نقد و معرفی کتاب “مراسلات طهران”

تورج امینی ، ۲۲/۲/۱۳۸۵

 

نقد و معرفی کتاب "مراسلات طهران"

 

پیش از این ، در مقالاتی که در باره نقش بابیان و بهاییان در انقلاب مشروطه نگارش نمودم ، بدین نکته مهم و پنهان نگاه داشته شده در تاریخ معاصر اشاره کردم که اکثر قریب به اتفاق روشنفکران و متجددین دوره قاجار یا از دامان آیین های بابی و بهایی برخاسته اند و یا آن که با بابیان و بهاییان در ارتباط نزدیک بوده اند. اینک مجالی به دست آمده است تا ضمن معرفی و نقد کتاب "مراسلات طهران" ، شاهدی از رده های پایین حکومت قاجار نیز برای داعیه خود به دست دهم. تصور می کنم بیان کوتاهی از ماجرایی که بین من و این کتاب گذشت ، به گفتنش بیارزد.

طبق معمول که هر به چند ماه یکبار مرا به کتاب فروشی های جلوی دانشگاه گذری می افتد ، روزی بدان محیط افسونگر رفتم و در کتاب فروشی خوارزمی ، جلد خوشرنگ کتاب "مراسلات طهران ، نامه های مباشر میرزا حسین خان مبصّرالسلطنه از تهران به کاشان ، ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۹ق." به انضمام نام خانم منصوره اتحادیه ، مرا به خود جلب کرد. من به کارهایی که خانم اتحادیه منتشر می سازد ، علاقه ای خاص دارم و به اشاره ای ، دلیل این علاقه را در جلد نخست کتاب "رستاخیز پنهان" نوشته ام. کتاب را برداشتم تا تورقی بکنم ، با خواندن اولین جمله از نامه ای که تحت عنوان نامه چهلم آمده بود ، چشمانم برق زد و لبخند همیشگی بر لبم نشست:

 

" محبوب جان من ، إن شاء الله لایزال از فیوضات نازله از سماء عظمت و اجلال غیبی لایزال بهره مند و قرین عزت و اقبال بوده باشید ، به منـّه و فضله و کرمه ".[۱]

 

بدون تردید این جملات از قلم یک بابی و یا بهایی می توانست نوشته شده باشد و به همین دلیل من برای این که بدانم نویسنده کیست و دیگر چه می توان به دست آورد ، در آن فرصت چند دقیقه ای که داشتم ، برخی صفحات و مقدمه کتاب را سریع نگاهی کردم ، اما چون پولی همراهم نبود تا آن را بخرم ، خریدن این کتاب در بوته اجمال بماند. چند روز قبل کتاب را بالاخره از نمایشگاه بین المللی کتاب طهران که هوز پابرجاست ، خریدم و در این دو روز خود را به خواندن آن مشغول ساختم و اینک برآنم تا نکات آن را بر کاغذ بیاورم.

"مراسلات طهران" عنوانی است که مورخ بزرگوار و پرکار تاریخ معاصر ، سرکار خانم منصوره اتحادیه برای نامه هایی که از طهران به کاشان نگاشته شده ، انتخاب نموده است. نام نویسنده نامه ها " میرزا حسن خان" و نام گیرنده مراسلات ، "میرزا حسین خان مبصّرالسلطنه" است. بر اساس مطالب مندرج در این رسائل ، مقدمه مفیدی نیز به قلم خانم اتحادیه برای کتاب مزبور به رشته تحریر درآمده و در آن مقدمه اشاره شده است که از میرزا حسن خان اطلاعات مختصری در دست داریم:

 

" از شواهد بر می آید که میرزا حسن خان یکی از اقوام مادری میرزا حسین خان بوده[۲] ، امور مالی میرزا حسین خان را در تهران انجام می داده ، با احترام و علاقه بسیار میرزا حسین خان را خطاب می کرده و به قول خودش پانزده شانزده سال این وظیفه را بر عهده داشته است […] میرزا حسن خان در سفارت انگلیس منشی چهارم بود و زبان انگلیسی هم می دانست […] در محله چال میدان خانه داشت و چون چال میدان محله مرغوبی نبود خانه اش را فروخت و در محله دولت خانه خرید […] مانند بسیاری از کارمندان سفارت ایرانی سفارت انگلیس در حوالی سفارت صاحب زمین بود ، ولی ظاهرا ثروت هنگفتی نداشت ، چون برای خرید خانه اش مجبور به قرض شد ".[۳]

 

می توان گفت گذشته از گزارش فعالیت های اقتصادی و اظهاراتی که میرزا حسن خان مزبور نسبت به فرزندان و خانواده خود کرده ، این تمام چیزی است که در باره موقعیت اجتماعی او می توان از نامه های مربوطه دریافت نمود. مشارالیه مباشر امور مالی مبصرالسلطنه در طهران بود و اکثر نوشته های آن نامه ها در باره خرید و فروش زمین ، خانه ، باغ و صرّافی هایی است که میرزا حسن خان برای مبصرالسلطنه انجام داده است.

خانم اتحادیه در باره حسین خان مبصرالسلطنه هم اطلاعاتی مختصر به دست داده است. از مقدمه کتاب می فهمیم که مبصرالسلطنه در شهرهای مختلف از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۳۴ و اغلب در سمت های ریاست گمرک و تلگرافخانه و همچنین مأمور مالیات به کار اشتغال داشته ، در سال اخیر به پاریس رفته و سپس همان جا درگذشته است.[۴] برای آن چه که من به دنبال بیان و شرح آن هستم ( ارتباط روشن اندیشان دوره قاجار با بابیان و بهاییان ) ، این جملاتی که مشارالیها در خصوص تجدد خواهی مبصرالسلطنه به رشته تحریر درآورده ، می تواند مفید باشد:

 

" با بررسی نامه های موجود متوجه می شویم که میرزا حسین خان عقاید تجدد خواهانه داشته ، چرا که از میرزا حسن خان خواسته برای او یک ارگ بخرد و به کاشان بفرستد و یا این که سفارش کرده است کتابی در باره تأدیب اطفال به قلم میرزا افلاطون تهیه کند. میرزا حسین خان مشترک روزنامه اختر بوده و در مکاتبات توصیه کرده کتاب یک خانم انگلیسی را از تهران برایش بفرستند. به نظر می رسد با زبان فرانسه و احتمالا زبان انگلیسی نیز آشنا بوده و بعدها پسرانش را برای تحصیل به اروپا فرستاده است.[۵] میرزا حسین خان کتابخانه قابل توجهی داشت که در آن همه نوع کتابی دیده می شد […] میرزا حسین خان در سال ۱۳۰۷ق. هنگامی که ادوارد براون ، محقق و دانشمند انگلیسی از کاشان عبور می کرد ، او را به شام دعوت کرد و براون از ملاقات خود گزارش جالبی در کتاب معروفش " یک سال در میان ایرانیان" نگاشته و اضافه کرده است که میرزا حسین خان موسیقی دان بود ".[۶]

 

با خواندن کتاب مراسلات طهران ،  می توان به قطع و یقین حکم صادر کرد که میرزا حسن خان اصفهانی ، مباشر امور اقتصادی میرزا حسین خان مبصرالسلطنه ، به آیین بهایی اعتقاد داشته است. دریافت این یقین هیچ گونه کنکاش و تلاش خاصی نمی خواهد و تنها اگر خواننده کمی با اصطلاحات آیین بهایی آشنا باشد ، این امر به سادگی میسر می گردد.

کسانی که با آیین های بابی و بهایی آشنایی دارند ، می دانند که سبک نوشتاری بابیان و بهاییان دوره قاجار خاص است و به سادگی می توان متنی را که سید باب ، بهاءالله و عبدالبها تحریر نموده باشند ، تشخیص داد. نحوه جمله پردازی ها و به کار بردن کلمات و اصطلاحات مخصوص و ترکیبات جدید لغوی ، نه تنها نوشته های افراد فوق الذکر را از غیر ایشان متمایز می کند ، بلکه خود این اشخاص نیز در داخل ادبیات بابی و بهایی ، دارای سبک نوشتار منحصر به فرد هستند. انشای سید باب کاملا متمایز از بهاءالله و دیگران است و به همین سیاق متنی که بهاءالله ، عبدالبها و حتی شوقی ربانی نوشته باشند ، بدون امضا نیز قابل تشخیص است که از کدام یک است. به همین ترتیب نویسندگان بابی و بهایی دوره قاجار نیز متأثر از ادبیات جدید این دو آیین هستند و استفاده های خاصی که در آثارشان از ترکیب کلمات و عبارات صورت می گیرد ، می تواند نشانه ای باشد که نویسنده وابسته به این دو آیین هست و یا نیست.

در مراسلات طهران ، مهم ترین نکته این است که رویکرد معنایی نامه ها مذهبی نیست و صرفا جنبه اقتصادی دارد. اکثرا در باره خرید و تعمیر و فروش زمین و باغ و خانه است و از این فعالیت های روزمره ، نمی توان چیزی مذهبی استخراج کرد ، اما چنان که نمونه ای را در ابتدای مقاله نشان دادم ، گاهی عباراتی در نامه ها ، خصوصا در آغاز یا انتهای آنها وجود دارد که کاملا مطابق با سبک ادبیات بهایی است:

 

" سرکار عظمت مدار ، مقرب الخاقان میرزا زین العابدین خان ، حاضر الوقت سلام و به تحیّات مشتاقانه ذاکرند و به اذکار بدیعه و بیان صفات حمیده سرکار مشغول ".[۷]

 

هیچ یک از لغات کاربردی در این چند جمله ، تازه و خودساخته نیست ، اما ترکیب " تحیّات مشتاقانه" و خصوصا عبارت "اذکار بدیعه" ، نشان می دهند که نویسنده با ادبیات بهایی سر و کار دارد و از آن تأثیر پذیرفته است. همچنین است عبارات و ترکیبات: "بدایع مواهب الهیه"[۸] ، "روحی و ذاتی و حقیقتی لعزتک الفدا"[۹] ، "به یمن الطاف الهیه در جمیع عوالم و نشآت وجودیّه"[۱۰] ، "فروغ انوار الهیه و طلوع آثار ربانیّه"[۱۱] و …. ( که البته به ندرت در نامه ها مورد استفاده قرار گرفته اند و به نسبت تعداد نامه ها که ۱۳۱ عدد است ، چندان زیاد نیستند ) ؛ همگی گویای آن می توانند باشند که نویسنده نامه ها ، اعتقاد بهایی داشته است.

اما استناد به بهایی بودن حاجی میرزا حسن خان ، منشی سفارت انگلیس ، تنها به این چند جمله خلاصه نمی شود. وقتی نامه ها را به ترتیب زمانی بخوانیم ، نخستین جایی که می توان از آن به بهایی بودن میرزا حسن خان شک کرد ، جایی است که او در تاریخ ۲۵ ذی حجه ۱۳۰۵ق. از دیدار خود و میرزا اسدالله نام ، با والده و ناپدری مبصرالسلطنه سخن می گوید:

 

" مشهدی حاجی آقا داخل شد […] بعد از ورود به طوری خضوع و خشوع و پذیرایی به عمل آورد که فوق آن متصور نمی شد. حالت جناب آقا میرزا اسدالله را هم مشهود نظر دارید ، در این موقع زود بساط تبلیغ را منبسط می فرمودند ".[۱۲]

 

البته بعدا که نامه ها خوانده شود ، کاملا معلوم می گردد که میرزا اسدالله نیز بهایی و همچون میرزا حسن خان اهل اصفهان است. کسی که با تاریخ آیین بهایی اشنا باشد ، می داند که میرزا اسدالله مزبور باجناغ عبدالبها ، یکی از مبلغان بزرگ بهاییان و همان کسی است که حدود ۱۰ سال پس از نگارش این نامه ها ، صندوق حاوی جسد سید باب را از ایران به حیفا برد و به دست عبدالبها سپرد.

از آن جملات صریح فوق الذکر ، نکته ای دیگر نیز آشکار می شود که مبصرالسلطنه نه فقط با میرزا اسدالله اصفهانی آشنا ، بلکه به خوبی به روش او در تبلیغ آیین بهایی نیز آگاه بوده و به عبارت دیگر می توان فهمید که مبصرالسلطنه با بهاییان ارتباط بسیار نزدیک داشته است. ارتباط حاجی میرزا حسن و مبصرالسلطنه با آیین بهایی منحصر به این نامه نیست. جملات دیگری نیز در طی نامه ها به چشم می آید که هم بهایی بودن میرزا حسن خان را برملا می کند و هم ارتباط دوستانه مبصرالسلطنه را با بهاییان به نمایش می گذارد:

 

" مقرر فرموده بودید نوزده قران به آن شخص پریشان که از احباب [ = بهاییان ] است ، داده شود. وجه مزبور به ایشان تسلیم خواهد شد ".[۱۳]

 

" سابقا فرموده بودید باغی نزدیک شهر اگر پیدا شود ، ابتیاع نمایم. یکی از احباب که عازم ارض مقصود [ = عکا ، محل تبعید بهاءالله ] است ، باغی جدید که دیوار و ساخت آن تازه است ، بیرون دروازه قزوین ، نزدیک باغ جنب گلشن ، احداث نموده و سمت قبله آن را هم عمارت ساخته ، اراده فروش دارد ".[۱۴]

 

" سرکار مقرب الخاقان آقا میرزا اسدالله مستوفی ، از قرار معلوم به کاشان وارد و ایشان را دعوت فرموده اید. از مفاد مرقومه سرکار معلوم شد ایشان را شناخته اید. همشیره جناب مستطاب آقا میرزا اسدالله [اصفهانی] خودمان که در ارض اقدس [ = عکا ] تشریف دارند ، عیال ایشان است و از ابرار و اخیارند. وکالت امور اصفهان را به ایشان داده ام ، خیلی محترم و از واردین مقام معنویتند. در مسافرت مکه در مراجعت با ایشان بودیم ".[۱۵]

 

این آقا میرزا اسدالله مستوفی نیز اصفهانی بود و در تاریخ آیین بهایی به عنوان میرزا اسدالله وزیر معروف است که تقریبا مقارن با نوشتن همین نامه در دستگاه ظل السلطان ارج و مقام درخوری پیدا کرد و گر چه به نام بهایی اشتهار داشت ، اما به عزت و احترام زیست تا آن که پس از مشروطه او را به زندان افکندند و او مجبور شد برای ادای مطالبات حکومت ، املاک و اموال خود را به فروش برساند.[۱۶] 

در کتب و نوشته های بهاییان می توان رد پایی مختصر از حاجی میرزا حسن یافت و با همین مختصر نیز می توان فهمید که این شخص از دانشمندان و هنرمندان زمان خود بوده است. اما می بینیم که مشارالیه به دلیل بهایی بودن ، تنها به منشی گری در سفارت انگلیس تن درداده است. در زمان ناصرالدین شاه که مجال نفس کشیدن را از چنین شخص ارزشمندی نگرفتند ، او نیز همانند تمام بهاییان فرهیخته ، در سایه همان نفس کشیدن ، تنها توانست به کارهایی چنین اشتغال ورزد و جای اصلی فرهنگی خود را به دیگران واگذار نماید. در کتاب رسائل و رقائم میرزا ابوالفضل گلپایگانی به این شخص اشاره شده است:

 

" جناب آقا میرزا جواد ، داماد جناب مشکین قلم ، مذکور داشتند که جناب محبوب معظم مفخم ، حاجی میرزا حسن منشی سفارت سنیّه دولت علیّه انگلیس ، از برای چرچیل صاحب انگلیسی بعضی کتابها که صورت آن را تلگراف نموده بوده اند ، خواسته اند ".[۱۷]

 

در کتاب "مراسلات طهران" می توان به ارتباط دوستانه میرزا حسن خان و سیدنی چرچیل ، مترجم اول سفارت انگلیس پی برد و از آن جا که میرزا ابوالفضل گلپایگانی در کار خرید و فروش کتاب نبود و از مبلغان بزرگ بهایی در همان دوره در ایران بود ، می توان حدس زد که میرزا حسن خان کتب آیین بهایی را برای سیدنی چرچیل می خواسته است و آنها نیز این کار را بر عهده گلپایگانی نهاده اند.

نکته در خور تأمل آن که هنر و دانش حاجی میرزا حسن خان بسیار فراتر از اشارات مندرج در مقدمه کتاب مراسلات طهران و این اشارات کوتاه است. بنا به نوشته همین گلپایگانی که خود در میان دانشمندان دوره ناصری معروف و مشار بالبنان بود ، حاجی میرزا حسن خان اصفهانی از خوشنویسان و سره نویسان عصر خود بوده است. گلپایگانی در نامه ای که به میرزا رضاخان افشار قزوینی[۱۸] نوشت ، در جواب افشار که از نبودن سره نویسان نالیده بود ، نام تنی چند از آن اشخاص را بر کاغذ آورد:

 

" دیگری از نام داران این در و سرافرازان این کشور ، مهین پرستنده فرگاه یزدانی ، حاجی میرزا حسن خوشنویس اسپهانی است. جوانی آهسته و خردمند و دیندار و دانشوری هنرمند و هشیار است. گرد آلایش به دامن پاکش ننشسته و نام نامی اش به نافرمانی و بی پروایی آلوده نگـشته. شکـسته را نیک درست می نویسد و در کشور ایران در این هنر همال ندارد. به آمیغ ، درویش[۱۹] ، درویش درگاه اوست و شفیعا[۲۰] ، پوزش خواه فرگاه وی ".[۲۱]

 

چنان که پیداست حاجی میرزا حسن خان که در هنر خوشنویسی و دانش سره نگاری از برگزیدگان عصر خود به شمار می رفت ، به دلیل بهایی بودن ، از یک طرف تنها به شغل منشیگری و مترجمی سفارت انگلیس اشتغال داشت و از طرف دیگر برای رفع و رجوع اوضاع نابسامان خود ، مباشر امور اقتصادی مبصرالسلطنه شده بود و به همین خاطر مجبور بود با درگیریهای اقتصادی که فقط دردسرش بر او باقی می ماند ، روزگار بگذراند. در مقاله جستارهایی از تاریخ بهاییگری نوشته عبدالله شهبازی خوانده ام که او گفته است که چند تن از بهاییان در سفارتخانه ها به کار اشتغال داشته اند. شهبازی از این سخن چنین وانمود کرده که به خاطر آن که بعضی از بهاییان در سفارت انگلیس ( و هم چنین سفارت روسیه ) سمتی داشته اند ، وابسته به انگلستان بوده اند![۲۲] به راستی کسی چون حاجی میرزا حسن خان که به چندین هنر آراسته بود ؛ وقتی از امکانات دولتی و حکومتی نمی توانست بهره مند شود و در عین حال ممکن می شد که نزد خارجیان به کسب های رده دوم و سومی بپردازد که ربطی هم به هنرهایش نداشت ، جای آن نیست که به شهبازی و امثال او تذکر دهیم که باژگونگی تاریخ معاصر ایران از وارونگی تاریخ نویسی امثال او به وجود آمده است؟ بگذرم و به سخن اصلی خود بپردازم.

حاجی میرزا حسن بهایی بود ، ولی آیا اعتقاد مبصرالسلطنه چه می توانست باشد؟ از بعضی از اشاراتی که در نامه ها موجود است ، نه تنها به ارتباط نزدیک مبصرالسلطنه به بهاییان می توان پی برد ، بلکه در دو موضع می توان به اعتقاد او نیز شک کرد و او را در زمره بهاییان محسوب داشت. اما با این حال حکم قطعی دادن در باره مبصرالسلطنه آسان نیست و او ممکن است همچون میرزا حسین خان شجاع الدوله ( حاکم قوچان ) و همانند برخی دیگر از حاکمان شهرها در دوره قاجار ، قلبا به آیین بهایی روی آورده باشد ، اما در ظاهر بنا به موقعیت اجتماعی ، خود را از تشهیر بدین نام حفظ نموده و بالتبع خانواده اش نیز ممکن است که از بهایی بودن او بی خبر مانده باشند. حاجی میرزا حسن خان در نامه صد و بیستم ، به مبصرالسلطنه چنین نوشته است:

 

" به حق حقیقی در موارد هیچ کس ، مخصوص در موارد آن محبوب محترم ، به خطا و خیانت نبوده ام و الطاف کامله او ظلّ شأنه نخواهد گذاشت در نایره انفعال وارد باشم. اگر چه من و شما در مبادی امر به انتساب قدسیه هم قدم بوده ایم و مال و اموال من در سعه انتساب راجع به خود آن قدوه احباب بوده […] ".[۲۳]

 

معنا و مدلول این جملات ، به واقع نشان دهنده بهایی بودن مبصرالسلطنه است و گر نه دلیل ندارد که میرزا حسن خان او را "قدوه احباب" بخواند و یا آن که همقدمی خودشان را در "مبادی قدسیه" به او گوشزد کند. پیش از این نیز حاجی میرزا حسن با عبارات و جملاتی صریح ، شک مرا نسبت به بهایی بودن مبصرالسلطنه بر انگیخته بود:

 

" پس از ادای فرایض عبودیت ، معروض خاطر قدر میمنت مظاهر عالی می دارد که عرض مطلبی دارم و آن را به طور لری و سادگی ، بدون زواید معروض می دارم و آن این است که امرا نسبت خود را به امرالله [ = آیین بهایی ] می دهند و باید به قدر قوه و طاقت در خدمت امر [ = آیین بهایی ] کوشند . اگر امری را نداند که خیرش به امر [ = آیین بهایی ] راجع است ، به کلی از آن امر اجتناب نموده ، تبرّی جوید و جان مطلب این است که اسمعیل نام کلیمی که باقی دارد ، ورشکست شده ، دو پسرهای او که سابقا در همدان بوده و فعلا در تهران هستند از مؤمنین و مقبلین امر می باشند و از جمله نفوس خیلی محرومه و کثیر می باشند و از حالت سرکار عالی هم اطلاع دارند و از قراری که معلوم شد ، سرکار عالی همراهی نفرموده اید.

دو پسرهایش نزد فدوی آمده ، تفصیل را اظهار داشتند. فدوی گفتم البته سرکار اطلاع نداشته اند ، حالی که با اغیار [ = غیر بهاییان ] نهایت ملاطفت و عنایت همراهی و جانبداری داشته باشید ، از احباب و ملتمسین امر به طریق اولی.

دوستان را کجا کنی محروم        تو که با دشمنان نظر داری ".[۲۴]

 

با این وجود ، چنان که در باره بسیاری دیگر از متجددان دوره قاجار می توان حکم کرد ، بهایی شدن این گونه افراد ، شاید نه از سر اعتقاد ایمانی و سرسپردگی مذهبی ، بلکه تنها به علت آن بوده است که این گونه اشخاص در مقابل استدلالات بهاییان در امور مذهبی و اجتماعی سخنی نداشتند تا بگویند و در چنین حالتی تسلیم می شدند و بر درستی راه و رفتار آیین بهایی صحه می گذاشتند و در عین حال ، تسلیم خود را برملا نمی نمودند ، مبادا کسی بر آنان خرده ای بگیرد. از شواهدی که می توانم برای درستی استدلال خود ارائه نمایم ، گاهی خروج از اصول اعتقادی آیین بهایی است که توسط این اشخاص صورت گرفته است. گرفتن زن دوم توسط مبصرالسلطنه شاهدی است که با رفتار اجتماعی بهاییان مباینت دارد:

 

" شنیده ام سرکار عیال دیگر برده اید ، إن شاء الله به خیر است و به مبارکی مقرون. ولی دو عیال داشتن در رشته عقاید مخلص مرتبط نیست و راه ندارد ".[۲۵]

 

با این که دو عیال گرفتن ، مبصرالسلطنه را از تجدد خواهی دور می کند ، اما نشانه هایی که سرکار خانم اتحادیه برای نشان دادن تجدد مآبی مبصرالسلطنه برشمرده است ، به خوبی نشان می دهند که او دل از سنت ایرانی/اسلامی کنده و اگر بهایی هم نشده باشد ، دل کندن از آن سنت ها ، خواه ناخواه او را به بهاییان نزدیک ساخته است. مهم ترین نکته ای که من در نوشته هایم بر آن تأکید می کنم و خصوصا آن را در کتاب رستاخیز پنهان بسط داده ام ، این است که متجددان و روشنفکران معروف ایرانی یا اصولا بابی و بهایی بوده اند و یا آن که با این دو طایفه در ارتباط مستقیم قرار داشته اند. نقدی که اینک من بر کتاب مراسلات طهران می نگارم ، می تواند شاهدی جنبی برای این تئوری و همچنین تأییدی بر مطالب مندرج در کتاب "رستاخیز پنهان" باشد. حتی می توانم بگویم برخی از نشانه های تجددی که خانم اتحادیه برای مبصرالسلطنه آورده ، از زیر پر و بال بهاییان دور و برش درآمده است:

 

" محبوب جان من ، تعلیقه اخیره سرکار با قبض روزنامه اختر رسید. بیست و پنج قران از بابت روزنامه و دوازده هزار دینار از بابت قیمت کتاب خانم انگلیسی که جناب آقا میرزا اسدالله اظهار فرمودند ، نزد ایشان فرستادم ".[۲۶]

 

دیدیم که میرزا اسدالله بهایی بود و جالب تر خواهد بود اگر بدانیم که همین میرزا اسدالله اصفهانی مشترک روزنامه مزبور بود و برای دیگران هم روزنامه اختر می فرستاد. این موضوع مهم را می توان از نامه ای که اسدالله مذکور برای میرزا ابوالفضل گلپایگانی نگاشته ، دریافت:

 

" حال بهتر آن است که آن جناب [ به روزنامه اختر ] مکتوبی بنویسید به همان مضامین که فرموده بودید. در آن جا اشاره کنید بر این که سابقا خدمت اداره ، رقعه فرستادم و روزنامه خواستم که به اسم عالی جنابان میرزا اسدالله پستخانه بفرستید و از آن زمان تا به حال همه هفته روزنامه رسیده است ".[۲۷]

 

همان طور که به درستی خانم اتحادیه تذکر داده است ، کتاب مراسلات طهران ، از منابع مورد استفاده در باره نحوه خرید و فروش مستغلات و همچنین مأخذی درخور تأمل در باره چگونگی گسترش شهر طهران است. اما با توجه به مطالب مندرج در آن نامه ها ، به گمان من این کتاب می تواند یکی از منابع مطالعه تاریخ آیین بهایی ، جامعه شناسی بهاییان طهران و نشان دهنده گوشه ای از امور اقتصادی و روابط اجتماعی ایشان باشد. با نگاه به اسامی که میرزا حسن خان در مراسلاتش ذکر نموده و شرحی که بر روابط اقتصادی و اجتماعی خود با ایشان داده ، می توان فهمید برخی از نام های مهم این نامه ها ، متعلق به بهاییان اواخر دوره ناصری است. میرزا اسدالله اصفهانی ، میرزا اسدالله مستوفی ، میرزا محمود نراقی و پسرش میرزا عطاءالله ، آقا میرزا آقا ، میرزا اسدالله حکیم ، آقا سید ابوتراب ، وکیل الدوله ( میرزا آقا نور در اصفهان ) و …. از کسانی هستند که گاه گذرا و گاه به تواتر نامشان در این نامه ها آمده و حاجی میرزا حسن خان ضمن رفع و رجوع امور مبصرالسلطنه ، به امور اینان نیز توجه داشته و از موقعیت اجتماعی خود برای به راه انداختن گرفتاری های آنان نیز کوشش می نموده است.

با خواندن کتاب مراسلات طهران نکته ای دیگر نیز بر من مکشوف شد و آن این است که تا همین ایام از دوره ناصری که مقارن با انقلاب تنباکو است ، بین ازلیان و بهاییان ، آن جدایی کلی که از انقلاب تنباکو آغاز گشت و تا پیروزی مشروطه به طور کامل تثبیت شد ، هنوز صورت وقوع نگرفته بود. در نامه های حاجی میرزا حسن خان می توان بر روابط مشارالیه با برخی از ازلیان آگاه شد و شواهدی را نیز بر این ادعا یافت.

مهم ترین ازلی که با حاجی میرزا حسن خان مرتبط بود و به تواتر نامش در نامه ها آمده است و البته این ارتباطات ، هم به خاطر همکار بودنشان در سفارت انگلیس و هم به دلیل خرید و فروش باغ و زمین و خانه بوده ، میرزا شیخ علی یزدی است. میرزا شیخ علی نیز بنا به نوشته میرزا ابوالفضل گلپایگانی در زمره مهم ترین سره نویسان دوره ناصری قرار داشت[۲۸] و برادرش به نام شیخ محمد یزدی ( از کارمندان سفارت انگلیس در استانبول ) به اعتقاد و رفتار ازلی کاملا شناخته شده و فعال بود.[۲۹] از نامه ها می توان فهمید که شیخ علی مزبور در اواسط سال ۱۳۰۷ درگذشته و حاجی میرزا حسن خان را دچار غم و حسرت نموده است.[۳۰] در جایی از نامه ها نیز حاجی میرزا حسن اشاره می کند از آن جا که حاجی میرزا هادی دولت آبادی ( جانشین ازل در ایران ) از طلبکاران مرحوم شیخ علی یزدی بوده ، به دنبال وصول طلب های خود به فعالیت اشتغال داشته است.[۳۱] دیگر ازلی مذکور در این نامه ها ، برادرزاده صدر العلمای اصفهانی است که در نامه ای به تاریخ ۲۷ ربیع الثانی ۱۳۰۶ ، حاجی میرزا حسن خان با تذکر به این که با او سابقه دوستی دارد و به خانه اش مدعو بوده ، نام برده است.[۳۲] از این دو جالب تر ذکری است که حاجی میرزا حسن ، از فوت یکی از بهاییان به دست داده و در آن جا به میرزا ابراهیم خانی که ازلی بود ، اشاره نموده است:

 

" اراده داشتم مشروحا به تصدیع خاطر شریف بپردازم. از هموم و غموم وارده که از ارتقای جناب آقا سید اسدالله حکیم وارد است ، ممنوعم. روز گذشته ، مقرّب الخاقان ، میرزا ابراهیم خان منشی سفارت جمهوریه فرانسه ، طرف مغرب از شهر آمده ، مذکور نمودند که جناب حکیم پریشب مرفین خورده ، به سماوات قدسی حضرت رب العالمین صعود فرمودند و تمام دوستان متفقا پیغام داده اند که مخلص هر چه زودتر خود را به شهر رسانیده ، اغتشاشی که از دست تعرض بعضی اشرار همجوار آن مرحوم حاصل شده ، تسویه نماید. بدین لحاظ سریعا عازم شهر می باشم ، ببینم چه باید کرد. گویا در توصیه خودشان ، مخلص را دخالت داده اند ".[۳۳]

 

به اعتقاد من با توجه به شواهد دیگر ( مانند حاجی میرزا احمد مشرف کرمانی و شیخ الرییس ابوالحسن میرزا ) و هم چنین از شواهد موجود در کتاب مراسلات طهران ، می توان چنین گفت که دو جامعه ازلی و بهایی تا قبل از فعالیت صریح و تند ازلیان حوزه استانبول در دوره انتشار روزنامه قانون ، هنگام سر و صدای اتحاد اسلام و در زمان جنبش تنباکو ؛ هنوز با یکدیگر اختلاط داشتند و زمانی که ازلیان به صراحت به فعالیت های سیاسی دست زدند و علیه حکومت قاجار به مبارزه سیاسی پرداختند ، بهاییان تا آن جا که ممکن بود ، حساب خود را از ازلیان تفریق کردند و به طور کل از آنان کناره گرفتند. به عبارت دیگر تفریق مذهبی بین ازلیان و بهاییان در پی داعیه "من یظهره اللهی" بهاءالله صورت گرفت و حدّ فارق اجتماعی آنان ، فعالیت های سیاسی بود که ازلیان در سال های پایانی دوره ناصری بدان دست زدند. در این زمان کسانی که در این ارتباطات مایل به فعالیت های سیاسی بودند ، به ازلیان تمایل یافتند و به جرگه آنان داخل شدند. این جدایی به خوبی از آغاز شورش علیه انحصارنامه تنباکو تا دوره مشروطیت قابل تشخیص و بررسی است.

در پایان مقال لازم می دانم که طبق معمول نقدهای کتاب ، به اشتباهاتی که در چاپ کتاب صورت گرفته نیز اشاره ای بکنم. نخستین ایرادی که من بر این کتاب دارم این است که چرا تصویری از هیچ یک از نامه ها نیامده است. به اعتقاد من خیلی بهتر بود به جای انداختن عکس دروازه های طهران ، نمایی از کاروانسرای عصر ناصری ، کاخ ناصرالدین شاه و نقاشی از یک خانم ایرانی در حال گردش که هیچ ارتباط منطقی با مطالب مندرج در نامه ها نداشت ، چند صفحه از آن مراسلات گراور می گشت.

دوم آن که "طهران" را در قدیم با "ط" می نوشتند و در دهه های اخیر از لج بهاییان با "ت" می نویسند و گر چه به اعتقاد من نوشتن هر دو شکل ، نه در ظاهر و نه در معنا ، شهر را ویران نمی کند! ، اما منطقی است که یک نویسنده تکلیف خود را با این کلمه معلوم کند. اگر نویسنده ای طهران را با"ط" می نویسد ، همه جا این کار را بکند و هم چنین بالعکس. جالب آن که لغت طهران ، بر روی جلد این کتاب به هر دو صورت نوشته شده است.

 سوم ، اشتباهات املایی و چاپی کتاب مراسلات طهران است که یا در حروف چینی اتفاق افتاده و یا در خواندن نامه ها. از آن جا که به مشکل بودن کار خواندن اسناد قدیمی واقفم ، در این مورد به هیچ وجه وقوع اشتباهات را حمل بر ناتوانی مصحح این مراسلات نمی نمایم. تا کسی صفحه ای از نوشتجات قدیمی را به دست نگیرد و سعی برخواندن رسم الخط های دوره قاجار نکند ، ارزش و دشواری مطالعه و نشر اسناد و مراسلات آن عصر را نخواهد دانست. در اشتباهاتی که در متن کتاب رخ داده ، نکته این جا است که برخی از آنها به دلیل ناآشنایی مصحح با اصطلاحات بهایی صورت گرفته و اشتباهاتی که به خاطر بد خواندن سندها ، به متن کتاب راه پیدا کرده ، اندک است و کمتر از آن ، اشتباهات حروف چینی است که نشان می دهد ، مصحح ، دقت قابل تأملی بر مقابله و رفع نواقص نسخه چاپی صورت داده است. با آن که من عکسی از نامه ها ندیده ام ، اما به قراین ، به اصلاح مواردی از این اشتباهات که بدان برخورده ام ، اشاره می نمایم تا اگر ناشر و یا تدوینگر محترم کتاب مراسلات طهران که از مورخان بزرگوار تاریخ معاصر است ، این نقد را مطالعه نمود ، در چاپ های بعد ، به اصلاح آن مبادرت نماید:

۱)    ص ۴۶: اذکار بدیهه ← اذکار بدیعه

۲)    ص ۶۷: این مراسله را با این جدّ ← این مراسله را تا این حدّ.

۳)    ص ۶۸: تشکر امیر ← تشکر آمیز.

۴)    ص ۸۰: میرزا حسین خان ← میرزا حسن خان.

۵)    ص ۸۱: منافی رأی شریف سرکار عالی نموده باشد ← منافی رأی شریف سرکا رعالی نبوده باشد.

۶)    ص ۱۱۴: میرزا حسین خان ← میرزا حسن خان.

۷)    ص ۱۱۴: مخصوص نبودند سرکار را اطلاع دهم ← مخصوص نمودند سرکار را اطلاع دهم.

۸)    ص ۱۳۳: روحی و ذاتی و حقیقتی به حضرتک الفدا ← روحی و ذاتی و حقیقتی لحضرتک الفدا. کاملا مشخص است که در متن عربی نمی توان حرف "باء" را از کلمه منفصل کرد و مانند فارسی به صورت "به" نوشت ، ضمن آن که این حرف اصولا "لام" است ، نه "باء".

۹)    ص ۱۳۳: باقی [ = باغی ] دارد ، ورشکست شده ← باقی دارد ، ورشکست شده. در اصطلاح عامه ، "باقی دارد" ، یعنی پول کم آورده است.

۱۰)                        ص ۱۴۱: چند شب قبل در خانه ، ارباب ← چند شب قبل در خانهء ارباب.

۱۱)                        ص ۱۵۶: در کارهای سرکار دقیقم و احتیاط ← در کارهای سرکار دقیقم و [با] احتیاط.

۱۲)                        ص ۱۷۵: روحی و ذاتی و حقیقتی به عزتک الفدا ← روحی و ذاتی و حقیقتی لعزتک الفدا.

۱۳)                        ص ۲۵۱: با قرب وسیله این مهجور را مستحضر دارید ← به اقرب وسیله این مهجور را مستحضر دارید.

۱۴)                        ص ۲۵۹: دست رسول را با حدّ مرسول مقبول ندانستم ← دست رسول را به أخذ مرسول مقبول ندانستم.

۱۵)                        ص ۲۶۸: حامله بودن مشارالیه ← حامله بودن مشارالیها. ( اگر نسخه اصل اشتباه است ، در پاورقی باید توضیح داده شود )

۱۶)                        ص ۲۷۰: مشارالیه میل ندارد در حالت حمل به کاشان بیاید ← مشارالیها میل ندارد….الخ.

۱۷)                        ص ۲۹۷: سرکار هادی خان یا میرزا ابوالقاسم خان ، دام اجلالها ← دام اجلالهما.

۱۸)                        ص ۳۱۴: اجماد آتش ← اخماد آتش.

۱۹)                        ص ۳۱۴: "این شخص از رایحه استشمام ننموده است". بین دو لغت "رایحه" و "استشمام" ، احتمالا یک لغت ساقط شده است.

۲۰)                        ص ۳۳۶: "متین و رابطه فخیم قدیمی که سال ها است مابین متحقق است". قبل از لغت "متین" احتمالا یک لغت افتاده است.

۲۱)                        ص ۳۶۱: بدل یا یتحللی ← بدل ما یتحللی.

۲۲)                        ص ۳۹۱: از هموم و عموم وارده ← از هموم و غموم وارده.

۲۳)                        ص ۳۹۵: میرزا مشهدی خان ← میرزا مهدی خان.

چنان که نوشتم ، مجددا تأکید می نمایم که بیان این اغلاط ، تنها به خاطر تصحیح متن در آتیه ایام است و نه از سر خرده گیری و ایراد یابی که ارج خانم اتحادیه بسیار بیش از آن است که به چند ایراد عربی یا فارسی ، وهنی بر مقام تاریخ نگاری ایشان وارد آید.

تا آن جا که من خبر دارم ، در تاریخ معاصر ایران ، این نخستین کتابی است از نوشته های یک بهایی که توسط انتشارات غیر بهایی منتشر گشته است. البته پر واضح است که دست اندرکاران انتشار این نامه ها ، وقوفی به محتوای مراسلات و اعتقاد نویسنده آنها نداشته اند و گر نه به چنین عملی دست نمی زدند تا عاقبت زندگانی خود را به ابهام و ایهام تبدیل نمایند! من همواره گفته ام: تاریخ آیین های بابی و بهایی طلسم تاریخ نویسی ایرانی است و همگان از آن چه که به "ترس" معروف است ، خود را از این وادی کنار کشیده اند. مورخان یا مطلقا بابی و بهایی را حذف کرده اند و یا آن که به دروغ رنگ اسلام به آن زده اند. من انتشار این کتاب را به فال نیک می گیرم که پس از سال ها که تنها خاطرات و تاریخ های ازلیان منتشر می شد ( خصوصا پس از انقلاب اسلامی ) ، اینک روزنه ای به وجود آمده است تا از سر ناآشنایی با تاریخ و آثار بهاییان ، نوشته های آنان به دست نشر سپرده شود!

 



[۱]. اتحادیه ، منصوره ؛ مراسلات طهران ؛ انتشارات کتاب سیامک و نشر تاریخ ایران ؛ پاییز ۱۳۸۴ ؛ ص ۱۴۹.

[۲]. نمی دانم خانم اتحادیه بر اساس چه مطلبی ، استنتاج کرده است که میرزا حسن خان از اقوام مادری مبصرالسلطنه بوده است.

[۳]. همان جا ، ص ۲۰ و ۲۱.

[۴]. همان جا ، ص ۲۲ و ۲۳.

[۵]. در نامه ها و مراسلات مزبور چنین چیزی ذکر نشده است ، زیرا در آن دوره زمانی ، پسران مبصرالسلطنه کوچک بوده اند. خانم اتحادیه این موضوع را احتمالا از خانواده مبصرالسلطنه که نامه های مربوطه را در اختیار ایشان نهاده اند ، چنین کسب اطلاع کرده است. مبصرالسلطنه در اوایل دوره پهلوی که حکم لغو القاب صادر شد ، نام فامیل ناصری را برای خود برگزید و اسناد فوق الذکر توسط نوه ایشان ، خانم ناهید ناصری ( انتخابی ) ، در اختیار خانم اتحادیه قرار گرفته است.

[۶]. اتحادیه ،  ص ۲۳ و ۲۴. البته در روایت خانم اتحادیه از ملاقات ادوارد براون و مبصرالسلطنه ، اشتباهی رخ داده است. آن شب آنان میهمان آگانور ارمنی بودند و از متن نیز بر نمی آید که مبصرالسلطنه موسیقی دان بوده باشد. کسی سه تار زده است و حضار آواز خوانده اند و این امر ما را مجاز نمی کند که او را موسیقی دان بدانیم.

[۷]. همان جا ، ص ۴۶.

[۸]. همان جا ، ص ۵۵.

[۹]. همان جا ، ص ۱۷۵.

[۱۰]. همان جا ، ص ۱۹۷.

[۱۱]. همان جا ، ص ۳۳۵.

[۱۲]. همان جا ، ص ۱۲۵.

[۱۳]. همان جا ، ص ۲۰۱.

[۱۴]. همان جا ، ص ۲۵۳.

[۱۵]. همان جا ، ص ۳۰۶.

[۱۶]. فاضل مازندرانی ، اسدالله ؛ ظهورالحق ؛ جلد ششم ؛ ص ۱۶۸.

[۱۷]. گلپایگانی ، میرزا ابوالفضل ؛ رسائل و رقائم ؛ به کوشش روح الله مهرابخانی ؛ مؤسسه ملی مطبوعات امری ؛ ۱۳۴ بدیع ؛ ص ۳۴۷.

[۱۸]. میرزا رضا خان افشار در زمانی که در سفارت ایران در استانبول کار می کرد ، آثاری را در ارتباط با پارسی سره نویسی چاپ نمود که من کتاب "الفبای بهروزی" را دیده ام و در باره دو اثر دیگر به نام های "پروز نگارش" و "نوآیین" تنها خوانده ام. او از مدافعان سرسخت سره نویسی بود و مدتی کوتاه با گلپایگانی مزبور که سرآمد سره نویسان عصر ناصری به شمار می رفت ، مکاتبه داشت.

[۱۹]. مقصود درویش عبدالمجید طالقانی است که خط شکسته را به جایگاه رفیعی رسانید. درویش زمانی از قزوین به اصفهان رفت و رحل اقامت افکند و در سال ۱۱۸۵ق. درگذشت. او شعر نیز می سرود.( لغت نامه دهخدا )

[۲۰]. مقصود میرزا شفیعا هراتی است. در باره او و میرزا حسن [؟] گفته اند: اثنان لا ثالث لهما. شفیعا در نقاشی ، تذهیب و هنرهای دیگر نیز استاد بود و شعر نیز می سرود. ۸۵ سال زندگی نمود و تنها یک بار به هندوستان سفر کرد و دوباره به هرات بازگشت و بالاخره در هرات به سال ۱۰۸۱ق. درگذشت. ( لغت نامه دهخدا )

[۲۱]. گلپایگانی ، ص ۴۸۰.

[۲۲]. روزنامه جام جم ، ۱۶ مرداد ۱۳۸۲.

[۲۳]. اتحادیه ، ص ۳۸۲.

[۲۴]. همان جا ، ص ۱۳۳ و ۱۳۴.

[۲۵]. همان جا ، ص ۳۷۶.

[۲۶]. همان جا ، ص ۶۴.

[۲۷]. نامه ای منتشر نشده از میرزا اسدالله اصفهانی به میرزا ابوالفضل گلپایگانی.

[۲۸]. گلپایگانی ، ص ۴۸۱.

[۲۹]. گلپایگانی ، میرزا ابوالفضل ؛ کشف الغطا ؛ ص ۱۱۹.

[۳۰]. اتحادیه ، ص ۲۴۵.

[۳۱]. همان جا ، ص ۳۴۳.

[۳۲]. همان جا ، ص ۱۶۶.

[۳۳]. همان جا ، ص ۳۹۱.

Comments are closed.