندان بهائی آن اداره را شناسایی و ردیف کنند ؛ آیا درصد بهائیان به نسبت غیربهائیان آن اداره چقدر خواهد بود؟ و آیا با توجه به چنین درصد پایینی ، چگونه خواهیم توانست کاسه کوزه بخور بخورهای اداره دارایی و ادارات مختلفه دیگر را گردن دو سه تا بهائی بیندازیم؟

من به عنوان یک بهائی هیچ گاه بر این موضع پا نمی فشارم که بهائیان ایران همه امامزاده بوده اند و هیچ بهائی در طول حیات آیین بهائی هیچ اشتباهی را مرتکب نشده است. چنین ادعایی کاملا اغراق آمیز و غلط است ، اما بر این نکته اعتقاد دارم و پا می فشارم که نه فقط اشتباهات بهائیان دلیل نفی آیین بهائی نخواهد شد ، بلکه درصد اشتباهات اجتماعی بهائیان به نسبت دیگران اصلا قابل توجه و قابل درج نیست. آقای ابوالحسنی که عمرش را گذاشته و در طول ۲۰ سال ، دو عدد بهائی در اداره دارایی پیدا کرده ، ذوق نموده و بدون این که سندی در باره فساد اداری آنان ارائه نماید بر آنها تاخته ؛ آیا از خود نمی پرسد که گیریم میلسپو آمریکایی و خائن بود ، آقای علایی بهائی و به زعم شما کافر بود ؛ وقتی علایی را از مرکز دور کردند و میلسپو را هم از مملکت بیرون نمودند ، چرا وضع غله و اداره دارایی درست نشد؟!

البته جواب دادن به تمام مطالب فصلنامه ای که حدود ۳۰۰ صفحه دارد ، کار یکی دو روز نیست اما می توان به طور کلی بر فضای حاکم بر نوشته ها احاطه پیدا کرد و آن را بررسی نمود. نکته ای که برای من درخور توجه است این است که مخالفان آیین بهائی نه تنها روش مباحثه و گفتگو با یک اعتقاد را بلد نیستند بلکه اصلا روش ندارند. این که کسی تصور کند اگر چهار پاراگراف را به هم بچسباند و یک مقاله از خود دربیاورد ، کار مهمی انجام داده ؛ نتیجه مستقیم آموزش در دانشگاه های ایران است. خصوصا کسانی که با رشته تاریخ و علوم نظری سر و کار دارند و در دوران دانشجویی برای خلاصی خود از شر تکالیف درسی از این روش استفاده می نمایند ، طبیعی است که در طولانی مدت این روش در ذهن خود نویسنده متمکن می شود و گمان می کند که اگر مطلبی چنین نوشته ، واقعا کاری کارستان کرده است!

نبود متدولوژی در همین مواقع خود را نشان می دهد. واقعیت این است که حقانیت یک آیین را با بررسی تاریخ آن آیین نمی توان رد یا اثبات نمود. حقانیت آیین بهائی در تعالیم اخلاقی و اجتماعی بهاءالله متجلی است نه در رفتار پیروان و یا نوشته های مورخان بهائی و غیر بهائی. آقایانی که وقت خود را صرف تاریخ امر بهائی می نمایند تا عدم حقانیت آیین بهائی را ثابت نمایند ( چون تنها موضعی است که می توان در آن شبهه افکنی کرد و ذهن خواننده ناآگاه را به بیراهه کشاند ) ، اگر می توانند بیایند در باره: مقایسه حقوق بشر در اسلام و آیین بهائی ، مقایسه حقوق زن و مرد در آیین های گوناگون ، مقایسه تشکیلات اجتماعی و اداری در آیین بهائی و دیگر ادیان ، مقایسه تعالیم اجتماعی در ادیان مختلف و …. مقاله بنویسند. این جا است که موضع کارآمدی و ناکارآمدی است و نه روایات تاریخی.

در میان مقالات آن فصلنامه ، مقاله آقای دکتر ابوالحسنی منذر تحت عنوان " اظهارات و خاطرات حاج شیخ حسین لنکرانی در باره بابیگری و بهائیگری" جذابیت خاصی در عدم روشمندی برای من داشت و جذاب ترین قسمت مقاله ایشان نیز بحث در باره خاطرات مجعول کنیاز دالگورکی بود! برای من خیلی عجیب بود که دیدم آقای دکتر ابوالحسنی اذعان نموده که احمد کسروی و فریدون آدمیت ( که از مخالفان سر سخت آیین بهائی بوده و هستند ) و عده ای دیگر همچون عباس اقبال و مجتبی مینوی اصالت کتاب دالگورکی را زیر سؤال برده اند ، اما از آن جا که شیخ حسین لنکرانی در باره مفاد و مندرجات این کتاب اظهارات مثبتی نموده ، آقای ابوالحسنی خود را موظف دانسته که به صحت یک کتاب مجعول اگر نه تماما که از لحاظ مفاد مندرج در آن!! اقرار نماید:

 

" متقابلا ، جمعی از پژوهشگران و محققان ایرانی و غیر ایرانی قرائنی در تأیید مندرجات این خاطرات ذکر کرده ، نفی و انکار مطلق آن را بی وجه دانسته اند ". ( ص ۹۲ )

 

اگر به خاطر این که شیخ لنکرانی ( که بعد از خواندن مقاله آقای ابوالحسنی به این نتیجه رسیدم که در کنار آقای علی جواهر کلام در تدوین خاطرات دالگورکی حتما نقش داشته ) در باره مفاد مندرج در این خاطرات اظهاراتی نموده ، آقای دکتر ابوالحسنی بیاید و گفته های دیگر ردیه نویسان را استناد درستی این خاطرات قرار دهد ، از کدام متد و روشمندی بهره برده است؟

واقعا یک نفر به عنوان ناظر سوم چگونه می تواند با خواندن مقالات مخالفان آیین بهائی ، موضع و موقعیت حقیقی بهائیان را مثلا در قبال حکومت پهلوی دریابد؟ آقای احمد اللهیاری پس از ریختن آب توبه بر سر خود ، در روزنامه کیهان بر بهائیان حمله کرده و سند رو نموده که سالنامه پارس به دستور رضا شاه تعطیل شد زیرا در آن سالنامه ، کتاب کشف الحیل ( تألیف عبدالحسین آیتی ) برای فروش تبلیغ شده بود(۳) و عجب آن که آقای ابوالحسنی منذر در مقاله اش سند رو نموده که شیخ حسین لنکرانی کتاب کشف الحیل آیتی را به رضاشاه تقدیم نمود و شاه مزبور ، عبدالحسین آیتی را مورد تفقد قرار داد!(۴) آدم نمی داند که قسم ابوالفضل را باور کند یا دم خروس را!

این فصلنامه نه در مقایسه با مطالب دیگر در جاهای دیگر ، که حتی در درون خود هم روند یکسویه ندارد و دارای تناقضات اساسی است. آیا وقتی در یک فصلنامه ۳۰۰ صفحه ای  که صفحات بسیاری از آن به ارتباط بهائیان و حکومت پهلوی اختصاص پیدا کرده ، چنین سندی را هم چاپ می کنند ، دلیل آن نیست که در تدوین مقالات نه تنها متدولوژی وجود ندارد ، بلکه خود مقالات هم بر بنیاد و اساس محکمی استوار نشده است؟:

 

" [آرم شیر و خورشید] ؛ شهربانی کل کشور ؛ شهربانی های آذربایجان ( تبریز )

[شماره:] ۲۹۶۵۱/۵ ؛ [تاریخ:] ۶/۱۲/۴۱

از: شهربانی های آذربایجان شرقی

به: شهربانی های تابعه – سرکلانتری

 

طبق دستور مرکز ، گزارشات واصله از بعضی شهرستان ها حاکی بود که اخیرا فعالیت فرقه بهائی افزایش یافته و عمال و مبلغین آن فرقه از طرق مختلف در اغفال و گمراه نمودن مردم مشغول فعالیت می باشند. لذا مراتب [به وزارت] کشور و سازمان اطلاعات و امنیت کشور منعکس گردید.

در پاسخ اعلام داشته اند: با توجه به اصل بیست و یکم قانون اساسی انجمن ها و اجتماعاتی که مولد فتنه دینی و دنیوی و مخل نظم هستند ، ممنوع می باشد. علی هذا لازم است با توجه به امریّه صادره وزارت کشور ، به نحو مقتضی با همکاری ساواک محل از فعالیت مضره و [خلاف] نظم فرقه مذکور جلوگیری و نتیجه را گزارش نمایید.

سرتیپ عطایی"(2)

 

حقیقتا چه منطقی پشت یک نظریه می تواند باشد که چنین تناقض آشکاری از آن بیرون بیاید؟ الحمد لله که این سند را ما بهائیان عرضه نکرده ایم که بگویند خودتان آن را ساخته اید ، مهر جعلی زیرش زده اید و …..

بنابراین در نبود تئوری و عدم انسجام استدلال در میان مطالبی که مخالفان آیین بهائی بر هم می چسبانند ، باید هر موضوع یا پاراگراف را مجزا بررسی کرد و شواهد درست و نادرست آن را مورد بررسی قرار داد و در این مقاله با عذر خواهی از این که مقدمه ام طولانی شد ، یکی از پاراگراف هایی را که آقای روح الله حسینیان در مقاله خود آورده ، بهانه قرار می دهم و در باره موضوعی می نگارم که هم مناسبت زمانی دارد و هم مرتبط با مقالات پیشین من است. مقاله آقای حسینیان را که می خواندم ، موقعی که به جملات ایشان در باره بهائیان سروستان رسیدم ، ناگهان چنان خنده ای مرا گرفت که اطرافیانم آمدند تا ببیند که چه اتفاقی افتاده که من این گونه بلند خندیدم:

 

" شاهدان عینی از گستاخی های بهائیان داستان هایی نقل می کنند که بیانگر روحیه تهاجمی بهائیان است. به گفته حجت الاسلام ارسنجانی که در رمضان سال ۱۳۲۹ش. برای تبلیغ به سروستان فارس رفته بود ، بهائیان حتی چاه حمام [و] مسجد محل را پر کردند و به حمام زنانه هجوم و زن کدخدا را لخت از حمام بیرون آوردند "!(5)

 

در مقاله "تعامل نظام دادگستری با جامعه بهائی" به رفتار قوه قضاییه در قبال بهائیان نگاهی بسیار گذرا انداختم و اینک برای این که وضع بهائیان در دوران پهلوی را بیش از پیش روشن نمایم ، با بررسی یک روز تاریخی در ۶۰ سال قبل ( بیستم دی ماه سال ۱۳۲۶ ) و دو اتفاقی که در آن روز افتاد که اتفاقا یکی از آن دو رویداد مربوط به بهائیان سروستان نیز هست ، سعی می کنم پلی بزنم و اشاره های تاریخی ام را از قوه قضاییه اندک اندک به قوای مقننه و مجریه انتقال بدهم و اگر مجالی باشد ، در مقالات بعدی مفصلتر در باب تعامل دولت ها و یا مجالس قانونگزاری دوران پهلوی در ارتباط با جامعه بهائی مطلب بنگارم.

داستان از آن جا آغاز گشت که چهار روز پس از تشکیل دولت اسراییل ، در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۲۶ آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی نخستین اطلاعیه ضد صهیونیستی خود را منتشر کرد و پس از توافق با محمد تقی فلسفی ، قرار شد "مجلسی برای اظهار تنفر از صهیونیست ها" در مسجد شاه برگزار گردد. این مجلس در تاریخ ۲۰/۱۰/۱۳۲۶ برگزار گشت و فردای آن روز ، روزنامه کیهان گزارش داد که فلسفی واعظ ضمن آن که مخاطبان خود را تشویق به جمع آوری اعانه برای مردم فلسطین کرد ، تأکید نمود که مردم هیچ گونه تظاهرات منفی بر علیه یهودیان ایران ننمایند زیرا آنان از حمایت ما بهره مند هستند و تا خلافی از آنان سرنزده است ، در پناه ما می باشند.(۶) اما این که آقای فلسفی که هیچ کسی را جز خودش جزو آدمیزاد به حساب نمی آورد و از دشمنان قسم خورده اقلیت های دینی در ایران بود ، به چه دلیل چنین ابرازی کرده ، باید ببینیم که در خاطراتش در این باره چه گفته است:

 

" همان روزی که بنا بود منبر بروم و راجع به تصرف غاصبانه فلسطین توسط صهیونیستها صحبت کنم ، وزیر کشور وقت [ سرلشکر فرج الله آق اولی ] به من تلفن کرد و گفت: شما در باره صهیونیست های فلسطین هر چه می خواهید بگویید. اما من گزارشی دارم که عده ای در طهران تصمیم گرفته اند به مناسبت تشکیل مجلس علیه صهیونیست ها ، به محله یهودی ها حمله کنند و مغازه های آنها را غارت نمایند و دست به کشتار یهودیان بزنند. این کار برای یهودی ها که در زیر سایه پرچم ایران و قوانین اسلامی زندگی می کنند ، خیلی گران است. خواهش می کنم برای حفظ حیثیت ایران ، شما صریحا این موضوع را در منبر بگویید و توضیح دهید که صحبت این مجلس راجع به صهیونیست های غاصب فلسطین است و یهودیانی را که در ایران تحت پرچم ایران و امنیت کشور اسلامی هستند ، شامل نمی شود. شاید بدین وسیله از هجوم نادرست بعضی از افراد به محله یهودی های تهران جلوگیری گردد ".(7)

 

این متن برای من خیلی جالب است و می خواهم در این نوشتار چند نکته را در این باره تشریح نمایم: اولا ، وزیر کشور شخصا به یک آخوند واعظ ، تلفن کرده و نکاتی را گوشزد نموده است. این مطلب حاکی از وابستگی و نزدیکی آن واعظ به دولت پهلوی در زمان مزبور است. معمولا در این گونه موارد وزرا و یا حتی رده های پایین تر در ادارات دولتی ، با چنین مخاطبانی مستقیما تماس نمی گرفتند و اغلب نماینده می فرستادند ؛ کما این که رابطه آیت الله بروجردی با دربار پهلوی به همین نحو بود ، نه خودش می رفت و نه آنان می آمدند ، بلکه سفیرانی مخصوص ، به ارسال و وصول پیغام مبادرت می نمودند. اما فلسفی که تافته جدا بافته ای بود ، در جای جای خاطراتش به این نکته اشاره می نماید که به دربار ، فلان نخست وزیر و یا وزیر تلفن می نموده ، یا به دیدارشان می رفته و چنین می گفته و چنان می کرده است. طبیعی است وقتی دشمن ترین دشمنان جامعه بهائی به این راحتی با دربار و اعضای هیأت وزرای حکومت پهلوی ارتباط برقرار می نموده ، وصله ارتباط بهائیان با حکومت پهلوی ، وصله ای ناجور و تهمتی بی سند است.  

ثانیا: در دوران پهلوی حمله به محله یهودیان به شکلی که در دوران قاجار رواج داشت ، دیگر منسوخ شده بود. بنابراین پیگیری یک شایعه راجع به حمله افراطیون به محله یهودیان از طرف وزیر کشور ، نشان از آن دارد که این شخص ظاهرا مسؤولانه در پی ایجاد امنیت و آرامش در جامعه بوده و نه تنها تمهیدات چنین آرامشی را فراهم می کرده ، بلکه می دانسته که از چه طریقی باید وارد عمل شود تا جامعه یهودی محفوظ بماند. به عبارت بهتر سرلشکر آق اولی می دانست که یک تلفن ساده به حجهالاسلام فلسفی و اظهار چند جمله در یک خطابه از طرف آن واعظ ، آبی است بر آتش یهود ستیزی مسلمانان افراطی.

اما نکته این جا است که اگر وزیر کشور در قبال شایعه ای برای یهودیان ، خود را موظف می دانست که شخصا به یک آخوند واعظ تلفن کند ، چنین مسؤولیتی در قبال جامعه بسیار بزرگتر بهائی مطلقا وجود نداشت. هر سال بهائیان در مناطق مختلف کشور مورد هجوم و گاهی نیز مورد قتل و غارت واقع می شدند و مرتبا شکایت می نمودند و یا در باره هیجانات ضد بهائی به ارگان های مربوطه گزارش می فرستادند ، ولی هیچ کس پیگیر مشکلات بهائیان نبود. دلیل چنین پروسه ای واضح است: قانون نوشته شده و مصوب مجلس در باره بهائیان چنان که پیش از این در سند شهربانی آذربایجان آوردم ، این بود که در نظر ارکان حکومت پهلوی جامعه بهائی مخل نظم و تشکیلات آن جامعه نیز مولد فساد دینی و دنیوی محسوب می گشت. وضع چنین قانونی در مجلس شورا که فقط بهائیان را نشانه می گرفت و نگاه غالب هیأت وزرا و ارکان امور اداری در دوران پهلوی به این ماده قانونی و امثال آن ، دلیل روشن و غیر قابل انکاری است بر این که جامعه بهائی با دولت پهلوی نسبتی نداشت و موقعیت بهائیان در دوران پهلوی بسیار لغزنده و شکننده بود.

من به عنوان کسی که در خصوص تاریخ آیین بهائی و ارتباط این تاریخ با وقایع تاریخی دیگر مطالعه می کنم ، به قاطعیت نظر می دهم که آشوب های اجتماعی علیه جامعه بهائی به سادگی آب خوردن و یک تلفن زدن ، قابل حل بود. در مناطقی که رؤسای ژاندارمری و شهربانی ( و نه حتی وزرا و نخست وزیر ) بی طرفانه اقدام می کردند ، گاهی با نصیحت به مردم ، زمانی با یک توپ و تشر خالی و موقعی که هیجان خیلی شدید بود با خالی کردن یک تیر هوایی ؛ تمام هیجان بهائی ستیزی فرو می نشست. نه منزل کسی غارت می شد ، نه مغازه کسی در آتش بغض و کینه می سوخت ، نه کودکان و نسوان بهائی در راه و نیمه راه کتک می خوردند ، و … و نه کسی کشته می شد. فرماندار شهرضا در سال ۱۳۲۲ اطلاعیه صادر نمود که هر کس در صدد اغتشاش برآید ، در هر مقام و رتبه که باشد ، مورد مجازات واقع خواهد شد و همین اطلاعیه ساده ، هیجان شدیدی را که علیه بهائیان آن جا به وجود آمده و ممکن بود به قتل و غارت منجر شود ، فرونشاند.

حقیقت این است که اکثر مردم در حالت عادی می خواهند آرامش داشته باشند تا به زندگی خود برسند. در این میان اگر گروهی هستند که با دامن زدن به آتش بهائی ستیزی می توانند اختلال در نظم اجتماعی به وجود بیاورند ، تنها چیزی که مانع از این اختلال و اغتشاش می تواند باشد ، قدرت و اقتدار حکومتی است. یعنی اگر مردم بدانند که نظر حکومت بر این است که کسی نباید هموطنش را به خاطر اعتقادی که دارد ، آزار بدهد ؛ یقین است که مبادرت بر این کار که معنی وقوع جرم را در خود می پروراند و طبیعتا مجازات در پی دارد ، به سختی صورت می گیرد. بنابراین موج های متوالی و متواتر بهائی ستیزی در دوره پهلوی معلوم می سازند که تئوریسین های حکومت پهلوی به هیچ وجه در پی آن نبودند که جامعه بهائی را مورد حمایت قرار دهند. حتی نظر من این است که حکومت پهلوی ، خود در بسیاری از موارد آتش بیار معرکه های بهائی ستیزی بوده است. در کشوری که اعضای حکومت و رؤسای مذهب با وجود مردمی متعصب ، علیه یک آیین دست به دست هم داده اند ، چگونه می توان انتظار داشت که وزیر کشور با یک تلفن ساده ، بخواهد اوضاع ناآرام شهرهای بهائی ستیز را به آرامش بخواند؟  

ثالثا: به نظر من یکی از دلایلی که سرلشکر آق اولی را بر آن داشته تا به فلسفی تلفن کند ، وجود یک نماینده از جانب یهودیان در مجلس شورای ملی بوده است. جامعه یهودی ایران با مجموعه حکومت پهلوی به واسطه این که احکام و قوانین کشور بر مبنای اسلام بنا نهاده شده بود ، مسأله داشتند ؛ اما مسائلشان بیشتر حقوقی بود و اگر خارج از چهارچوبه اداری برای آنان دردسری درست می شد ، لااقل یک نماینده یهودی در مجلس شورا بود تا بتواند حتی به لحاظ صوری دنباله قضایا را بگیرد و آنها را تا حد امکان به سامان برساند. اما در دوره مورد بحث ، مرجع پیگیر مشکلات بهائیان ، محفل روحانی ملی بود و هر کس نداند ، ما و مخالفانمان بهتر از همه می دانیم که این مرجع اداری در ایران وجاهت قانونی نداشت و نمی توانست کاری برای موقعیت اجتماعی بهائیان انجام دهد. حتی در جایی خواندم که وقتی محفل ملی در باره بهائی ستیزی های سال ۱۳۲۳ به هیأت وزرا و شهربانی کل کشور نامه نوشت ، آن دو ارگان حکومتی به صراحت ابراز داشتند که محفل ملی یک تشکیلات غیر رسمی است و باید جلوی نامه نگاری های آنان را گرفت! تا پایان دوره پهلوی ما شاهد نامه نگاری های محفل ملی بهائیان به ارکان حکومت هستیم که غالبا این نامه ها نتیجه ای برای موقعیت بهتر بهائیان به بار نمی آورد و ردیه نویسان چگونه می توانند با دیدن این وضعیت ، حکم کنند که دست بهائیان در دست حکومت پهلوی بود و بهائیان نفوذ بلاحصر در آن زمان داشتند؟

رابعا: در نظر وزیر کشور حمله به محله یهودیان ، "برای حفظ حیثیت ایران" مضر بوده و حتما آبروی فرهنگ ایرانی را در انظار ملل راقیه می ریخته است. از آن جا که یهودیان تحت حمایت دولت بودند ( یعنی موادی در قانون اساسی در این باره نوشته شده و آنان همچنین در مجلس نماینده داشتند ) ، حکومت باید تدابیر لازم را در کنترل اوضاع به کار می برد. اما من به صراحت و قاطعیت اعلام می کنم که در تفکرات حکومت پهلوی در هیچ زمانی ، قتل و غارت بهائیان مصداق بی حیثیتی و آبروریزی نبود و به همین دلیل هیچ گاه یک تصمیم اساسی در باره اصلاح وضعیت جامعه بهائی گرفته نشد. در همین دی ماه ۱۳۲۶ محفل ملی ایران دو نامه به فرج الله آق اولی نوشت و در باره اوضاع نابسامان بهائیان در نقاط مختلف ایران مطالبی به آن وزیر گوشزد نمود ، اما از آن جا که جامعه بهائی نزد حکومت پهلوی یک جامعه غیر رسمی به شمار می رفت ، نه پیگیری و تصمیمی جدی در این باره به چشم می آمد و نه طبعا اتفاق خاصی در کنترل اوضاع صورت می گرفت.

گر چه به مناسبت این که در خاطرات حجه الاسلام فلسفی نام فرج الله آق اولی آمده ، من باید نامه هایی را که محفل ملی به این شخص نوشت ، در این جا درج نمایم ؛ اما از آن جا که نامه ای که محفل ملی ایران در همان زمان به نخست وزیر وقت ( ابراهیم حکیمی ) نگاشت ، از نظر محتوایی جواب قاطعی به ردیه نویسان و همچنین دعاوی سرلشکر آق اولی می دهد ، نامه اخیر را پیش روی خواننده این نوشتار می گذارم تا ببینیم که وزرای حکومت پهلوی نگاهشان نسبت به جامعه بهائی چه مقدار متفاوت با دیگر جوامع مذهبی در ایران بود ؛ تا ببینیم وضعیت جامعه بهائی به نسبت وضعیت جامعه یهود چه شکلی داشت و باز ببینیم وقتی وزیر کشور بر اساس تنها یک شایعه ، تدابیر لازم را اتخاذ کرد تا محله یهودیان مورد حمله قرار نگیرد ، چرا در پس تذکرات متوالی محافل محلی و ملی نسبت به وجود آزار و اذیت بهائیان ایران ، عکس العمل مناسب را نشان نداد؟:

 

" نمره: ۷۹۷۹ ؛ تاریخ: ۱۵ شهرالشرف ۱۰۴ مطایق ۲۳ دی ماه ۱۳۲۶

جناب آقای حکیمی نخست وزیر

محترما به استحضار می رساند: بهائیان ایران که از روی احصاییه ، عددشان از سایر اقلیت های دینی این کشور مقدس افزون تر است ، بر خلاف نص صریح قانون اساسی که به موجب آن عموم ایرانیان در پیشگاه قانون متساوی الحقوق و از آزادی مسکن و کسب و کار بر وفق مقررات جاریه کشور بهره مند و برخوردارند ، از حقوق مدنی و اجتماعی خویش محروم و همواره دچار تضییقات و تعدیات گوناگون بوده و می باشند و اخیرا این تضییقات و تعدیات رو به شدت نهاده و در بسیاری از نقاط مانند دورود ، بروجرد ، رفسنجان ، حصار ، نامق ، اردستان ، مراغه ، میاندوآب ، بناب ، سروستان و غیره ، بهائیان گرفتار اذیت و آزار و ظلم و تعدی اشرار ستمکار گردیده و کار به نوعی بر آنان سخت و دشوار شده که آنی تأمین مالی و جانی نداشته و علاوه بر نفی و تبعید غیر قانونی که به دست مأمورین دولت در بعضی از نقاط انجام شده ، دچار ضرب و جرح و قتل و غارت نیز گردیده اند.

چنان که به موجب تلغرافی که شب گذشته از تبریز و شیراز به این محفل واصل گشته ، در میاندوآب اشرار و مفسدین حظیره القدس و منازل چند نفر از بهائیان آن سامان را آتش زده ، جمعی را مجروح و اموال جمعی از آنان را یغما نموده و در مراغه و بناب ، رجّاله به منازل بهائیان هجوم آورده ، عده ای را به شدت مضروب و مجروح ساخته و در سروستان فارس ، روز بیست و هشتم ماه صفر جمع کثیری به عنوان عزاداری دسته ای تشکیل [داده] و در موقع عبور از "محله بهائیان" به منازل آنان هجوم و چند باب خانه را غارت نموده و یکی از بهائیان موسوم به حبیب الله هوشمند را به قتل رسانیده و چند نفر دیگر را طوری مضروب و مجروح ساخته اند که امید علاج و بهبودی مقطوع می باشد.

حدوث این گونه وقایع ناگوار قبلا از طرف این محفل پیش بینی و به دوائر و مقامات مربوطه کتبا و شفاها مراجعه و تقاضای جلوگیری از شرارت اشرار و مفسدین گردیده و جریان این وقایع خونین و حوادث ننگین نیز به اطلاع مقامات مربوطه رسیده است.

این محفل مطمئن و متیقن بوده و هست که جریان اذیت و آزار و قتل و غارت بهائیان مظلوم به دست اشرار ستمکار ، کاملا از روی نقشه معین صورت می گیرد و مراکز متشکله ضد بهائی به عمال خود مرتبا و متوالیا در این خصوص دستورهای لازم صادر می نمایند و متأسفانه مأمورین مربوطه در مقابل فعالیت های خطرناک و مرموز و تحریکات و تلقینات مراکز مزبور و اقدامات و تشویقات محرکین فساد به برادرکشی و خون ریزی ، یا سکوت مطلق اختیار می نمایند و اعمال آنان را نادیده می انگارند و یا اقدامات بسیار خفیف و غیر قابل توجه می نمایند و یا بدبختانه با مفسدین و مغرضین همعنان و همراز می شوند و بر مراتب جرأت و جسارت آنان به طور محسوس می افزایند. نتیجه مسامحه و مساهله مأمورین مربوطه ، ظهور و بروز این همه فتنه و فساد در قراء و بلاد است و امر منجر به قتل نفوس و ضرب و جرح اشخاص بی گناه و نهب و غارت اموال می شود و جمع کثیری از رعایای صدیق و آرام کشور شاهنشاهی در معرض تعدی و تجاوز نفوس ماجراجو و مغرض و مفسد و متعصب قرار می گیرند.

بهائیان به مقتضای عقائد دینی و تربیت روحانی خود البته حمول و بردبار و صبورند و قلبشان نسبت به جمیع حتی بدخواهان و معاندین رؤوف و مهربان است و در حق عموم از صمیم قلب دعا می نمایند که به راه راست انسانیت و اخلاق و مدنیت رهبری و دلالت شوند و دست از بیگانگی بردارند و آئینه دل را از زنگ تعصبات بیهوده که جز ویرانی اساس سعادت بشر ، ثمری نداشته و ندارد بزدایند ولکن با وصف این ، طاقت بشری و درجات تحمل و بردباری یقینا محدود به حدود بوده و هست و افراد یک طایفه و ملت تا حدی معین قادر به حمل بار گران مصائب و آلام بوده و می باشند و اگر ظلم و تعدی از حد معین تجاوز نماید و اذیت و آزار طاقت فرسا شود ، انتظار صبر و شکیبایی از آن قوم و طایفه نتوان داشت و فی الحقیقه عشق و تعلق وافر بهائیان به کشور مقدس ایران که موطن شارع دیانت بهائی و مشهد و مدفن هزاران شهید بوده و هست و علاقه مفرط به حفظ حیثیت هموطنان در انظار دیگران آنانرا به چنین صبر و شکیبایی بی نظیر واداشته و به سکوت و بردباری تشویق و ترغیب نموده است.

البته آن مقام محترم تصدیق خواهند فرمود که نشر این گونه اخبار در اکناف و اقطار دنیای بهائی که الیوم به نود مملکت بالغ شده ، چه انعکاس نامطلوبی برای حسن شهرت و نیکنامی ایران محبوب در برخواهد داشت و چگونه ایرانیان عزیز بر اثر اقدامات ناهنجار و اعمال وحشیانه جمعی از مفسدین و اشرار بدنام و سرافکنده خواهند گشت و دولت شاهنشاهی که در عداد دول مشروطه خواه و آزادی طلب معدود گردیده و در ردیف ملل متفق ، منشور آتلانتیک را امضا نموده و اخیرا به مجمع حفظ حقوق ملل اقلیت نماینده اعزام و به دنیا اعلام داشته که تمام ملل اقلیت در ایران قطع نظر از تباین نژاد و دین و مذهب در برابر قانون متساوی الحقوقند از حیثیت و مقام و منزلت خود به مراتب خواهد کاست.

چون این مطلب واضح و معلوم است و به تجربه ثابت شده که هر گاه مأمورین دولت واقعا مایل به جلوگیری از شرارت اشرار و فساد مفسدین و محرکین بوده باشند ، به خوبی قادر به این امر خواهند بود ، این محفل در این موقع که جناب عالی ریاست دولت را عهده دارند و چنان که توجهی مبذول فرمایند به خوبی از نظایر این وقایع جلوگیری توانند فرمود ؛ بالوکاله از عموم بهائیان ایران ، مستدعی است اوامر قطعیه و دستورات صریحه مؤکده به مقامات مربوطه برای حفظ جان و مال بهائیان که از رعایای صدیق این کشور بوده و هستند صادر فرمایند و مرتکبین و مسببین وقایع اخیره علی الخصوص فاجعه سروستان را که در رأس آنان برادران شفیعی سروستانی و شیخ عبدالرحیم واعظ قرار داشته اند به اسرع وقت امر به تنبیه و مجازات فرمایند تا در آینده نظائر این واقعه خونین و حادثه ننگین که فی الحقیقه سبب بدنامی و سرافکندگی ایران و ایرانیان در انظار ملل متمدنه جهان است ، رخ ندهد و جمع کثیری از اتباع این کشور مقدس از امنیت و آسایش محروم نمانند. با تقدیم احترامات فائقه

رییس محفل ، منشی محفل ".(8)

 

در همان روز بیستم دی ماه ۱۳۲۶ که وزیر کشور برای ترفیه حال یهودیان ایران و نگرانی از حمله به محله یهودی نشین ، رأسا به خطیب مشهور ایران تلفن کرد ، جامعه بهائی سروستان ، فاجعه غم انگیز و اسف انگیزی را تجربه نمود. دسته های عزادار به محله بهائی نشین بیدعلیا هجوم بردند و پس از تخریب اموال ، منازل و مغازه های برخی از بهائیان به منزل حبیب الله هوشمند ریخته و ضمن آن که به تخریب و غارت اشیای منزل پرداختند ، اعضای خانواده جناب هوشمند را به سختی کتک زدند و خود او را به وضع دلخراشی به قتل رسانیدند.

چنان چه شخصا از معمرین بهائی سروستانی شنیدم ، در سروستان هیچگاه رسم نبود که در روز ۲۸ صفر عزاداری کنند. در آن سال به راه انداختن دسته های عزادار در محله های دوازدهگانه سروستان و هجوم به منزل حبیب الله هوشمند ، طبق برنامه قبلی برادران شفیعی و شیخ عبدالرحیم ربانی صورت گرفت. روایتی که بهائیان از این ماجرا به دست داده اند ، عبرت انگیزتر از آن است که به تصور کسی دربیاید و من برای این که شرح دهم روایتی که آقای روح الله حسینیان از وضعیت بهائیان سروستان و بر اساس سخنان حجه الاسلام ارسنجانی نقل نموده ، مطلقا مقرون به صحت نیست ، این روایت را می نگارم. باشد که انصاف به یکی از ارکان تاریخ نویسی ایرانیان تبدیل گردد:

 

" زن بابای شفیعی ها به نام قدسیه ، بهائی و حتی شهیدزاده بود و چهار بچه داشت که با این شفیعی ها ناتنی می شدند. اینها چندان مغرض نبودند ، منتها داستان اختلاس و تحریک علمای شیراز باعث شد که دست به این عمل بزنند. آنها با این عمل توانستند بر سر یک پرونده اختلاس سرپوش بگذارند. یکی از این برادران به نام محمد علی شفیعی تحویلدار اداره دارایی سروستان بود. چون اختلاس کرده بودند ، برای این که این مسأله از سرشان رفع شود ، با علمای شیراز و یکی از خوانین سروستان تماس می گیرند که ما چه کنیم؟ ایشان می گویند که آیا سروستان بهائی دارد؟ آنها می گویند: بله و بدین صورت قرار می گذارند که بهائیان را وجه المصالحه قرار دهند که در صورت قلع و قمع بهائیان ، موضوع پرونده را حل کنند. شفیعی ها نسبت قوم و خویشی با ما دارند و ضدیت با امر بهائی در میان اینها علت داشت. سابق بر آن یک ازدواجی بود که به طلاق منجر شد و این باعث کدورت گشت و آنها به دنبال انتقام می گشتند. منتها این مسأله اختلاس تنباکو شدت و حدت موضوع را بیشتر کرد. البته سرهنگی به نام تکش برای قضیه تنباکو از طرف هنگ ژاندارمری آمده بود که ببیند موضوع صحت دارد یا نه. حرف های او هم تحریک آمیز بود و شخصا به مخالفین بهائی کمک کرده بود.

در روز ۲۸ صفر ، در سروستان سابقه عزاداری ، سینه زنی و دسته گردانی و این چیزها نبود. مراسم سینه زنی فقط در دهه عاشورا صورت می گرفت. اما در ۲۸ صفر سال ۱۳۲۶ تمام محله های سروستان را با هم یکی کردند و حتی از دهات و قصبات اطراف هم آمدند. هنوز یک مسلمانی که اهل "علی دولت" سروستان است ، زنده است و می گوید: "در آن موقع من یک جوانی بودم ، اسلحه نداشتم ، ولی چوبی برداشتم و آمدم". در آن روز شاید دو هزار نفر جمع شدند.

در مرحله اول از محله "شیخ یوسف" که محل زندگی خانواده ثابت بود شروع کردند و دسته های سینه زنی دو مرتبه در برخی محلات سروستان گشتند تا این که خواستند بروند به محله "هفتو" که بهائی زیاد داشت. محله "تزن" سر راه محله هفتو بود و کدخدای محله تزن به نام ذبیح الله عدالتی مانع شد و گفت که نباید بیایید تزن. این بود که این دسته های سینه زنی سوق داده شدند به سمت محله "بید بالا" یا بیدعلیا. در آن محله بهائی زیاد بود و حدود ۱۰ تا ۱۵ خانواده و شاید بیشتر زندگی می کردند. آن محله هم سابقه سینه زنی نداشت و مسلمان ها برای سینه زنی می رفتند به محلات دیگر. این حضرات که از این کوچه می رفتند بالا ، هجوم می آورند به خانه های بهائی و خصوصا به خانه حبیب الله هوشمند.

غیر از خانه هوشمند که مورد غارت واقع شد ، ظاهرا منزل کسی دیگر را غارت نکردند. در بقیه منازل فقط زدند ، شکستند و خراب کردند. حبیب الله هوشمند که خودش ایمان آورده بود ، بزرگ بهائیان و متنفذ محله بیدبالا و مدتی هم عضو محفل روحانی سروستان بود. کسانی هم در این بلوا کتک خوردند که اکثرا از اعضای خانواده جناب هوشمند بودند. دو تن از پسرهایش به نام آقاکاکا و بدیع الله و همچنین برادرش به نام خان بابا. این سه نفر خیلی چوبکاری می شوند که البته بدیع الله را بعد می برند به بیمارستان فسا. دو سه ماه در بیمارستان فسا بستری بود و بعد محفل شیراز اقدام کرد و او را به شیراز منتقل نمود تا بهتر شد.

در سروستان در این محل همه نجار بودند و کارگاه نجاری داخل منزل بود. اینها یک بالکنی داشتند روی کارگاه نجاری خودشان. جناب هوشمند در اطاقی پشت بالکن بوده. یک دستگاهی هست که نجارها به آن إسکنه یا مُقار می گویند و به وسیله آن چوب را سوراخ می کنند. بعد از آن که او را مضروب می نمایند ، مقار را می گذارند توی گوش جناب هوشمند و با ته تیشه می زنند. هنوز هم رمقی داشته که او را از پشت بام کارگاه پرت می کنند توی حیاط. وقتی دسته سینه زنی داشتند متفرق می شدند ، عبدالخالق مؤمنی می گوید: تمامش کنید و بیایید ؛ یعنی اگر جانی هم دارد ، او را بکشید. به همین خاطر در آخر کار یکی می زنند توی مغزش. روحنگیز ، دختر آقاکاکا توی گهواره بوده که گهواره را می اندازند بیرون و یک خانمی ازمسلمان ها می رود بچه را برمی دارد و می برد. سر این بچه را می خواسته اند با تیشه نجاری قطع بکنند و این زن او را می گیرد و می گوید بچه را بدهید به من.

۲۳ نفر از احبا بعد از واقعه شهادت آقای هوشمند از محله های "شیخ یوسف" و "ابراهیم خانی" به علت همین ضوضایی که به وجود آمد ، شبانه آواره شدند و فرار کردند. از همان سال اوضاع سروستان دیگر بهبود پیدا نکرد و رو به عقب رفت. البته از قسمت همان هوشمندها بعد از شهادت جناب هوشمند ، هفت هشت ده نفر از محله بیدبالا ، جلای وطن کردند و رفتند شیراز.

برای عده ای پرونده در دادگستری شیراز درست کردند و بعد توسط اقدامات آقای قائم مقامی ، پرونده را منتقل کردند به اصفهان. این پرونده وقتی در دادگستری شیراز بود ، به خاطر نفوذی که علما داشتند ، نمی گذاشتند که کسی از مسلمانان مجازات شود. این بود که محفل ملی که منشی اش منوهر قائم مقامی و خودش هم وکیل بود ، پرونده را احاله دادند به دادگستری اصفهان. محفل روحانی سروستان اسامی ۱۰ تا ۱۵ نفر را به عنوان مسببین این واقعه داده بود ، دادگاه اصفهان اینها را مقصر شناخت. در آن واقعه ده پانزده نفر مسبب و محرک بودند ولی مباشر بلوا زیاد بود ، دو هزار نفر بیشتر بودند ، چون از همه جای سروستان آمده بودند و سروستان ۱۲ تا محل دارد. کسانی که ضربات اصلی را به آقای هوشمند زدند ، یکی کل محمد آقا محمدی بود ، دیگری مشهدی عبدالخالق مؤمنی و سومی هم کاکاجان جهاد.

نحوه رضایت گرفتن مرتکبین هم بعدا با راهنمایی محفل ملی بوده است. یعنی آنها آمدند درب مغازه آقاکاکای هوشمند. از همان سال ۱۳۲۶ این خانواده که پس از آن حادثه آواره شدند ، دیگر به سروستان برنگشتند و ساکن شیراز بودند و در خیابان شهناز ( که حالا به آن تختی می گویند ) مغازه درودگری داشتند. آمده بودند که رضایت بگیرند ، بچه های آقای هوشمند گفته بودند که طرف شما ما نیستیم ، هر چه محفل ملی دستور بدهد ، ما اجرا می کنیم. گویا از طرف محفل ملی یک شرحی می نویسند به صورتی که اینها مسبب شناخته شده باشند و عفو بهائی هم اجرا شده باشد و مسببین هم امضا می کنند. چند نفر از مسببین واقعه ، قبل از این رضایت نامه فوت کرده بودند که البته هیچ کدام زندان نبودند و آزاد بودند. شاید این موضوع حدود ۲۲ سال طول کشید. محفل ملی یک مینوتی داده بود که مسببین واقعه مطابق آن مینوت ، چیزی نوشتند و به وراث مزبور دادند ".(9)

 

پر واضح است که وقتی بدین سادگی محله ای را خراب کردند ، تعدادی را مضروب نمودند و یک بهائی را در سروستان کشتند و کسی رسیدگی نکرد ، بهائیان قدرتی برای اجرای اتهاماتی که آقای ارسنجانی به جامعه بهائی سروستان وارد کرده ، نداشتند و البته بهائیان اگر قدرت هم می داشتند ، چنان کار سخیفی را که ایشان ادعا کرده ، به هیچ وجه انجام نمی دادند. چگونه ممکن است در سال ۱۳۲۶ وضع بهائیان سروستان چنان که نوشتم باشد و خانواده های بهائی نیز در همان زمان از آن جا متواری شوند ، اما سه سال بعد و در سال ۱۳۲۹ بهائیان بتوانند با "گستاخی" و "روحیه تهاجم" ، نه فقط چاه حمام و مسجد محل را پر کنند که زن کدخدای سروستان را نیز لخت از حمام بیرون بیاورند و مردم مسلمان معتقد و متعصب هم همین جور نگاه کرده و هیچ عکس العملی نشان ندهند!

خواننده محترم این نوشتار ملاحظه می نماید که من در قبال یک پاراگراف سه چهار خطی ، مقاله ای مفصل به رشته تحریر درآوردم تا نشان دهم که به ازای هر پاراگرافی که در مقالات فصلنامه مزبور بر کاغذ آمده ، می توان مقالات مفصل نوشت و شبهات و افترائات مخالفان آیین بهائی را روشن ساخت. آقای ارسنجانی که نمی دانم کیست و آیا زنده است یا نه ، به خاطر این تهمتی که به جامعه بهائی وارد کرده ، باید روزی اگر نه در این عالم که یقینا در پیشگاه عدل الهی جوابگوی افترائات خود باشد. ما همه به نوعی از این عالم می رویم ، اما آن چه که از ما می ماند ، صداقت و انصاف است.

عائله بزرگ هوشمند که اکثرا در ظل آیین بهائی زندگی می کنند و به نسبت داشتن با آن بزرگوار افتخار می نمایند ، همچنان برقرار است ؛ نه نامش محو شد و نه نشانش. اما برادران شفیعی از این عالم درگذشتند. هر کس می تواند نشان خانواده آنها را در شیراز یا سروستان به بهائیان نشان دهد ، حتما این کار را بکند و اگر کسی از این خانواده را یافت ، ببیند که آیا آنان افتخارات بهائی کشی اسلاف خود را به رخ همگان می کشند و یا این که از اعمال ایشان اظهار انزجار می نمایند؟ شیخ عبدالرحیم ربانی نیز که پس از اقدام برای کشتن استاد حبیب الله هوشمند ، رفت و آمد خود را از سال ۱۳۳۰ به اصفهان شروع کرد تا مقدمات کشتن ابوالقاسم کیخایی در روستای افوس را فراهم بیاورد ،  بعد از انقلاب ، با صدور اطلاعیه ای کشتن استاد حبیب الله هوشمند را از افتخارات دوران مبارزات خود ذکر کرد. اما او در سال ۱۳۶۰ توسط گروه فرقان ترور شد. فرقانی ها در اطلاعیه مشابهی اعلام نمودند که کشتن ربانی شیرازی "با توجه به فرمان خداوند مبنی بر کشتن ائمه کفر و مشرکین بوده که به وسیله رزمندگان مؤمن توحیدی به اجرا درآمده است "!(10) فاعتبروا یا اولی الابصار.

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱= ابوالحسنی منذر ، علی ؛ اظهارات و خاطرات شیخ حسین لنکرانی ، فصلنامه مطالعات تاریخی ویژه بهائیت ، شماره هفدهم ، ص ۱۳۴.

۲= نیکبخت ، رحیم ؛ فعالیت بهائیان در آذربایجان به روایت اسناد ؛ همان جا ؛ ص ۲۲۷ ؛ گراور سند.

۳= اللهیاری ، احمد ؛ رضاخان و ممنوعیت تبلیغ ضد بهائیان در عصر پهلوی ها ؛ کیهان ، سه شنبه ۲۹/۸/۱۳۸۶ ، بخش پاورقی.

۴= ابوالحسنی ، همان جا ، ص ۱۲۵.

۵= حسینیان ، روح الله ؛ بهائیت ، رژیم پهلوی و مواضع علما ؛ فصلنامه …. ؛ ص ۱۳.

۶= فلسفی ، محمد تقی ؛ خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفی ؛ انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی ؛ ۱۳۷۶ ؛ ص ۴۱۴.

۷= همان جا ، ص ۴۱۳.

۸= اخبار امری ، سال ۱۳۲۶ ، دی ماه ، شماره ۹ ، ص ۶ تا ۸.

۹= بیشتر این مطالب را آقای مسیح الله ثابت سروستانی روایت نموده و آقای محمد علی ثابت سروستانی و هوشنگ هوشمند نیز در تشریح اوضاع آن روز سروستان کمک کرده اند. شخصا به صداقت این سه نفر اعتماد دارم. البته این یک روایت از آن ماجرا است و ممکن است مخالفان آیین بهائی بگویند که بهائیان به نفع خود تاریخ را روایت می کنند. روایت مخالفان آیین بهائی معلوم است که چیست ؛ روایت بهائیان را نیز من در این مقاله ثبت کردم و نظر خود را آوردم ، خواننده این نوشتار و یا مورخان بهائی و غیر بهائی می توانند با توجه به دیگر مدارکی که به دست می آورند ، تحلیل خود را بنویسند و درستی یا نادرستی هر مطلب را نشان دهند.

۱۰= جعفریان ، رسول ؛ جریان ها و سازمان های مذهبی/ سیاسی ایران ؛ ناشر: مؤلف ؛ چاپ ششم ؛ بهار ۱۳۸۵ ؛ ص ۵۵۳.

Comments are closed.