عید رضوان

                                 عید رضوان

                                                                      بهارروشن

نجوای خاک و بذر می آید. جوانه ای سر بر می کشد از تیرگی خاک. سبزاست و ناتوان؛ پر طراوت است و در انتظار باران. جویهای لب تشنه ، دهانشان پر آب می شود. نسیم در دل شاخه ها آشیان می کندو پیچکهای زرد خفته بر میله های سرد، تن پوشی سبز بر قامت خود می پوشانند. دخترک باران با نوک پا بر صحن کوچه ها و ایوانها می رقصد و رد پایش بر برکه ها جا می ماند و در ناودانها پای می کوبد. لانه های خالی زمستانزده، لبریز از صدای چلچله و پرستوها می شود. آفتاب رخساره اش را به زمین نزدیک تر می کند و بر گوش دانه های زبان بسته ترانه می خواند. بذرها تمام حرفهای نگفته شان را از زبان جوانه ها فغان می کنند. باغچه ، نرم نرمک از قصه شاپرک و سبزه و لای لای جیرجیرکها لبریز می شود و یاس عطر پیچیده در ساقه هایش را به رهگذران کوچه ها هدیه می دهد.

  

اما در این رستاخیز طبیعت، در این تغنی پر فریاد اردیبهشت، بهاری دیگر هوای آمدن دارد، تا گنگان به بیان آیند و مردگان به حیات. افسردگان به جنبش آیند و مخمودان به پویش. خفتگان به نسیم خوش رحمانی بیدارشوند و نا امیدان، نوید امید یابند. این بهاریست که چون در دل عاشقان، خیمه زند، دمدمه خزان، پژمرده و پریده رنگش نخواهد کرد. دلهای یارانش همیشه شکوفه باران و لبریز از چشمه سارهای سرور و عشق است.

این روزها عید است و طبیعت و قلوب، حله پوشند و باده نوش. عیدی که در آن، حقیقت پنهان، از پشت نقاب، رخ بر افروخت. اسرار پوشیده به بیان آمد و گوشها به هلهله و چشمها به شادی آمد. این روزها حضرت بهالله، ظهور خود را بر عالمیان آشکار نمودند و اسرافیل در صور خود دمید تا مردگان حیات فانیه را به نفحه کلمات الهی روح جدید بخشد و حیات جاوید، دهد.

حضرت بهاءالله را در سال ۱۲۶۹ ه.ق به تحریک علمای ایران و فرمان ناصرالدین شاه به عراق عرب که تحت امپراطوری عثمانی بود، تبعید نمودند. سالهای سختی بر ایشان گذشت. تنها ۳ ماه در سرمای زمستان با خانواده و کودکان خردسال ، از کوههای سرد و پر برف کردستان، گردنه های لغزان و پر راهزن گذشتند تا به بغداد رسیدند. حال، عثمانی به فرمان  حکومت ایران(علما و ناصرالدین شاه) قصد داشت تا ایشان و خانواده شان را به نقطه ای دور تر بفرستد. چه که می دید و می شنید که هر روز بر شمار شیفتگان ایشان می افزاید و بسیاری از ایرانیان برای دیدار این پیامبر ایرانی ، کوله بار سفر می بستند و به بغداد می آمدند. تمام کسانی که در ابتدا ، دشمن و تشنه به خون حضرت بهاءالله بودند، در اندک مدتی، دلباخته و دوست و ارادتمند گشتندد و دولت ایران را لرزه بر اندام افتاد که اگر به همین نحو پیش رود، محبین و پیروانش روز به روز در ایران بیشتر می گردند. پس به مشورت علما، اراده کردند که ایشان و خانواده شان را به استامبول(که در امپراطوری عثمانی واقع بود) که فاصله بیشتری با ایران داشت، تبعید کنند تا از این طریق، ارتباط ایرانیان با ایشان قطع گردد. بنابراین به فرمان حکومت در اول اردیبهشت ماه در حالی که ۱۰ سال در بغداد سکونت کرده بودند(۱۲۷۹ه.ق) به سوی دجله رهسپار شدند تا با کاروانی که راهی استامبول بود، سفر کنند. تمام طول راه از خانه تا دجله پر از مردمی بود که با چشمان گریان به ایشان بدرود می گفتند. همگان از مرد و زن، سالخورده و خردسال ، در تحیر بودند که به چه گناه، بار دیگر او را به جایی دورتر تبعید می کنند؛ او که به فقرا و یتیمان کمک می کرد، بر بیماران طبیب مهربان بود و غمگنان را پدر غمخوار. حتی رهبران فرق اسلامی نیز در این میان حضور داشتند. ابن آلوسی که رهبر جماعت سنیان بود، می گریست و ناصرالدین شاه را که  مسئول این تبعید می دانست، لعنت می فرستاد و می گفت: این ناصر الدین( یاریگر دین) نیست بلکه مخذل الدین( خوار گرداننده دین) است. حضرت بهاءالله، سوارقایق سرپوشیده ای که در دجله در انتظار بود ، نشستند و به آن سوی دجله تشریف بردند و از آنجا به باغ نجیب پاشا داخل شدند و آن روز ، اول اردیبهشت بود. این باغ که بسیار پر طراوت و زیبا بود، " باغ رضوان" (باغ بهشت) نام گرفت و آیینه بندان محفلی گشت که در آن اسرار الهی عیان شد و مژده ظهور بهاءالله  به گوشها رسید و شامگاه تیره فراق واندوه یار بی مثال، به بامداد وصال و سرور ظهور مبدل گشت. آنان که از دوری او می گریستند، به بشارات الهی ، دلشاد شدند و در دل سرودند که: هله هله یا بشارت. و نواهای قدسی از لبان حضرت بهاءالله به تغنی آمد که:

"… یاراهب الاحدیه اضرب علی الناقوس بما ظهر یوم الله و استوی جمال العز علی عرش قدس منیر. سبحانک یا هو یا من هوهو یا من لیس احد الا هو. یا طلعته البقا اضرب بانامل الروح علی رباب قدس بدیع بما ظهر جمال الهویه فی ردا حریر لمیع. سبحانک یا هو یا من هوهو یا من لیس احد الا هو. یا عندلیب السنا غن علی الغصان فی هذا الرضوان علی اسم الحبیب بما ظهر جمال الورد عن خلف حجاب غلیظ. سبحانک یا هو یا من هوهو یا من لیس احد الا هو. یا اهل الفردوس غنوا و تغنوا باحسن صوت ملیح بما ارتفعت نغمه الله خلف سرادق قدس رفیع. سبحانک یا هو یا من هوهو یا من لیس احد الا هو…"(1)

(مضمون به فارسی) ای راهب احدیه بر ناقوس بزن؛ چه که روز خداوند آمد و جمال عزت بر عرش قدس روشن ایستاد. پاک و مقدسی تو ای خدای من ای که تنها تویی و کسی جز تونیست. ای طلعت بقا، به سر انگشتان روح بر رباب قدس بی مثال زخمه زن؛ چه که جمال هویه در پیراهن حریر تابناک ظاهر شد. پاک و مقدسی تو ای خدای من ای که تنها تویی و کسی جز تونیست. ای بلبل روشنایی بر شاخساران این بهشت به اسم یار نغمه سرده؛ زیرا که جمال گل از پس پرده ههایی ضخیم به در آمد.  پاک و مقدسی تو ای خدای من ای که تنها تویی و کسی جز تونیست. ای اهل بهشت، بسرایید و بخوانید به بهترین نواها؛ چه که نغمه الهی از پشت سراپرده های قدس رفیع، بلندا گرفت. پاک و مقدسی تو ای خدای من ای که تنها تویی و کسی جز تونیست.

کسانی که در باغ رضوان بودند، از زیبایی درختان و گلها و لطافت هوا بسیار سخن گفته اند. یکی از این افراد، نبیل زرندی- مورخ بهایی، نویسنده تارخ نبیل یا مطالع الانوار-است که درباره زیبایی باغ و سرور آن روزها چنین می گوید:

" هر روز صبح باغبانها گلهای زیادی از چهار خیابان باغ می چیدند و در مقابل خیمه مبارک خرمن می کردند. چنان خرمنی که اصحاب چون برای چای صبح در محضر مبارک می نشستد، آن خرمن گل مانع آن بود که یکدیگر را ببینند و به دست مبارک به جمیع نفوسی که بعد از صرف چای مرخص می شدند ، گل عنایت می فرمودند…  سه شب که بنده در حول خیمه مبارک بودم، هر وقت از نزدیک سریر مبارک عبور می نمودم، هیکل قیوم را لا ینام( بی خواب) می دیدم و هر روز از صبح تا شام هم از کثرت آمد وشد نفوس از بغداد، آن لسان قدم ساکت و صامت نبود  و در اظهار امر، پرده و حجابی نه." (2)

در روز نهم اردیبهشت، خانواده حضرت بهاءالله که مشغول جمع آوری اسباب سفر بودند و آماده تبعید به استامبول، به باغ وارد شدند و شور و شعفی دیگر به پا شد و در روز دوازدهم ، حضرت بهاءالله و خانواده و چند نفری که همراه ایشان بودند، سوار بر چهار پایان و کجاوه ها،عازم راهی سخت و جان فرسا شدند. راهی که ۱۱۰ روز به طول انجامید و از دریا و رودها و دشت و کویر گذر کردند تا به بندر استامبول رسیدند.

این عید بزرگ را با بیانات خودشان به همه شما مردمان زمین تبریک می گویم: 

"… مژده به جان دهید که جانان تاج ظهور بر سر نهاده و ابوابهای گلزار قدم را گشوده. چشمها را بشارت دهید که وقت مشاهده آمد و گوشها را مژده دهید که هنگام استماع آمد. دوستان بوستان شوق را خبر دهید که یار بر سر بازار آمد و هدهدان سبا را آگه کنید که نگار اذن بار داده. ای عاشقان روی جانان، غم فراق را به سرور وصال تبدیل نمایید و سم هجران را به شهد لقا بیامیزید.اگر چه تا حال عاشقان از پی معشوق دوان بودند و حبیبان از پی محبوب روان، در این ایام فضل سبحانی از غمام رحمانی چنان احاطه نموده که معشوق طلب عشاق می نماید و محبوب جویای احباب گشته. این فضل را غنیمت شمرید و این نعمت را کم نشمرید…"  (۳)

 منابع

۱)بهاءالله، ادیه حضرت محبوب، ص۱۳۶

۲) حسن موقر بالیوزی، بهاءالله  شمس حقیقت، ترجمه از انگلیسی: مینو ثابت، ص ۲۲۵

۳) تالیف عبدالحمید اشراق خاوری، ایام تسعه( مقصود نه روز ایام تعطیل بهایی ومناسبات و الواح مربوط به آن ایام است)، ص ۳۲۰

Comments are closed.