جوابیه شماره ۲ به آقای موسی فقیه حقانی

 

تورج امینی

۱۲/۱/۱۳۸۷

جوابیه شماره ۲ به آقای موسی فقیه حقانی

جناب حقانی

جوابیه مطول شما را خواندم و بیش از هر چیز دو نکته برایم جالب بود. اول این که در این نامه که سرشار از خواسته های متفرقه و دستورات متتابعه! بود ، موضوع خاص و تازه ای مطرح نشده و تفصیل یا تکرار همان مطالبی بود که در نامه اولتان نوشته ، خصوصا که چند صفحه آن نامه را عینا دوباره کپی پیست نموده و در این نامه نیز آورده و در عین حال بسیاری از مطالب را دو یا سه بار تکرار فرموده بودید. دوم این که فهمیدم نه تنها عذرخواهی کردن برای شما سخت است ، بلکه پذیرش عذرخواهی بنده نیز برای شما دشوار بوده است و گر چه آن را تحسین آمیز خوانده اید ، اما در عین حال با تعجب و توجیهات بسیار اضافی به آن نگریسته اید. بنابراین در این نامه تا حدی که خوانندگان محترم احساس خستگی نکنند ، جواب مطالبی را می نویسم که بیشتر مربوط به شخص خودم است و در کنار آن به رفع برخی از شبهات ذهنی شما هم می پردازم. شاید بتوان گفت محور و اساس نامه دومتان موضوع "عذرخواهی" من است. تقریبا بسیاری از مطالب جوابیه تان حول همین محور می چرخد. لذا لازم است که موضوع را باز کنم و توضیحاتی بنویسم تا گمان های نادرستی که به ذهن شما خطور کرده و سعی نموده اید آن را به خوانندگانتان منتقل نمایید ، پاک شود.

جناب حقانی ، من از شما عذر خواستم تا به شما و خوانندگان نوشتار خود نشان دهم که می توانم شرط انصاف را برای "مناظره" ( حتی از نوع نیم بند اینترنتی ) به جا بیاورم. وقتی شما نوشتید که از این به بعد هر چه به نام شما نوشته شود ، جواب خواهید داد ، یعنی به صورت ضمنی قبول کردید که حاضرید پای میز مناظره بنشینید. البته هم من و هم شما به خوبی می دانیم که نامه نگاری اینترنتی ، میز مناظره نیست. مناظره حقیقی در عالم مطبوعات این است که اگر شما در روزنامه پر تیراژ جام جم علیه بهائیان مقاله نوشتید ، بهائیان این مجال را داشته باشند که در همان جا جواب شما را بدهند. بنابراین دعاوی شما و دوستانتان مبنی بر این که ایستاده اید تا کسی جواب منطقی بدهد ، به جایی بند نیست. هر وقت اعلام نمودید که حاضرید جواب های بهائیان را در روزنامه جام جم منتشر سازید ، اولین قدم را در راه گفتگوی حقیقی و انصاف برداشته اید. به دوستانتان بفرمایید مدتی است همین طور سرپا ایستاده اند و خسته می شوند ، لطفا بفرمایند بنشینند!

علی ایّ حال ، وقتی نخستین نامه شما به دستم رسید ، من سه راه پیش رو داشتم. یکی آن که به تند نویسی علیه شما ادامه دهم ، شواهد ادعای خود را در اشتباه بودن حرکت شما مبسوط کنم و معلوم سازم که جناب عالی مطالب کتاب مرا به عنوان تحقیق خود منتشر نموده اید و توجیهاتتان بلاوجه است ؛ دوم این که هیچ توجهی به نوشته شما نکنم و مانند بسیاری از فرهیختگان بهائی نامه شما را هباء منثور بپندارم و سوم آن که وارد مناظره بشوم و من شق اخیر را انتخاب نمودم. منتها لازم بود که در این صورت اولین شرط مناظره را که احترام به طرف مقابل است ، به جا بیاورم. نکته ای که شما توجه نفرمودید این بود که تا قبل از آن که به اسم بنده جوابی عنایت بفرمایید ، کسی قصد مناظره و گفتگو با شما نداشت. تغییر ساختار ادبی جوابیه شماره ۱ من به شما از همین جهت بود و از آن جا که این روش به مذاق شما سازگار نیست و با آن آشنایی ندارید ( زیرا روشتان از ابتدایی که شروع به نوشتن راجع به آیین بهائی کرده اید ، تهمت و افترا زدن بوده است و البته مثلا نام آن را تحقیق علمی هم نهاده اید! ) به جای آن که شما نیز از بهائیان عذر بخواهید و پای همین میز مجازی و کوچک مناظره بنشینید ، به حساب خودتان دست پیش را گرفته اید و برای عذرخواهی من ، بیانات بی مصداق فرموده و آن را "خود مشت ومالی" خوانده اید! شما تصور کرده اید که عذرخواهی من برای این بوده است که من به گوشه ای از اشتباهات خودم پی برده و حق را به جانب شما داده ام. از همین رو در مجموع چشمانتان از شادی برق زده و البته چند صفحه از جوابیه تان نیز حول همین موضوع می چرخد. به عنوان مثال نوشته اید:

" آقای امینی ، راستش ، این چرخش ۱۸۰ درجه ای تان ، قدری شگفت  زده ام کرد. از آن درشت گویی ها و رجزخوانی های اولیه ، حسابی پوست انداخته اید! نمی دانم تنها من و دوستانم از این موهبت برخوردار شده ایم ، یا اصلاح کلی در رفتارتان نسبت به منتقدان بهائیت ، صورت گرفته است؟

[…] پاره ای از جملات شما در جوابیه شماره یکتان ، البته ، موهم این معنا است که عذرخواهی شما از به قول خودتان «درشت گویی ها» و «متلک پرانی ها»ی پیشین ، جنبه مصلحتی داشته و تمهیدی برای باز ماندن باب گفتگو است ، مثل این که نوشته اید: «من قلم سرکش خودم را رام می کنم و از شما عذر می خواهم تا باب مفاهمه باز بماند». اگر چنین باشد ، باید بگویم چنانچه اذعان دارید که هتاکی و پرخاش به منتقدان ، روشی «نادرست» است ، بهتر است عذرخواهی از این امر ، تنها به انگیزه اصلاح خطاها صورت گیرد ؛ حال می خواهد بحث و گفتگویی با امثال من در کار باشد یا نباشد ".

گر چه قصد نداشتم به عقب بازگردم و نوشته های شما را توضیح و تفسیر کنم ، اما مطالبی که شما در جواب اخیرتان نوشته اید و علی رغم عذرخواهی من ، دوباره مرتبا به مقالات قدیم بنده اشاره نموه و انتقادات تند من علیه خودتان را آورده اید تا به خواننده جوابیه تان چنین بنمایانید که تورج امینی تندی کرد و حالا عذر خواسته ( و بنابراین تمام بهائیان باید بیایند و از موسی حقانی عذر بخواهند! ) ، مرا مجبور می سازد که به گذشته نقبی بزنم و برای خواننده این نوشتار توضیح بیشتری بدهم که چه اتفاقی بین من و شما رخ داده است و چرا "شما" باید از من عذر می خواستید ، اما حالا که من عذر خواسته ام ، شما در کمال بی انصافی به حساب خود ، میدان را فراخ یافته و صفحاتی چند از جوابیه دومتان را به قول خودتان به "رجز خوانی" اختصاص داده اید.

داستان بین من و شما از این قرار است که وقتی مقاله شما ( راجع به مانکجی صاحب ) را در ویژه نامه ایام دیدم ، طبیعتا از حرکتی که کرده بودید و مطالب کتاب مرا بدون ذکر نام کتاب ، استفاده نموده بودید ، ناراحت شدم و مقاله تندی علیه شما نوشتم. بدون تردید اگر در ایران قانون کپی رایت ارزشی داشت و یا این که دادگاهی بود که به حرف بهائیان هم توجهی می کرد ، هیچ نیاز به تندنویسی علیه شما نبود. یک شکایت ، همه کارها را ردیف می نمود ؛ هم شواهد نقض کپی رایت به دادگاه ارائه می شد و هم نسبت موهنی که در باره "ادای دین به جاسوسان" به بنده عنایت فرموده بودید ، مورد بازخواست قرار می گرفت.

اما هر کس نداند ، شما که در باره بهائیان تحقیق می فرمایید ، به خوبی می دانید که نه تنها در ایران قانون کپی رایت کارکرد ندارد و نه تنها دادگاهی نمی توان پیدا کرد که بهائیان را ارج بنهد ، بلکه بهائیان تنها در این دو سه سال که امکان ایجاد سایت دارند ، جایی برای حرف زدن و احقاق حق ( آن هم از نوع مجازی اینترنتی! ) پیدا کرده اند. عکس العمل من در قالب یک مقاله اینترنتی ، طبیعی بود. حالا اگر مقاله ام لحنی تند داشت و این لحن به مذاق شما خوش نیامده است ، این قدر جرأت و انصاف داشته ام که از شما به خاطر لحنم ( و نه به خاطر محتوای مطالبم ) عذر بخواهم. اما شما که چنین جرأت و جسارتی نداشته اید ، از عذرخواهی بنده به هیجان آمده و در دومین پاراگراف از نامه دومتان نوشته اید که اگر "دلایل منطقی و مقنع" بر خطای شما ارائه شود ، "قطعا پوزش" خواهید خواست و همچنین در انتهای همین نامه به جدّ و ابرام از بنده خواسته اید نسبت به اتهاماتی که به شما و دوستانتان ( در مقاله آقای موسی فقیه حقانی و دزدیدن تاریخ ) زده ام به "اثبات مستدل" بپردازم. در جای دیگر دوباره نوشته اید:

" مقاله پیشین شما ( با عنوان: آقای موسی فقیه حقانی و دزدیدن تاریخ!) از دو ویژگی  برخوردار بود:

   1. لحن و ادبیات توهین آمیز 

   2. اشتمال بر ادعاها و اتهامات گوناگون.

مثلا ضمن تند گویی به نویسندگان ایام ، مقالات آنان را «بی سر و ته» خوانده بودید. این تعبیر ، حاوی یک داوری یا بهتر بگویم اتهام است: بی سر و ته بودن مقالات. نیز این جانب را به «توسل به تمام دروغها و دزدیهای تاریخی ، برای منکوب کردن مخالف» متهم ساخته و گفته اید که «به صورت غیر اخلاقی و غیر منصفانه ، تاریخ» می نویسم.

پوزش اخلاقی شما از درشت گویی های خویش ، نظرتان را پیرامون صحت و سقم این گونه داوریها و اتهاماتِ (صریح یا ضمنی) به طور شفاف معلوم نمی سازد. لذا این سؤال همچنان باقی است که: مقالات ایام ، به چه دلیل منطقی و قانع کننده ای ، «بی سر و ته» است؟ و آیا من در چالش با حریف ، متوسل «به تمام دروغها و دزدیهای تاریخی» شده و تاریخ را «به صورت غیر اخلاقی و غیر منصفانه» می نویسم و اگر پاسخ ، مثبت است ، دلیل منطقی و مُقنِع این اتهام سنگین چیست؟ ضروری است نظرتان را به طور صریح و مستدل در مورد این امور بیان دارید ".

بنده با کمال میل بخشی از خواسته شما را در این جوابیه به جا می آورم ، اما چنان که بر بنده معلوم گشت ، شما منش و روشتان با بنده فرق دارد. زیرا در همان ابتدا وقتی مشاهده نمودید که اعتراض من نسبت به عملکرد شما شدید است ، به جای آن که از حرکت اشتباه خود در قبال نوع استفاده از مطالب کتاب بنده عذر بخواهید ، در نامه اولتان برای جلب ترحّم خواننده ، به خود زنی و یا به قول خودتان به "خود مشت و مالی" پرداخته اید و متن توجیهی عجیبی تحویل بنده داده اید که برای شروع ، بررسی آن را مفید می دانم. من در "جوابیه شماره ۱" ، بزرگوارانه متعرض این توجیهات ناموزون شما نشدم ، اما وقتی نامه دومتان را خواندم و مشاهده نمودم که قصد دارید از عذرخواهی من بل بگیرید ، آب را گل آلود بفرمایید و توپ را به زمین بنده بیاورید ، مرا ملزم نموده اید که شرحی مبسوط در این باب بنویسم و قضاوت را بر عهده خوانندگان بگذارم.

توجیهات بلاوجه شما در نامه نخستتان و در ماست مالی حرکت اشتباهتان این است:

" باید بگویم که این کار ، یعنی تصریح به نام شما و کتابتان در «متن» مقاله و سپس گریختن از ذکر نام شما و کتابتان در «پاورقی»های ریز و زیر مقاله ، به انگیزه سانسور نام کتاب شما و جازدن مطلب به عنوان تحقیقات خویش ، آن هم با باقی گذاشتن دم خروسی بزرگ و خنده دار در محل دزدی! یعنی کپی کردن عین پاورقی شما در کتابتان (ر.ک: سند شماره ۲۳) در پی نوشت مقاله ام ( بدون آنکه حتی یک سند در مقاله خود آورده باشم ) ، کمی بیش از حد «تنبلی» ( و باید بیفزایم: تنبلی مفرط همراه با «بلاهت» و «ناشیگری» فوق العاده ) می خواهد ، و حقیر باید بسیار بسیار «تنبل» ، و علاوه بر آن ، نهایت درجه «کودن» تشریف داشته باشم که با این کار به قول شما: عامدانه و رندانه! ، مفت مسلم ، خود را مضحکه جناب عالی و دیگران سازم! زیرا فردی چون من که به آبروی خود نهایت درجه اهمیت را می دهد ، هرچقدر هم تنبل باشد ، حاضر به این گونه بازی با آبروی خویش نیست. پس واقعیت ماجرا چه بوده است؟ هیچ! نیمی از پاورقی مقاله من ، که حاوی نام شما و مشخصات کتابتان بوده ، به دلیل اشکالات فنی ، از قلم افتاده است!

کسانی که بویژه با عالم مطبوعات سر و کار دارند ، با این گونه اتفاقات پیش بینی نشده آشنایند و متأسفانه از این نوع اشتباهات ناخواسته در مقالات ایام ۲۹ باز هم وجود دارد […] با توجه به دلایل و توضیحات فوق الذکر عبارت «ر.ک: سند۲۳» ، برخلاف ادعای شما ، گواه آن است که من در مقاله ام راجع به مانکجی ، به اثر شما ارجاع داده  بوده ام ( جز این ، موارد دیگری از ارجاعات به کتاب شما بوده که متاسفانه ، به طور ناخواسته ، در اثر بروز اشکالات مزبور ، حذف شده است ). چنان که گفتم ، ارجاع به کتاب شما ، در راستای اهداف من در تدوین مقاله قرار داشته و از آن ابایی نداشته و ندارم ، و لذا در بازبینی ، بازنویسی و تکمیل مقاله ام ( که اینک در سایت حاضر ، موجود است ) چنان که می بینید ، در موارد متعدد به کتابتان ارجاع داده ام ".

اولا: من تعجب می کنم که شما با این سابقه مطبوعاتی که دارید ، نوشته اید: ذکر عبارت "ر.ک. سند ۲۳" در پاورقی شماره ۲۶ مقاله تان ، دال بر این است که از کتاب من استفاده کرده اید! دلالت چنین ادعایی چه چیز است؟ اگر من ویژه نامه ایام را نمی دیدم و علیه شما مقاله ای نمی نوشتم ، کدام یک از خوانندگان مقاله ای که شما در باره مانکجی صاحب نوشتید ، می فهمیدند که یکی از مراجع اصلی مورد استفاده شما کتاب من بوده است؟! آیا تنها لغت "سند" ، آن هم در میان پاورقی های ریز و زیر مقاله ، نشان خواهد داد که شما از کتاب "اسنادی از زرتشتیان معاصر ایران" استفاده نموده اید؟ بنده عرض می کنم که خیر ، اگر کسی به آن پاورقی مراجعه نماید ، چون شما در مؤسسه تاریخ معاصر غالبا با اسناد سر و کار دارید ، گمانش به اسناد آن مؤسسه خواهد رفت و دست آخر هم خواهد گفت که حتما اشتباهی در ذکر پاورقی صورت گرفته است.

ثانیا: بنده با نوشتن و چاپ کتاب یا مقاله ناآشنا نیستم و این که فرموده اید: "نیمی از پاورقی[های] مقاله من از قلم افتاده است"! ؛ به هیچ وجه چنین اتفاقی امکان عقلی و عملی ندارد. در مقاله ویژه نامه ایام ، ارجاعات شما ۲۹ عدد است ، ولی در سایت ایام این ارجاعات به ۵۳ عدد می رسد و چگونه ممکن است که در نوشتن ، تایپ ، بازخوانی و چاپ مقاله ای ، ۲۴ عدد پاورقی آن هم به طور یک یا دو درمیان مفقود الاثر بشود و در عین حال ترتیب پاورقی هایی که مفقود نشده ، به هم نخورد؟! این احتمال وجود دارد که جای یکی دو عدد پاورقی جا به جا شود یا یکی دو عدد پاورقی از قلم بیفتد ، اما تو را به خدا فکر نکنید که ما از پشت کوه آمده ایم!

ثالثا: دم خروس در مقاله شما منحصر به عبارت "ر.ک. سند ۲۳" نیست. دم های خروس بسیاری در آن جا پیدا است که در مقاله تندم علیه شما ، به آنها اشاره ای ننمودم و حتی پس از دیدن توجیهات شما در نخستین نامه تان ، بزرگوارانه متعرض آنها نشدم و در جوابیه شماره یک از خیر ذکر آنها گذشتم. اما در نامه دومتان چون خودتان خواسته اید ، اصرار نموده اید و ضمنا شبهه انگیزی کرده اید ، در این جا برخی را ذکر می کنم. جناب حقانی ، چند عدد از دم های خروس شما این است ، لطفا آنها را تحویل بگیرید:

ــ اولین و بصری ترین دم خروس مقاله شما ، عکسی بود که از مانکجی صاحب و همسرش منتشر نمودید. این عکس را برای نخستین بار در یک کتاب ، خود من منتشر ساخته ام و پیش از آن در مجلات و کتاب های تاریخی آیین زرتشتی از آن عکس اثری به چشم نمی خورد. اما این عکس ، نخستین قرینه بصری برای من بود که کتاب بنده از مراجع شما بوده است و اصلا برای من اهمیت ندارد که من اولین فرد منتشر کننده این عکس باشم یا نباشم. این عکس را نه من گرفته ام و نه در آسمان پیدا نموده ام ؛ ضمن آن که ممکن است امروزه ده ها نفر آن را به مدد نرم افزارهای کامپیوتری داشته باشند. سال ها قبل از این که قصدی برای نوشتن کتاب در باره زرتشتیان داشته باشم ، آن عکس را در منزل یکی از بهائیان دیده بودم و الحمدلله این موضوع را به یاد داشتم و زمانی که تصمیم گرفتم به کتاب خود عکس هم ضمیمه نمایم ، آن را امانت گرفته و منتشر ساختم. اقرار می فرمایید که این عکس بسیار زیبا و در نوع خود کم نظیر است ، خصوصا از این بابت که در دوره ناصرالدین شاه ، مردی با زنش نشسته و عکس گرفته و البته این را هم می دانیم که چنین کاری فقط در میان اقلیت های دینی مرسوم بوده است.

این عکس و نخستین پاراگراف مقاله شما که از نظر انشایی کاملا شبیه مطالب بنده در کتاب اسناد زرتشتیان بود ، بنده را واداشت که به متن و مراجع مقاله شما رجوع کنم و هر چه بیشتر بگردم ، در متن مقاله تان ، مطالب کتاب اسناد زرتشتیان را بسیار ببینم ، ولی در ارجاعات اثری از نام آن کتاب اصلا نیابم! طبیعتا در آن وقت بسیار ناراحت شدم و علیه شما مقاله ای تند نوشتم. وقتی شما عکس العمل شدید بنده را ملاحظه فرمودید ، چون ویژه نامه ایام به صورت کاغذی منتشر شده و تیر از شست رها شده بود و دیگر کاری نمی شد کرد ، در سایتی که به همین منظور فراهم آورده بودید ، به حک و اصلاح آن مقاله پرداختید تا وانمود کنید: از یک طرف ، اتفاق "حذف نام کتاب اسناد زرتشتیان" در مراجع مقاله شما ، به دلیل "اشکالات فنی" بوده و در "عالم مطبوعات" این امر طبیعی است! و از طرف دیگر نیز خودتان را شخصی منصف قلمداد کنید و بار اشتباهاتتان را با عبارت "ویرایش دوم با اضافات و تکمیلات" از دوش برداشته و بر زمین بگذارید.

چون شما خیلی علاقه مند هستید که بنده با شما به صورت علمی برخورد نمایم ، لذا تطابق متن هر دو مقاله شما را با متن کتاب اسناد زرتشتیان وجهه همت خود قرار می دهم و از خواننده این نوشتار می خواهم کمی حوصله به خرج داده و این بحث علمی را که لزوما همه اش بحث ارجاع و تطابق ارجاعات است ، تحمل نماید. می خواهم همه با هم ببینیم که جناب عالی پس از اصلاح مقاله تان و در "بازبینی ، بازنویسی و تکمیل مقاله" که در "موارد متعدد" ( نهایتا پنج مورد که من در این جا طبیعتا به آنها اشاره نمی نمایم ) به کتاب بنده ارجاع داده اید ، چه اتفاقی افتاده است.

برای این که خواننده این نوشتار از ارجاعات بنده و همچنین عملیات محیرالعقول شما گیج نشود ، در مطالبی که پس از این می نگارم ، مقاله کاغذی ویژه نامه ایام ۲۹ را به عنوان "مقاله الف" و مقاله اصلاح شده در سایت اینترنتی ایام را "مقاله ب" می خوانم و همچنین پاورقی های مربوطه را به جهت مقایسه ، در متن نوشته و داخل کروشه می آورم: 

ــ دومین دم خروس:

در ص ۱ کتاب اسناد زرتشتیان نوشته ام:

" مانکجی در سال ۱۸۱۳م./ ۱۳۲۸ق. در موراسومالی یکی از بخش های بندر سورات به دنیا آمد. اجدادش از زرتشیانی بودند که در زمان صفویه از ایران به هندوستان مهاجرت کرده بودند. وی پنج ساله بود که انگلیسیان فعالیت های خود را از بندر سورات به بمبئی منتقل نمودند و بنابراین زرتشتیانی که در مؤسسات اداری گمرک به کار مشغول بودند و یا فعالیت های تجاری می نمودند ــ من جمله پدر او ــ به بمبئی رفته ، رحل اقامت افکندند.[ پاورقی: پارسی نامه ( پارسیان نام آور و پرآوازه هند ) ، فروهر ، س دهم ، ش ۵ ، ص ۱۶ ـ ۲۲ ] مانکجی در جوانی وارد خدمات بازرگانی شد و پیشکاری برخی از بازرگانان را بر عهده گرفت و به اقتضای شغلش به نقاط مختلفه هندوستان سفر کرد […] ".

شما در اولین و بخش هایی از دومین پاراگراف در "مقاله الف" نوشته اید:

" مانکجی لیمجی هوشنگ هاتریا سال ۱۸۱۳م./ ۱۳۲۸ق. در یکی از بخش های بندر سورات هند به دنیا آمد. ادعا می شود اجدادش از زرتشتیانی بودند که در زمان صفویه از ایران به هند مهاجرت کردند. پدرش جزء کارکنان دولت انگلیس در سورات بود. با انتقال فعالیت های انگلیسی ها از سورات به بمبئی ، پدر او به بمبئی رفته در آن جا اقامت گزید.

مانکجی در جوانی وارد خدمات دولتی و نظامی شد و پیشکاری برخی از تجار را به عهده گرفت و به نقاط مختلفه هند سفر کرد. منابع طرفدار وی معمولا از ذکر روشن و شفاف مشاغل و مأموریت هایش طفره می روند ، به ویژه شغل صندوقداری او در ارتش هند بریتانیا مطرح نمی شود و یا به شکلی مبهم از کنار آن می گذرند. همچنین نقشش به عنوان یک نیروی اطلاعاتی کتمان می شود. در ۱۵ سالگی ( ۱۸۲۸/۱۲۴۴ ) همراه وزیر مختار انگلیس روانه سند هندوستان شد. شغل و منصبش در این سفر تحویلداری نقدی پول دولت بود که باید به مصارف قشون می رسید. به عبارت روشنتر او صندوقدار قشون استعماری انگلیس در سند بود.[ پاورقی: رشید شهمردان ، تاریخ زرتشتیان ، تهران ، سازمان انتشارات فروهر ، ۱۳۶۳ ، ص ۶۱۹ ] ".

شما سپس در "مقاله ب" اولین و دومین پاراگراف را به این شکل درآورده اید:

" مانکجی  لیمجی‌ هوشنگ‌ هاتریا سال‌ ۱۸۱۳م/ ۱۳۲۸ق‌ در یکی‌ از بخشهای‌ بندر «سورات» هند به‌ دنیا آمد. در اواخر قرن شانزدهم گجرات توسط اکبرشاه ضمیمه قلمرو مغولان هندوستان شده و بندر سورات مرکز معتبر و مهمی برای تجارت باغرب شد.[ پاورقی: کای بار ، دیانت زرتشتی (مجموعه سه مقاله) ، ص۱۴۰ ] ادعا می‌شود اجدادش‌ از زرتشتیانی‌ بودند که‌ در زمان‌ صفویه‌ از ایران‌ به‌ هند مهاجرت‌ کردند. پارسیان هند در زمان ترکتازی استعمارگران پرتغالی در منطقه به همکاری با آنها پرداختند. با تسلط انگلستان بر هند پارسیان اولین گروهی بودند که با آنها همکاری کردند. پدر مانکجی نیز‌ جزء کارکنان‌ دولت‌ انگلیس‌ در سورات‌ بود. با انتقال‌ فعالیت های‌ انگلیسی‌ها از سورات‌ به‌ بمبئی ، پدر او به‌ بمبئی‌ رفته‌ در آن جا اقامت‌ گزید.[ پاورقی: رشید شهمردان ، تاریخ زرتشتیان ، تهران ، سازمان انتشارات فروهر ، ۱۳۶۳ ، ص ۶۱۸  و  جهانگیر اشیدری ، تاریخ پهلوی و زرتشتیان ، تهران ، انتشارات هوخت ، ۲۵۳۵ ، صص ۴۲۵ ـ ۴۲۶  و پارسی نامه ، فروهر ، س ۱۰ ، ش ۵ ، صص ۱۶ ـ ۲۲ ] مانکجی در جوانی وارد خدمات دولتی و نظامی شد […] ".

اولا: شما در "مقاله الف" برای پاراگراف نخست مأخذی ذکر نفرموده اید و انشای شما معلوم می سازد که مأخذ تان در وهله اول کتاب بنده است.

ثانیا: با این که گفته اید منابع طرفدار مانکجی از شغل صندوقداری اش در قشون انگلیس چیزی نمی نویسند ( و منظورتان به من بوده ) یا مبهم از کنار آن می گذرند ، اما عجب آن که مأخذ شما در نقل این مطلب ، کتاب آقای رشید شهمردان ، دانشمند معروف زرتشتی است که بسیار طرفدار مانکجی بوده است!

ثالثا: واضح است که پس از اعتراض من ، شما دست و پای خودتان را گم کرده و در "مقاله ب" در پاراگراف اول یک جمله ای نه چندان باربط اضافه نموده و سپس در ادامه ، مطالبی را کم و زیاد کرده و نهایتا در پاراگراف دوم به سه مرجع ، ارجاع داده اید. اما باید بگویم که شما بسیار بدشانس تر از آن هستید که تصورش را بفرمایید و در این نقل و انتقالات یک اشتباهی را مداوما مرتکب شده اید که با هزار بار تکمیل و ویرایش ، دیگر نمی توانید آن را پاک کنید. در این دم خروس ، هر چه هم که دست و پا بزنید ، همه چیز علیه شما است و معلوم می شود که مطلقا در ادعاهای خود مبنی بر اشکالات فنی و مطبوعاتی! صادق نبوده اید.

اشتباه مربوطه که هم در "مقاله الف" و هم در "مقاله ب" شما را گرفتار کرده ، این است که سال ۱۸۱۳ میلادی که تاریخ تولد مانکجی بوده ، مطابق با سال ۱۳۲۸ قمری نیست و این اشتباه در چاپ کتاب بنده رخ داده است! من هم تا مدت ها از این غلط فاحش مطلع نبودم تا این که یکی از دوستان غیر بهائی ام که شغلش ویراستاری و طبعا شخص دقیقی است ، پس از مطالعه کتاب اسناد زرتشتیان این موضوع را به من تذکر داد. موضوع وقتی قابل تعمق می شود که بنویسم در هر سه مأخذی که شما در "مقاله ب" برای مطالب خودتان ذکر کرده اید ، سال تولد مانکجی به یک صورت و متفاوت با کتاب اسناد زرتشتیان است و این مطلب نشان می دهد که شما نه تنها در نوشتن "مقاله الف" از این مراجع استفاده ننموده اید ، بلکه پس از "بازبینی و اصلاح" مقاله تان ، حواستان به اصلاح متن نیز نبوده است:

مقاله پارسی نامه در مجله فروهر:

" وی به سال ۱۸۱۳ میلادی ، مطابق ۱۲۳۰ هجری زاده شد. زادگاه او دهکده موراسومالی در حوزه بندر سورات می باشد ".

کتاب تاریخ زرتشتیان ، تألیف مرحوم شهمردان:

" مانکجی صاحب خلف مرحوم لیمجی بن مرحوم هوشنگ بن […] بن رام پوچا ، در سنه ۱۲۳۰ هجری ۲۱ آذرماه قدیم  ۱۸۱۳ در قصبه موراسومالی که از توابع بندر سورات می باشد […] مولود مسعود ایشان اتفاق افتاد ".

کتاب تاریخ پهلوی و زرتشتیان ، تألیف مرحوم اشیدری:

" تولد در سنه ۱۲۳۰ هجری ، ۲۱ آذرماه قدیم ( ۱۸۱۳ میلادی ) ( ۱۱۸۲ شمسی ) در قصبه موراسومالی از توابع بندر سورات ".

این که در چاپ کتاب اسناد زرتشتیان چگونه چنین اتفاقی رخ داده است ، بر من معلوم نیست. دست نوشته این کتاب در سازمان اسناد مفقود شد! و طبیعتا کسانی که کار را کارشناسی نمودند ، فقط به ویرایش ادبی آن پرداختند و ظاهرا مطابقه ای صورت نگرفته است.

وقتی من متن های شما را مشاهده می نمایم ، برای من واضح می گردد که شما ، تا قبل از اصلاح مقاله تان ، اصلا مقاله پارسی نامه در مجله فروهر را به چشم خود ندیده بودید و شاید هنوز هم ندیده باشید و عجب است که در چند جای هر دو مقاله "الف" و "ب" به آن ارجاع داده اید! همچنین مطمئنم زمانی که مقاله "الف" را می نوشتید ، کتاب آقای اشیدری را هم ندیده بودید ، اما زمانی که به ویرایش مقاله عجیب و غریب خود پرداختید ، به آن رجوع کردید( شواهدش را در همین دم خروس ها نشان خواهم داد ). اما کتاب آقای شهمردان را از همان ابتدا دیده و مورد استفاده قرار دادید. اما من نمی دانم کدام قانون در نگارش "مطالب علمی" این اجازه را به شما داده است که وقتی کتابی یا مقاله ای را اصلا ندیده اید ، آن را در مراجع خود ذکر بفرمایید و در عین حال از کتابی که استفاده کرده اید ، نام نبرید؟ چنان که نشان خواهم داد ، جای تعجب این جا است که من و شما با این همه تفاوت در افق های اعتقادی ، فکری و ادبیاتی ، چگونه این قدر انشا و مراجع نوشته هایمان مطابقت دارد! نامه اول شما ۲۵ صفحه و نامه دوم شما ۳۵ صفحه است و در سراسر این ۶۰ صفحه ، "داعیه نگاه و رفتار علمی" که شما خود را متولی آن شمرده اید ، جگر آدم را پایین می آورد. چگونه به خود اجازه می دهید با این اعمال ، آن ادعاها و خواسته ها را از خود صادر بفرمایید؟

ــ سومین دم خروس:

در ص ۹ و ۱۰ کتاب اسناد زرتشتیان نوشته ام:

" انجمن اکابر پارسیان حدود ۲۵ سال مبلغ جزیه را توسط مانکجی پرداختند و هدایا و پیشکش های بسیاری را تقدیم شاه و درباریان نمودند تا این که بالاخره با ارتباطات مستقیم و غیرمستقیم از طریق پایتخت های اروپایی ، وزیران مختار انگلیس در ایران ، کارمندان سفارتخانه های اروپا ، مقامات عالی رتبه فرانسوی همچون کنت دو گوبینو و علی الخصوص وزیر مختار انگلیس ــ ر.ف. تامسون ــ و همچنین همراهی علمایی چون آقا سید جواد امام جمعه کرمان[ پاورقی: باستانی پاریزی ….] ؛ توانستند ناصرالدین شاه را راضی به الغای حکم جزیه نمایند. شاه مزبور در رمضان ۱۲۹۹/ جولای ۱۸۸۲ این حکم را صادر کرد.[ پاورقی: صورت حکم در "تاریخ پهلوی و زرتشتیان" صفحه ۴۳۶ تا ۴۳۸ آمده است ] […] مانکجی به مناسبت این موفقیت جشن مفصلی را در تاریخ ۷ صفر ۱۳۰۰ در باغ ظهیرالدوله برپاساخت و بسیاری از بزرگان ، اعیان ، علما و درباریان را دعوت کرد و خود نیز نطقی جامع و مفصل در باره اوضاع زرتشتیان ایران ایراد نمود.[ پاورقی: همان جا ، ص ۴۳۲ ؛ متن کامل این نطق در ماهنامه فروهر ، س ۱۱ ، ش ۵ تا ۹ آمده است ] ".

شما در "مقاله الف" نوشته اید:

" مانکجی‌ با پرداخت‌ هدایا و پیشکش‌های‌ بسیار [به] شاه‌ و درباریان‌ و با ارتباطات‌ مستقیم‌ و غیرمستقیم‌ از طریق‌ پایتخت های‌ اروپایی ، وزیران‌ مختار انگلیس‌ در ایران ، کارمندان‌ سفارتخانه‌های‌ اروپا ، مقامات‌ عالی‌ رتبه‌ فرانسوی‌ همچون‌ کنت دوگوبینو و خصوصاً‌ وزیر مختار انگلیس‌ ــ ر.ف. تامسون‌ ـ توانست‌ شاه‌ ایران‌ را به‌ الغای‌ حکم‌ اسلامی‌ «جزیه» وادارد. جزیه ، مالیات‌ سرانه‌ای‌ است‌ که‌ اسلام‌ ( در ازای‌ مالیاتهای‌ معمول‌ اسلامی‌ که‌ اهل‌ کتاب‌ از پرداخت‌ آن‌ معافند ) از پیروان‌ ادیان‌ دیگر می‌گیرد و در واقع ، هزینه‌ حراست‌ حکومت‌ اسلامی‌ از جان‌ و مال‌ و امنیت‌ اقلیت های‌ دینی و ارائه‌ خدمات‌ شهروندی‌ به‌ آنها است. این‌ حکم‌ در ۱۲۹۹ق/ جولای‌ ۱۸۸۲ صادر شد.[ پاورقی: صورت حکم‌ در تاریخ‌ پهلوی‌ و زرتشتیان ، صفحه‌ ۴۳۶ تا ۴۳۸ آمده‌ است. ] مانکجی‌ به‌ مناسبت‌ این‌ امر ، جشن‌ مفصلی‌ در تاریخ‌ ۷ صفر ۱۲۹۹ در باغ‌ ظهیرالدوله‌ برپا ساخت. خـود نیز نطقی‌ جامع‌ و مفصل‌ درباره‌ اوضاع‌ زرتشتیان‌ ایران‌ ایراد کرد.[ پاورقی: همان جا ، ص ۴۳۲. متن‌ کامل‌ این‌ نطق‌ در ماهنامه‌ فروهر ، س‌ ۱۱، ش‌ ۵ تا ۹ آمده‌ است. ] ".

و سپس شما همین متن را در "مقاله ب" آورده ، اما پاورقی ها را بدین شکل درآوردید:

پاورقی اول: " متن حکم‌ در تاریخ‌ پهلوی‌ و زرتشتیان ، صفحه‌ ۴۳۶ تا ۴۳۸ آمده‌ است ".

پاورقی دوم: " در تاریخ پهلوی و زرتشتیان ، صص۴۳۹ – ۴۵۱ خلاصه خطابه مانکجی درج شده است. ( متن‌ کامل‌ این‌ نطق‌ در ماهنامه‌ فروهر ، س‌ ۱۱ ، ش‌ ۵ تا ۹ آمده‌ است ) ".

اولا: انشای متن نشان می دهد که منبع نوشتاری شما ، کتاب بنده بوده ، نه کتاب تاریخ پهلوی و زرتشتیان.

ثانیا: من نمی دانم شما در "مقاله الف" چرا تاریخ ۷ صفر ۱۳۰۰ را به سال ۱۲۹۹ مبدل ساخته اید و همین اشتباه طبعا به "مقاله ب" نیز منتقل شده است؟! البته حدس می زنم که پیش خود تصور فرموده اید که من اشتباه کرده ام و به حساب خودتان آن تاریخ را اصلاح نموده اید و این کار ، خود مجددا نشان می دهد که منبع نوشتار شما کتاب من بوده است ، زیرا در "تاریخ پهلوی و زرتشتیان" در  ص ۴۳۲ ، تاریخ مزبور ماه صفر سال ۱۳۰۰/ دسامبر ۱۸۸۲ ذکر شده! و شما البته از این که صدور حکم الغای جزیه در رمضان ۱۲۹۹ بوده ، باید به سادگی به این موضوع پی می بردید و متن بنده را دستکاری نمی فرمودید. این موضوع نشان می دهد که تا پیش از اعتراض من ، شما کتاب آقای اشیدری را اصلا ندیده اید و در زمان اصلاح مقاله ، همه حواستان به درست کردن پاورقی ها بوده و دیگر به این نکات ریز توجه ننموده اید.

ثالثا: شما مانند تمام شواهدی که در این نوشتار می آورم ، در پاورقی های "مقاله الف" ، عینا پاورقی های کتاب مرا درج کرده اید ، اما در "مقاله ب" ، برای این که نشان دهید مطلب را از جای دیگر برگرفته اید ، آنها را کمی دستکاری نموده اید. در این جا در اولین پاورقی از "مقاله ب" ، لغت "صورت" را به "متن" تغییر داده! و برای درست کردن دومین پاورقی ، همت فرموده ، لای کتاب آقای اشیدری را هم باز کرده و به حساب خود مرجع خطابه مانکجی را به متن اضافه نموده اید که نشان دهید ارجاع اصلی شما کتاب آقای اشیدری بوده است ، اما متأسفانه اشتباه بزرگتر را که قبلا در باره تاریخ جشن داده بودید ، مورد توجه قرار نداده و اصلاح ننموده اید.

رابعا: کتاب آقای اشیدری منبع اطلاعات شما نیست ، زیرا به هیچ وجه ، تفکیک و تقسیم بندی که بنده از سیر الغای جزیه و افراد متنفذ فوق الذکر به دست داده ام ، در آن کتاب نیامده است. شاهد دیگر آن که در کتاب آقای اشیدری ذکری از همکاری کنت دو گوبینو در الغای جزیه نیست و من این موضوع را از جای دیگر به متن افزوده ام ، همچنان که دخالت آقا سید جواد امام جمعه را با ذکر مرجع نوشته ام و شما از این موضوع خوشتان نیامده و آن را حذف فرموده اید! دلیل این کار شما هم کاملا معلوم است. شما نمی خواهید پای یک امام جمعه را به الغای یکی از احکام اسلامی باز کنید ، حالا اگر بفهمید که این امام جمعه با بابی ها آبگوشت می خورده ، نمی دانم که چه حالی بشوید!

ــ چهارمین دم خروس:

در ص ۵ کتاب اسناد زرتشتیان نوشته ام:

" مانکجی صاحب پس از یک سال و دو ماه به کرمان رفت و فعالیت های فوق الذکر را در آن جا نیز صورت داد و ضمنا به ماهان رفت و با "رحمت علی شاه" قطب دراویش نعمت اللهی ، روابط دوستی عمیقی ایجاد نمود و از جانب رحمت علی شاه به درویش فانی ملقب گردید.[ پاورقی: پارسی نامه ، همان مأخذ ، ش ۶ ، ص ۱۰ تا ۱۵ ] مانکجی در اکثر مکاتبات و مطالبی که پس از این نگاشته ، خود را به این لقب معرفی نموده است ".

شما در "مقاله الف" نوشته اید:

" مانکجی‌ پس‌ از یک‌ سال‌ و دو ماه‌ به‌ کرمان‌ رفت‌ و فعالیت های‌ فوق‌ را در آن جا نیز سامان‌ داد و ضمنا به‌ ماهان‌ رفت‌ و با رحمت‌علی‌شاه – ‌قطب‌ دراویش‌ نعمت‌اللهی‌ – روابط‌ دوستی‌ عمیقی‌ به هم‌ زد و از جانب‌ وی‌ لقب‌ درویش‌ فانی گرفت.[ پاورقی: پارسی‌نامه ، همان‌ مأخذ ، ش‌ ۶ ، صص‌ ۱۰- ۱۵ ] مانکجی‌ در اکثر مکاتبات‌ و مطالبی‌ که‌ پس‌ از این‌ نوشته ، خود را به‌ این‌ لقب‌ معرفی‌ می‌کند ".

و سپس همین متن را در "مقاله ب" آورده ولی پاورقی را بدین شکل تغییر داده اید:

" تاریخ پهلوی و زرتشتیان ، ص۴۲۷ و پارسی‌نامه ، همان‌ مأخذ ، ش‌ ۶ ، ص‌ ۱۰- ۱۵ ".

اولا: انشای متن معلوم می سازد که مرجع شما ، کتاب بنده است و نه جای دیگر و چنان که قبل از این نشان دادم ، شما اصلا مقاله پارسی نامه را ندیده اید. شما برای این که نشان دهید مطلب را از کتاب آقای اشیدری برگرفته اید ، صفحه ای که او اشاره به گرفتن لقب درویش فانی نموده ، یافته و به متن اضافه کرده اید.

ثانیا: این که از روی دست بنده نوشته اید که مانکجی در اکثر مکاتباتش پس از درویش فانی شدن ، خود را با این لقب معرفی می نماید ؛ ممکن است محبت فرموده و مآخذ و منابع این مکاتبات را برای بنده و دیگر دوستان روشن بفرمایید؟ یا توضیحی در این باب مرقوم کنید؟!

ــ پنجمین دم خروس:

در ص ۷ کتاب اسناد زرتشتیان نوشته ام:

" وی پس از این مدت اقامت به سفر پرداخت و از طریق آذربایجان ، کردستان و کرمانشاه به عتبات عالیات رفت. در عراق عرب به سیاق خلق و خوی خود که با همگان نشست و برخاست داشت ، با بابیان و بهائیان ارتباط برقرار کرد و تا پایان عمر با میرزا حسین علی نوری ــ معروف به بهاءالله ــ مکاتبه داشت.[ پاورقی: آرشیو سازمان اسناد ملی ایران ، شماره تنظیم ۲۹۵۰۰۳۲۶۶ ]

شما در "مقاله الف" و عینا در "مقاله ب" نوشته اید:

" وی پس از این مدت اقامت به سفر پرداخت و از طریق آذربایجان ، کردستان و کرمانشاه به عتبات عالیات رفت. در عراق عرب با بابیان و بهائیان ارتباط برقرار کرد و با میرزا حسین علی بهاء مکاتبه داشت.[ پاورقی: آرشیو سازمان اسناد ملی ایران ، شماره تنظیم ۲۹۵۰۰۳۲۶۶ ] ‌‌بهائیان‌ می گویند مانکجی‌ که‌ مدتی‌ در سلک‌ نظام‌ بود برای‌ حل‌ و فصل‌ مسائل‌ ایرانیان‌ زرتشتی‌ در حدود سال‌ ۱۲۷۰ق.‌ از طریق‌ بغداد وارد ایران‌ شد ، در بغداد با بهاء ملاقات‌ کرد و هر چند به‌ او مؤ‌من‌ نشد ، اما محب‌ شد(!) ".

اولا: در این جا هم با دقت در انشای متون ، واضح است که منبع سخن شما کتاب بنده بوده است و نه آرشیو سازمان اسناد ملی ایران.

ثانیا: شما در ادامه مطلبتان مرتکب اشتباهی شده اید که به نظر من مورخان بهائی نیز مرتکب شده اند و حتی اگر به مفاد شرح حالی که من و دیگر مورخان زرتشتی نوشته ایم ، مهم تر از آن شرحی که خود مانکجی در باره زندگی اش به دست داده ( که می دانم گر چه در منابع ذکرش را کرده اید اما آن را نخوانده اید! ) و عجب تر از همه شرحی که خودتان نوشته اید! ، باید متوجه می شدید که مانکجی در سال ۱۲۷۰ به عراق عرب نرفته است. لطفا نفرمایید که فرموده اید "بهائیان می گویند" ، زیرا اگر شما فهمیده بودید که مورخان بهائیان اشتباه گفته اند ، چندین صفحه را به این موضوع اختصاص می دادید و قلمفرسایی می نمودید!

ــ ششمین دم خروس:

در ص ۱۳ کتاب اسناد زرتشتیان نوشته ام:

" میرزا ابوالفضل گلپایگانی […] ضمن این که معلمی مدرسه شبانه روزی مزدیسنان را بر عهده داشته [ پاورقی: مانکجی ، قانون نامچه ، ص ۲۷ ] ، منشی و مسؤول مکاتبات مانکجی نیز بوده است ".

شما در "مقاله الف" نوشته اید:

" میرزا ابوالفضل گلپایگانی علاوه بر منشیگری تجارتخانه مانکجی ، معلمی مدرسه شبانه روزی مزدیسنان را بر عهده داشت[ پاورقی: مانکجی ، قانون نامچه ، ص ۲۷ ] ".

و در "مقاله ب" ، متن و پاورقی را بدین شکل تغییر داده اید:

"او معلمی مدرسه مزدیسنان و منشیگری تجارتخانه اش را به یک بهائی یعنی ابوالفضل گلپایگانی سپرد[ پاورقی: مانکجی ، قانون‌ نامچه ص‌۲۷ و شرح‌ احوال‌ میرزا ابوالفضائل  صص‌ ۵۵-۵۷ ] ".

اولا: گر چه در این جا ناپرهیزی کرده و انشای متن را کمی عوض فرموده اید ، اما منبع شما باز کتاب بنده است ، نه کتاب قانونامچه. زیرا در هر دو مقاله ، بدون این که قبلا به کتاب "قانون نامچه" اشاره ای فرموده باشید ، کتابشناسی "قانون نامچه" را به صورت کامل ذکر ننموده اید و این عیب بدین علت در متن شما رخ داده است که من پیش از این ، در متن خود به آن مرجع اشاره ای نموده ام و کتابشناسی اش را به صورت کامل آورده ام و در بار دوم ، لازم نبوده است که کتابشناسی را کامل ذکر کنم. اما شما که مطلب را از کتاب بنده برداشته و بار اولتان بوده به این منبع اشاره می نمودید ، می بایست کتابشناسی کامل و دقیق آن مأخذ را می آوردید. این نشانه ای از کپی پیست کردن است.

ثانیا: کاملا مشخص است که اضافه کردن مأخذ جدید در "مقاله ب" برای رد گم کنی بوده زیرا ، در همین دو مقاله ای که نوشته اید ، قبل از بیان این موضوع ، در جای دیگر به منشیگری و معلمی مدرسه ابوالفضایل اشاره نموده و مأخذش را هم نوشته اید و دیگر لازم نبود که این کار را در جای دیگر مقاله تکرار بفرمایید.

ــ هفتمین دم خروس:

در ص ۷ کتاب اسناد زرتشتیان نوشته ام:

" مانکجی پس از یک سال اقامت در بغداد به بمبئی رفت و گزارش اعمال و اقدامات خود را به انجمن اکابر پارسیان بازگفت. در همان سال ــ ۱۲۸۰ق. ــ کتاب اظهار سیاحت ایران را که فی الواقع شرح مختصر ایام اقامتش در ایران بود ، به زبان گجراتی و فارسی چاپ کرد. انجمن اکابر نیز نامه ها و مکاتبات او را در ۴ مجلد انتشار داد.[ پاورقی: اشیدری ، تاریخ پهلوی و زرتشتیان ، ص ۴۲۸ ] در سال ۱۲۸۲ق. به ایران بازگشت و این بار با همت و اراده ای قوی تر اهداف خود را دنبال نمود. در کرمان با حاجی سید جواد امام جمعه و حاجی محمد کریم خان کرمانی ــ رییس شیخیه ــ ملاقات نمود و روابط صمیمانه برقرار کرد ".

شما در "مقاله الف" نوشته اید:

" ‌‌مانکجی‌ پس‌ از یک‌ سال‌ اقامت‌ در بغداد ، در۱۲۸۰قمری به‌ بمبئی‌ رفت‌ و گزارش‌ اعمال‌ و اقدامات‌ خود را به‌ افراد مافوق‌ خود ارائه‌ کرد. در همان‌ سال‌ ــ ۱۲۸۰ق‌ ــ کتاب‌  "اظهار سیاحت‌ ایران" را که‌ درواقع‌ شرح‌ مختصر ایام‌ اقامتش‌ در ایران‌ بود به‌ زبان‌ گجراتی‌ و فارسی‌ چاپ‌ کرد. انجمن‌ اکابر نیز نامه‌ها و مکاتباتش‌ را در ۴ جلد انتشار داد[ پاورقی: اشیدری ، تاریخ پهلوی و زرتشتیان ، ص ۴۲۸ ] در ۱۲۸۲ق‌ به‌ ایران‌ بازگشت. در کرمان‌ با حاجی‌ سید جواد امام‌ جمعه‌ و حاجی‌ محمدکریم‌خان‌ کرمانی‌ ــ رئیس‌ شیخیه‌ ــ ملاقات‌ نمود و روابط‌ صمیمانه‌ برقرار کرد. ".

اما در "مقاله ب" ضمن این که متن شما همان متن "مقاله الف" است ، پاورقی را بدین شکل ذکر نموده اید:

پاورقی: [ شرح‌ احوال‌ جناب‌ میرزا ابوالفضائل‌ گلپایگانی ، صص‌ ۶۲-۶۳ ] 

اولا: انشای متن ها نشان می دهد که منبع شما کتاب بنده بوده است ، نه کتاب مرحوم اشیدری یا شرح حال جناب ابوالفضایل.

ثانیا: پاورقی "مقاله ب" احتمالا اشتباه است و مربوط به موضوع نباید باشد ( این کتاب در دسترسم نیست که مطابقه نمایم ).

ثالثا: در کتاب آقای اشیدری در ص ۴۲۸ یا پیش از آن ذکری از این که در سال ۱۲۸۰ انجمن اکابر کتاب های مانکجی را منتشر نمود ، نیست و این خود دلیل کافی است بر این که شما باید کتاب مرا به عنوان منبع ذکر می نمودید. جملات آقای اشیدری در ص ۴۲۸ را ذیلا می آورم و هیچ نیازی به توضیح نیست که متن ایشان چقدر با متن بنده و شما فرق دارد:

" با کشتی بخار روانه بمبئی شدند و در آن جا کتاب سیاحت ایران را تصنیف کردند و چهار جلد اقدامات ایشان در بهبود حال زرتشتیان ساکن یزد و کرمان نیز چاپ شد ".

ــ هشتمین دم خروس:

در ص ۱۱ کتاب اسناد زرتشتیان نوشته ام:

" زندگی پر مخاطره و پرزحمت او که تماما صرف بهروزی زرتشتیان ایران گردید ، در رمضان ۱۳۰۷ق./ فوریه ۱۸۹۰م. در تهران به پایان رسید. او دو بار ازدواج نمود ، یک بار در هندوستان با هیرابایی نام و ثمره این ازدواج پسری به نام هرمزدجی و دختری به نام دوسی بایی بود. پس از مرگ همسرش ، در ایران با فرنگیس نام ــ دختر هرمزدیار بندار کرمانی ــ عقد نکاح بست اما از این ازدواج فرزندی به وجود نیامد. خانواده های "خراس" و "داور" در هندوستان از اخلاف هرمزدجی باقی و برقرارند.[ پاورقی: اشیدری ، تاریخ پهلوی و زردشتیان ، ص ۴۵۲ و ۴۵۳ ] ".

شما در "مقاله الف" نوشته اید:

" زندگی‌ او در رمضان‌ ۱۳۰۷ق./ فوریه‌ ۱۸۹۰م‌. در تهران‌ به‌ پایان‌ رسید. او دو بار ازدواج‌ کرد: یک‌ بار در هند با «هیرابایی» نام‌ که‌ ثمره‌ آن‌ پسری‌ به‌ نام‌  هرمزدجی و دختری‌ به‌ نام‌ دوسی‌ بایی بود. پس‌ از مرگ‌ همسر هندیش ، در ایران‌ با فرنگیس‌ نام‌ ــ دختر هرمزد یار بندارکرمانی‌ ــ ازدواج‌ کرد ، اما از وی‌ فرزندی‌ نیاورد. خانواده‌های‌ خراس و داور در هندوستان‌ از اخلاف‌  هرمزدجی باقی و برقرارند. [ پاورقی: همان ، صص ۵۲ ـ ۵۳ ] ".

و در "مقاله ب" نوشته اید:

" زندگی‌ او در رمضان‌ ۱۳۰۷ق/ فوریه‌ ۱۸۹۰م‌ / ۱۲۶۹شمسی در تهران‌ به‌ پایان‌ رسید. او دو بار ازدواج‌ کرد: یک‌ بار در هند با «هیرابایی» نام‌ که‌ ثمره‌ آن‌ پسری‌ به‌ نام‌  «هرمزدجی» و دختری‌ به‌ نام‌ «دوسی‌ بایی» بود. پس‌ از مرگ‌ همسر هندیش در بمبئی ، در ایران‌ با فرنگیس‌ نام‌ ــ دختر هرمزد یار بندار کرمانی‌ ــ ازدواج‌ کرد ، اما از وی‌ فرزندی‌ نیاورد.[ پاورقی: اشیدری، تاریخ‌ پهلوی‌ و زرتشتیان، ص‌ ۴۲۸] خانواده‌های‌ خراس و داور در هندوستان‌ از اخلاف‌  هرمزدجی اکنون نیز برقرارند. [ پاورقی: همان، صص‌ ۴۵۲ – ۴۵۳‌ ] ".

اولا: به نظر می رسد زمان تبدیل "مقاله الف" به "مقاله ب" از روی بی دقتی در چند مرجع آخر ، اختلالی صورت گرفته است. ص ۴۲۸ از تألیف مرحوم اشیدری که در "مقاله ب" جزو منابع ذکر شده ، ربطی به این جا ندارد و در واقع مربوط به متنی است که بنده در این نوشتار تحت عنوان "هفتمین دم خروس" آورده ام. حالا در هفتمین دم خروس ، شما به کجای کتاب زندگی میرزا ابوالفضل ارجاع داده و یا چه مطلبی بوده که محل ارجاعش آن جا بوده ، من نمی دانم.

ثانیا: در پاورقی "مقاله الف" شماره صفحات اشتباه تایپ شده است که البته تقصیر تایپیست شما است.

ثالثا: طبق معمول انشای متن متعلق به بنده است و شما بدون وجه به کتاب آقای اشیدری ارجاع داده اید. در "تاریخ پهلوی و زرتشتیان" ذکری از تاریخ قمری فوت مانکجی نیست و البته شما موقع اصلاح مقاله تان به آن جا نگاهی کرده و سال شمسی را به سال های قمری و میلادی اضافه نموده اید و برای خالی نبودن عریضه یکی دو کلمه را هم عوض کرده اید.

رابعا: متن آقای اشیدری که شما بدان ارجاع داده اید ، در ذیل می آید تا خوانندگان به عنوان یک نمونه دیگر ببینند که از یک طرف تفاوت انشای من و منابع دیگر چه مقدار است و از طرف دیگر منبع حقیقی مقاله شما کدام کتاب است. همچنین توجه خوانندگان را به نام دقیق پدر زن مانکجی در نوشته آقای اشیدری جلب می نمایم تا ببینند که افتادن کلمه "خسرو" در متن نوشته بنده ، چگونه به متن نوشته های شما راه پیدا کرده است:

" بالاخره در روز وهمن و ماه مهر ۱۲۵۹ یزدگردی ، برابر ۱۵ فوریه ۱۸۹۰ میلادی ( ۱۲۶۹ شمسی ) در تهران دار فانی را وداع و رهسپار مینو شد. عیال او هیرابایی بود که در بمبئی درگذشت و از او دو فرزند به نام هرمزدجی و دختری به نام دوسی بایی بودند که خدمت به جماعت را در سر داشتند. مانکجی بعد از درگذشت هیرابایی در ایران با بانو فرنگیس دخت هرمزدیار خسرو بندار کرمانی ازدواج کرد و او هم در سال ۱۸۸۹ میلادی ، هفت ماه قبل از شوهر جهان را بدر�د گفت و فرزندی نداشت. هرمز پسر مانکجی را دو دختر بود به نام هیرابایی و شیرین بایی که اینک خاندان خراس و داور در بمبئی از نسل فرزانه مانکجی می باشند ".

جناب حقانی

من در این نوشتار در واقع متن ویراستاری شده شما را که در سایت ایام است ، مورد نقد و بررسی قرار دادم و اگر می خواستم فقط شواهد "مقاله الف" را در این جا بیاورم چندین صفحه اضافه بر این باید شاهد ردیف می نمودم. مطالبی که در بالا ذکر نمودم ، تنها نمونه های چشمگیری است که در هر دو متن شما مشترک است و از ذکر نمونه های مفصل در "مقاله الف" یا خرده جمله های متفرقه در "مقاله الف" و همچنین در "مقاله ب" درگذشتم. امید دارم که انصاف به خرج بدهید و اعتراف کنید که دیدن "مقاله الف" چه مقدار مرا به حق ناراحت نموده است. عجب آن که شما توقع دارید گذشته از این که من بی پروایی شما را در نحوه مقاله نویسی باید تحمل کنم ، دیدن لیچار بی معنی از شما ( مبنی بر این که به جاسوسان "ادای دین" کرده ام ) را نیز باید بپذیرم و از آنها عجیب تر ، توجیهات شما را در باره وجود "اشکالات فنی در عالم مطبوعات" قبول نمایم و از همه بدتر این که مقاله تکمیل شده شما را ( با همین شکلی که شرحش را آوردم ) نتیجه آن توجیهات قرار داده و برای "طی مدارج عالی کمال" عذرخواهی کنم! ظاهرا شما آدم بسیار پرتوقعی هستید! چرا که در همان اوایل نامه دومتان نوشته اید:

" ضمناً خوب است پاسخ این سؤال را از وجدانتان بجویید: شما که در اولین مقاله علیه من ( با عنوان: آقای موسی فقیه حقانی و دزدیدن تاریخ! ) ادعا کرده اید از کودکی در مکتب «انصاف»، بزرگ شده و مظهر این خصلت انسانی هستید ، چرا و چگونه با وجود گذشت دهها سال از عمر ، در بحث با دیگران ، به قول خود قلمی «سرکش» و روشی «پرخاشجو و اعصاب خرد کن» دارید ، چندان که وقتی حریف ، آینه ای به دستتان می دهد تا خود را در آن ببینید ، از رفتار خود شرمنده شده و مجبور می شوید رسماً از این روش «نادرست» عذرخواهی کنید؟! این جانب در پاسخ به این سؤال اساسی ، حرفهای اساسی تری دارم که در زمان خود خواهم گفت ، اما دوست دارم نخست پاسخ شما را بشنوم […] زیرا با آن رجزی که ( در مقاله «آقای موسی فقیه حقانی و دزدیدن تاریخ!» ) پیرامون متدلوژی خود و آموزش انصاف از همان کودکی در مکتب بهائیت ، خوانده بودید ، لازم بود آینه ای گویا ، فرارویتان قرار دهم که خود را در عمل ــ و نه در ادعا ــ دقیقا بشناسید ".

قسمت هایی از جواب بنده را شنیدید و البته خوانندگان نامه های ما خودشان می فهمند که چه کسی انصاف دارد و چه کسی ندارد. این که شما بخواهید با قلب واقعیت و سپس توجیه اشتباه ، به خوانندگان وانمود بفرمایید که بیش از من انصاف دارید ، نشانه انصاف داشتن شما نیست. قبلا هم نوشته ام که هر کسی خودش بهتر از دیگران می داند که چه کاره است و چه کارهایی کرده است. این را نیز در باره این پاراگراف شما اضافه نمایم که آینه شما اگر آینه ای بود که بدی تندنویسی مرا نشان می داد ( و عجب آن که ۱۶۵ سال است فقط همین آینه دست شما است! ) ، آینه ای که من در جوابیه شماره یکم به دست شما دادم ، آینه عذرخواهی و انصاف بود ، اما شما که در این آینه نمی توانید نگاه کنید ، آن را شکستید و آینه "ماست مالی + رجزخوانی + زیاده خواهی" را به دست گرفتید.

شما موقع چاپ ویژه نامه ایام پیش خود فکر می کرده اید که بنده این مقاله را نخواهم دید و اگر هم دیدم به خاطر بهائی بودنم ، جرأت نخواهم کرد که در باره اش بنویسم. مقاله تند و توفنده من علیه شما ، بدون شک شما را پریشان کرد. وقتی بی ربط های نفر دوم در جام جم منتشر شد ، جوابی به همان تندی قبل نوشتم و روانه کردم. به تیلیت قبای شما برخورد و علیه من ۲۵ صفحه مطلب نوشتید و به جای این که یک کلمه از خطایی که کرده اید ، عذرخواهی کنید و موضوع را بیهوده کشدار ننمایید ؛ ضمن حمله به بنده و بلند ساختن پرچم "تحقیق علمی" ، به فحش دادن به خودتان مبادرت نمودید و به ماست مالی اشتباه خود پرداختید تا احساس ترحم خوانندگان نامه تان فوران کند و با خود بگویند: مگر می شود کسی این کارها را بکند؟! شما حتی اگر می خواستید ماست مالی هم بکنید ، بهتر بود بعد از عذرخواهی چنین می کردید. اما ناجوانمردانه حق را به جانب خود گرفته و توجیهات ناموجهی عرضه نمودید که بخش هایی از آن را در بالا آوردم. به حساب خود مقاله را در سایت ایام هم درست نمودید! که شرح آن را هم نوشتم تا برخی از حرف های ناگفته ، پیش من باقی نماند.

جناب حقانی ، من به خاطر این که شما درخواست مناظره قلمی نموده بودید ، بزرگوارانه از شما عذر خواستم و پاپیچ توجیهات شما نشدم ، اما شما در جواب دومتان چیزهایی نوشته اید که معلوم می کند علاوه بر تاریخ نویسی به سبک خود ، در موعظه نیز دستی توانمند دارید. می خواهم در این جا دو پاراگراف از نامه دومتان را بیاورم تا اگر خوانندگان نامه های ما ، یادشان رفته باشد که شما چه نوشته اید ، آن را به خاطر بیاورند: 

" آقای تورج امینی

«جوابیه شماره ۱» شما  را ملاحظه کردم. از این که به نحوی غیر منتظره اما با شهامتی درخور تحسین ، از برج تندی و هتاکی به این جانب و نویسندگان محترم ایام ۲۹ فرود آمده ، از من و آنان پوزش طلبیده و حتی خواسته اید که به عنوان برادری بزرگتر ، از سر تقصیر جناب عالی بگذرم ، متشکرم و امیدوارم خداوند توفیق درک و التزام کامل به حقیقت ، و جبران مافات ، را به همه ما عنایت فرماید. دستیابی به هدایت الهی و طیّ مدارج عالی کمال ، هزینه هایی بعضاً سنگین می برد که باید آنها را پرداخت ، و اعتراف شجاعانه به خطا ، یکی از ضروری ترین آنها است. البته متقابلاً خواسته اید که من نیز « به خاطر نسبتهای ناروایی که به بهائیان ، وارد » ساخته ام از آنان عذر بخواهم ، که باید خاطر نشان سازم به یاد ندارم تا کنون نسبتی ناروا و بی دلیل به کسی داده باشم و در هر حال مطمئن باشید که هر گاه با «دلایل منطقی و مُقنِع» ( و نه صِرفِ «اتهام» یا احیانا «تعیین نرخ در بین دعوا» ) ثابت شد از من چنین خطایی نسبت به دیگران سر زده است ، قطعا پوزش خواهم خواست […] توضیح یک نکته را ضروری می دانم: آنچه که مقتضای یک بحث علمی و منطقی است ( و خوشبختانه با پوزش صریحتان از رویه پیشین ، راه را برای تحقق آن گشوده اید ) پرهیز از «اسائه ادب و توهین» به منتقد و مخالف ، و دوری از موازین اخلاق در مناظره است ، اما روشن است که «صراحت و قاطعیت» در بیان حقایق ، حساب دیگری دارد و نباید آن را با توهین و اسائه ادب به حریف ، خلط کرد. لذا اگر از این قلم در بیان حقیقت ، صراحت و قاطعیت دیدید ، که فراوان خواهید دید ( و حقیقت هم ، خود ، تلخ و گزنده بود ) حمل بر اسائه ادب و توهین نکنید ".

خواننده این نوشتار خود الآن می تواند قضاوت کند که بین من و شما چه گذشته است و اینک چه کسی باید "هزینه سنگین طی مدارج کمال" را بپردازد و اگر بنده نیز تندی کرده ام ، "اسائه ادب" نبوده ، بلکه "صراحت و قاطعیت در بیان حقیقت" نام داشته است. متأسفانه شما بعد از نامه نخست ، در نامه دوم دوباره به سراغ جملات قدیم من رفته و به حساب خود خواسته اید با ذکر برخی از آنها ( بعد از این که من از شما معذرت خواسته ام ) مرا خجالت زده بفرمایید:

" در نخستین مقاله تان علیه من ، با لحنی چنین از بنده استقبال کرده بودید: «جناب آقای حقانی… سالها است دوره متدولوژی شما به سر آمده و متأسفم که دیر خبردار می شوید. شما برای نوشتن مطالب خودتان ، به ذهن توهم افزای خودتان رجوع می کنید … و برای منکوب کردن مخالف ، به تمام دروغ ها و دزدی های تاریخی متوسل می شوید. با چنین متدولوژی که شما در پیش گرفته اید ، پر واضح است که به حقیقتی نخواهید رسید ".

جناب حقانی

من قصدی برای زنده کردن بحث قدیم نداشتم ، اما شما از این که من در قبال برخی مطالب چیزی ننگاشته ام ، تصور نموده اید که سکوت من به نشانه درستی حرف شما است! و عجب که پایه استدلالات تاریخی شما هم غالبا همین گونه است. لذا عنان قلمتان را رها کرده اید و در باره زندگی شخصی من مطالبی در نامه دوم نوشته اید که مرا مجبور می سازد آنها را برای نشان دادن نوع کارکرد ذهن شما ، در اختیار خوانندگان این نوشتار بگذارم ، شرحی نیز در این باب بنگارم و توضیحات لازم را برای روشن شدن اذهان کسانی که مطالب ما را می خوانند ، ذکر کنم:

" آقای امینی

شما خود را از تشکیلات ، جدا شمرده اید ، اما شواهد و قرائن موجود ، از چیز دیگری حکایت دارد. از همین جوابیه شماره یکتان صریحاً برمی آید که: اعضای خانواده و حتی خودتان «زمانی عضوی از تشکیلات بهائی» بوده اید ، و «زمانی که هنوز محافل بهائی تعطیل نشده بود ، عضو کمیسیون نوجوانان در کاشان»  بودید و بعداً که جوان شدید « و تشکیلات بهائی تعطیل بود و بر اساس سیستم اداره موقت امور پیش می رفت ، مدتی عضو لجنه جوانان» بوده اید. حالا هم «جلسه ضیافت را ، یک در میان» شرکت می کنید. ( بگذریم که بهائیت ، آن گونه که اهل نظر به خوبی می دانند ، اساساً یک آیین تشکیلاتی است و افراد این فرقه ، به طور طبیعی ، در حیطه نفوذ و دخالت گسترده تشکیلات ، قرار دارند ).

پس اصل ارتباطتان با تشکیلات ، محرز بوده و سخنی اگر هست معطوف به دامنه و عمق این پیوند و تعامل است. بگذارید صریح بگویم: سفره گسترده ای که سایتهای بهائی نوعاًً برای شما  پهن کرده اند از یکسو ، و اطلاعاتی که در خلال مقالات خویش برای حریفانتان رو می کنید ( از فلان دستخط منتشرنشده رهبران بهائیت یا میرزا ابوالفضل گلپایگانی گرفته تا اطلاعات ریز و دستچین شده ــ و البته یکسویه ــ راجع به  فلان حادثه تاریخی در بهمان نقطه کشور راجع به بهائیان ) ، و نوشتن انبوهی از مقالات تاریخی و غیر تاریخی در سالهای اخیر ( که همگی ، به نحوی به موضوع بابیت و بهائیت ارتباط داشته و در خط کلی تأیید بهائیت قرار دارد ) ، و در کنار این همه ، سفرهای تحقیقی چند ماهه به یزد و کرمان و … ( با ادعای خرج از کیسه شخصی «؟» ) ، با قد و قواره جناب عالی که طبق اظهارات خودتان ، فرزند یک تزریقاتچی کاشانی هستید ، تحصیلاتتان از حد دیپلم فراتر نرفته و به لحاظ شغلی نیز کارمند دون پایه ای بیش نیستید ، سازگاری چندانی ندارد و نشان می دهد که از جای خاصی «ساپورت»  می شوید که هویّت آن ، به سادگی قابل حدس است.

با شناختی که خود در مقالاتتان از شغل پدری و نیز وضعیت شخص خود به دست داده اید، طبعاً توهم برخورداری از ارثیه هنگفت پدری ، در مورد شما وجود ندارد. آخر چگونه می شود که در این وانفسای  مخارج زندگی ، یک کارمند دیپلمه که خود می گوید: «کارم بی شباهت به سرایداری و آبدارچیگری نیست!» و «روزها سر کار و درگیر مسائل مادی زندگی خودم هستم و شب ها به خانه می‌روم و آن قدر در خانه و محل کار گرفتاری دارم که شما تصورش را نمی توانید بفرمایید» ، این قدر فراغ خاطر و مجال تحقیق علمی داشته باشد که در طول مدتی کوتاه ، حدود ۵۰ مقاله در موضوعات تاریخی و غیره ، و انتقاد از این و آن مورخ ، بنویسید و تازه در زندگی خود ، سفرهای تحقیقی چند ماهه به کرمان و غیره هم ، به خرج شخصی ، داشته باشد؟!

تعریض ظریفی هم که دوستانم در گروه تاریخ جام جم در پاسخ به نقد شما بر مقاله «دلایل ، قوی…»  به «موضوع مهم و استراتژیک  پول» و مقوله «حجم مقالات» زده بودند ، با ملاحظه همین امور بود ، که سکوت شما در برابر ایرادهای مطرح شده در آن مقاله ، به نوعی نشانه تأیید و تصدیق آنها تلقی شده است. آقای امینی ، میل نداشتم وارد این مقولات شوم ، اما انکار مفصل شما در جوابیه شماره یکتان به من ، مجبورم کرد موضوع را کمی بشکافم تا بدانید که دیگران ، قضایا را خوب می فهمند. خصوصاً برای کسی چون من ( که یکی از عرصه های مهم کار علمی و پژوهشی اش درطول سالهای متمادی ، بررسی سیاستها و ترفندهای «پیچیده» و «پنهان» دستگاههای استعماری و استبدادی بر ضدّ وطن اسلامیش بوده و هست ) طبعاً درک این گونه مسائل عادی مربوط به زندگی روزمره شما ، نباید چندان دشوار باشد ، و یادتان باشد که «تکذیب» امور ــ  زمانی که دم خروس پیدا است ــ  کار را خرابتر می سازد "!

اول آن که:

اظهاراتی که شما در باب تشکیلات و افراد بهائی ( من جمله بنده ) فرموده اید ، نشان می دهد که الحمدلله بعد از این همه تحقیق و "تهیه کردن هزاران فیش"! ، هنوز از رابطه و نسبت بین افراد بهائی و تشکیلات بهائی هیچ چیز دستگیرتان نشده است و البته علت چنین امری نیز واضح است. شما و دوستانتان نمی خواهید تحقیق کنید تا چیزی بفهمید ، بلکه یک پیش فرض خنده دار ( آگاهانه و یا ناآگاهانه ) مبنی بر این که تشکیلات بهائی با استعمار ارتباط دارد ، برای خودتان درست کرده اید و همین طور چشم بسته و بیباکانه آجرهای ساختمان خیالی خودتان را بر روی هم می گذارید و تصور می فرمایید که چه بنای رفیع البنیانی را بنیاد گذاشته اید! از آن جا که ذهنیت شما در باره کلمه "تشکیلات" ، یک ذهنیت حزبی است و خارج از این ذهنیت چیز دیگری نمی شناسید ، گمان می کنید که در هر جا این لغت به کار رفت ، باید آن را با تشکیلات حزبی ( مثل سازمان مجاهدین خلق یا حزب توده و کثیرا من امثالهما ) مقایسه کرد و آنها را مشابه هم پنداشت. این اشتباه عمدی یا غیرعمدی ، چنان در اذهان نویسندگان ایام قوی است که در بسیاری از مواضیع در مقالات ایام ، آیین بهائی به عنوان "حزب بهائی" معرفی شده است تا ذهنیت خواننده مقالات ایام نیز از این عبارت ، همسو و همگام با هدف شما بشود!

در باره آیین بهائی حرفی خنده دارتر از این نمی شود زد که شما و "اهل نظر"!( البته در ویژه نامه ایام ) زده اید که آیین بهائی یک آیین تشکیلاتی است! این حرف اصلا معنا ندارد و بسیار ناموزون و بی ربط است. اگر بتوان گفت که آیین های مسیحی ، اسلام ، زرتشتی ، بودایی و … تشکیلاتی هستند ، در باره آیین بهائی هم می توان چنین گفت و اگر این حرف در باره ادیان سائره مضحک است ، در باره ما نیز همچنین. از حرف شما مبنی بر این که تمام افراد بهائی در " حیطه نفوذ و دخالت گسترده تشکیلات" هستند ، این معنی را می توان برداشت کرد که بهائیان نباید با تشکیلات خود ارتباط داشته باشند و تشکیلات نیز نباید بر آنها نفوذ و دخالتی داشته باشد. در این صورت تشکیلات بهائی باید کدام جامعه را اداره کند؟ ، الله اعلم! اگر بخواهم حرف شما را با پیروان دیگر ادیان مطابقت دهم باید بگویم که بر اساس سخن شما تشکیلات یک حکومت اسلامی ، نباید دخالت و نفوذی بر زندگی مسلمانان داشته باشد و اگر یک مسلمانی بخواهد مثلا ازدواج کند ، باید خودش رأسا اقدام نموده و بدون دخالت محضر یا عاقد ( یا هر سیستمی که برای ثبت ازدواج و تبعات آن لازم است ) ، باید به همان شکلی که "صیغه" نام دارد ، عمل نماید ، تا مبادا این شبهه به وجود بیاید که تشکیلات حکومت اسلامی بر مسلمانان نفوذ و بر زندگی آنها دخالت داشته است! آقای حقانی ، ملاحظه می فرمایید نتیجه حرف شما چقدر خنده دار است؟

منتها فرقی مهم بین ما و دیگر ادیان موجود است. در ادیانی که نام بردم ، سیستم اداره جامعه در نهایت بر مبنای "تصمیم فردی" است ، اما در آیین بهائی اداره امور جامعه توسط فرد صورت نمی گیرد بلکه "شورای انتخابی" این وظیفه را بر عهده دارد. بنابراین ذهن شما برنمی تابد که ببینید راه دیگری هم ممکن است برای اداره امور یک جامعه دینی وجود داشته باشد. بهائیان در طرحی که حضرت بهاءالله طراحی نموده ، برای اداره امور جامعه خود ، روش جدیدی به کار برده اند که با روش های قدیم تفاوت دارد و عجب آن که این روش چندان پیچیده و دشوار هم نیست که کسی سر درنیاورد و بخواهد برای نفهمیدنش ، آن را به استعمار بچسباند یا در باره اش اظهارات نادرست بکند.

بهائیان هر سال برای اداره امور جامعه خود در سطح محلی و ملی ، ۹ نفر را انتخاب می کنند و بر آن جمع ، نام محفل می نهند. انتخاب این افراد ضابطه ای به جز بهائی بودن ندارد و این احتمال وجود دارد که هر سال افراد محفل تغییر یابند. به عبارت دیگر به هر کسی که رأی افراد جامعه بهائی تعلق گیرد ، همان شخص عضو محفل می شود و اعضای محفل به هیچ عنوان اشخاص انتصابی نیستند که شما بخواهید آنان را گروهی مشخص و معین با سمت جاسوسی بپندارید و آنها را از آحاد جامعه بهائی منفک بنمایید و به دیگران بنمایانید.

مانند هر انتخابات دیگر ، طبیعتا چون بهائیان خودشان آن افراد را انتخاب کرده اند ، تصمیمات محافل برایشان ارزش دارد و به آن اجر می نهند. در انتخابات بهائی چون هوچی بازی های سیاسی/ حزبی وجود ندارد و مبنای کار بر اعتقاد دینی است ، تصمیمات محفل برای آحاد بهائیان باید قابل احترام باشد و این اصل نه تنها منطقی است ، بلکه از هرج و مرج نیز جلوگیری می نماید. "محفل" برآیند ذهن و خواسته جامعه بهائی است و شورش علیه آن ( به صورت هایی که در جوامع غیر بهائی رواج دارد ) ، نه کاری درست است و نه چیزی را اصلاح می نماید و انتخاب کنندگان باید به این برآیند احترام بگذارند ، کما این که این مطلب ، هدف تمام انواع انتخابات است.

در آیین بهائی حتی مخالفت با تصمیمات محافل ، راه و روش خودش را دارد که حتی با نظام های دموکراتیک متفاوت است ، چه رسد به سیستم های دینی. اگر بهائیانی احیانا تشخیص دهند که در عملکرد محافل اشتباهاتی وجود دارد که غیر قابل اغماض است و یا با نصوص دینی مطابقت ندارد ، ضمن آن که راه حل مشاوره و مباحثه دارند ، اگر با مباحثه و مشاوره به نتیجه نرسیدند ، می توانند به بیت العدل اعظم استیناف نمایند. ضمنا بهائیان این مجال را نیز دارند که در سال بعد افراد دیگری را برای عضویت محفل انتخاب کنند. می بینید که در این روش هیچ نیازی به هفت تیر کشی و کودتا نیست و مخالف باید بتواند با دلیل ، دیگران را قانع کند و یا قانع بشود. از اینها گذشته ، محدوده کار و عمل محافل نیز مشخص است و این گونه نیست که محافل در هر موضوعی بتوانند اظهار نظر کنند یا بهائیان را به هر چه که بخواهند ، بخوانند. آنها پایشان را از حیطه اختیاراتشان نمی توانند فراتر بگذارند که اگر این کار را بکنند ، سر و کارشان با استیناف و بیت العدل اعظم است. شما اگر کتاب ارکان نظم بدیع را از کتابخانه خودتان پیدا بفرمایید و مطالعه بنمایید ، تمام ساز و کار تشکیلات بهائی و اساسنامه ها و نظامنامه هایش را می توانید بخوانید و از ماجرای تشکیلات آیین بهائی سر در بیاورید.

ما بهائیان چون خودمان محافل را انتخاب می کنیم و برای ما حکم دینی است که به نظرات محافل احترام بگذاریم ، طبیعتا همه به نوعی در سایه تشکیلات بهائی قرار می گیریم ، اما این بدان معنا نیست که همه بهائیان دست بسته و مانند پیشخدمت در مقابل محافل ایستاده اند و یا این که همه بهائیان عضو تشکیلات هستند. به فرض اگر در شهری هزار بهائی ذی رأی وجود داشته باشد ، بعد از انتخابات ، تنها ۹ نفر عضو محفل می شوند و الباقی همان جامعه بهائی هستند که بودند. هر یک از این هزار نفر در جامعه بهائی ، محتمل است که عضو تشکیلات بشود یا نشود و تفاوتی بین آنها در انتخاب شدن وجود ندارد. به عبارت دیگر تمام اعضای ذی رأی در جامعه بهائی بالقوه می توانند عضو محفل باشند ، اما بالفعل تنها ۹ نفر عضو می شوند. ملاک تعیین این ۹ نفر نیز رأی دادن است با سه شرط: "عمومی ، سرّی و آزاد". "عمومی" یعنی وظیفه دینی همه بهائیان است که در انتخابات شرکت کنند ؛ "سرّی" یعنی هیچ کس از رأی دیگری نباید آگاه باشد ( حتی زن و شوهر ) و "آزاد" یعنی هر بهائی به هر کس که بخواهد می تواند رأی بدهد ، زیرا ما در انتخابات خودمان گزینش و رد صلاحیت و … این حرف ها را نداریم. یک نفر یا بهائی هست و یا نیست و اگر هست ، این مجال را دارد که انتخاب کند و انتخاب بشود.

گذشته از اینها ، نکته مهم این است که محافل خدمتگزار جامعه هستند ، نه فرمانروا ؛ مهم تر آن که اعضای محافل در قبال خدمات و فعالیت های دینی خود ، حقوق نمی گیرند. هر کدامشان به دنبال کار و زندگی خود هستند و در ساعات معین و مشخص برای اداره امور جامعه بهائی دور هم جمع می شوند. به عبارت دیگر نه تنها حقوق نمی گیرند بلکه ساعاتی از کار خود می زنند تا به خدمات دینی بپردازند. این موضوع یکی از مهم ترین نکاتی است که تشکیلات جامعه بهائی را از دیگر تشکیلات معمول در جوامع دینی و غیر دینی ، جدا و متفاوت می سازد و حالت فرمانروایی و قدرت طلبی را از آن سلب می نماید.

بنده هم اگر زمانی عضو تشکیلات بوده ام ، خادم کوچکی در جامعه بهائی بوده ام و عضو تشکیلات بودن هیچ گونه سود مادی و مکانت اجتماعی در پی نمی آورد و اینک گر چه عضو تشکیلات نیستم ، اما کماکان بهائی ام و با تشکیلات بهائی ارتباط دارم ، کما این که هر بهائی از طریق "شرکت در ضیافت" با تشکیلات بهائی در ارتباط است.( شرح این مطلب را در ادامه می آورم ) این نحوه ارتباط دینی چون در جامعه شما مصداقی ندارد ، شما مخالفان آیین بهائی سعی می کنید از قبول و فهمیدن آن شانه خالی کنید و به خیال پردازی رو بیاورید. حقیقت این است که مسلمین هم اگر هفتاد و دو ملت نمی بودند ، همه شان به مسجد می رفتند و یا در نماز جمعه شرکت می کردند و به همه بزرگان خود احترام می گذاشتند و علمای همطراز خود را تکفیر نمی کردند و دست به خون همدینان خود نمی آلودند ، احوالی مانند بهائیان داشتند و شما آن وقت متوجه می شدید که همه مسلمانان نیز می توانند در تشکیلات اسلامی حضور و دخالت داشته باشند و در ضمن تحت نفوذ تشکیلات اسلامی هم باشند و هیچ اتفاقی نیفتد.

نکته دیگری که ذهن شما را مغشوش تر می کند ، این است که بهائیان از سال ۱۳۶۲ به بعد در ایران تشکیلات انتخابی ندارند ، زیرا در این سال دادستانی انقلاب حکم تعطیلی تشکیلات بهائی را صادر نمود. یعنی شما در مقالاتتان آش درهم جوشی را از تشکیلات انتخابی بهائیان در دوره پهلوی و همچنین تشکیلات غیرانتخابی در دوره جمهوری اسلامی به وجود آورده و به خورد خوانندگانتان داده اید و گاهی آن قدر موضوع را بیخود پیچانده اید که خودتان هم از آن سر در نمی آورید. اتفاقا علی رغم تصور شما ، انتخاباتی نبودن تشکیلات در ایران کنونی ، طبیعتا دائره فردگرایی را در میان بهائیان گسترش می دهد و افراد جامعه بهائی در برخی از فعالیت ها یا تصمیمات دینی خود آزادترند.

باید در این باره مثالی برای شما بزنم تا منظور خود را روشن نمایم: در زمان پهلوی ، محفل ملی بهائیان ایران برنامه های مهاجرتی برای بهائیان تهیه می نمود که مثلا از طهران خارج شوند و در شهرهای کوچکتر سکنی بگیرند. اجرای آن طرح ها اجباری نبود و هر کس که دلش می خواست به مهاجرت می رفت و هر کس هم که نمی خواست ، نمی رفت. به عبارت بهتر محفل در این گونه موارد توصیه می نمود و اجباری در کار نبود ، اما بسیاری از بهائیان به این خاطر که به تصمیمات محفل ملی ارج می نهادند ، سعی در اجرای طرح های آن محفل نیز داشتند و به مهاجرت می رفتند. امروزه دیگر تشکیلات بهائی در ایران این گونه کارها را انجام نمی دهد و جهت خدماتی اش محدود به امور معمولی و ناگزیری همچون ازدواج بهائیان ، کفن و دفن مردگان ، کمک به حل مشکلات حقوقی یا اداری و یا تهیه برنامه های آموزش دینی به کودکان و نوجوانان است و گاهی نیز تنها در مقام کدخدامنشی به رفع اختلافات بین بهائیان مبادرت می نماید. اما واضح است که تشکیلات بهائی در بسیاری از زمینه ها هیچگونه قدرت اجرایی ندارد ؛ کما این که اگر دو نفر بهائی اختلاف ملکی با هم داشته باشند و خادمین تشکیلات بهائی نتوانند مشکل آنان را با کدخدامنشی رفع کنند ، اشخاص مذکور باید به دادگستری بروند تا قاضی در باره آنها حکم صادر کند. البته در زمان پهلوی هم همین طور بود و تشکیلات بهائی قدرت اجرایی نداشت و از آن جایی که در ایران ، رجوع به دادگستری برای حل و فصل اختلافات ، دقیقا بر مشکل بهائیان می افزود و می افزاید ، بهائیان معمولا به همان روش کدخدامنشی فعلی بسنده می کنند.

بنابراین می بینیم که شما در نوشته هایتان معرفی اشتباه از آیین ، تشکیلات ، افراد بهائی و نسبت آنها با یکدیگر به دست خوانندگانتان می دهید تا بتوانید نسبت موهوم جاسوسی را به بهائیان بچسبانید. علت این امر این است که مکانت و موقعیت تشکیلات بهائی را یا نفهمیده اید و یا این که می خواهید فکر عوام را تغییر بدهید ( زیرا کسانی که عوام نیستند و می خواهند در باره آیین بهائی مطلع شوند ، راه تحقیق را خودشان بلد هستند ). شاهد ادعای من حرف های عجیبی است که در نامه دومتان نوشته اید. با هم بخوانیم تا ببینیم که درک شما از تشکیلات بهائی و موضوع جاسوسی تشکیلات به چه شکل است:

" من و دوستانم ( بلکه هیچ کس دیگر ) هرگز «همه» بهائیان را ( از صغیر و کبیر و مرد و زن و شهری و روستایی و … ) جاسوس نمی شماریم و اصولاً وجهی هم ندارد که کسی ، «تمام» اعضای یک فرقه را جاسوس به شمار آورد. چنان که حتی در مورد احزاب وابسته ای چون حزب توده ایران نیز ، هرگز «منصفانه و حتی معقول» نیست که «همه» اعضای این حزب را ، خصوصاً در کادرهای پایین آن ، «مرتبط» با سرویس های پنهان و آشکار شوروی و «مزدور و امربرِ» آگاه و عامد کرملین ، بشمار آوریم ، و به دلیل همین امر هم هست که بخشی از افراد آن حزب ، با مشاهده وابستگی و تبعیت کورکورانه رهبران حزب از همسایه شمالی ، از آن انشعاب کردند.

 اساساً دولتهای بیگانه در ارتباط  خود با افراد ، حفظ «سلسله مراتب» و «طبقه بندی اطلاعات و ارتباطات» را دقیقاً رعایت می کنند. بلی ، طبقات پایین احزاب ، سازمانها و فرقه های وابسته نیز ، به دلیل اطاعت از کادر رهبری «وابسته» حزب یا سازمان و فرقه خود ، خواسته یا ناخواسته در مسیر اهداف بیگانگان قرار دارند و آلت اجرای مقاصد آنان به شمار می روند و چه بسا هزینه های این امر هم عمدتاً توسط همین ها پرداخت می شود.  بنابراین بحث از وابستگی و جاسوسی ، عمدتاً معطوف به رهبران و سران احزاب و سازمانها و فِرَق است ، نه فلان کشاورز یا بهمان مغازه دار بی خبر از اوضاع!  که احتمالا بهائیتش هم مثل بعضی از مسلمانان، «ارثی و شناسنامه ای» است!

آقای امینی، اگر شما دست کم یک بار ، مطالب ایام ۲۹ را با دقت و حوصله یک پژوهنده حقیقت ، از سر تا به بُن ، خوانده بودید ( که قطعاً چنین نکرده اید ) می دیدید که نویسندگان ایام ، در بخش مربوط به اظهارات سرکار خانم رئوفی ( ایام ۲۹، ص ۵۹ ) مخصوصاً این بخش از اظهارات خانم رئوفی را ، آن هم تحت عنوان «بهائیان دو دسته اند» ، در ابتدای مطالب منقول از ایشان آورده اند که صراحتاً اشعار می دارد:

بهائیان دو دسته اند: دسته ای انسان های … ناآگاه که … غافلند و بهائیت به صورت موروثی به آنان رسیده و یا به علت عدم دانش کافی از دین … در دام آن افتاده و بهائیت را به عنوان دینی آمده از سوی خدا پذیرفته اند. این گروه مثل … پیروان ادیان دیگر ، خدا را پرستش می کنند و بعضاً اعمال نیک و حسنه ای نیز دارند ، اما غافلان فریب خورده ای هستند که بدون کوچکترین دلیل قانع کننده ای ادعای اربابان بهائیت را پذیرفته اند و باب  وبهاء را پیامبران خدا و صاحب زمان می دانند و بهاء را به اندازه خدا و گاهی فراتر از او پرستش می کنند … دسته دوم ، کسانی هستند که در رأس تشکیلات بهائیت قرار دارند و از سیاسی بودن این فرقه آگاهی کامل دارند ، اما برای حفظ موقعیت های دنیوی و ریاست و حاکمیت بر یک عده ناآگاه ، حاضر به اعتراف نیستند و تا می توانند از وجود پیروان فریب خورده خود سوء استفاده کرده و از آنان هرگونه بهره ای بالاخص سیاسی و اقتصادی می برند ".

الف) الحمدلله که شما یک قدم کوتاه تر از خیلی ها آمده و همه بهائیان را جاسوس نمی شمارید و عجب است از این که اظهار نموده اید که هیچ کس دیگر نیز همه بهائیان را جاسوس نشمرده است!

ب) شما وقتی می فرمایید که آیین بهائی یک فرقه است ، معلوم می سازید که بعد از اینهمه مطالعات دین شناسانه ، هنوز تعریف و تفاوت دین و فرقه را نمی دانید.

ج) قبلا هم نوشتم که شما به خاطر وجود لفظ "تشکیلات" و همچنین به این خاطر که ذهنیت شما یک ذهنیت حزبی است و فراتر از آن را نمی شناسد ، آیین بهائی را همچون احزاب دیگر ( مانند حزب توده ) معرفی می نمایید. ضمن آن که می خواهم عرض کنم: آفتاب آمد دلیل آفتاب. شما چقدر خوب اشاره کرده اید که اعضایی از حزب توده بعد از چند سال ، به دلیل آگاه شدن از جاسوسی بودن اساس تشکیلاتشان از آن "انشعاب کردند". اما چگونه است که پس از حدود ۱۰۰ سال وجود محفل در ایران ، هیچ کدام از بهائیان به دلیل جاسوسی بودن تشکیلات از آن انشعاب نکرده اند؟! و چگونه است که مخالفان آیین بهائی جاسوسی بودن تشکیلات بهائی را فهمیده اند ، اما آحاد بهائیان نفهمیده اند و هیچ کدامشان در پی اصلاح نظام دینی خود برنیامده اند؟!

جوابش روشن است ، تشکیلات بهائی بساط جاسوسی نبوده است که "بهائیان غیرجاسوس"! بخواهند از آن انشعاب کنند. اگر تشکیلات بهائی بساط جاسوسی بود ، شما مطمئن باشید که بهائیانی که می خواستند بهائی باشند ، اما جاسوس نباشند ، فورا دسته سوا می کردند. اما نبود چنین اتفاقی در آیین بهائی خود حکایت از آن دارد که اساس داستان شما خیالی و موهوم است. دیگر از این بگذرم که این انشعابات در تصورات شما باید به ازای کشورهای روسیه ، انگلیس ، آمریکا و اسراییل مصداق داشته باشد! کما این که در باره احزاب سیاسی مصداق دارد.

د) چون در باره سیستم انتخاباتی بهائیان چشمان خود را بسته اید و می خواهید چشمان دیگران هم بسته بماند ، چنین وانمود می فرمایید که در تشکیلات آیین بهائی "سلسله مراتب" و "طبقه بندی" وجود دارد ، در حالی که فوقا شرح دادم چنین چیزی مطلقا در سیستم جامعه و تشکیلاتی دیانت بهائی وجود ندارد. بنابراین بحث از وابستگی و جاسوسی به دلیل این که "سران و رهبران تشکیلاتی" در آیین بهائی وجود ندارد ، منتفی و مردود است.

هـ) دیانت "بعضی" از مسلمانان ارثی نیست ، بلکه دیانت اکثریت قریب به اتفاقشان همین گونه است. شما یک جوری می نویسید که گویی ما اصلا مسلمانان را تا به حال ندیده ایم. اگر می خواهید به منصه امتحان بگذارید ، ساده است. یک قرآن به دست بگیرید و در شهر راه بیفتید و از مسلمانان بخواهید که آن کتاب کریم را از رو بخوانند ( تازه کاری هم به فهمیدن معنای عربی آن نداریم ). خیابان اول را که تمام کردید ، به حرف بنده اذعان خواهید فرمود. این نکته را نیز اضافه کنم که اگر بهائیان هم ایمانشان ارثی باشد ، غلط است و در چنین حالتی خطای بهائیان در این زمینه بیشتر است ، زیرا بهائیان در تعالیم اصلی دین خود ، حکم تحری حقیقت دارند. هر کسی باید برای اعتقاد خود مطالعه و تحقیق کرده باشد.

ز) جواب سرکار خانم رئوفی را در جای دیگر داده ام و سخنانش را در باب دو دسته بودن بهائیان ، تحلیل کرده ام. حتما خوانده اید. خانم رئوفی تشکیلات بعد از انقلاب اسلامی را دیده و با آن مشکل داشته است. چیزی که او به غلط به عنوان "سران تشکیلات" از آنها نام می برد و شما پی در پی تکرار می نمایید ، کسانی هستند که پس از تعطیلی تشکیلات انتخابی ، قبول نموده اند در خدمت مسائل اجتماعی جامعه بهائی باشند. قبلا هم نوشته ام که این اشخاص ضمن این که خادم جامعه بهائی هستند ، نه فرمانروا ؛ برای وزارت اطلاعات نیز کاملا شناخته شده هستند و اگر آنان جاسوس باشند ، نمی توانند راست راست در خیابان راه بروند.

ح) چنان که شرح دادم عضو تشکیلات بهائی بودن فقط دردسر و از زندگی افتادن است و هیچ گونه "موقعیت دنیوی ، ریاست و حاکمیت" در پی آن نیست. وانمودی که شما در قالب این الفاظ برای اذهان ناآگاه می نمایید به این خاطر است که در سیستم های دیگر ، گردانندگان یک سیستم ، در واقع حاکمیت و موقعیت دنیوی دارند.

ط) همین که بیانات خانم رئوفی ملاک سنجش شما شده است ، معلوم است که در مبارزه با جامعه بهائی شما چقدر به دست و پا افتاده اید. ایشان آن قدر بی شرم تشریف دارند که در همین "ویژه نامه علمی"!! شما ، گفته اند که اعضای تشکیلات بهائی زنان خود را با هم عوض می کنند! خب ، ایشان بعد از اطلاع از چنین موضوعی ، چرا به نیروی انتظامی خبر نداده تا مأمورین بروند و آن بهائیان را به جرم تعویض زنان خود دستگیر نموده و تحویل دادگاه بدهند؟ جناب حقانی ، اگر شما دنبال مقاله بی سر و ته در ویژه نامه ایام می گردید ، نمونه اش همین بیانات بی مایه و سخیف خانم رئوفی. شرمتان بیاید از این که این خزعبلات و افترائات را چاپ می نمایید و نام آن را تحقیق و پژوهش علمی! می گذارید.

ی) اگر خانم رئوفی مشاهده نموده که اعضای تشکیلات بهائی جاسوس هستند ، چرا ایشان به جای این که بیایند و در ویژه نامه ایام حرف های لاطائل به بهائیان منتسب کنند ، نمی روند و مشخصات آن جاسوسان را به وزارت اطلاعات نمی دهند؟ و اگر "بهره وری های سیاسی و اقتصادی" اعضای تشکیلات بهائی این قدر واضح و قابل تشخیص است که کسی مثل خانم رئوفی آن را فهمیده ، چرا به جای تهمت و افترا زدن ، ایشان گزارشات سیاسی و اقتصادی خود را به مقامات مربوطه نمی دهند و نشسته اند رمان تخیلی می نویسند؟

ک) حالا خانم رئوفی با بهائیان دعوا داشته و در این دعوا تشخیص داده که باید افترا بزند تا کارش پیش برود ، اما شما که کار علمی انجام می دهید و در تحقیقات استعمار شناسی ید طولایی دارید و تشخیص داده اید که "سران جامعه بهائی" وصل به استعمار هستند یا برای آنان جاسوسی می کنند ، خب ، شما چرا بیکار نشسته و فقط کاغذ سیاه می فرمایید؟ سران تشکیلات بهائی در ایران برای وزارت اطلاعات شناخته شده اند ، مدارک و اسناد خود را ببرید و نشان بدهید.

دوم آن که:

به نظرم می رسد با نقل قول بنده مبنی بر این که این جانب "یک در میان به ضیافت می روم" ، شما معنی ضیافت را هم متوجه نشده اید. ضیافت ، یک گردهمایی درون دینی آیین بهائی است که در زمان پهلوی در حظیره القدس های بهائیان اتفاق می افتاد و از پس از انقلاب اسلامی و مصادره حظیره القدس ها ، ضیافت در منازل بهائیان تشکیل می گردد. البته بعد از انقلاب ، زمانی که دولت بر بهائیان سخت گرفت و اجازه گردهمایی به بهائیان نداد ، هر خانواده ای برای خودش ضیافت می گرفت. بعدا که شکر خدا از شدت سختگیری ها کاسته شد ، دولت اجازه داد که بهائیان در حد چند خانوار دور هم جمع بشوند و ضیافت را تشکیل بدهند.

ضیافت در نظم اداری بهائی مهم است و گر چه طرحی بدیع است ، اما اصلا چیز پیچیده ای نیست ، زیرا اساسا یک مهمانی و جلسه ای است که ابتدای آن با خواندن دعا و مناجات شروع می شود و بقیه اش پذیرایی ، گفتگو و مشورت است. البته هدف اصلی از برگزاری ضیافت ، بر اساس نص کتاب مستطاب اقدس ایجاد ، برقراری و تحکیم روابط دوستی بین بهائیان است. گذشته از این ، در حوزه اجتماعی ، تشکیل دادن ضیافت برای مجال یافتن حکم "مشورت" در جامعه بهائی نیز هست. در ضیافات بهائی از کودکان تا بزرگسالان این اجازه را دارند که به طرح نظرات ، پیشنهادات یا انتقادات برای بهبود اوضاع یا پیشرفت فرهنگی/ اجتماعی جامعه بهائی بپردازند و هیچ کس حق ندارد کسی را از گفتن نظر ، پیشنهاد یا انتقاد در ضیافت منع کند. کودکان بهائی در ضیافات می آموزند که چگونه در باره امور نظر بدهند ، بعد مشورت کنند ، سپس چگونه در باره موضوع مشورت شده رأی بگیرند و همچنین چگونه نتیجه رأی خود را به اداره کنندگان جامعه بهائی منتقل سازند. پر واضح است که خاصیت چنین پروسه ای این است که کودکان بهائی زمانی که بزرگ شدند ، برای مشورت در امور دینی و غیر دینی ، دیگر کاسه چکنم چکنم دستشان نباشد.

در واقع در حوزه اجتماعی ، ضیافت محل اتصال جامعه بهائی به تشکیلات بهائی است. یعنی از یک طرف اخبار جامعه جهانی بهائی توسط تشکیلات و از طریق ضیافت در اختیار آحاد جامعه بهائی قرار می گیرد و از طرف دیگر نظرات آحاد بهائیان از طریق ضیافت به تشکیلات بهائی می رسد. با این تفاصیل و این روش ، همه بهائیان از اخبار جامعه جهانی بهائی مطلع می شوند و تشکیلات نیز از رأی و نظر همه بهائیان ( چه در سطح محلی ، چه در سطح ملی و چه در سطحح بین المللی ) آگاه می گردد.

بنابراین اگر به ضیافت رفتن در تصور شما نوعی تشکیلاتی بودن است ، البته اکثر قریب به اتفاق بهائیان تشکیلاتی هستند! اما علی رغم تصور شما ، در فرهنگ بهائی ، ضیافت رفتن به منزله عضویت تشکیلات محسوب نمی شود. من هم اگر نوشته ام که یک در میان به ضیافت می روم ، به خاطر این بوده که نشان دهم علی رغم اهمیتی که بهائیان برای شرکت در ضیافت قائلند و همچنین از آن جا که محل ارتباط بهائیان با اعضای تشکیلات جلسات ضیافت است ، من آن قدر گرفتارم که ضیافت را یک درمیان می روم. مدلول واضح جملات بنده در متن جوابی که به شما دادم ، این بوده است که اعضای تشکیلات بهائی نهایت کاری که می توانند در باره من بکنند این است که به خاطر مقالاتی که در باره ازلیان می نویسم ، راه ورود مرا به ضیافت ببندند! اما شما که نگران بنده شده اید ، خیالتان راحت باشد که از این بابت هم دست تشکیلات به جایی بند نیست ، زیرا من خودم شخصا ضیافت را یک در میان می روم!

سوم آن که:

جناب عالی تخصص تام در تناقض نویسی دارید و چون سبک نوشتارتان این است که به دنبال چیزهایی باشید که ذهن خودتان را آرام کند ، نه آن چه که حقیقت یا واقعیت است ؛ اصلا حواستان نیست که قبلا چه نوشته اید. در نامه نخستتان نوشته اید که من مواظب باشم که مهره سوخته تشکیلات نشوم ؛ به عبارت بهتر چون من نقش ازلیان را در تاریخ سیاسی/ فرهنگی معاصر ایران بزرگ کرده ام ، شما تشخیص داده اید که این کار به مذاق تشکیلات بهائی بد آمده و احتمالا به زودی اعضای تشکیلات همان طور که آقای عباس امانت و احسان الله یارشاطر را دک کردند ، قال مرا نیز خواهد کند! اما در نامه دوم از تعاملات لانهایه بنده و تشکیلات بهائی مصداق به خرج داده و آنان را به منزله پول پخش کن معرفی کرده اید که مرا "ساپورت" می کنند تا هر آن چه آنها می خواهند ، بنویسم! عجب آن که از نوشته شما برمی آید که من احتمالا نویسنده مقالات خودم نیز نیستم! زیرا من "دیپلمه ام" و لاجرم بی سوادم و "کارمند دون پایه ام" و چگونه می شود که یک دیپلمه این همه چیزی بنویسد؟

جناب حقانی ، شما فراموش نموده اید که خودتان بنده را "تاریخ نویس بهائی معاصر" خوانده اید و من نمی دانم که چگونه یک نفر می تواند تاریخ نویس باشد ، اما اطلاعات برای نوشتن تاریخ نداشته باشد؟ ضمن این که چه ایرادی دارد که کسان دیگری برای کسب اطلاعات به یک مورخ کمک کنند تا او بر اساس خیالات شخصی اش چیزی ننگارد؟ حالا این کمک کننده تشکیلات باشد یا آن که اشخاص بهائی باشند ، چه ایرادی دارد؟ من خیلی وقت ها دنبال موضوعی می گردم و چون نمی یابم ، توسط ایمیل یا تلفن از دوستانم مدد می جویم. معلوم است که بنده خودم در اتفاقات تاریخی حضور نداشته ام و مطالبی که می نویسم یا از کتاب ها برگرفته ام و یا از اشخاص. اما چنان که از جواب قبلی بنده باید فهمیده باشید ، اعضای تشکیلات فعلی بهائی تا آن جا که بنده اطلاع دارم ، هیچ کدامشان تاریخ دان و یا تاریخ نگار نیستند که بنده برای کسب اطلاعات به آنها مراجعه کنم. همچنین تشکیلات بهائی ایران جای خاصی ندارد که کسی برای یافتن اطلاعات به "آرشیو" آن جا رجوع کند و گزارشات "یکسویه" تهیه نماید. طبیعی است نوشتن و تدوین تاریخ ( آن هم تاریخ مشروطه ) در حیطه اختیارات تشکیلات بهائیان نیست. کارهای آنان را برشمردم.

از اینها گذشته می خواهم بپرسم ، شما مگر برای تهیه ویژه نامه ایام ، مورد ساپورت تشکیلات ضد بهائی نبوده اید؟ و کتاب هایی که از آنها استفاده کرده اید ، همان هایی نبوده که از "آرشیو محفل ملی بهائیان ایران" و یا منازل بهائی مصادره شده و در کتابخانه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر موجود است؟ اگر کسی از اموال خودش استفاده کند ، شرعی تر است یا این که از اموال غصبی؟!

چهارم آن که:

این که شما گمان کرده اید من سه سال است دست به قلم شده ام ، اشتباه فرموده اید. اولین نوشته ای که از بنده در مطبوعات کشور منتشر شد ، حدود هفده هجده سال قبل و در مجله ادبستان بود. شما یک مقدار دیر به این قافله و آن هم فقط به اینترنتش رسیده اید. کتاب اسنادی از زرتشتیان معاصر ایران نیز حدود ۹ سال قبل به سازمان اسناد تحویل داده شد و در سال ۱۳۸۰ از زیر چاپ درآمد و عجب است که شما که کتاب بنده از مراجع مورد استفاده تان بوده ، گمان کرده اید که من سه سال است به وادی نوشتن افتاده ام و قبل از آن همین طور منتظر نشسته بودم تا سایت های بهائی به وجود بیایند و خوان گسترده! برای بنده فراهم نمایند.

پنجم آن که:

خیلی بی رودربایستی به شما بگویم که با این چند پاراگراف نامه دومتان ، کاملا بر بنده مبرهن ساختید که قبلا در باره شما اشتباه نگفته ام. خیلی معذرت می خواهم ، این "بیان صریح حقیقت" است و "اسائه ادب" نیست: ذهن شما توهم افزا است و اتفاقا چقدر خوب شد که این چیزها را در باره من نوشتید ، زیرا مسلمانان بسیاری در اطراف من ( از دوستان و اقوام ) هستند که همه مرا می شناسند و وضع زندگی مرا می دانند. مطالبی را که در باره بنده نگاشته اید ، به همه نشان خواهم داد ، زیرا این جملات بهترین دلیل اند برای معلوم ساختن این که روش مخالفان آیین بهائی در نوشتن مقالاتشان ، به چه شکل است.

وقتی من می نویسم حرف های شما خیال پردازی است ، به تیلیت قبایتان برمی خورد. همین فرمایشات شما نمونه خوبی برای درستی ادعای من به دست می دهد. تمام استدلالات شما در باره نوشته های من بر این استوار است که من با این همه گرفتاری و کم سوادی چگونه ممکن است که این همه مقاله بنویسم و چون ذهنتان فقط در راستای عمل خودتان کار می کند ( که پول بگیرید و در باره مطلبی بنگارید ) در خواب و خیال به این نتیجه می رسید که حتما تشکیلات بهائی مرا ساپورت مالی و مطلبی می کند ( و از خود نمی پرسید که حالا اگر تشکیلات ساپورت هم می کند ، فلانی که دیپلمه است ، سواد نوشتنش را از کجا می آورد؟ ) و چون باز در خیالات خودتان تشکیلات بهائی را با استعمار در تعامل می بینید ، پس بنده ریزه خوار دول استعمار هم می شوم ، چه خبر است که شما و امثال شما نمی توانید درک کنید که راه های دیگری هم می تواند وجود داشته باشد که مربوط به توهمات شما نباشد.

اما برای این که خواننده این نوشتار بداند چه اتفاقی افتاده و یا حتی ممکن است دوستان شما در جام جم نیز مبتلا به شبهات ذهنی شما شده باشند ، باید عرض کنم که در سیستم تربیتی جامعه بهائی ، کودکان و نوجوانان در حد کفایت در باره ادیان و امور دینی مطالعه می کنند و از آن جا که بسیاری از آثار دین بهائی به زبان عربی است ، آموزش زبان عربی خصوصا در نسل ما از ارکان آموزش بود.( البته امروزه می توان گفت در بین جوانان بهائی فراگیری زبان عربی ، جای خودش را به یادگیری زبان انگلیسی داده است و اکثر جوانان بهائی با زبان انگلیسی آشنا هستند ). ما از نوجوانی طرح های کتابخوانی داریم و با کتاب آشناییم و مطالعات شخصی می کنیم. روش آموزش در جامعه بهائی ایران نیز برخلاف تصورات شما ، بر "گرفتن پول" استوار نیست و هر کس هر چه بداند ، برای یاد دادن به دیگران مضایقه نمی کند. اگر کسی عربی می داند ، بدون آن که شهریه ای بگیرد ، کلاس عربی می گذارد و هر کس علاقمند باشد در این کلاس ها شرکت می کند. به همین گونه در اکثر رشته های علوم انسانی و رشته های هنری ، در جامعه بهائی کلاس های بدون شهریه به وفور یافت می شود که نوجوانان و تازه جوانان بنا به علاقه شان وارد آن کلاس ها می شوند و به آموختن می پردازند.

از آن جا که ما را به دانشگاه راه نداده و کماکان نمی دهند ، از دوره جوانی هر کسی بنا به علایق خود ، رشته ای را در نظر می گیرد و شخصا به مطالعات خود ادامه می دهد و این گونه جوانان در جامعه بهائی بسیار زیادند و البته من در میان جوانان بهائی چنان که قبلا هم نوشته ام ، اصلا قابل ذکر نیستم. من در مقایسه با بعضی از هم سن و سالان خود و پیشرفت هایی که آنان در علوم مختلفه ( اعم از نظری و عملی ) کرده اند ، صفر هم محسوب نمی شوم. تصور غلط شما که از نگاه کردن به دور و بر خودتان به دست آمده ، این است که اگر کسی به دانشگاه نرفت ، دیگر نمی تواند کتاب بخواند و چیزی یاد بگیرد ، در حالی که اصلا مهم ترین پرسش در باره دانشگاه های ایران این است که آنان که به دانشگاه رفته اند ، به جز کسب یک مدرک ، چه چیزی یاد گرفته اند که دیگران نمی توانند یاد گرفت؟

شرحی مختصر از احوال خودم برایتان بنویسم ، شاید شبهات ذهنی شما و اطرافیانتان برطرف شود. بنده بعد از اتمام تحصیلات دبیرستان و پس از این که دانشگاه راهم ندادند ( اما به سربازی بردند! اما درجه گروهبانی هم ندادند! ) ، مجبور شدم به بازار کار وارد شوم و شدم کارگر تابلوسازی. در عین حال بعد از کمی ادبیات و فلسفه خواندن ، به وادی تاریخ افتادم و مطالعه کردم و در هر فرصتی که دست داد ، از استراحت خود زدم تا بتوانم "عقب افتادگی اجباری فرهنگی" را به سهم خودم جبران کنم. فکر می کنم در این کار موفق بوده ام ، و گر نه اگر حرف قابل تأملی نداشتم که بزنم ، شما و خیلی های دیگر ، بر اینترنت چمباتمه نمی زدید و نمی نشستید مقالات بنده را بخوانید و در این فکر باشید که به جای این که در مقابل مقالات من ، مقاله بنویسید ، در باره زندگی من راه خیالات بسپرید و به اختراعات بپردازید!

نکته ای که درکش برای شما سخت است ، این است که چگونه می توان کارگر تابلوسازی بود و در عین حال مطالعه هم کرد. فهمش برای شما سخت است که چگونه می توان پیستوله را در اطاق رنگ به دست گرفت و ساعت ها گرد رنگ خورد و بعد ، از آن اطاق بیرون آمد و قلم به دست گرفت و نوشت. شرحش را مختصرا می نویسم تا شما خیالتان از بابت زندگی من راحت شود ( که اگر هم نشود ، اصلا مهم نیست ) و ضمنا اگر کسی خواست ، بتواند از تجربه ناقص بنده استفاده کند.

شاید برای ۱۰ تابلوسازی در مکان های مختلف کار کرده ام و چون به بهائیان جواز کسب نمی دادند و گویا هنوز نمی دهند ، همیشه مجبور بودم کارگر دیگران باشم تا این که خود مستقلا مغازه ای باز کنم. به جز مطالعات روتین در مواقعی که امکانش بوده و هست ، معمولا عادت شغلی ام را طوری قرار دادم که هفته ای یک روز یا دو روز صبح ، از صاحب کار اجازه می گرفتم که به کتابخانه بروم یا در کلاسی شرکت کنم. البته مواقعی که کار مغازه زیاد می شد ، این هم میسر نبود. این سیستم ۱۰ سال طول کشید و تنها وقتی که توانستم به سختی ، هم بر کار مطالعه و تحقیق و هم بر کار شغل فائق بیایم ، زمانی بود که در حال تهیه و تنظیم مطالب کتاب اسناد زرتشتیان بودم. هنگامی که طرح اسناد زرتشتیان را به سازمان اسناد دادم و آنها قبول نمودند ، مطالعه اسناد و تحقیق در باره آنها را شروع کردم. در آن زمان در یک تابلوسازی در خیابان ظهیرالاسلام که بالاتر از منزل ابوالحسن صبا بود ، کار می کردم. صاحبکارم به نام علی آقا که مسلمان و از لحاظ سن از من کوچکتر و شخص شریف و درستکاری بود ، برای این که می دانست من اهل مطالعه ام ، تا آن جا که می توانست ، خواسته های مرا در رفت و آمد برآورده می کرد.

کار گزینش اسناد که تمام شد ، در این زمان اجازه گرفتم که صبح ها سر کار حاضر نشوم تا بتوانم زودتر کتابم را ببندم. شرط منصفانه ایشان این بود که کار مغازه بر زمین نماند و من قبول کردم و به همین دلیل گاهی از حدود ساعت ۲ عصر که به مغازه می رسیدم تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب در مغازه می ماندم و کار می کردم. چند ماه بدین طریق گذشت و من تمام رفت و آمدهای معمول زندگی را تعطیل کردم و حتی عید آن سال به میان جمع خانواده ام نرفتم و شبانه روز مشغول تدوین مطالب کتاب بودم.

کتاب آماده شد و بعد از مراحل معمول و کارشناسی ، دستور چاپش صادر گشت و من دوباره به زندگی کارگری قدیم بازگشتم تا کتاب منتشر شد. البته برای شما قابل درک نیست که حاصل این همه تلاش و سختی کشیدن برای پول نبوده است ، چه که من اگر به دنبال مادیات می بودم و همان وقت و زمان را برای کار کردن می گذاشتم ، دهها برابر پول درمی آوردم. مهم برای من این بود که بتوانم با تمام مشکلاتی که بر ما تحمیل شده ، مطالعه و تحقیق کنم و نتیجه آن را به چشم ببینم. تمام پولی که از این کار نصیب من گشت ، در مجموع یک ملیون تومانی شد که سازمان اسناد به عنوان حق التألیف به بنده داد که البته آن هم قرار نبود که یک ملیون تومان باشد ، بلکه بعد از انتشار کتاب ، رییس سازمان اسناد به این دلیل که از کار بنده خوششان آمده و راضی بودند ، بدون این که اصلا بنده را ببینند و بشناسند ، دستور داده بودند که قرارداد ۸ درصد را به ۱۰ درصد تبدیل کنند. حالا اگر رفت و آمدها و کارنکردن های مرا با آن مبلغ مقابله کنید ، می بینید که انتشار کتاب اسناد زرتشتیان برای من جز ضرر مادی چیزی در پی نداشته است.

این را نیز اضافه کنم که من الحمدلله در کار تابلوسازی نیز موفق بودم و در طول سال های کارگری ، برای دو تن از بهترین تابلوسازان ایران کار کرده ام و این نشان می دهد که برای به دست آوردن موقعیت بهتر شغلی ، تلاش کرده ، تمرین نموده و وقت گذاشته ام و آن بزرگواران مهارت مرا خوش داشته اند که به کارم گمارده اند. اگر لازمتان آمد ، همان جور که آدرس این تابلوسازی را نوشتم ؛ بفرمایید در جوابیه بعدی آدرس آنها را نیز بدهم که در باره ام پرس و جو کنید تا هیچ نکته نگفته باقی نماند تا شما و دوستانتان در ویژه نامه ایام به دغدغه نیفتید و مجبور به نوشتن رمان و داستان های تخیلی نشوید. خلاصه الکلام آن که هیچگاه برای به دست آوردن پول ننوشته ام و شما با بیانات خود که نوشته اید:

" آقای امینی ، میل نداشتم وارد این مقولات شوم ، اما انکار مفصل شما در جوابیه شماره یکتان به من ، مجبورم کرد موضوع را کمی بشکافم تا بدانید که دیگران ، قضایا را خوب می فهمند. خصوصاً برای کسی چون من ( که یکی از عرصه های مهم کار علمی و پژوهشی اش درطول سالهای متمادی ، بررسی سیاستها و ترفندهای «پیچیده» و «پنهان» دستگاههای استعماری و استبدادی بر ضدّ وطن اسلامیش بوده و هست ) طبعاً درک این گونه مسائل عادی مربوط به زندگی روزمره شما ، نباید چندان دشوار باشد ".

نشان داده اید که اصلا خوب نفهمیده اید و اگر در هر موردی نظری داده اید که معلوم نیست درست است یا غلط ، در باره بنده کاملا نظر اشتباه داده اید و البته با این حرف های ناموزون ، با نتیجه اشتباهی که بدان رسیده اید ، سالهای متمادی مطالعه خود را نیز به زیر سؤال برده اید! "تعریض ظریف" دوستانتان در جام جم هم بسیار نا به جا ، بیمورد و شکستنی بوده است ، لطفا بفرمایید دیگر ظرافت به خرج ندهند. چون شما شخصا دو مرتبه متعرض این مطلب شدید ، بنده به عرض این عرایض عریض ، معروض گشتم و گر نه تا به حال سابقه نداشته است که یک تاریخ نگار بخواهد جواب داستان نویس را بدهد! این هم از کرامات فرهنگی دست اندرکاران ویژه نامه ایام در اشتغال زایی است!

ششم آن که:

من نفهمیدم که شما از کجا فهمیده اید که سفر بنده به یزد و کرمان "چند ماه" طول کشیده است؟!! مانند همیشه خیال پردازی دوباره به سراغ شما آمده است. سفری که به یزد و کرمان داشتم در اوایل سال ۱۳۷۸ ، در ارتباط با کتاب اسناد زرتشتیان و برای دیدن جوامع زرتشتی یزد و کرمان بود. سر و ته آن سفر یک هفته هم طول نکشید! شرحش را می نویسم که دوباره خیالات برتان ندارد و ضمنا دوستان بهائی نیز از این داستان مطلع شوند. در یزد در منزل یکی از دوستان بهائی ام سکنی داشتم که در دوره سربازی با هم در پادگان بیرجند خدمت می کردیم و در کرمان که دو شب و دو روز بیشتر نبودم ، در منزل یکی دیگر از دوستان بهائی ام بودم که قبلا در طهران زندگی می کرد و همدیگر را می شناختیم. هیچ احتیاجی نبود که کس دیگری بخواهد مرا ساپورت کند.

ابتدا به یزد رفتم و دو یا سه روز ماندم و تنها با آقای سهراب یزدانی همصحبت شدم. ایشان را هم یکی از زرتشتیان طهران معرفی نموده بود و با این که هیچ گونه آشنایی بین ما وجود نداشت ، اما خیلی به من محبت نمود. چنان که در مقدمه کتابم شرح داده ام ، کسی دیگر از زرتشتیان در یزد کمکی نکرد و یکی از اعضای انجمن زرتشتیان یزد گفت که برای کمک به من و این که آرشیو انجمن زرتشتیان را در اختیارم بگذارند ، باید مشورت کنند و من فهمیدم که از این امامزاده حاجتی روا نخواهد شد. آقای یزدانی هم با لبخند همیشگی مرا ناامیدتر کرد و به یکی از اعضای انجمن زرتشتیان کرمان تلفن زد و مرا معرفی نمود.

به کرمان رفتم و به محض ورد ، به محل انجمن زرتشتیان وارد شدم. خوشبختانه اعضای انجمن که نام بعضی از ایشان در مقدمه کتابم آمده است ، در آن جا حضور داشتند و بعد از این که من راجع به موضوع تحقیقم برای ایشان توضیح دادم ، وعده کمک دادند و مرا به قفسه ای راهنمایی کردند که چند دفتر قدیمی در آن خاک می خورد. مشاهده و مطالعه آن دفترها دو روز بیشتر وقت مرا نگرفت و من دوباره به یزد آمدم و به خوبی به یاد دارم که این روز ، هفتم محرّم بود. چون مجددا با رییس یا منشی انجمن زرتشتیان یزد تماس تلفنی برقرار نمودم و جواب مأیوسانه شنیدم ، راهم را کشیدم و به طهران بازگشتم. الحمدلله آقای یزدانی در یزد زندگی می کند و به همان سادگی که بنده ایشان را یافتم ، شما نیز می توانید بیابید و همچنین اعضای انجمن زرتشتیان کرمان همه هستند و هر کس شکی در باره سخنان بنده دارد ، می تواند نام های آنان را از مقدمه کتاب اسناد زرتشتیان درآورده ، به انجمن کرمان زنگ بزند و در باره بنده و ایام حضورم در کرمان از آنها بپرسد. البته این را نیز اضافه کنم که شک شما اصلا برای من اهمیت ندارد ، اما برای خوانندگان غیر بهائی و یا بهائی که بنده را نمی شناسند ، نوشتن این توضیحات را لازم دیدم و گر نه همچنان حرف هایتان را به چیزی نمی خریدم که اگر کسی بخواهد به همه خواب و خیال های شما جواب بدهد ، باید سه بار و هر بار به اندازه عمر نوح زندگی کند!

همچنین محض اطلاع شما و دیگر دوستان و دشمنانی که این نوشته را می خوانند ، عرض کنم که به جز همسرم و دو سه تن از اعضای خانواده ام و دوستان نزدیکم ، اصلا کسی از بهائیان نمی دانست که من در باره زرتشتیان کتاب می نوشتم. من وقتی کاری را انجام می دهم ، آن را در بوق نمی کنم و البته وقتی نظرم به مرحله انتشار رسید ، "چنان که افتد و دانی" ، معمولا به نوعی است که خودش در بوق می شود! طبعا اعضای خادمین جامعه بهائی هم از این که بنده در حال نوشتن کتاب بودم ، اصلا خبر نداشتند. ربطی هم به آنها نداشت که خبر داشته باشند ، چه رسد به این که بخواهند مرا ساپورت کنند.

این موضوع به سادگی باید برای شما قابل درک باشد ، زیرا من تا سه سال قبل که علنا ، آن هم به مدد حضور سایت های بهائی! در باره موقعیت ازلیان شروع به انتشار نوشته هایم کردم ، کسی از بهائیان چیزی در باره این که من راجع به ازلیان اطلاعاتی دارم ، نمی دانست و می توانم بگویم اولین کسانی که از حرف های بنده متعجب و بعضا شوکه شدند ، خود بهائیان بودند. این موضوع آن قدر در ظرف زمان یکدفعه ای صورت گرفته که شما و دوستان ظریفتان در ویژه نامه ایام را حتی نگران نموده که مبادا تشکیلات بهائی بخواهد از من تقاص بگیرد! اما عجب است شما که از راه دور ، ناراحتی تشکیلات بهائی را متوجه می شوید و همچنین از راه دورتر می فهمید که تشکیلات به بنده پول می دهد ( که علیه خواسته های خودشان و در باره ازلیان بنویسم! ) اما چگونه است که متوجه نمی شوید که بسیاری از این مطالعات در سال های قبل صورت گرفت است و بسیاری از این مطالب قبلا نوشته شده و حالا به صفحه اینترنت سپرده می شود؟

پر واضح است که نوشتن مقالاتی مانند سودای پادشاهی ظل السلطان و طایفه ازلی ، آقا شیخ هادی نجم آبادی ، فریدون آدمیت و بهائیان ، نقش ازلیان در مشروطه و قس علی ذلک ، کار یکی دو ماه و یکی دو سال مطالعه نیست. آیا گمان کرده اید که مثلا من الآن شروع به خواندن موضوعی می کنم و فردا در باره آن می نویسم؟! شما اگر بدون دریافت "پول مأموریت" به سفر نمی روید و کار تحقیقی نمی کنید ، بدانید که این روحیه در میان اغلب محققان بهائی وجود ندارد و خصوصا در شرایط فعلی ایران هر بهائی که به دنبال دانش است ، از کار و زندگی عقب می ماند و اگر شما نیز مانند بنده و دیگر محققان بهائی بدون گرفتن پول کارهای تحقیقی انجام می دهید ، دیگر چه لزومی دارد که از نحوه زندگی بنده تعجب بفرمایید و شروع به داستانسرایی بنمایید؟

برای این که به خواننده این نوشتار نشان بدهم که شما اهل داستان نوشتن هستید ، به دنبال ایجاد شقوق احتمالی در باره اتفاقات می گردید و واقعیات برای شما ارزش ندارد ، مطالبی از نامه دومتان را در این جا می آورم که گر چه به این بحث ارتباطی ندارد ، اما نحوه تاریخ نگاری شما و همچنین سبک نگاهتان به افراد و مسائل را روشن می کند که چگونه پس از شنیدن جواب مسکت ، به وادی تخیلات می افتید و برای جواب دادن در حوزه تاریخ ، راه احتمالات را بر روی خود می گشایید:

" همچنین در نقد اظهارات آقای ادب ( معاون بهائی بانک ملی ) در بهار ۱۳۴۷ که طبق گزارش ساواک در محفل شیراز گفته است: « تا زمانی که من در بانک ملی هستم ، سعی می کنم … تا آن جا که برایم مقدور است ، نسبت به کارمندان مسلمان بانک از نظر تأمین حقوق و پرداخت مزایا و فوق العاده ، آزار و اذیت بکنم» ، نوشته اید: «معاون یک بانک ، پول کارمندش را نمی تواند بایکوت کند ، که در این صورت رئیس مسلمان بانک به چه کار می آمده است؟» و از این نکته روشن غفلت یا تغافل کرده اید که مقامی چون معاون بانک ملی ، چنانچه خدای نکرده ، سوء نظری نسبت به عناصر زیر دست خود داشته باشد ، ( همچون مقامات بالای هر اداره و سازمانی ) ، برایش «آزار و اذیت» کارمندان زیر دست خود ( به ویژه افراد عادی و فاقد پارتی ) در امر «تأمین حقوق و پرداخت مزایا و فوق العاده» کار چندان دشواری نیست. زیرا گذشته از آن که منبع بسیاری از اخبار رئیس بانک ، و جهت دهنده به ذهنیت او در مورد اوضاع اداره تابعه ، خودِ معاون است ، می تواند در صورت لزوم ، پاپوشهای لازم و موجّه را نیز بر ضدّ کارمندان مزبور دوخته و حتی با ترفندهای خود ، شخص رئیس را تدریجاً نسبت به آنها مسئله دار سازد.

تازه، همه اینها زمانی است که خود رئیس بانک ، به دلایل مختلف ، نسبت به فرقه بهائیت ، سمپاتی نداشته یا احیاناً از سوی تشکیلات فرقه و حامیان متنفذ آن در دولت و دربار ( فرض کنید پزشک مخصوص شاه و عنصر مخوف و متنفذ در دولت و دربار پهلوی: سپهبد عبدالکریم ایادی ) به اشکال گوناگون ، تحبیب و تطمیع یا تهدید نشده باشد! که در آن صورت ، آتش خود رئیس بانک در انجام این گونه کارها ، از معاونش ، کمتر نخواهد بود! حال اگر بر همه این  احتمال ها ، احتمال مسئله دار بودن کارمند مسلمان یاد شده ( از حیث مثلا سیاسی و امنیتی ) در رژیم پهلوی را نیز بیفزاییم ، به امکان سوسه دوانی و کارشکنی معاون بانک در کار زیردستان خود ، بیشتر پی  برده و درمی‌یابیم که استعجاب و انکارتان در این مورد ، وجه معقولی ندارد.

یک  مورخ و تحلیلگر تاریخی ، وقتی که می خواهد روی مفاد یک سند یا اظهارات منسوب به یک فرد و گروه ، نظر بدهد ، باید پیش از ردّ و انکار مطلق مطالب ، تمامی احتمالات ( مثبت و منفی ) موجود را در نظر بگیرد و بداند که انکار مطلق یک موضوع ، تنها در جایی وجاهت علمی و منطقی دارد که هیچ گونه احتمال «موازی» یا «مخالف» با تحلیل و ادعای مطرح شده وجود نداشته باشد ، و گرنه بنیان آن انکار ، متزلزل خواهد بود ، و به قول منطقیان:  «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال» ".

معنی تحلیل تاریخ را هم فهمیدیم و چقدر خوب شد که شما راه احتمالات موازی یا مخالف را نبستید تا بتوانید هر جا که گیر افتادید ، صدها احتمال عجیب و غریب به هم بتراشید و آن را به عنوان تحلیل تاریخی به خورد خواننده بدهید! پای احتمالات را به مسائل واقعی تاریخی باز کردن ، فقط در عطاری ویژه نامه ایام پیدا می شود و مدیران آن مجموعه تبحر در این موارد دارند. من گر چه می توانم دویست صفحه احتمالات بر احتمالات شما بیفزایم و کار را در باب ارتباط آقای معاون و کارمند زیر دستش چنان پیچیده کنم که تا روز حشر کسی از آن سر در نیاورد ، اما این کار را نمی کنم و فقط به یک احتمال بسنده می نمایم که خواننده این نوشتار بداند پیش آوردن پای احتمالات چقدر مضحک است: اگر کارمندی که آقای ادب مواجبش را نداده ، خواهری داشته باشد که در حباله نکاح یکی از علمای طراز اول شیراز باشد ، آن وقت چه اتفاقی می افتد؟!

عجب است که در این گیر و دار و درست کردن داستان های خیالی ، پای منطق را هم به میان کشیده اید و به حساب خود ، قوانین منطق را برای بنده رو می کنید ، من نمی دانم که خواننده نوشتار شما آیا مخش سوت نخواهد کشید که شما با این همه احتمال درست کردن و به حساب خود استدلال نمودن ، چگونه به جمله منطقیون استناد می فرمایید که " اذا جاء الاحتمال ، بطل الاستدلال"!

هفتم آن که:

تعدادی از مقالات من جواب ردیه است و یا دفاع از خود. دفاع از خود بسیار ساده است ( البته اگر مانند جواب هایی که به شما می نویسم ، اجبارا مطول نباشد! ) و همچنین جواب ردیه دادن برای بهائیان کار چندان سختی نیست و به جز موارد خاص ، مطالعات روزافزون نمی خواهد. زیرا ما از کودکی با این موضوعات آشنایی پیدا می کنیم و هر روز از کلاس اول دبستان تا پایان دبیرستان مورد سؤال و جواب دوستان و معلمان ( خصوصا معلمان تعلیمات دینی و بینش اسلامی ) هستیم و اکثر قریب به اتفاق حرف های شما نیز غالبا تکراری و مشابه است. این بدان معنا نیست که ما همه چیز را می دانیم و یا همه بهائیان نویسنده اند ، بلکه چنان که قبلا هم نوشتم با اشکالاتی که مخالفان آیین بهائی به ما وارد می نمایند ، بزرگ می شویم. عده ای از بهائیان مانند من مقاله دینی یا تاریخی می نویسند ، عده ای هم برای ردیه نویسان خواب خوششان می آید و هیچی نمی نویسند.

به هر صورت جناب آقای حقانی ، خوانی گسترده نیست و من اگر دنبال گستردگی خوان بودم ، در همین ایران ، هزار راه مشروع وجود دارد که از راه نوشتن تاریخ و مقاله و … بتوان پول درآورد. بگذریم که اگر خوان سایت های اینترنتی بهائی گستره ای هم داشته باشد ، اولا عیبی بر آن متصور نیست و ثانیا آن خوان گسترده تر از خوان جام جم و ارگان های ضد بهائی دیگر نبوده و نخواهد بود. با این تفاوت که شما پول می گیرید تا بنویسید ، اما من برای پول گرفتن نمی نویسم ، بلکه جواب ردیه دادن را جزو برنامه زندگی خود و برای روشن شدن اذهان خوانندگان می دانم.

در کجای دنیا رسم است که کسی برای دفاع از اعتقادش پول بگیرد و بنویسد؟ و اگر این رسم در جایی هست ، اشتباه است. البته بعدا که در باره متدولوژی شما توضیح بدهم ، نقص کار شما را توضیح خواهم داد و اگر دوستان عریضتان در جام جم با تعریضات خود ، همه چیز را از منظر "موضوع مهم و استراتژیک پول" می بینند ، عیب ذهن خودشان است ، از قدیم هم گفته اند: کافر همه را به کیش خود پندارند. وقتی من در باره زرتشتیان بدون قصد و هدف منفعت مادی تحقیق می کنم و می نویسم ( و اصلا معلوم نیست که کتابم را چاپ بکنند و حق التألیف به من بدهند ) ، چگونه ممکن است بخواهم در باره آیین خودم پول بگیرم و بنویسم؟ حرف هایی می زنید که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شود.

هشتم آن که:

پدر بنده تزریقاتچی نبود ، ضمن این که اگر هم بود ، ننگی نبود. این که من مطلبی در باره دکتر برجیس شهید نوشتم و در آن اشاره کردم که پدرم به خاطر خرده طبابتی که در محل زندگی اش می کرد ، با آن شهید بزرگوار ارتباط داشت ، این گمان مانند هزاران گمانه زنی دیگر در ذهن شما نشسته است که پدر بنده تزریقاتچی بوده است! البته اگر بخواهید بدانید که پدرم با همین خرده طبابت ها چه خدمتی به مردم محل خود کرده است ، می توانید یک مأموریت از روزنامه جام جم بگیرید و به روستای یزدل از توابع کاشان بروید و در باره او تحقیقات میدانی بفرمایید و ببینید مردم ، بعد از این که خانواده امینی حدود ۳۵ سال است از آن جا رفته اند ، چگونه در باره پدرم قضاوت می کنند و از خود بپرسید چگونه ممکن است نسل های امروزی که خانواده ای را اصلا ندیده اند ، اما نام امینی را به خوبی و نیکی می شناسند؟ جوابش روشن است ، نام نیک خانواده ام به خاطر خدمات و محبتی که به مردم نموده اند ، در بین خانواده های آن روستا جای دارد و همچنان به نیکی باقی مانده است. وقتی مادرم در سال ۱۳۷۹ فوت کرد ، تمام فامیل های مسلمان ما و همچنین تقریبا اکثر بزرگان مسلمان یزدل و خانواده هایشان در تشییع جنازه او که در گلستان جاوید کاشان برگزار شد ، شرکت کردند. مهم این نیست که دین یک شخص چه چیز است ، مهم این است که شخص در زمان حیاتش چقدر "صداقت" داشته و چه مقدار "صادقانه"به مردم خدمت کرده است ، حالا شغلش هم هر چه می خواهد باشد.

گر چه درست گفته اید که پدرم ثروت مادی به جا نگذاشت ، اما علی رغم تصور شما ، پدرم در دهه ۱۳۳۰ از ملاکان منطقه زندگی خودش بود و اوضاع زندگی اش بعد از ماجرای اصلاحات ارضی دگرگون شد! زمین هایی که برای خودش ماند ، خشک شد و البته همیشه در خانه ، پدر و خصوصا مادرم از این که رعیّت صاحب زمین شده است ؛ اظهار رضایت می کردند. چیزی که من به چشم خودم دیدم ، این بود که همین چند سال قبل ، در ماه های آخر عمر پدرم که در بستر بیماری نشسته بود ، یکی از اقوام ما که شاید چهل سال بر روی زمین پدر کشت کرده و زندگی اش را اداره نموده بود ، آمده بود تا آن زمین را بخرد! با این که پدرم از گرفتن پول امتناع داشت و کاغذ واگذاری زمین را امضا نمود ، اما شخص مزبور ۶۰ هزار تومان! به زور به پدرم داد و خودش را از فشارها و سؤالات وجدان خلاص کرد!

دهه ۵۰ را به خوبی به خاطر دارم. پدرم در یک شرکت انباردار بود و اگر اشتباه نکنم سه هزار تومان حقوق می گرفت. وقتی انقلاب شد ، او را مانند دهها هزار بهائی دیگر به دلیل "بهائی بودن" از کار اخراج کردند. آمد خانه و تا مدتی در کنار مادرم قالیبافی می کرد. کم کم خیاطی را شروع نمود و تا آخر الحیات همین شغلش بود. این داستان زندگی دهها هزار از بهائیان ایرانی بوده است و من خوشحالم که با وجود سختی هایی که خانواده های بهائی متحمل شده اند ، توانسته ام مانند هزاران جوان بهائی دیگر مطالعات خودم را ادامه بدهم و کاغذ و نوشته را رها نکنم. حالا اگر این مطالعات به مذاق شما خوش نمی آید و یا بعضی وقت ها هم می آید ، بحث دیگری است.

نهم آن که:

نوشته ام گرفتاری هایم در محل کار و منزل زیاد است. از حمله و هجوم بی مورد شما که برای خراب کردن ذهن خواننده نوشتارتان صورت گرفته ، وانمود کرده اید که بنده خالی بسته ام ، چند جمله ای در این خصوص می نویسم تا نتیجه مهم تری از آن بگیرم.

بالاخره شما خودتان شاغل هستید و مشکلات کار را می دانید ، در باره آن چیزی نمی نویسم. اما یکی از مشکلات منزل خودم را می نویسم که شاید شما کمی به خود بیایید و از حرف هایی که زده اید ، شرمنده شوید. همسرم چند سال است بیماری ام اس دارد و اشاره من به این موضوع بدون ذکر نام بیماری در مقاله ای که راجع به عزاداری ایام محرم سال گذشته نوشتم ، آمد ( و شما آن را خوانده اید ، زیرا در یکی از پاورقی های نامه دومتان به این مقاله اشاره کرده اید ). شما تا چنین مریضی در اطرافتان نباشد ، درگیری ذهنی و روحی و علاوه بر آن مشکلات پزشکی/ دارویی موضوع را نمی فهمید. همسرم نیز از همان جوانانی است که در مطالعاتش موفق بوده است. او و چند تن از دوستانش رشته دندانپزشکی را تا مقطع دکترا خواندند و چند دندانپزشک بهائی نیز در خواندن دروس تئوری و کار عملی این رشته آنها را کمک و یاری نمودند. اما واضح است که اینان به دلیل نداشتن مدرک و همچنین نداشتن جواز کار ، در ارتباط با زحمتی که کشیده اند ، نتوانستند فعالیتی بکنند و خانمها به خانه داری و آقایان به شغل های دیگر مشغولند. این را نوشتم با این امید که با این مثال کوچک ، اهمیت کسب علم را در فرهنگ آیین بهائی و همچنین روحیه کسب علم را در میان بهائیان فهمیده باشید. شاید به ازای هر جوان بهائی یک مثال در این مورد وجود دارد و برای این که خیالتان را راحت تر کنم ، می نویسم که نسل پس از ما در جامعه بهائی ، نسلی فرهیخته و علمگرا است.

دهم آن که:

من ، آن چنان که شما وانمود کرده اید ، ارتباطی با سایت های بهائی ندارم. مطالبی که می نویسم برای مدیر سایت گفتمان می فرستم ، و در این دو سه سال شاید دو سه مقاله برای سایت ساغر یا نگاه نیز نوشته ام. این که سایت های بهائی نوشته های بنده را دست به دست می گردانند و در همه هست ، چیزی است که بنده از شما می شنوم و چون سایت باز نیستم ، از صحت و سقم حرف شما اطلاعی ندارم. حالا این که مدیر یک سایت بهائی مقاله بنده را از مثلا جایی کپی می کند و در سایت خودش می گذارد ، چه قدر به من مربوط است؟ ، خودش جای سؤال است.

برای این که این موضوع را هم شرح دهم ، عرض می کنم که بنده روزی یک ربع تا نهایت نیم ساعت از اینترنت بیشتر استفاده نمی کنم. آن هم اکثرش صرف دیلیت کردن ایمیل هایی می شود که سر و کاری با آنها ندارم ، زیرا دوستانم مرا عضو گروهی کرده اند که اکثرا به انگلیسی به هم نامه می دهند و من فرصت و زمان ندارم که بنشینم لغات آن نوشته ها را دربیاورم و از سر و ته داستان هایشان با خبر شوم. بهترین کار را در دیلیت کردن این ایمیل ها یافته ام. مطالب مهم تاریخی سایت ها و البته مطالب دیگر که مربوط به آیین بهائی باشد را دوستانم برایم ایمیل می کنند و در این صورت است که من می فهمم کجا چه خبر است ، فلان کس چه گفته و مثلا مقالاتم در سایت گذاشته شده است. لینک های فیلتر شده را هم به دیار عدم می فرستم ، زیرا فیلترباز هم نیستم. اتفاقا جوابیه اول شما را هم همین مدیر سایت برای من فرستاد و گر نه بنده از آن تا آخرالحیات مطلع نمی شدم و شما هم نگران نباشید که مبادا از نامه شما کسی باخبر نشده باشد ، زیرا وقتی این نامه برای من ارسال شده ، معلوم است برای تمام کسانی که با مدیر سایت مرتبط هستند ، فرستاده شده است.

در همین جا لازم می دانم به چند از نکاتی که شما در نامه دومتان مطرح نموده اید و مرتبط با بحث سایت های بهائی است ، نیز اشاره نمایم. نوشته اید:

" شما در جوابیه شماره یک ، از تندیها و هتاکی های پیشین خود به من و دوستانم صراحتاً پوزش خواسته اید و این در حالی است که سایت های بهائی که جوابیه تان را آورده و احیاناً به «به به و چه چه» پرداخته اند ، از  هتاکی و توهین به من و دیگر منتقدان ، و مهمتر از آن به اسلام و تشیع ، آکنده است! معلوم نیست این «یک بام و دو هوا» را چگونه باید تفسیر کرد؟! جالب است که دبیر سایت در زیر نویس خود ، تحت عنوان «نظر بدهید» ، تصریح کرده است که: «متن هایی که در آن به افراد تهمت و یا بی حرمتی شده باشد ، فوراً از سایت حذف خواهند شد» ، اما همین جناب مستطاب ، اظهاراتی را که به عنوان نظریات کاربران در ذیل همین جوابیه شماره یک شما به من ، در سایت خود  آورده جابجا آلوده به توهین و بی حرمتی به من و دوستان من است! یکی از حاشیه نویسان […]

و پس از ذکر نمونه هایی از اظهارات کاربران ، ادامه داده اید:

احتمال آن که این گونه تندی ها و بد اخلاقی ها ، «واکنش عجولانه و احساساتیِ» تشکیلات محترم بهائیت باشد ، منتفی نیست. بالاخره تشکیلات هم در این میان سهمی دارد و باید آن را ادا کند! اما فکر می کنم این کار ، به عنوان حاشیه بر مقاله جناب عالی ، که سخنتان را با پوزش اخلاقی آغاز کرده اید ، چندان مناسب نباشد! گفته اید که دبیر سایت به شما لطف دارد. بسیار خوب ، به ایشان بفرمایید که این شیوه عمل ، ضمن این که امروزه به هیچ وجه جواب نمی دهد ، «پوزش» اخلاقی مرا نیز تا حد یک «ریشخند» غیر اخلاقی پایین می آورد. آقای امینی ، اساسا ، هم ما و هم شما و دوستانتان ، می دانیم که درج این گونه اظهار نظرهای «گزینش» شده و بعضاً «دست پختِ» گردانندگان سایت ، تا چه حد از خاصیتِ «آینگی و واقع نمایی»  به دور بوده و فاقد وجاهت علمی است. جمع متشکلی که افرادش به راحتی در صندلی عقب یک فولکس واگن جا می گیرند و اگر کمی جمع و جور بنشینند می توانند بغل دستشان ، باز هم مسافر سوار کنند ، می تواند با یک برنامه ریزی حساب شده و صرف وقت ، به تمام مقالات ما و  شما در اینترنت ، با مضمونی مشترک اما عباراتی مختلف ، حاشیه بزند و خوانندگان بی خبر از دسایس دُهور را ، به وهم اندازد که «علی آباد هم شهری است»!

اما هوشمندان نکته سنج ، خوب می دانند که راه انداختن کارناوالهایی بس باشکوه تر! از این نیز ، مؤونه چندانی نمی برد و این سنخ کارها ، گاه از یک فرد نیز ساخته است! پس بهتر است این «دکان» ، برای همیشه ، به نفع «حقیقت» تعطیل شده و تنها اظهاراتی در سایتها درج شود که حرفی منطقی برای گفتن داشته و گوینده آن نیز ، کلاس اول علم و اخلاق را دیده باشد ".

و سپس در انتهای نامه نوشته اید:

" عمل به وعده صریح خویش مبنی بر درج پاسخ های این جانب و دوستانم  ( به مقالات شما علیه من و آنها ) در سایت های بهائی که سفره را برای درج مقالات شما علیه ما گشوده اند ، و محکوم ساختن صریح و رسمی گردانندگان آن سایت ها در صورت ادامه امتناع شان از درج جوابهای این جانب و دوستانم به شما در سایت های خود […] پایان دادن به سناریو[ی] مشمئز کننده « "گفتمان"، با چاشنیِ "فحشمان" » ، و برچیده شدن کامل بساط  فحاشی و توهین به من و دوستانم در سایت های بهائی مرتبط با شما ، و محکوم ساختن صریح مدیران این سایت ها چنانچه از انجام این درخواست منطقی و مشروع سرباز زدند. در این صورت ، ما نیز آماده ایم که با درج انتقاد صریحتان در محکومیت شیوه ناپسند مزبور ، اقدام شما را به ثبت تاریخ برسانیم "

الف): من خبر ندارم که سایت های بهائی یا کاربران آنها از خواندن نامه بنده چه چه زده اند یا نه ، اما شما اگر می دانید ، چرا نوشته اید که "احیانا" به "چه چه" پرداخته اند؟ آنها یا این کار را کرده اند و یا نکرده اند و اگر برای شما اهمیت دارد ، برای من مهم نیست.

ب): این که کاربران در زیر نامه بنده به شما و همکارانتان و یا اسلام و تشیع ناسزا گفته اند ، نه به من ارتباط دارد و نه این توانایی در من هست که بتوانم جلوی آنها را بگیرم. هر کسی ممکن است با هر اعتقادی مطالب ما را بخواند و نظر خودش را بدهد. چنان که بنده در جاهای دیگر مشاهده نموده ام ، خوانندگان به بنده هم بد و بیراهی نثار نموده و یا لیچاری نوشته اند ، نه مدیر سایت آنها را برداشته و نه من از او چنین خواسته ای داشته ام. درب اینترنت به روی همه باز است و نظر دادن ، هیچ گونه کنتوری هم ندارد که هویت و ماهیت ذهن و هدف افراد را تشخیص بدهد. این که مدیر سایت قول هایی به خوانندگان داده که فحش ها را حذف کند ، مسؤول قولش خودش است نه بنده ، اما اگر فکر می فرمایید که توصیه بنده کارساز خواهد بود ، من از خوانندگان مقالاتم و نامه هایم می خواهم که اگر با آیین اسلام و یا مذهب تشیع مشکل دارند ، مقاله مستدل بنویسند و فحش ندهند.

همچنین از آنها می خواهم ، چون شما آدم پر توقعی هستید و ویژه نامه ایام را علیه بهائیان منتشر نموده اید و هر چه خواسته اید لیچار بارشان کرده اید ، برای این که دلتان نشکند ، به شما هم ناسزا نگویند. اما همچنان که من و شما هر دو می دانیم ، در سایت های ضد بهائی بسیار زیادتر برای بهائیان بد می نویسند و نوشته های آنان پر از توهین و بی حرمتی است. شما هم بفرمایید و جلوی آنها را بگیرید. اگر شما این توانایی را ندارید یا به شما مربوط نیست ، بنده چگونه داشته باشم و به من مربوط باشد؟ یک نفر آن طرف دنیا نشسته به شما فحش می دهد ، چه ربطی به بنده دارد؟

ج): شما بلا نسبت مثل گربه مرتضی علی هر جا که ولتان کنند ، به مسأله تشکیلات بند می کنید. اصلا این جمله شما که نوشته اید: "احتمال این که این گونه تندیها و بد اخلاقیها ، واکنش عجولانه و احساساتی تشکیلات محترم بهائیت باشد ، منتفی نیست و بالاخره تشکیلات هم در این میان سهمی دارد و باید آن را ادا کند" ، نشان از دو چیز دارد: یکی این که شما کماکان بر پایه احتمالات مطلب می نویسید و دیگر آن که شما چنان که شرح دادم ، نمی دانید تشکیلات یعنی چه و کارش چیست. آن را به صورت یک فرد تصور کرده اید که پشت کامپیوتر نشسته و تندی می کند و بداخلاقی می نماید! این را مطمئن هستم ( زیرا بهائی ام و با روش کار تشکیلات بهائی آشنایی دارم ) که تشکیلات بهائی چه در ایران و چه در خارج از ایران ، اصلا برایش مهم نیست که شخصی به نام آقای موسی حقانی نشسته و علیه بهائیان مقاله می نویسد. نه شما و نه حرف هایتان در حیطه کاری آنها نیست و لذا وجود و عدمتان برای آنها علی السویه است و بر همین اساس هیچ لزومی ندارد که تشکیلات بهائی برای توهین به شما برنامه ریزی کند یا کسانی را وادار کند که بنشینند و به شما فحش بدهند. اگر شما فکر می کنید که روش تشکیلات هم مانند روش خودتان است ، در این صورت قیاس به نفس فرموده اید.

سایت های بهائی ، به این علت به این نام خوانده می شوند که از آیین بهائی دفاع می نمایند. سایتی را من نمی شناسم که محل اظهار نظر افراد بهائی باشد و مسؤولیت آن هم بر عهده تشکیلات یکی از کشورهای جهان قرار گرفته باشد و اصلا چنین چیزی امکان ندارد ، زیرا اگر محافل دیگر کشورها سایت داشته باشند ( که بنده خبر ندارم ) ، معمولا باید سایتشان خبری باشد ، نه محل اظهارات هر کسی که از درب سایت وارد می شود ( و شما مخالفان آیین بهائی هم می توانید جزو همین افراد باشید ). در ایران چون تشکیلات رسمی بهائی وجود ندارد ، اصلا انتشارات بهائی ( چه به صورت کتاب ، چه به صورت نوشته در سایت ) نداریم و نمی توانیم داشته باشیم.

در هر کشور ، هر چه که قرار باشد از طرف تشکیلات بهائی و تحت نام آیین بهائی منتشر شود ، باید هیأتی به نام تصویب و تألیف که محفل ملی همان کشور افراد آن را تعیین می کند ، تشکیل گردد تا بر انتشاراتی که به نام جامعه بهائی منتشر می شود ، نظارت کند. علت این امر هم روشن است ، اگر این طور نباشد ، همان طور که جناب عالی الآن بنده را مسؤول همه سایت ها و اظهار نظرهای زیر مقالات می کنید و فکر می کنید که تشکیلات به بنده پول می دهد تا در باره فعالیت های فرهنگی/ سیاسی ازلیان بنویسم! کسانی پیدا می شوند که اظهار نظرهای شخصی افراد را به حساب دیانت بهائی می گذارند. چنان که در نامه قبل هم اشاره نمودم ، نظرات دیانت بهائی در آثار هیاکل مقدسه آیین بهائی و همچنین بیت العدل آمده است و غیر از این ، همه نظرات کاملا شخصی است. این نظرات شخصی می تواند درست باشد ، می تواند اشتباه باشد و هر کسی مسؤول گفته خویش است و هیچ ربطی به تشکیلات ندارد. این نیز واضح است که درست کردن سایت و وبلاگ خارج از حوزه کنترل کسی است و البته تشکیلات بهائی نمی تواند نظارت بر ساختن سایت ها داشته باشد و طبیعتا نه از کسی حمایت می کند و نه بهائیان را از درست کردن سایت منع می نماید.

د): همه اتهاماتی که شما به سایت های بهائی زده و اظهاراتی که در باره نویسندگان زیر مقالات فرموده اید ، در باره تمام سایت ها می تواند مصداق داشته باشد ، از جمله سایت هایی مثل "بهائی پژوهی" که شما در ویژه نامه ایام آن را معرفی نموده اید و خواه ناخواه آن را مورد تأیید قرار داده اید و البته معلوم است که گردانندگانش در تلو همین ویژه نامه قرار دادند. در باره آنها هم می توان گفت که دو سه نفر بیشتر نیستند ؛ از خودشان تعریف می کنند ؛ اگر آنها را در فولکس واگن بچپانند ، در صندلی عقب فولکس واگن باز جا اضافه می آید و … و همه این حرف ها بر پایه حدس ، گمان و خیالات است و از شما که داعیه کار علمی و پژوهشی دارید ، این حرف ها و چسبیدن به گمانه ها عجب است. اگر شما تشخیص داده اید که این کارها "وجاهت علمی" ندارد ، آیا حدس های شما وجاهت علمی دارد؟

هـ): اگر "هوشمندان نکته سنج" می فهمند که درست کردن این کارناوال ها زیاد سخت نیست و این گونه کارها وجاهت علمی ندارد و همچنین می دانند که "علی آباد" شهر نیست ، پس چه شده است که شما چنین به دست و پا افتاده اید که سایت های بهائی طبق خواسته شما رفتار کنند و کاربران نامعلوم و نامتعین که در آن زیرها نظر می دهند ، بر اساس خواسته شما بنویسند؟! اصلا شما را چه غمی گرفته است؟ بگذار اینها آبروی خودشان را ببرند و بر اهل انصاف معلوم سازند که فقط آقای حقانی درست می گوید! شما که باید از این اتفاق بیشتر خوشحال بشوید. اما به نظر می رسد عذر خواهی من از شما دایره توقعاتتان را بالا برده است و اینک گام های خیالی بلندی برداشته اید که همه دنیا بیایند از شما عذر بخواهند! جناب حقانی ، قبول بفرمایید با آن دسته گلی که به آب داده اید ، در ارائه درخواست های خود ، بیش از حد زیاده روی کرده اید.

و): اما در باره قول من به شما در باره درج نامه هایتان در سایت. اولا: شما در خلال نامه دومتان نوشته اید:

" متن هر دو پاسخ شما به من و دوستانم در ویژه نامه ایام ، حدود دو ماه است که عیناً ( در کنار مقالات من و دوستانم راجع به شما ) در سایت ایام ۲۹ درج شده است تا خوانندگان ، امکان مراجعه مستقیم به متن مقالات ، و دقت در مندرجات آنها را جهت مقایسه میان حرفها و استدلال های طرفین ، آشنایی با جغرافیای کلام و درک وجوه اشارات و انتقادات ، داشته باشند ".

خدا پدر انصافتان ( البته از نوع مجازی اینترنتی ) را بیامرزد ، اما چنان که معلوم است ، شما "جوابیه شماره ۱" را در این لیست نیاورده اید! زیرا صحبت از دو پاسخ کرده اید و من علاوه بر آن دو مقاله ، یک نامه هم به شما نوشتم. آن نامه کجاست؟! عجب است که از "مراجعه مستقیم و دقت در مندرجات و مقایسه استدلالات" و … این جور چیزها حرف زده اید! جوابیه شماره ۱ من که حاوی عذرخواهی بنده از شما بود و شما را چنان ذوق زده کرده که پشت سر هم این همه خواسته ردیف کرده اید ، ظاهرا باید به مذاق خوانندگانتان هم خوش بیاید ، چرا آن را در سایت خودتان نمی گذارید؟ مدیر سایت اگر به زعم شما بی انصاف است ، شما که "درس کلاس اول اخلاق" را می دهید ، چرا به قاعده انصاف رفتار نمی کنید؟

ثانیا: مدیر سایت بی انصاف نیست ، چنان که بنده پیش از این هم نوشتم ، نامه نخست شما را برای همه کسانی که با او در ارتباطند ، فرستاد. بی توجهی او در باب خواهش من ، فقط نسبت به شما نیست ، بلکه علی رغم تصور شما برخی مقالات بنده را هم در سایت نگذاشت و من هیچ وقت دلیل آن را از او نپرسیدم ، اما بی انصافش هم نخواندم ، چون اختیاردار کار خودش است و ممکن است از برخی حرف های من خوشش نیاید. با این احوالی که من دارم ، حالا اگر خواننده این نوشتار همتی بکند و دوباره سری به لیست بلند بالای درخواست های شما بزند ، از خنده روده بر خواهد شد ، زیرا چند نفر باید پیدا شوند وساطت خود بنده را به آقای مدیر سایت بنمایند که مقاله هایم روی دستم نماند!

ثالثا: بنده به ایشان ایمیل زدم و سخن شما را هم در باب توهین ها و هم در باب درج نظراتتان به ایشان منتقل نمودم. برای این که خیالتان از این بابت راحت بشود ، عین جواب مختصر ایشان را در این جا می آورم:

" تورج جان

آقای حقانی جوابی برای من نفرستاده است که چاپ کنم. هر وقت فرستاد من فورا نصب می کنم. آدرس سایت:

negahedigar@gmail.com

است. ما تمام پانویس ها حتا ضد بهائی ها را هم منعکس می کنیم ، اگر مؤدبانه و بدون حرف رکیک و توهین باشد ".

دیگر خودتان هر چه می خواهید به هم بگویید ، به من ربطی ندارد.

یازدهم آن که:

با حالت گله نوشته اید که تمام مقاله های من یک سویه است! عجب ، آیا مگر مقاله های شما دو سویه است؟ شما در کجا از آیین بهائی و یا بهائیان تمجیدی به عمل آورده اید یا علیه رفتار مسلمانان نسبت به بهائیان چیزی نگاشته اید که من بیایم علیه آیین بهائی و یا علیه بهائیان مطلب بنویسم؟ آیا شما نارحت هستید که یک بهائی در مقابل سیل مقالات و انتشارات ضد بهائی ، از آیین خود آن هم فقط در اینترنت دفاع کند؟ اگر روایات و گزارشات بنده از تاریخی که بر آیین بهائی گذشته یکسویه است ، شما لطف بفرمایید و گزارش های دوسویه را بنویسید و مثلا نمونه های تاریخی بیاورید که در فلان تاریخ و فلان شهر ، فلان آخوند از بهائیان تعریف کرد و همه مردم مسلمان به محله بهائیان رفتند و بهائیان و مسلمانان بر سر یک سفره نشسته و با هم ناهار خوردند. چند عدد از این نمونه ها بنویسید تا من هم نمونه های شما را بسط دهم.

اتفاقا من چنان که نوشته ام و شما هم در جایی استناد به آن کرده اید ، اهل پرده پوشی در نوشتن مطالب تاریخی نیستم. واقعا اگر مسلمانانی بوده اند که با بهائیان خوشرفتاری کرده اند ، نوشته ام و اتفاقا نمونه اش را خوانده اید و در پاورقی شماره ۲۵ نامه دومتان آورده اید:

" جالب است که اخیراً در مقاله ای که به مناسبت  محرّم ۱۳۸۶ و مجالس عزای شیعیان در سوک حضرت حسین بن علی علیهما السلام نوشته اید ، از برخورد مسلمانان با خویش در محله خود ، روایتی کاملا متضاد با آن افسانه هزاران ناسزای ادعایی هر روزه آنان به شما ، آورده اید که نشان می دهد مظلوم نمایی های جناب عالی و همکیشانتان ، پایه چندان استواری ندارد! ".

جناب حقانی ، مشکل شما این است که فکر می کنید بهائیان دشمن مسلمانان هستند و اگر تاریخشان سراسر کشته شدن و هیجان و هیاهو است ، مسلمانان در آن نقشی نداشته اند و بهائیان این گونه وانمود می کنند و حقیقت چیز دیگری است! حقیقت چه چیز است؟ حقیقت این است که در طول حدود ۱۵۵ سال تاریخ آیین بهائی ، فقط و فقط یک بار در ماه محرم ، کسی در روضه خوانی دعا کرده است که همه مریضان از هر دین و آیین در این ایام شفا پیدا کنند. عجب آن که شما این نمونه منحصر به فرد را "ملاک تاریخی" برای رفتار مسلمانان می گیرید ، اما صدها هزار نمونه خلاف آن را "مظلوم نمایی بهائیان" می خوانید! یکی از بهائیان می گفت: من هر سال محرم کتک می خوردم و اصلا امکان نداشت که ما در محرم بیاییم توی کوچه و ما را با سنگ و چوب و مشت و لگد نزنند ،  این سهمیه سالیانه بود که موعدش معلوم بود ، البته جیره های متفرقه هم برای ما می فرستادند!

یک مسلمانی دعا کرده که همه مریضان شفا حاصل کنند و صدای دعایش را من بهائی در اینترنت گذاشتم. شما بیایید و این اتفاق را ادامه بدهید که تبدیل به ملاک تاریخی بشود. جناب حقانی ، با یک گل بهار نمی شود ، اما دیدن یک گل ، می تواند نوید آمدن بهار باشد و این خود ، نشانه وجود زمستان است. آیا شما که چنین اتفاقی را ( که اصلا من بهائی آن را ثبت کرده ام ) ملاک می گذارید ، حاضرید برای آمدن بهار و شفای مریضان یا بهبود کار و زندگی بهائیان ، یهودیان ، مسیحیان ، زرتشتیان و بوداییان دعا بخوانید؟ اگر حاضرید در جوابیه تان این کار را بکنید تا بعد ببینیم که چه اتفاقی می افتد.

حرکت آن روضه خوان اگر حرکت خوبی است و بعضی از مسلمانان و حتی بسیاری از بهائیان را به وجد آورده ، علتش این است که جهت حرکتش کاملا بر عکس جهت حرکت شما و دوستانتان در ویژه نامه ایام است. شما در ظاهر ساز جنگ می زنید ( اما داعیه صلح دارید و البته این تناقض را باید خودتان رفع کنید )  و او در ظاهر آهنگ صلح می نوازد و تفاوت شما دو نوع مسلمان ، زمین تا آسمان است. شما رفتارتان را عوض کنید ، اولین کسی که به نفع شما مطلب بنویسد ، خود من هستم ، کما این که در نامه قبلی ام از شما تشکر کرده ام که فضای قدیم را که بگیر و ببند بوده ، می خواهید به گفتگو تبدیل نمایید. رفتار انساندوستانه آن روضه خوان را نگذاشتم به دو روز بکشد ، نوشتم و در اینترنت گذاشتم و بسیاری از بهائیان به من ایمیل یا تلفن زدند و از مقاله ام تشکر کردند. این نشان می دهد که من به حد کافی در نقل روایاتم صداقت و انصاف را رعایت می کنم.

دوازدهم آن که:

من در یک منزل استیجاری که مساحت آن ۴۷ متر است می نشینم و حساب کردم حدودا تمام سرمایه زندگی ام بعد از بیست سال کار کردن ، که اکثرش هم کتاب است ( اعم از پول و وسایل خانه ) ، به ۱۳ ملیون تومان نمی رسد. حقوقی نیز که می گیرم ، حدودا ۲۵۰ هزار تومان در ماه درمیآید. حالا دلم می خواهد شما نیز از نحوه زندگی ، نحوه درس خواندن ، سفرهای تحقیقی ، سرمایه ، متراژ خانه و حقوقی که در ماه می گیرید و کلا آنچه که مربوط به "مقایسه پولی" من و شما است ، بنویسید تا ببینیم که استعمار "خیالی" بیشتر به من کمک کرده است یا جام جم و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر "واقعی" به شما؟!

و مطلب آخر:

شما از عذرخواهی بنده به هیجان آمده و برای توجیه اشتباهاتتان ، زیاده روی دیگری را پیش رو گرفته ، خودتان را وکیل مردم ایران قلمداد نموده و خواسته اید که من از مردم ایران عذر بخواهم! گر چه جواب شما را در نامه قبل داده ام ، اما اضافه می نمایم که اولا: همین که بنده در ایران مانده ام و علی رغم امکاناتی که کشورهای دیگر برای امثال بنده در نظر می گیرند ، کشورم و بودن در کنار مردم ایران را بر رفتن و راحتی زندگی مادی ترجیح داده ام ، خود نشان از این دارد که شما طبق معمول برای خودتان مشغول درست کردن داستان هستید.

ثانیا: شما چه کاره مردم ایران هستید که از جانب آنان حرف می زنید؟ نماینده مجلسید یا کاره ای دیگر؟ البته چنان که در جوابیه شماره ۱ نوشتم ، شما عادتتان این است که خود را نماینده و وکیل گروه های مختلف ( من جمله زرتشتیان! ) بدانید و از جانب آنان سخن بگویید. این هم مشکلی است که بدان گرفتار آمده اید. اما جالب است که وقتی در تنگنا قرار می گیرید ، فورا پا پس می کشید و می گویید: "به من چه":

" آقای امینی ، اولا یکی از شیوه های شما ، که حتما باید اصلاح کنید ، آن است که «شأن و مقام خاصّ» مخاطب خود را در بحث در نظر نمی گیرید و اساساً معلوم نیست با چه کسی سخن می گویید و چه فردی را نقد می کنید؟! مثلاً یک جا می نویسید: «جناب حقانی ، من … یک جوان دیپلمه هستم و دانشگاه ندیده ام ( یعنی نگذاشتید که ببینم )»! (گویا من دهها سال است وزیر علوم و آموزش عالی یا رئیس سازمان سنجش تشریف دارم! ) و جای دیگر به من می گویید: «اگر مخالف [لغو جزیه] هستید ، چرا … لایحه ای به مجلس تقدیم نمی کنید که حکومت اسلامی دوباره از زرتشتیان جزیه بگیرد» ( گویا من «وزیر» یا «نخست وزیر»م که «لایحه» به مجلس تقدیم کنم! ) ".

شما که هیچ کدام از اینها نیستید ، وکالت مردم ایران را از کجا به دست آورده اید که از جانب آنان حرف می زنید و چپ و راست درخواست منتشر می نمایید؟

جناب حقانی ، شما یک مورخ ساده هستید و بیش از حدّ ، خودتان را مهم فرض کرده اید. دعوای من و شما بر سر فریدون آدمیت( که با این که در بهائی ستیزی وامدار و مدیونش هستید ، اما در تشییع جنازه اش شرکت نفرمودید! ) ، بهبهانی و سید جمال و امثالهم است و ربطی به شرافت مردم ایران ندارد. این اشخاص را اگر جناب عالی نخبه می انگارید و از حرف های بنده ناراحت شده اید ، هیچ دلیلی ندارد که مردم ایران هم آنها را نخبه بینگارند و اصلا مردم ایران چند نفرشان بهبهانی ، طباطبایی و سید جمال را می شناسند و در باره شان مطالعه کرده اند که بتوانند در باره آنها نظر بدهند و مخالفت با ایشان را مخالفت با حیثیت ایرانی برشمارند؟ شما بعد از آن هارت و پورت در نامه اولتان ، تازه قبول کرده اید که بهبهانی شخصیت سیاه و سفیدی دارد و البته حالا می گویید که بهبهانی آدم کاملی نبوده است! ما هنوز خیلی حرف ها با هم داریم و کماکان تکلیف دعوای خودمان بر سر کسانی که شما آنها را "نخبگان" ایرانی نام می دهید ، معلوم نیست ، شما خیلی با عجله به تعیین نرخ پرداخته اید! حتما پیش خود گفته اید: حالا که تورج امینی شروع به عذرخواهی نموده ، بگذار نقدش کنم!

ثانیا: اگر قرار است کسی از مردم عذر بخواهد ، شما باید از مردم ایران عذر بخواهید که هم سید جمال و بهبهانی را نخبگان این مردم قرار داده اید و نمی خواهید ماهیت آنان بر مردم مکشوف شود و هم از مالیاتی که آنان می پردازند و حقوق شما تأمین می شود ، به جای آن که مقالات علمی و تحقیقی تاریخی بنویسید و "خدمتی صادقانه" به این فرهنگ ( یا حتی به مؤسساتی که پول به شما می دهند تا مقاله بنگارید ) بنمایید ؛ به نوشتن مقالاتی همچون مقاله مانکجی صاحب که توضیحش را آوردم ، مبادرت می نمایید و نه تنها کشف تاریخی نمی کنید ، که زحمات دیگران را هم به نام خود رواج می دهید. شما باید از مردم ایران عذر بخواهید که سال هاست اذهان آنان را نسبت به جامعه بهائی مشوش نموده و انواع و اقسام حرف های نادرست و اشتباه را در باره بهائیان در میان جامعه رواج می دهید.

جناب حقانی

اگر می خواهید کاری انجام بدهید ، به جای این که بیهوده به پر و پای بهائیان بپیچید و تمام سابقه علمی خود را با نوشتن مقاله ای که شرحش را آوردم ، به زیر سؤال ببرید ؛ بروید کتاب های تاریخ مدارس را اصلاح کنید که مثلا در کتاب تاریخ پنجم دبستان ننویسند: شیخ فضل الله نوری از مشروطه خواهان بود و ادامه ندهند که پس از به توپ بستن مجلس ، شیخ محمد خیابانی در تبریز به پا خاست و پس از فتح طهران ، مشروطه دوباره به ایران بازگشت! این جا است که باید گفت: جلّ الخالق! ای کاش بر من معلوم بود گروه تاریخی که این چیزها را نوشته اند ، چه کسانی بوده اند.

در نامه بعد در باره مطالب تاریخی که از من توضیحش را خواسته اید ، خواهم نگاشت تا زمینه عذرخواهی شما را از جامعه بهائی فراهم تر کنم. برای این نامه فعلا همین قدر بس است.

Comments are closed.