باب و “تعبیر خواب امام”

                            باب و "تعبیر خواب امام"

                                نقدی بر مقاله"تعبیر خواب امام"نگاشته سردبیر مجله شهروند

 

   به نظر شما اینکه هنوز بر در خانه ها پلاکهایی چون۱+۱۲ ،۲+۱۱، است یا شماره صندلی های هواپیماهای  کشورمان عدد ۱۳ ندارد، به چه معناست؟ چرا هنوز مردم بر چشم شورها را لعنت می فرستند و اسپند می گردانند و می گویند" بترکه چشم حسود"؟ چرا هنوز زنان،  در کشور شیعه و آزاد و به دور از خرافات و نقل و ظاهر بینی، حقوق مدنی، سیاسی و اجتماعی ندارند. ؟

 

  امروز مقاله ای خواندم که مرا به تعجب واداشت . این مقاله که توسط سر دبیر مجله – خوب و متنوع- شهر وند- محمد قو چانی- نگاشته شده بود، "تعبیر خواب امام" نام داشت.  در دو صفحه نوشته ایشان انواع و اقسام تهمتها و نسبتهای ناروا به باب و پیروان او زده شده بود؛ ولی اولین نکته جالب که پیش از خواندن مقاله نظر مرا به خود جلب کرد، پا نویس عکس ها بود؛" علی محمد باب، پیشوای مجنون" و "قره العین، زن شیاد بابیه" تا به این پانوشت ها بر خوردم به ضعف مقاله (البته در باره موضوع بابیه) پی بردم و  جون به مراجع نگریستم، تنها دو منبع یافتم که یکی از آنها را( فتنه باب) قبلا مطالعه کرده بودم  و سراسر آن تهمت و افترا بر باب و پیروانش بود و منبع دیگر را نخوانده بودم. اما چون نباید از جاده انصاف دور می شدم مقاله را با دقت خواندم تا بر استدلالها و دلایل سخنانش بیندیشم اما بر تعجبم افزود.

   از جمله مغالطات معمول، "مسموم کردن چاه" نام دارد و جزو ترفندهای ادعای بدون استدلال است؛ یعنی نسبت دادن یک صفت منفی و مذموم به مخالفان ادعا، بدون دلیل. اما کسی که در باره باب و قره العین چیزی نشنیده باشد وقتی که صفات منفی" پیشوای مجنون" و" شیاد " را در ادامه نام باب  و قره العین می بیند، آیا دچار یک انحراف منطقی نمی شود و از مسیر انصاف و حقیقت جویی ره به ترکستان نمی برد؟ آیا او با این دید به باقی سخنان و گفته های مقاله نمی نگرد ؟ و این از سر دبیر مجله ای چنین معتبر به دور است که خوانندگان خود را چنین ساده پندار و زود باور فرض کند.

      او در ابتدای مقاله اش به مقایسه  اخباری و اصولی می پردازد و اخباری ها را" اهل ظاهر، تحجر، جمود، و تعطیل عقل، و تکیه بر نقل و ترجیح چشم برمغز می خواند و در مقابل اصولیان را" پیرو مذهب عقل، و اهل اجتهاد" می خواند و و نهایت کار ایشان را چنین ترسیم می کند" سرانجام در نبردی فکری و تاریخی ، علمای اصولی بر فقهای اخباری پیروز شدند…"  وی شیخ احمد احسایی را یک اخباری مبدع می نامد و به ذکر ابداعهایش در دین اسلام می پردازد و آموزه های  او به خصوص "نظریه رکن رابع" را تمهیدی بر ظهور باب می داند؛ اما در همین دو صفحه بارها حرف خود را نقض می کند. پیش از آنکه نمونه هایی از این تضادها را ذکر کنم باید بگویم که دیانت بابی بر خلاف گفته جناب قوچانی فرقه ای بر گرفته از شیعه  و در ادامه شیخیه ( یکی از فرق شیعه که بانی آن شیخ احمد احسایی بود) نیست بلکه خود را دیانتی کاملا مستقل از اسلام می داند ؛ و گواه آن واقعه بدشت است که انفکاک دیانت بابی از دیانت اسلام به کمال صراحت اعلان شد . بنابراین بنده نه از اصولی دفاع می کنم و نه طرف اخباری را می گیرم. این جنجالها مناسب حال کسانی ست که در اتاقهای بسته و به دور از هیاهوی جهان نشسته اند و تنها به عالم نظر و حرف دل بسته اند و درد عالم را نمی دانند.

     اما بهتر است سری به اوضاع اجتماعی و مذهبی قاجار و زمان ظهور باب بزنیم که البته ، ایشان به خوبی آن را مطرح نموده اند یعنی ازتظر اجتماعی و اقتصادی، سیاسی و امنیتی و فرهنگی و فکری بررسی نموده و فلاکت و بدبختی ایران را در آن زمان بیان کرده اند؛ اما همچون عکاسی زبردست،  تنها از اوضاع زمانه، تصاویری رقت بار و غم انگیز ارائه داده اند بی آنکه علت اصلی و غایی نهفته در پس این فلاکت را بیان کنند و البته شاید نمی توانستند، چه که یا مجله را توقیف می کردند یا سرشان بر دار بود و در کشور ما بهای بیان حقیقت بسیار گران است و حقیقت گویان بسیار اندک. عمده ترین قواعد علم اصول فقه دلایل ۴ گانه است یعنی: کتاب(قرآن)، سنت(گفتار، کردار و تقریرات پیامبر)، اجماع(یک سخن شدن علمای دین در یک حکم فقهی) و عقل( احکام و ادراکات جزمی عقل، مانند نیکویی عدالت و زشتی ظلم )؛  اما اخباریان تنها کتاب و سنت را حجت می شمارند و تفاوت اساسی ایشان در عقل و اجماع است . مراد از عقل اصولیان چونان که حال در کشور خود می بینیم عقل فلسفی و آزاد نیست واختلاف مهم در اجماع است که آقای قوچانی خیلی زیرکانه از آن گذشته و سعی کرده که مسئله عقل را پررنگ نماید؛ بنابراین لازم می دانم اندکی در باره اجماع و ارتباط آن با مخالفت شیخ احمد و باب بگویم. اصولیان بر خلاف اخباری ها عقل و اجماع فقها را از زمان غیبت امام ۱۲م به این سو نیز از اصول فقه می شمارند  و مسئله ولایت فقیه که از اصول اصولیان است از زمان صفویه ریشه کرد و در زمان قاجار با ۱۹ حدیثی که صحتش معلوم نیست( توسط ملا احمد نراقی در زمان فتحعلی شاه)تئوریزه شد و با جمهوری اسلامی ، توسط امام خمینی یه عمل آمد .اما اساس این تفکر چنین است که در زمان غیبت امام زمان فقیه عالم باید نایب امام باشد و علاوه بر ریاست روحانی و دینی حق ریاست مادی و مملکتی نیز بر اوست، چه که تنها اوست که در زمان غیبت، توانایی اجرای عدالت و اسلام را داراست. در زمان قاجار اگر چه این تئوری در ظاهر اجرا نشد ولی باید نظری به پشت پرده های قاجار افکند که چگونه علمای شیعه قدرت گرفتند و مالک جان و مال و فکر و ناموس مردم شدند چنانچه بدون اذن و فتوای ایشان، شاه حکمی نمی توانست بدهد. واضح ترین برهانش قتل سید باب به فتوای همین علمای شیعه اصولی ست . زمانی که دستور اعدام اوبه تحریک علمای درباری به تبریز آمد سه تن از فقهای بنام تبریز زیر حکم را امضا کردند و به اذن ایشان حکم اجرا شد و مثال های دیگر مانند جهاد با روس ها که فرسنگها از خاک مملکت را با یک امضا بر باد داد. اما به گفته آقای قوچانی شیخ احمد یک اخباری بود و مخالف اصولیان که در زمان قاجار قدرت گرفته بودند ولی به علت اندیشه های فلسفیش از اخباریون فاصله یافت و راه بدعت و باطنی گری را پیش گرفت . اما  به راستی چه چیزی برای نگارنده این مقاله سبب مطرح کردن نام شیخیه و باب و بها شده؟

      شیخ احمد با الهام از احادیث، اصول ۵ گانه مذهب شیعه یعنی توحید، عدل، معاد، نبوت و ولایت رابه۳ اصل توحید، معاد، نبوت  تقلیل داد و رکن دیگری در معنای ولایت یا نیابت امام اضافه نمود و آن را رکن چهارم نامید و این از بدعتهای شیخ بود اما هدف او از این کار چه بود و علمای اصولی در آن چه دیدندکه بر آشفتند و تکفیرش کردند؟ او با این نظریه نیابت علما را محدود می کرد و نیابت را محدود در یک شیخ اکمل و اعلم می دانست ؛ بنابراین دست سایرین را از به قدرت رسیدن کوتاه می کرد. در دوران قاجارقدرت علمای اصولی به اوج رسیده بود و به یک پایه اصلی ثروت و قدرت جامعه تبدیل شده بود؛ در حالیکه اکثر مردم بی سواد بودند یا سوادشان محصور در قرآن و حدیث بود، علمای اصولی عربی دان و با سواد( مراد از سواد سواد دینی ست) بودند و بنابراین حرف و اذن و فتاوی ایشان در نزد مردمان حجت بود شیخ احمد با ارائه نظریه رکن رابع، وساطت علما را حذف کرد وتنها یک نایب را واسط قرار داد و این به سود علما نبود چه که در مصدر قدرت و ثروت بودندو گنجینه های خمس و زکات به جیبهایشان سرازیر می شد و  یا صدای نعلینهای هزاران نفررا در پشت سر خویش می شنیدند و به وجد می آمدند واگر تن به این نظریه می دادند یا کاری به کارش نداشتند ، باید قدرت و ثروت و شهرت را می بوسیدند و کنار می گذاشتند و این همان چیزی بود که آنان را بیم ناک  می نمود.

     با ظهور باب، این خطر بیشتر حس شد چه که احکام و تعالیم او قدرت ایشان را کاملا از میان می برد؛ احکامی نظیر:نهی از صعود بر منابر(۱)، منع از اعتراف به گناه نزد خلق(۲)،نهی از نماز جماعت مگر در صلات میت( و به تبع آن حذف پیش نماز و اما جمعه) (۳)، نهی از بحث و جدل در باره علوم لا یسمن و لا یغنی(۴) مانند صرف و نحو و فقه و اصول( که کار اصلی علمای دین بود)، محدود نمودن حق تفسیر به مظهر ظهور(۵)(پیامبر الهی نه علمای دین)، محو اذن فتوای قتل(۶)( زیرا علما می توانستند فتوای قتل هر که را به بهانه ای بدهند و به حکم شرعی باید اجرا می شد) و منع تکفیر(۷)( که نقل و نبات بازار علما بود)، برداشتن حکم نجاست (۸)، نهی از آزار و کتک زدن اطفال(۹)،معاشرت با همه مردم بدون در نظر گرفتن اعتقاد آنها(۱۰)،رافت و محبت با همسر(زن)(۱۱) ، تعلیم و تربیت به علوم و خط(۱۲) ( که شیخ فضل الله خطر آن را به خوبی احساس کرد و تاسیس مدرسه دخترانه توسط بهاییان را معادل اشاعه مسکرات و فاحشه خانه ها دانست(لوایح آقا شیخ فضل الله نوری ، به کوشش هما رضوانی، تهران ۱۳۶۲، ص ۲۸)) و… تمام این احکام علاوه بر بالابردن درک و دانایی  قشر مقلد و عامی وبی سواد جامعه که جز بلی بلی گفتن و تقلید چیزی نمی دانستند، سبب حذف طبقه روحانی و مرجع از اقشار جامعه می شد.

   حال  خواننده ای با انصاف بگوید علت فلاکت و بدبختی هایی که آقای قوچانی به درستی ذکر نموده اند چه بوده؟ چه کسی نمی گذاشته در مکتبخانه ها علم روز تدریس شود؟ چه کسی مقام زن را در حد یک حیوان خانگی پایین آورده؟ چه کسی مردم را در توهم آرمانشهری موهوم در خماری گذارده تا بیشتر بر مردم بی نوا حکم راند و بیشتر بپاید؟ حتما باب و بابیان !! و جالب تر از همه این است که هنوز مردم ما بعد از ۱۶۴ سال که از ادعای باب می گذرد به خواندن مقاله های بی پایه و ردیه های بی مایه دل خوش کرده اند و با این همه مدرک و دکترا و تحصیل علوم روز، سری به منابع اصلی نمی زنند و دمی از اهل ادعا نمی پرسند ؛ همین است که می توان در ایران همه چیز نوشت و همه چیز چاپ کرد و همه چیز را همگان( تقریبا) بی دلیل( یا با استدلال" گفته اند") می پذیرند. کسی به   سوالات من پاسخ دهد که آیا ساختن مدینه فاضله ای که امام زمان مفروض می سازد و همه منتظر آن هستند آرمانشهر گرایی ست یا واقعیتی که باب بیان کرد؟   معاد روحانی واعتقاد یه ارتقای روح و حیات پس از مرگ با هیئتی غیر مادی،  خرافات و توجه به ظاهر و خلاف عقل و ترجیح چشم بر مغز است یا انتظار حور و غلمان و جوی شیر و شراب بهشتی و مار غاشیه و سوزاندن وفرو ریختن کوهها و ماه و ستاره ها؟ آیا تاویل و تفسیر و توجه به معنای باطنی کلام در آیات متشابهه ظاهر بینی ست یا فقط چسبیدن به پوسته و ظاهر آیات و تکفیر باطن بینان؟ چه کسی ست که دمی به عقلش اجازه شک کردن و باز اندیشی نمی دهد و به باورهای گذشته خود چسبیده است و چون حرف جدیدی می شنود اخبار و احادیث، به جای برهان می آورد _ احادیثی که یکی آن را قبول دارد و دیگری رد می کند- و حکم تکفیر می دهد ؟ چه کسی بر معاد جسمانی بوعلی سینا، بی دلیل  و منطق و با استناد به نقل ،خط بطلان کشید و تکفیرش کرد؟ اصلا خود قضیه امام زمان با هیئت جسمانی و غیبت هزار و چهار صد و چند ساله او مگر از دل حرف یک نفر در نیامده و شکل حدیث گرفته؟ آیا سران بابی بر طبق گفته آقای قوچانی اهل ظاهر بوده اند یا آنانی که حاضر نیستند لحظه ای به معانی باطنی تر همان احادیث نظر کنند؟ همین حرفهای ضد و نقیض نشان می دهد که ایشان شناخت شنیداری آن هم از افواه متعصبان و مردمان زود باور نسبت به باب و عقاید او دارند و هرگز به آثار او و کتا بهایی که پیروانش نوشته اند مراجعه نکرده اند. آقای قوچانی در بسیاری موارد از کلمه"گفته اند" برای اثبات ادعایشان استفاده کرده اند که در واقع ادعای بدون استدلال و به شیوه روحانیون و واعظان است که برای فهم مطلب برای عوام، از عبارات مبهم و بدون منبع و قائل استفاده می کنند و آنان نیز همان را بی دلیل می پذیرند و جزو باور خود می کنند. ایشان ۳ شاهدبرای (به زعم خود)بدعت بابیت ذکر می کنند:۱- ادعای زهد و تهجد و این ادعا را اینگونه آغاز می کنند:"گفته اندکه سید باب در ۳۱ سال عمر دارای زندگی و رفتار غیر عادی بوده است و در جوانی خود را از لذات زندگی محروم می کرده و مانند مرتاضان هندی سختیها و محرومیت های زیادی را متحمل می شده…همیشه تنها به سر می برده وو تمایل سختی به پارسایی و عبادت آمیخته به ریاضت داشت… و کارها و حرکاتی از خود نشان می داد که باعث شگفتی اقوامش می شد." وپس از آن بدون هیچ توضیحی که زهد باب (و البته با استدلال" گفته اند"!  ) چه ارتباطی به بدعت گذاردن دارد، به سراغ دلیل بعدی می روند؛  البته بهتر است مراد از زهد را در آثار خود باب بجوییم؛ برای مثال به عبارات وی در بیان فارسی توجه نمایید تا معنای پارسایی حقیقی را بیابید: " …کل علم، علم  اخلاق و صفات است که انسان به آن عامل باشد که به واسطه آن علم، بر نفس خود حزنی مشاهده نکند و بر نفسی حزنی وارد نیاورد .اینکه امر به تقوی و ورع یا شئون دیگر شده، کل راجع به این می گردد…" "…و کثرت ذکر محبوب نیست چه سرا و چه جهرا(چه در خفا ، چه آشکارا)؛ بلکه اگر یک ذکر کنی بر روح و ریحان افضل است بر هزار ذکر بلا روح و ریحان و معیار آن را هر کس در نفس خود می داند…"(13) یا در باره توجه به ظاهر و نظافت و طهارت چنین مذکور است:"…… در بیان اذن داده شده به تلطیف و نظافت باعلی ما یمکن در امکا ن و اگر در چهار روز یک مرتبه اخذ اظفار و شعر و ما یتجمل به المر(مرد(انسان)) نماید محبوب بوده عندالله و هست…و سزاوار است عبد که نظر نماید در مرات و شاهد شود خلق خود را و شاکر شود محبوب خود را …"(14)

    عامل دیگر ترویج بدعت را در دیانت بابی  خرافه گرایی و خرافه پرستی می خواند و البته این بار دلیل کاملا مستدل است چون با این جمله آغاز شده: "نوشته اند…." اما نکته قابل توجه  این است که اگرایشان به کتب یا فقط کتاب بیان حضرت باب مراجعه می کرد می توانست دریابد که بسیاری از احکام ایشان به مبارزه و ملقی کردن خرافات زمان خود پرداخته که در کشوری شیعه( که البته پشت بندش با تعقل و تفکر و.برهان هم می آید!) مرسوم بوده؛ مثلا آیا مراجعه به پزشک حاذق، تحصیل علوم نافعه ، منع صیغه و بالابردن حقوق زنان، توجه به آرای عموم و معاد روحانی و …  باب جزو خرافات است یا چشم زخم و نحسی عدد ۱۳ و جن گیری و فلک کردن کودکان و زیر روبنده کردن زنان و بی سوادی و جهل مردمان و محدود کردن علوم به فقه و قرآن و تکفیر و آزار نو اندیشان و دانش ورزان( بروید بلاهایی که در عصر قاجار با نام تشیع بر رشدیه یکی از پیشگامان تاسیس مدارس جدیدآمده بخوانید)و رمز و اسطرلاب و ورد خواندن به جای مراجعه به پزشک که در زمان سید باب مرسوم بوده .آیا جناب نگارنده که چنین بی تردید و بی دلیل در باره عقاید باب نوشته و او را "دیوانه مرد" و "شیاد" خوانده خود با چشم خود آثار باب را خوانده و از کتبی غیر از ردیه ها درباره او و وقایع زمانش اطلاع کسب کرده؟  

 مطلب دیگر که برایم مایه تعجب بود تهمت بدون مدرک یا افترا به قره العین( طاهره) است. او طاهره را شیاد و قاتل می خواند و مدرکش هم  ۲ کتاب ردیه معروف است:" اگر چه کار شیخیه با تکفیر آن شروع شد اما خود ایشان اهل تکفیر بودند و اهل ترور چنانکه قره العین سرانجام عمویش را به سبب تکفیر شیخیه تکفیر کرد و سرانجام به دستور برادر زاده عمو را ترور کردند…" .

 قره العین را همگان می شناسند و تا زمانی که نمی دانند از سران بابی ست چه مدح و تعریف ها که نمی کنند از اشعار پخته و زیبایش ، از معلومات و سوادش، از جمال و کمالش ، از شجاعت و شهامتش ، از اینکه در زمانه قاجار که زن، ضعیفه ای بیش نبود، قره العین در نجف به تدریس قرآن و تفسیر آیه های آن می پرداخت و بسیار مردان نامور در محضرش کسب فیض می کردند( البته تمام سخنانش را در پس پرده می گفت تا کسی او را نبیند)، اما تا حقیقت را در می یابند ، سیل تهمت و بی انصافی به این زن بی نظیر و بدیل جاری می گردد. نکته ای می گویم و دیگر بر سر این تهمت نمی ایستم؛ اگر دردیانت اسلام خون را با خون می شویند و تکفیر به سادگی بر زبان علمای اصولی می گردد و خون مردم از آب جوی کم بها تر است، اما حضرت باب می فرمایند:"… حرام شده در بیان حکم قتل به اشد(به شدیدترین شکل) از هر شیئ که هیچ شیئ به مثل آن نهی نشده که هر کس بر قلب او خطور کند قتل نفسی، از دین الهی بیرون می رود و معذب می گردد مادامی که خداوند خواهد؛ و بر او حرام می شود آنچه بر او حلال بوده در بیان؛  حتی نفس او بر او و خداوند اذن نفرموده که کسی در بیان فتوای قتل کسی را دهد، در هیچ حال و در هیچ شان و در هیچ مورد…"(15) و بابیان حقیقی نظیر طاهره نیزکه بر اساس فرامین باب عمل می کردند، هرگز دست به انتقام نزدند و این افترا را از این حیث بر او می افکنند که طاهره با عمویش اختلاف عقیده داشته و بارها با یکدیگر بر سر عقاید هم ، بحث و مذاکره نموده اند  . اگر دستور یک زن در دوره قاجار چنین اعتباری داشته، باید اندیشید که این زن مگر که بوده و چه کرده که چنین حرف هایش خریدار داشته؟ او که سردمدار آزادی حقوق  زنان در ایران است .

  اما نوشته ام را  با سوالی از جناب قوچانی به پایان می برم. پاسخش را به خویشتن خود بگویند: آیا بقای انتشار یک مجله، ارزش پوشاندن حقیقت یا قلب واقعیت را دارد؟

                                                                             ب.ر

 منابع:

۱)بیان فارسی، باب ۱۱، واحه۷

۲)بیان فارسی، باب ۱۴، واحد ۷

۳)بیان فارسی، باب ۹، واحد۹

۴)بیان فارسی،باب ۱۰، واحد۴

۵)بیان فارسی، باب۲، واحد۲

۶ و ۷)بیان فارسی، باب۵، واحد۴

۸)بیان فارسی، باب۱۴، واحد۵

۹)بیان فارسی، باب۱۱، واحد۶

۱۰)بیان فارسی،باب۷، واحد۵

۱۱)صحیفه عدلیه ص۳۸

۱۲)بیان فارسی، باب۷، واحد۵

۱۳)بیان فارسی ، باب ۱۴، واحد۹

۱۴)بیان فارسی، باب۶، واحد۸

۱۵)بیان فارسی، باب ۵، واحد۴

با اقتباس از کتب و مقالات ذیل:  

علی اصغر خندان، منطق کاربردی،انتشارات سمت، ۱۳۷۹،ص ۹۷

دکتر ماشاالله آجودانی، مشروطه ایرانی،نشر اختران،چاپ اول ۱۳۸۲، چاپ هشتم ۱۳۸۶

دایره المعارف مصاحب ص۱۶۵

آرمین اشراقی، نوآوریها در ظهور حضرت باب( از دیدگاه بهایی) ، مقالات مستقل                  HTTPS://WWW.NEWNEGAH.ORG

 

Comments are closed.