سیر از نور جان به نار حسبان: آسیب شناسی بهائی ستیزی

سیر از نور جان به نار حسبان: آسیب شناسی بهائی ستیزی

 

کاویان صادق زاده میلانی

 

تحرّی حقیقت، یعنی جستجوی بدون پیشداوری برای راهیابی به حقیقت، مهمترین تعلیم بهائی است. اگر اینگونه نبود بدون شک جامعۀ بهائی گسترده ترین دین دنیا نبود و ناگفته پیداست که جامعۀ بهائی ایران در زیر فشار و ازار و اذیت فزایندۀ نظام اسلامی در هم می شکست. دین بهائی ارثی نیست و حقایق روحانی، عرفانی و اجتماعی آن در یک یا دو ژن نیست که به صورت موروثی از مادر و پدر به ارث ببریم. دین بهائی ظهور و تجلّی حقیقت خدایی به انسان امروز است. رسیدن به نور الهی در این روز از دو راه ممکن است: سیر قلب در عالم عرفان و سیر عقل در عالم حکمت. چون بهائیان عموما با تحقیق به دین خود رسیده اند و با طی مدارج عرفانی به عین الیقین و حق الیقین رسیده اند بنابراین در زیر شمشیر دشمن می خندند و برای دشمنانشان که بی خبر از ظهور الهی غافل مانده اند دعا می کنند. این بار اول نیست که پیروان ظهور تازۀ الهی دردست متعصبان و تنگ تظران دین سلف گرفتار آمده اند و شاید بار آخر نیز نباشد. در دین بهائی نیز چیزی بنام رِده یا ارتداد نداریم و جستجوی حقیقت در فضایی باز و بدون اجبار صورت می گیرد.

 

مرحوم اللهیاری که در دوران پهلوی و در رادیو تلویزیون ملّی ایران نان ساواک را می خورد و در نظام اسلامی نان کیهان را در یکی از آخرین قطعات رقم خورده در زندگی دردناک و پرمحنت خود می نویسد:

 

http://www.kayhannews.ir/860910/8.htm#other801

ذبیح الله قربان در سال ۱۲۸۲ در یک خانواده بهایی به دنیا آمد. پدرش از اعضای سازمان ویکتوریا وابسته به تشکیلات جاسوسی۶ I M در استان فارس، بود. او تحصیلات ابتدایی و متوسطه را تحت نظر و مراقبت شدید «لجنه»(۳۰)های بهائیان در شیراز گذراند و سپس با هدایت و اشاره محافل بهایی به لبنان رفت و دردانشگاه آمریکایی بیروت به تحصیل اشتغال ورزید. شهر بیروت از این نظر برای «ذبیح الله قربان» انتخاب شده بود که به طور مداوم تحت مراقبت و تعالیم مربیان بهائیت باشد و راحت بتواند به شهرهای عکا و حیفا واقع در فلسطین اشغالی رفت و آمد کند و از تعلیمات «بیت العدل اعظم» بهره مند گردد.

 

این مقالۀ الهیاری گویای ذهنیت و گرفتاری روانی و روحی گروهی از بهائی ستیزان است. با خواندن تمام قطعه بالا چند نکته رخ می گشاید. یکی شتابزدگی و دستپاچگی مزمن بهائی ستیزان است. ولی عمق قضیه بیشتر از دستپاچگی است. در این مورد بخصوص یعنی نوشتۀ الهیاری از شاخه به شاخه پریدن و عدم تعادل و توانایی بررسی عمیق مطلب چشمگیر است. لازم است نوشتۀ الهیاری را از اول و با دقت بخوانیم.

 

این گرفتاری از نظر پزشکی تعبیر ساده ای دارد و از حالاتی است که هم در جنون ادواری و هم در اسکیزوفرنی دیده می شود.  به هم بافتن رشته کلماتی که در اصل بی ربط و بدون رابطۀ منطقی است ولی از لحاظ جمله بندی و قاعدۀ نوشتاری ممکن است درست به نظر بیاید. در شرایط بالینی و در مطب پزشک می تواند به بیمار کلمه ای القا کند و آن واژه مکانیسم ذهن آشفتۀ بیمار را به حرکت در می آورد. نمونه های ثبت شده و تجربی بسیاری در این موارد داریم. در نظامهای تمامیت جو و در نشریات پروپاگاند مآب چون کیهان البته چنین روشهایی دستور کار است ولی حضور اشخاص آشفته، آسیب دیده و نیازمندی چون الهیاری کار را راحتتر می کند. این عدم انسجام و گسیختگی کلام و پراکندگی فکر از ویژگیهای بارز آخرین آثار قلمی الهیاری است.

 

جالب توجه است که همین دکتر قربان فوق الذکر به دلیل اظهار اسلام کردن و عضویت در فراماسونری (که برای بهائیان اکیدا ممنوع بوده و هست) از عضویت در جامعۀ بهائی محروم شد. اقتران و رابطۀ دکتر قربان با بهائیان هرچه بود جذابیت شیعه و فراماسونری بیشتر بود. دوری و فاصلۀ دکتر ذبیح قربان مقیم شیراز با جامعۀ بهائی پس از بازگشت او به ایران آغاز شد. دلیل طرد دکتر قربان دعوت نامۀ کارت عروسی فرزندش و عدم پذیرش اشتباهش بود. نکته حساس دعوت عروسی این بود که در بالای این کارت نوشته بود که  <<در ظل توجهات امام عصر عجل الله تعالی فرجه>>.  این عبارت عجل الله در مورد موعود اسلام برای یک مسلمان بی ایراد است ولی برای یک بهائی ایراد دارد چون بنابر باور بهائیان این وعده با حضور حضرت باب انجام شد. هنگامی که با اشتباه خود روبرو شد بر عمل نادرست خود پافشاری کرد و از جامعه بهائی دور شد و مسلمان شد. ازاینکه الهیاری از مساله بی دقت گذشته و مسلمان شدن و شیعه زیستن و شیعه مردن ِ قربانِ ِ فراماسون را از قلم انداخته تعجب نکردم چون روش بهائی ستیزان جز این نیست. شکر خداوند را سزاست که شمایل این مومن به امام زمان شیعیان و معتقد به <<عجل الله تعالی فرجه شریف>> و نجات یافته از بهائیت با لباس رسمی فراماسونری در صفحهء ۳۰ «ایام ۲۹ » موجود است تا بر همگان روشن شود که بهائیان بنابر دستور دینی اجازهء عضویت در جوامع مخفی (مانند فراماسونری) و انحصاری را ندارند و آنهایی که هوس این فعالیتها را دارند ناچار از دین بهائی خارج می شوند و به اسلام می گروند.  البته لازم به یادآوری نیست که در سالهای حضور دکتر قربان در بیروت «بیت العدل» هنوز تاسیس نشده بود ولی در ذهن گسیخته الهیاری آنچه به حساب نمی آید سنخیت و تطابق نظر با واقعیت است. بهائی ستیزان ناچار در خارج از چارچوب تاریخ به فعالیت می پردازند و چاره ای نیز جز این ندارند. البته حال که الهیاری عالم خاک را وداع گفته برای او باید دعا کرد و امید است که رحمت حق شامل حال او نیز شود.    

 

ولی حساب رئوفی را از الهیاری ها باید جدا کرد. ذهن رئوفی متشوش نیست و پراکنده گویی نمی کند. از شاخه به شاخه نمی پرد و از قضا نثر خوبی هم دارد. اگر به دلیل بهائی بودن از تحصیل در نظام اسلامی محروم نمی شد شاید نویسندۀ طراز یک و مطرحی هم می شد. میزان نوقلمهای توانا و فعال در نسل جوان بهائی ایران موجب تعجب و افتخار است. ولی روزگار برای مهناز رئوفی نوع دیگری ورق خورد. در قرآن آمده است که خداوند شخصی را بیش از توانش امتحان نمی کند. حسن خاتمه هم که البته مجهول است. حضرت بهاءالله می آموزد که چه بسا شخص مومنی در آخرین لحظات بلغزد و عاقبت به خیر نشود و چه بسا کافر و خطاکاری که در آخرین نفس توبه کند و رستگار شود. ولی امتحانات و سختیها یکسان نیست و به هر حال قضاوت دربارۀ سختیها و آزار و دشواریهای وارد بر دیگران کار امثال من نیست. ولی هرچه هست رئوفی پا در راهی بی برگشت گذاشته است. کم بوده اند کسانی که چون رئوفی پا در چنین راهی گذاشته اند و توانایی برگشت داشته باشند. آنچه از درون می تراود فطرت الهی است که با دین بهائی تطابق دارد. آرامش و سکون و لبیک به ندای حق و پیام بهاءالله  را نمی توان جز در آثار و غرقه شدن در اقیانوس ظهور بهاءالله یافت. آنهاییکه از ظهور بهاءالله بی خبرند و طی مرحله بی رهبری خضر زمان و فیض روح القدس می کنند ناچار در ظلمات زمان به عصای مواد مخدّر، مشروبات الکلی، شهوترانی، جمع بی حساب سرمایه و یا احیانا ارضاء امیال از طریق کسب قدرت پناه می برند.

از قضا رئوفی دراین میان بد آورد. مهناز رئوفی چنانچه از خاطراتش بر می آید به تور بد اشخاصی خورده بود. اشخاص فاسدی که راه کژ پیشه کرده بودند و معاشرت و نشست و برخاست با اینان اثر منفی روحانی بر ایشان گذاشته بود. ریشه یابی فساد در ایران امروز در این بحث نمی گنجد ولی به اختصار باید اشاره کرد که سیاستهای نادرست جمهوری اسلامی علت افزایش بی سابقۀ انواع فساد در ایران شده است. قابل توجه خانم رئوفی و دولتمردان نظام اسلامی است که جامعۀ بهائی کمترین و پایینترین آمار بزهکاری در ایران را دارد و بهائیان ایرانی برای باورهای دینی و خدمات اجتماعی مانند سوادآموزی به کودکان محروم دستگیر می شوند نه جرایم مدنی. تنش درونی خانم رئوفی نیز از همین جا سرچشمه می گیرد. از یک سو به عقل الیقین و عین الیقین می دانند که بهائیان انسانهای صالح و درستکاری هستند و فساد اخلاق و جاسوسی و اتهامات و نسبتهای سیاسی پروپاگاند و شعار است. مطالعۀ خاطرات او می رساند که حتی یکبار عمل خلافی از بهائیان ندیده و در پیرامون خود عملیّات جاسوسی و مانند آن را ندیده است. از این رو است که رئوفی عمل زشت و نادرست جاسوسی را به دیگرانی نسبت می دهد که خود هرگز ندیده است. اینان شاید در "تهران" یا کشورهای دیگر به دولت های کشور متبوع خود خیانت می کرده اند. از طرف دیگر نیز کتمان نمی کنم که مهناز رئوفی از دست اشخاص فاسد الاخلاق و بزه کار رنج کشیده است. شوهر سابق مهناز رئوفی شخصی فاسد الاخلاق بود و به همین خاطر نیز از جامعۀ بهائی طرد شد. شکّی نیست که بزه کاری و فساد او روح مهناز رئوفی را آزرده است و این تنش و اصطحکاک آشکار بین آموزه های بهائی وشخصی فاسد بستر را برای کتمان عقیده رئوفی فراهم کرده بود. این تنش و ابعاد روانی و روحانی آن در آثار بهاءالله آمده است.

 

در کلمات مکنونۀ بهاءالله می آورد که: صحبت اشرار غم بیفزاید و مصاحبت ابرار زنگ دل بزداید. و در بیانی دیگر می آورد:

 

زینهار ای پسر خاک! با اشرار الفت مگیر و موانست مجو که مجالست اشرار نور جان را به نار حسبان تبدیل نماید.

 

شاید، نور جان را که ودیعۀ الهی است به نار حسبان تبدیل کردن کار سختی بنماید ولی کاتالیزور (واکنش یار) این فرآیند همان مجالست اشرار است. نشست و برخاست کردن با اشخاص فاسد و بزه کار که از محبت و عشق و ایمان بویی نبرده اند ناچار بر روح و روان انسان تاثیر می گذارد و سایه ای بر فطرت ناب انسانی می اندازد. کمالِ ِ همنشین صرفنظر از عرفان بهائی در آموزه های اجتماعی اندرزگویان ایرانی نیز آمده است و از جمله سعدی می گوید :

پسر نوح با بدان بنشست

                  خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب کهف روزی چند

                 پی نیکان گرفت و مردم شد

 

ولی آیا این اشخاص بهائی بوده اند یا خیر؟ ترازو و مقیاس حضرت بهاءالله کدام است؟ او گوید:

–ادب از سجیّه انسان است…(کتاب بدیع ۲۰۳)

–بعضی از نفوس که خود را به حقّ نسبت می دهند و باجنحۀ نفس و هوی طائرند از حقّ نبوده و نیستند. (امر و خلق ۳: ۳۷۸)

 

منظور من این است که بهائی در عرف جامعۀ بهائی تعریفی دیگر دارد. در آموزه های بهائی آمده است که بهائی را به صفت شناسند، نه به اسم و به خلق پی برند، نه به جسم. اینجاست که اگر خانم رئوفی در روش بهائیان و آموزه های بهائی و روشهای غیر اخلاقی و فساد متظاهران به دین دقت بیشتری می کردند شاید از شیب خطرناک و بی بازگشتی که در آن قدم گذاشته اند احتراز می کردند. آن وقت شاید کتاب ایشان به جای مسلخ عشق، مطلعِِ ِعشق نام می گرفت. 

Comments are closed.