Volume 1, no. 1 (Jan, 2005): 59-89
جنایات جنگی ، نسل کشی و جنایت علیه بشریت
جلد اول ، شماره نخست ( ژانویه ۲۰۰۵ ) : صص ۵۹ – ۸۹
The Specter of Ideological Genocide: The Bahá’ís of Iran
کابوس نسل کشی عقیدتی: بهائیان ایران*
فردریش . و . افولتر
Friedrich W. Affolter
چکیده
مقاله حاضر تلاش حکومت ها و نهادهای روحانی ایران را تشریح می کند که در طی ۱۵۰ سال گذشته برای قلع و قمع کردن و در تنگنا گذاردن جامعه بهائی ایران صورت پذیرفته است . در این مقاله رئوس کلی مراحلی مطرح می شود که برای سرکوب جامعه بهائی با روشهای مخرب فرهنگی، عاطفی، ذهنی و فیزیکی انجام گرفته است و سرچشمه انگیزه ها و شرایط فرهنگی – اجتماعی که باعث بدرفتاری با بهائیان شده و نیز ابتکاراتی که بهائیان ایران و سایر نقاط جهان برای جلوگیری از سرکوب و آزار به خرج دادند مورد بررسی قرار می گیرد. به این ترتیب، مسئله بهائیان ایران مثال بارزی است از اینکه چگونه اقدامات سازمان یافته و هدفمند می تواند از نسل کشی عقیدتی جلوگیری کند.
*فردریش . و . افولتر دانش آموخته مرکز بین المللی تعلیم و تربیت دانشگاه ماساچوست در آمهرست(Amherest) است. تخصص دکتر افولتر در زمینه ابعاد اجتماعی – عاطفی تضادها و تحولات اجتماعی و شغل وی مشاوره بین المللی است و اخیراً مأموریت هایی در آمریکای جنوبی ، شرق آفریقا و آسیای مرکزی انجام داده است .
نویسنده مایل است که از استاد خود پرفسور اروین استاب از دانشگاه ماساچوست در آمهرست قدردانی کند. سخنرانی ها و تألیفات ایشان الهام بخش تهیه مقاله حاضر بوده است . همچنین از پرفسور آلفرد . اس . هارتول بخاطر بررسی و ارزیابی پیش نویس اولیه این متن سپاسگزاری می نماید . ( اف . ای ).
قرن بیستم تنها به خاطر موفقیت ها و دستاوردهای علمی نیست که در یادها می ماند؛ این دوره زمانی شاهد قتل عامهای وحشتناک، نسل کشی و انهدام سیاسی (politicide) نیز بوده است . فقط بین سالهای ۱۹۵۵ تا ۱۹۹۸ سی و شش فقره از این گونه وقایع به ثبت رسیده که در آن نظامهای حکومتی، گروههای قومی، مذهبی و سیاسی را به تمامی یا به صورت جزئی هدف قرار داده اند (Harff, Gurr and Unger, 1999, p.1). پژوهشگران در توضیح اینکه نسل کشی چگونه شکل می گیرد و چطور می توان از آن جلوگیری کرد مکرراً به مواردی نظیر یهودی سوزی در آلمان نازی، قتل عام ارامنه در ترکیه، نسل کشی خودی (auto-genocide) پول پوت در کامبوج، قتل عامهای آرژانتین (Staub, 1989)، یا نسل کشی های اخیر که در رواندا، تیمور شرقی و یوگسلاوی سابق اتفاق افتاده اشاره می کنند.
جامعه بهائی ایران مثالی از یک گروه اقلیت است که در طول تاریخ ۱۵۰ ساله خود همواره از سرکوب و آزار و اقداماتی که Smith ( ۱۹۹۸ ) اصطلاح ” نسل کشی عقیدتی“ [۱] را برای آن بکار می برد، رنج کشیده است. همچنین این جامعه یکی از معدود موارد ثبت شده از اقلیت ها است که توانسته بصورتی مسالمت آمیز مقاومت کند و با جلب افکار عمومی جهان در حمایت از تقلای خود برای بقا، به نحوی از خود محافظت کند. مورد بهائیان ایران نمونه خوبی است برای تحقیق در باره نحوه شکل گیری نسل کشی عقیدتی، و همچنین بررسی اینکه چطور کسانی که در معرض نسل کشی قرار می گیرند می توانند علیرغم همه احتمالات محافظت شوند و جان سالم بدر ببرند .
دیانت بهائی، دیانتی مستقل است که بنیانگزار آن میرزا حسین علی ( ۱۸۱۷ – ۱۸۹۲ میلادی ) مشهور به ]حضرت[ بهاءالله است. این دیانت، دارای متون مقدس، اصول عقاید مذهبی و اجتماعی و نیز احکام مخصوص به خود است و امور آن را مؤسساتی اداره می کنند که از طریق دموکراتیک انتخاب می شوند Safra,Yannias and Goulka, 1998)). کتاب سال ۱۹۹۸ بریتانیکا دین بهائی را (به همراه اسلام و مسیحیت) از لحاظ جغرافیایی یکی از گسترش یافته ترین نظامهای مذهبی جهان نام می برد (Barrett, 1988, p.303). شمار پیروان این دین در جهان بیش از ۵ میلیون نفر است که درصد نسبتاً زیادی از آنان در موطن این آئین یعنی ایران ساکن هستند ( بیشتر از ۳۰۰۰۰۰ نفر ). از بدایت ظهور دیانت بهائی در نیمه قرن نوزدهم، جامعه بهائی ایران تحت آزار و سرکوب مداوم بوده است. از سال ۱۹۸۰ میلادی، کمیسیونهای حقوق بشر سازمان ملل متحد چندین قطعنامه درباره نقض حقوق بشر در ایران، گذرانده اند که در آنها بطور خاص به سرکوب و آزار بهائیان اشاره گردیده است.
در فهرست قرار دادن بهائیان ایران به عنوان گروهی که در آستانه نسل کشی عقیدتی قرار داشته اند به این دلیل توجیه پذیر است که جامعه بهایی به عنوان یک هویت مذهبی مستقل، تحت ایذاء و آزار و تهاجم به قصد نابودی کلی یا جزئی، بوده است (Frelick, 1987). این مســـئله در ذات خود مســئله ای ” عقیدتی “ است زیرا انگیزه حاکمان ایران در برخورد خشونت آمیز با بهائیان ایران بر مبنای تمایل به تثبیت کردن انقلاب اسلامی به عنوان ابزاری مهم در پالایش اجتماع و استقرار مجدد نظم و عدالت و قانون اسلام بوده است .
مقاله حاضر هم تاریخچه تضییقات وارده بر بهائیان ایران را بیان می کند و هم به شرح کوششهای اخیر حکومت جمهوری اسلامی ایران در سرکوب جامعه بهائی ایران می پردازد. سپس انگیزه ها و شرایط اجتماعی – سیاسی را که منجر به کشتار و نسل کشی عقیدتی شده تجزیه و تحلیل می کند. و در نهایت اقدامات بهائیان سراسر عالم در اعتراض به آزار بهائیان ایران را شرح می دهد و دلایلی می آورد در بیان اینکه حمایت بین المللی به اندازه کافی در ممانعت از تمایلات رژیم ایران برای نابودی جامعه بهائی، مؤثر بوده است .
مروری بر تضییقات وارده بر بهائیان ایران
به انزوا راندن بهائیان ایران در حکومت امروز ایران نتیجه کوششهای تاریخی روحانیت شیعه در تحقیر و سرکوب یک اقلیت دینی است. این تحولات، ریشه در ایران قرن نوزدهم میلادی دارد. در آن زمان، تاجری جوان که در تاریخ مشهور به باب ( کلمه عربی به معنای در ) (۱۸۱۹-۱۸۵۰) است مدعی شد که او تعبیر بشارتهای داده شده به شیعیان است، بشارتهایی که ظهور امام دوازدهم را احیاگر هدایت حقیقی جامعه شیعی می دانست (Nabil Zarandi,1932; Amanat, 1989).] حضرت [ باب پیروان زیادی را از اقشار مختلف اجتماع از جمله علما و مجتهدان با نفوذ شیعه به خود جذب کرد.
در ابتدا روحانیان امید داشتند که نهضت باب را با تکفیر پیروان او به عنوان مرتدان و دشمنان خدا از انتشار بازدارند. این تکفیرها باعث حملات عوام، اعدامهای در ملأ عام و شکنجه بابیان اولیه شد. وقتی بابیها ( مطابق با اصول قرآنی ) برای دفاع از خود سازمان یافتند، حکومت لشگرهایی برای مقابله با آنان فرستاد که منجر به تلفات سنگین از هر دو طرف شد. خود ]حضرت[ باب از سال ۱۸۶۴ تا ۱۸۵۰ زندانی و سرانجام در ملأ عام اعدام گشت. در اوت ۱۸۵۲ دو نفر بابی آشفته حال و نامتعادل به تلافی اعدام ]حضرت[ باب سعی کردند شاه را به قتل برسانند و این کار منجر به قتل عام وسیعی شد که طی آن بیش از بیست هزار بابی – از جمله ۴۰۰ روحانی شیعه که به تعالیم بابی ایمان آورده بودند – جان خود را از دست دادند (Phelps, 1912; BROWN, 1918; Nabil Zarandi, 1932). یک کاردار اروپائی که در آن زمان در تهران حضور داشته است مشاهدات خود را چنین بیان می کند:
اما دوست من خواندن این نامه را ادامه بده تو که مدعی داشتن وجدان و اخلاقیاتی اروپائی هستی به خواندن ادامه بده تا به نگون بختانی برسی که با چشمهای از حدقه در آمده، باید در همان محل شکنجه، بدون هیچ چاشنی، گوشهای بریده شده خودشان را بخورند، یا کسانی که دندانهایشان به دست میرغضبها با خشونتی غیرانسانی کشیده می شود یا جمجمه هایشان با ضربات چکش به سادگی خرد می گردد، یا به جایی برسی که بازار با قربانی های نگون بختش چراغانی و روشن می شود چه که مردم در یمین و یسار در سینه و شانه های آنها سوراخهای عمیقی می کنند و در زخمها فتیله های سوزان می گذارند. خود من عده ای را دیدم که در حالی که دسته ای از سربازان جلو آنها بودند در غل و زنجیر در میان بازار و روی زمین کشیده می شدند. در بدن آنها این فتیله ها چنان عمیق سوخته بود که اکنون روغن آن فتیله ها در زخم سوسوی لرزانی می کرد مثل چراغی که تازه خاموش کرده باشند. کم نیست مواردی که نبوغ خستگی ناپذیر شرقی ها به ابداع شکنجه های تازه می انجامد. آنها پوست پای بابی ها را خواهند کند، زخم را در روغن داغ خواهند گذاشت، پاها را مانند سم اسبان نعل کرده، قربانی را مجبور به دویدن می کنند … اجسادی را دیدم که با نزدیک به ۱۵ گلوله پاره پاره شده بود. آنهایی که بخت بیشتری داشتند خفه یا سنگسار می شدند. آنها را به دهانه توپ می بستند، با شمشیر یا ضربه های دشنه قطعه قطعه یا از ضربات چکش و چماق خرد می کردند (Goumoens, in Browne, 1918: 267-271).
تا سال ۱۸۶۳ میلادی، میرزا حسینعلی – که نام بهاءالله را اختیار کرده بود – به تصدیق اکثریت پیروان نهضت بابی به عنوان رهبر جدید آنها شناخته شده بود. این شخص یکی از کسانی بود که از قتل عام سال ۱۸۵۲ جان بدر برد و متعاقب آن به عراق تبعید شد و سپس به ادرنه در ترکیه امروزی و سرانجام به زندانشهر عکا فرستاده شد که در آن زمان بخشی از امپراطوری عثمانی بود و اکنون در شمال اسرائیل است. ]حضرت[ بهاءالله توانست جامعه پراکنده بابی را دوباره گرد هم آورد و به آنها قوت قلب بخشد و در نهایت جامعه دینی خود را بنا نهد، دیانت بهایی.
آثار ]حضرت [ بهاءالله درباره موضوعات مختلفی بود که آموزه های مورد قبول و کهن شیعه اسلام را به چالش می طلبید. علاوه بر ادعای ارتدادی ” مظهر الهی“ بودن، او مروج این عقیده بود که ” علوم غربی“ باید در کتب درسی گنجانده شود، باید یک حکومت فدرال جهانی مشتمل بر کلیه کشورهای دنیا (چه مسلمان و چه غیرمسلمان) تأسیس شود، و اینکه زنان و مردان دارای حقوق مساوی هسـتند. ]حضرت[ بهاءالله همچنین در آثار خود نوشت که در این عصر و زمان دیگر نیازی به طبقه روحانیان برای ارشاد مذهبی نیست. او بر این نظر بود که بشر به دورانی از بلوغ رسیده که بر هر فردی واجب است بطور مستقل به جستجوی حق و حقیقت برخیزد.
این تعالیم و اصول نه تنها احتیاج به طبقه روحانی را بلکه کل ساختار فقهی شیعه و نظام گسترده موقوفات، خمس و زکات و درآمدهای دینی را که به آن قدرت می داد زیر سؤال می برد (Martin,1984). پس تعجبی ندارد که در دهه هایی که در پی می آمد تا زمان انقراض سلسله قاجار در سال ۱۹۲۵ میلادی، این آخوندها بودند که سلسله جنبان حملات به بهائیان می شدند، به خصوص در شهرها و روستاهای ایران که نهاد روحانیت نفوذ بیشتری داشت. بعضی از این وقایع و آشوبها را میسیونرهای مسیحی که دست بر قضا در صحنه های قتل عام حضور داشتند ثبت کرده اند نظیر یک مورد در شهر یزد در سال ۱۹۰۳ میلادی که بیش از یکصد بهایی به قتل رسیدند (Nash, 1982). تدوین و تصویب قانون مشروطیت مجوزی قانونی به دست داد تا بهائیان را مطرود بدانند و از هر گونه به رسمیت شناختن آنها امتناع ورزند. به این سبب آنها در حیات عمومی ایران قانوناً ” هیچ کس “ محسوب می شدند ( Martin, 1984: 13-14).
تنش های سیاسی و اجتماعی پیش از انقلاب ایران به حملات علیه بهائیان دامن می زد که بارزترین آنها در سال ۱۹۵۵ در تهران اتفاق افتاد. در این سال آخوندها و مقامات ارتشی برای تخریب مراکز اداری ملی بهائیان دست به دست هم دادند و حکومت دستور به جلوگیری از کلیه فعالیتهای بهائیان داد. در نتیجه اماکن مقدسه بهائی به اشغال در آمد و غارت شد، منازل و مزارع تاراج و به آتش کشیده شد، گورستانهای بهائی مورد بی حرمتی و اهانت قرار گرفت. افراد بهائی بزرگسال مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، زنان جوان ربوده شدند و به اجبار به عقد مسلمانان در آمدند، بچه ها از مدارس و بسیاری افراد از کار اخراج شدند، ( Momen, 1981: viii ). وضعیت به جایی رسید که اگر سازمان ملل متحد در زمان دبیرکلی داگ هامرشولد و وزارت امور خارجه آمریکا به حمایت از بهائیان ایران برنمی خاستند سرکوب و نابودی کامل جامعه بهائی می توانست به حقیقت بپیوندد (Martin.1984 ).
در سالهای باقیمانده پیش از انقلاب ایران، سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) و عوامل حکومتی درصدد برآمدند که خشم مسلمانان بنیادگرا علیه شاه را با بر انگیختن عصبیت ضد بهائی منحرف کنند. ساواک به مدیران ناحیه ای خود دستور داد که در سرکوب منظم بهائیان با انجمن تبلیغات اسلامی همکاری کنند، و در همان حال هشدار داد که چنین اقداماتی نباید منجر به برانگیختن شورش و جنجال عمومی شود (Mujtahid, cited in Martin, 1984: 33).
آیت الله خمینی کمی قبل از بازگشت به ایران، دیدگاه خود را درباره بهائیان چنین بیان کرد : صهیونیست ها، خائنان، غارتگران اقتصادی و دشمنان اسلام (Abrahamian, 1993: 48). وی در یک مصاحبه با پرفسور جیمز ککرافت (James Cockroft) از دانشگاه Rutgers در ژانویه ۱۹۷۹ روشن ساخت که در نظام آینده ایران با بهائیان به عنوان یک اقلیت دینی مدارا نخواهد شد:
سؤال: آیا در نظام حکومتی اسلامی هیچ نوع آزادی سیاسی یا مذهبی برای بهائیان در نظر گرفته خواهد شد ؟
جواب: اینها یک فرقه سیاسی هستند؛ مضر و خطرناکند. اینها را نمی توانیم بپذیریم .
سؤال : در مورد آزادی مذهبی و اعمال دینی شان چه ؟
جواب : نه. (Cockroft, 1979: 20)
تضییقات وارد بر بهائیان از زمان تشکیل جمهوری اسلامی ایران
چهار استراتژی اصلی، خصوصیات سرکوب بهائیان ایران را روشن می سازد: حملات علیه مسئولان جامعه، تضییقات اقتصادی، محرومیت های اجتماعی و پاکسازی فرهنگی .
حملات به مسئولان جامعه
از سال ۱۹۷۸، بیش از ۲۰۰ بهائی اعدام، ناپدید و یا به دست جمعیت خشن کشته شده اند. در همان ابتدا اعضای محفل روحانی ملی ایران و نیز محافل روحانی محلی مختلف یا ناپدید شدند و یا به اعدام در ملأ عام محکوم گشتند و یا در خلال جلسات بهایی هدف گلوله قرار گرفتند. از میان بهائیان اعدام شده در ایران از سال ۱۹۷۸، بیش از پنجاه درصد آنها اعضاء مؤسسات اداری بهائی بوده اند (Bahai International Community, 1999). به علاوه تعدادی از بهائیان سرشناس ترور شدند. گزارش شده است که در روستاهای دورافتاده افرادی به دست مردم سنگسار شدند و عده ای نیز در اثر شکنجه به قتل رسیدند. یکی از غم انگیزترین اعدام ها در ژوئن ۱۹۸۳ اتفاق افتاد که ده خانم بهائی – از جمله دو دختر بسیار جوان – به جرم تدریس در کلاسهای بهائی، عضویت در لجنه های جوانان بهائی، مجرد بودن، جرمِ واهی حمایت از صهیونیسم، و یا تبری نکردن از عقیده خود به دار آویخته شدند (Roohizadegan, 1993). همچنین بهائیان شناخته شده را با شکنجه مجبور کردند تا در مقابل دوربین تلویزیونی اعتراف کنند که آئین بهایی یک شبکه جاسوسی است، یا نسبت به اسلام و تشیع اعلام وفاداری کنند و کتباً بنویسند که با ” انجمن صهیونیستی بهائیت “ قطع رابطه می کنند. این اعلامیه ها باید در روزنامه های کثیرالانتشار چاپ می شد (Abrahamian, 1999 ).
تضییقات اقتصادی
دارائی های بهائیان را، مثل مغازه ها یا زمینهای کشاورزی، تخریب یا مصادره کردند. از ورود جوانان بهائی به تحصیلات دانشگاهی جلوگیری شد. بهائیان چندی که در کارهای اجتماعی اشتغال داشتند مثل دکترها یا پرستارهای شاغل در بیمارستانهای عمومی، ناچار به ترک کار شدند. در بعضی موارد حقوق مستمری بگیران به حالت تعلیق در آمد. از چندین دانشجو و بعضی از کارمندان دولتی خواستند که کمک هزینه ها و یا حقوقهای دریافتی را برگردانند. کسانی که قادر به این کار نبودند به زندان می افتادند.
محدودیت های مالی برای بهائیان ایران آنها را از دسترسی به خدمات درمانی کیفیت دار و خیلی اوقات هم از خدمات ارزانتر و با کیفیت کمتر در درمانگاهها و بیمارستانهای دولتی محروم کرد. امروزه تعداد قابل ملاحظه ای از بهائیان، که از کارهای دولتی و شرکتهای خصوصی ( که برای بکار نگرفتن بهائیان تحت فشار بودند ) اخراج شده اند بدون بیمه خدمات درمانی هستند. پروانه مطب پزشکان بهائی لغو شد و گرچه تعدادی از آنها بصورت خصوصی به درمان بیماران می پرداختند اما به سبب آنکه سهامدار بیمارستانها نبودند نمی توانستند درمان کلینیکی را تجویز کنند. بهائیان به دلیل بهایی بودن از خدمات درمانی محروم می گردند (Stockmam, 1999 ).
محرومیت های اجتماعی
از اوایل دهه ۱۹۹۰ کوششهای بسیاری به عمل آمده است تا بهائیان را با روشهای ” بی سر و صدا“ سرکوب کنند. بارزترین آن یک سند داخلی محرمانه است (نگاه کنید به رونوشتی از آن در ضمیمه A) که در اوایل سال ۱۹۹۱ از طرف شورای عالی انقلاب فرهنگی صادر و بوسیله رئیس جمهور خامنه ای امضاء شده است، که – گرچه به ظاهر در بندهایی مشخص حمایتهایی از بهائیان می کند- در عمل روشهایی را برای سرکوب بهائیان تدوین کرده است تا آنها را ناتوان سازد و از پای بیاندازد.[۲] این بخشنامه حاوی توصیه هایی خاص در مورد نحوه جلوگیری از پیشرفت و ترقی جامعه بهائی، چه در داخل و چه در خارج از ایران و در عین حال خودداری از اعمال روشهای افراطی سرکوب و آزار است.
تدابیر در پیش گرفته شده از لحاظ فکری و عاطفی به جامعه بهائیان ایران لطمه زده است. منع دسترسی به تحصیلات عالی و یا اخراج دانشجویان در آخرین مراحل تحصیلی، در پریشانی و اضطراب یک گروه تحت ستم، نقش و سهم به سزائی دارد. آنهایی که به خصوص از اعمال چنین سیاستهایی ضربه می خورند دختران جوان هستند. زیرا در ایران، مردها به طور سنتی دست کم از آزادی نسبی تحرک و تعامل اجتماعی بهره مندند در حالیکه امکانات دختران بهائی برای آزادی و فراغت به شدت محدود است. با محرومیت از دستیابی به تحصیلات عالی فرصت نهایی برای بسط استعدادهای شخص و تعقیب هدفهای فردی به نحو مؤثری سد می گردد (Geula.Smith-Geula and Woodall.1999 ). [۳]
تدبیر دیگری که می توانست اعضاء یک جامعه تحت ستم را ” افسرده و ناامید “ سازد، جلوگیری از دفن اموات بهائی در قبرستانهای بهداشتی و آبرومند بود. بعد از اینکه حکومت حتی گورستانهای بهایی را هم مصادره کرد، بهائیان بدون محلی برای دفن اموات خود ماندند (در ایران گورستانهای مذاهب مختلف از یکدیگر جداست). در یک دوره زمانی بهائیان مجبور شدند که اموات خود را در باغچه کوچک حیاط منزل به خاک بسپارند. در یک مورد، خانواده ای بهایی ناچار شد جسد کودک خود را در زیر کاشی های کف خانه دفن کند. در سالهای اخیر دولت در بعضی شهرها زمینهایی را برای قبرستان بهائیان اختصاص داده است. اما بیشتر این زمینها در خارج از شهر هستند و اغلب در نواحی خشک و برهوتی قرار دارند که آب در دسترس نیست (Geula, Smith-Guela and Wodal, 1999).
پاکسازی فرهنگی
چنین به نظر می رسید که حکومت ایران عزم جزم دارد که ایران را از جامعه بهائی خلاصی بخشد به همین سبب راه دیگری که در پیش گرفت پاک کردن حافظه تاریخی ایران بود ـ از طریق تخریب یا هتک حرمت اماکن مقدس و متبرک بهائی ( که اغلب آنها آثار و مکانهای تاریخی و میراث فرهنگی – معماری ایران بودند ). در ۱۹۷۹ میلادی خانه ]حضرت[ باب یکی از مقدسترین مکان ها در عالم بهایی تخریب شد. خانه ]حضرت[ بهاءالله که بنیانگزار دیانت بهایی دوران کودکی خود را در آن سپری کرده بود بلافاصله پس از انقلاب تخریب گشت و محل آن به معرض فروش گذارده شد. در ۱۹۹۳ به بهانه ساخت یک مرکز فرهنگی مربوط به شهرداری، ۱۵۰۰۰ قبر در گورستان زیبا و مرتب بهائی تهران با بلدوزر زیر و رو شد. در آوریل ۲۰۰۴ مدفن یکی از نخستین مؤمنان و حواری ]حضرت[ باب، آرامگاه ملا محمد علی بار فروشی ملقب به قدوس در بابل تخریب شد. در ژوئن ۲۰۰۴ منزل میرزا عباس نوری (پدر ]حضرت [بهاءالله که یک والی معروف و از خطاطان شهیر ایران بود) به ظاهر برای ایجاد یک قبرستان اسلامی به ویرانی کشیده شد (Baha’i World News Service, 2004 ).
واکنشهای ایران به اتهامات ایذاء و آزار بهائیان
در واکنش به پرس و جوهای جامعه بین المللی، ایران با بیانیه های مختلفی پاسخ داده و استدلال کرده است که بهائیان نه به جهت زمینه ها و دلایل مذهبی بلکه به خاطر مشارکت در اعمال مجرمانه و غیرقانونی تنبیه و آزار می شوند. به عبارت دیگر ایران ادعا می کند که تنها بهائیان مجرم و دارای سابقه کیفری مطابق قوانین قضایی مملکتی تحت پیگرد و تنبیه قرار می گیرند. نمایندگی دائمی جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد در بیانیه های منتشره در مقر سازمان ملل متحد در نیویورک (۱۹۸۲) و نیز سفارتخانه های ایران در کانادا و سایر نقاط (Nashr-i-Farhang-i-Inqilab-i-Islami, 1983) کراراً ابراز می داشتند که بهائیان دشمنان کشور، دشمنان انقلاب اسلامی، جاسوسان اجیر شده حکومتهای امپریالیستی غربی، حامیان شاه ایران یا همکاران ساواک بوده اند.
تجزیه و تحلیل شرایط اجتماعی و روانشناختی
محرکِ سرکوب بهائیان ایران
Staub(۱۹۸۹: ۲۱-۲۲ ) می گوید که عوامل متنوعی باعث ایجاد شرایطی می شوند که نسل کشی و خشونت علیه یک گروه را پدید می آورد. انگیزه فعال برای آزار یک زیرگروه از اجتماع زمانی سر بر می آورد و شدت می گیرد که نهی از آزار و کشتار دیگران به سراشیب فراموشی افتاده باشد و بخشی از آن هم اینگونه به دست می آید که گروهی انسان را از ” جهان اخلاقی “ فرد حذف کنند (Staub, 1989:33). این انگیزه وقتی با شرایط سخت زندگی و فرهنگ سیاسی استبدادی آمیخته شود، برنامه ریزی و ساماندهی رفتارهای جمعی خشونت آمیز به امکانی واقعی بدل می گردد.
Harff, Gurr, and Unger (۱۹۹۹) به این نتیجه رسیده اند که نسل کشی و انهدام سیاسی (Politicide) غالباً بعد از یک شکست ملی، معمولاً نبردهای دوره انقلاب یا جنگهای قومی و گاهی در یک تغییر رژیم ناگهانی، رخ می دهد .
آنها معتقدند که
رویدادها به احتمال زیاد اینگونه است: (۱) بعد از آشوبهای سیاسی بسیار مهم در (۲ ) نظامهای مستبد که رهبرانشان یا (۳) از نظر قومی نماینده اکثریت مردم نیستند یا (۴) پیرو ایدئولوژیهای انحصاری هستند. (۵) یک عامل سهیم اجتماعی، تنوع قلیل مذهبی است. (۶) یک عامل بازدارنده نیرومند بین المللی میزان زیاد ارتباطات اقتصادی است . (p.1 )
آنچنانکه تحلیلهای زیر نشان می دهد بیشتر عوامل ذکر شده بالا را به جز مبحث ارتباطات اقتصادی برای تجزیه و تحلیل و توضیح سیاستهای حکومت اسلامی ایران در سرکوب بهائیان ایران در قرن بیستم می توان بکار برد.
ناآرامی اجتماعی- فرهنگی و تنشهای سیاسی
طی قرن نوزدهم میلادی، ایران به نحو فزاینده ای دستخوش سیطره و نفوذ اقتصادی غرب شده بود (Amanat, 1989). در قرن بیستم برنامه های جاه طلبانه شاهان پهلوی برای مدرنیزه کردن و سکولاریزه شدن ایران عملی تحقیرآمیز و ذلت آور تلقی شد. زیرا آنها عناصر غربی را جایگزین میراث فرهنگی ایران می کردند :
مردم از سنتهای نیاکان دور شدند، شکاف بین غنی و فقیر زیاد شد، فساد و رشوه خواری متداول گشت و پلیس مخفی با دستگیریهای بی حساب و کتاب و استفاده از شکنجه ایرانیان را از هر سطح و طبقه از رژیم رویگردان کرد. حضور و نفوذ خارجی ها خشم و غضب بیشتر و شدیدتری را در پی آورد (Keddie, 1988:305).
طبقات مختلف جامعه ایران که به قدرت، اختیار و تأثیر بیشتر احساس نیاز می کردند می خواستند که با فرآیند برهم زدن نظم اجتماع مقابله نمایند. وقتی پهلوی ها برای بازسازی امپراطوری ایران باستان سماجت به خرج دادند، رعایای روستایی که به شهرها مهاجرت کرده بودند به ایدئولوژیهای پرولتاریایی (کارگری) و شورشیان شهری ضد سلطنت پیوستند. لیبرالها و تندروهای سکولار می خواستند ارزشها و فلسفه غرب را وارد ایران کنند در حالیکه علما و بازاریان جایگزینِ رژیم شاه و حامیان خارجی اش را در نظام اجتماعی اسلامی می دیدند و آن را همچون کلیدی برای آزادی ایران می پنداشتند.
مدرنیزه کردن، ازخودبیگانگی و نیاز به ایدئولوژی امید
علمای شیعه همواره معتقد بودند آنها جانشینان بحق سنت حضرت محمد هستند که از نظر مسلمانها آخرین پیامبری است که خداوند پیش از روز قیامت در آخر الزمان به سوی بشر فرستاده است. نهاد روحانیت پیوند با ” عبای پیامبر“ داشت (Mottahedeh, 1985) و دارای امتیازهایی بود و نیز خود را مسئول هدایت جامعه به راه راست می دانست. برای مرید بی سواد، آخوند وسیله ارتباط با حق بود. در عین حال نفوذ روزافزون فرهنگ غرب و شرایط دشوار زندگی قرن بیستم حقانیت و قدرت فرهنگ مذهبی را زیر سؤال می برد. روحانیت شیعه با تشدید تعصب در مورد رسالت مذهبی خود به این تهدیدها پاسخ می داد:
از آنجائی که افراد به میزان زیادی هویت خود را در تعلق به یک گروه می بینند در اغلب انسانها نگرش مثبت به گروه خود برای اعتماد به نفس فردی ضروری است به خصوص در سختی ها. نیاز به محافظت و بهبود خودپنداری اجتماعی یا یافتن گروهی که احساس وابستگی به آن کنند، قدرت بخش خواهد بود . . .
آنچه به انسانها نیرو می بخشد داشتن حسی از اهمیت و ارزش شخصی، ارتباط با دیگران ، احساس حمایت متقابل و نگرشی امیدآفرین به جهان است. اما زمانی که این انگیزه ها بسیار شدید باشند و به طرق مشخصی ارضا گردند، محتملاً منشأ تخریب و نابودی می شوند (Staub, 1989:16).
ملاحظه نحوه شکل دادن تنش های اجتماعی فوق الذکر به بستر اجتماعی دوران رشد آیت الله خمینی به خصوص قابل توجه است (Algar, 1988). پدر خمینی که خود یک رهبر مذهبی بود در پنج ماهگی او در اثر مبارزه علیه اربابان ظالم به قتل رسید. در دوران کودکی، خمینی خود شاهد حکومت خودسرانه و ظالمانه هر دو گروه حاکمان و اربابان شد. در ۱۹۱۸ میلادی هم مادر و هم عمه اش را از دست داد و در سن شانزده سالگی خود را یکسره یتیم یافت. اندکی بعد ارتباط با مؤسسه های مذهبی، رهبریت ” علما “ و فرهنگ آموزشی را آغاز کرد. سرانجام به مقام استادی رسید و شروع به نگارش کرد. در زمینه فعالیت سیاسی، خمینی اعتقاد پیدا کرد که برای انقلاب بیرونی باید به آمادگی درونی و معنوی رسید:
زمانی که فرد به واسطه نظم معنوی، انسانی حقیقی شود فعالترین انسان خواهد بود. اگر زراعت هم می کند در آن رضای خداوند را می جوید. او به جهاد هم می پردازد زیرا مجاهد فی سبیل الله کسی خواهد بود که در اندیشه وحدت الهی جذب شده است و درگیر در استغاثه از خداوند و دعا و نماز به درگاهش خواهد بود (خمینی، نقل شده در Algar, 1988:271).
افکار خمینی به نیازها و علائق عاطفی بعضی از بخشهای جامعه ایران پاسخ مستقیم داد. او نه تنها علما و مجتهد ها را بلکه همه کسانی را که به دلایلی خودشان را ” مظلوم “ می دانستند و احتیاج به یک ایدئولوژی جدید رهایی بخش داشتند به خود جذب کرد.
تنوع قلیل مذهبی
در کشوری که هنوز هم تنوع مذهبی کمی دارد (Metz,1989) مذهبی پسااسلامی (post-Islamic) مانند دین بهائی (که فی نفسه ابزاری برای معنی بخشیدن به جامعه در حال تغییر است) نه تنها پدیده ای مغایر و ضد منطق اسلامی تلقی می شد، بلکه تهدیدی هم برای حقانیت خمینی گرایی به حساب می آمد. این آئین با نیازهای عاطفی و منافع روحانیان ایرانی و پیروانشان در تضاد و تباین بود. به همین سبب بهائیان را افرادی مرتد و دارای عقاید مخرب معرفی کردند که باید قلع و قمع می شدند. انجام چنین کاری هم به خلاصی از یک تهدید شناخته شده کمک می کرد و هم ” رشته های پیوند“ را در درون جامعه مذهبی شیعه قوت و استحکام می بخشید.
انتقاد از برنامه های مدرنیزاسیون شاه دستاویزی سیاسی و اجتماعی- فرهنگی برای سرنگونی رژیم پهلوی به آخوند ها می داد. آنچه بخصوص ایشان را نگران می ساخت تما یل شاه در احیاء شکوه گذشته ایران پیش از حمله اعراب با استفاده از برنامه مدرنیزه کردن غربی بود (Arndt, 1989). اگرچه شاه برای حفظ ثبات سیاسی کشور به روحانیت اظهار ارادت می کرد اما نهاد روحانیت و دست پروردگان روحانیان احساس بیگانگی و حذف شدن می کردند.
ایدئولوژیهای انحصاری
از نظر سیاسی، دستگاه پهلوی همیشه یک سازمان انحصاری ایدئولوژیکی بود. هدف ساواک یا حزب رستاخیز حفظ و ثبات قدرت بود. میلانی (۱۹۹۷) استدلال می کند که حکومتی که جانشین سلسله پهلوی شد، نسبت به دوران محمد رضا شاه بخش بزرگتری از جمعیت را در فرآیند سیاسی مشارکت داده است. با وجود این در این حکومت آزادی اینگونه تعریف می شود: اجازه انجام هر کاری که نقض قوانین اسلام نباشد. در نتیجه، نظام موجود در حالی که رقابت سیاسی مختصری را تحمل می کند اما از مشارکت سیاسی مخالفان ممانعت به عمل می آورد ( Milani, 1997:78).
گردانندگان حکومت فعلی ایران با وجود اینکه خواهان نظامی بودند رها از سلطنت موروثی که قادر به پیشبرد آزادی اقتصادی – اجتماعی و معنوی مظلومان باشد، اما هنوز به ترویج فرهنگ استبداد سیاسی ادامه می دهند. اما این بار این فرهنگ استبدادی مبتنی بر ادعای مشروعیت الهی برای جامعه شیعه ای است که در انقیاد نسبت به استبداد، هویت جمعی، و پذیرفتن ادعای روحانیان در مورد حق الهی برای رهبری، جامعه پذیر شده است. در این شرایط ضرورت سیاسی ایجاب می کند که هر چیزی که تهدیدی برای حقانیت روحانیان به حساب آید سپر بلا قرار گیرد.
درهم تنیدگی ارتباطات اقتصادی
گرچه برنامه های مدرنیزه کردن شاه منجر به مبادلات اقتصادی روزافزونی بین ایران و غرب شد اما تنها گروه کوچکی از بازرگانان نورچشمی از چنین ارتباطی بهره بردند. بیشتر این ها بعد از شروع انقلاب خیلی زود ایران را ترک کردند و در همین حال اعضاء طبقات فقیر و کارگر و کمتر تحصیلکرده (حامیان اصلی مرام انقلاب) ساکن کشور باقی ماندند. آشکار است که در آن زمان ارتباطات اقتصادی به نقطه ای نرسیده بود که بین المللی بودن اقتصاد ایران وسیله ای در جلوگیری از کوششها و رفتارهای نسل کشی عقیدتی باشد. اما در عین حال ذکر این نکته جالب است که علائق اقتصادی کماکان موجب می گردد حکومت ایران بکوشد تا تصویر خود را در زمینه حقوق بشر بهتر و خوشایندتر سازد.
آموزش برای جلوگیری از خشونت جمعی علیه گروههای اقلیت
شاید جلوگیری از سرکوب و آزار منظم و هدفمند بهائیان، امکان پذیر می شد اگر مردم ایران از تعالیم بهائی و گروه ایرانیان پیرو آنها اطلاع می یافتند. و برعکس، این سرکوب و آزار می توانست شدیدتر باشد اگر ایرانیانی نبودند که علیرغم همه تبلیغات از بهائیان محافظت و حمایت کردند – زیرا اطلاعات بیشتری داشتند.
این فرضیه که نبودِ اطلاعات کافی و در دسترس در باره اعتقادات فرهنگی و اجتماعی گروههای اقلیت، شاید موجب شود که جنایتکاران راحت تر به گروههای گمنام آسیب برسانند، با اینکه در چهارچوب کاری Staub (۱۹۸۹) یا Harff, Gurr and Unger (۱۹۹۹) به آن پرداخته نشده، زمانی درست به نظر می رسد که شرایط تسهیل کننده خشونت علیه بهائیان ایران را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. برای اینکه بتوان از انهدام سیاسی (Politicide) جلوگیری کرد ضروری آن است که مفاهیم اعتقادی و ارزشهای فرهنگ های اقلیت را در برنامه درسی مدارس و مباحثات آکادمیک وارد کرد و به این ترتیب فرهنگ تحمل گوناگونی و عدم تجانس جوامع ملی را تقویت بخشید. چنین سیاستی سرانجام باید به نقطه ای هدایت شود که دیگر وجود اقلیت ها و حق آنها برای داشتن صدایی متفاوت نتواند انکار شود یا مورد بی اعتنایی قرار گیرد. بدیهی است که هر گونه تلاش برای کاهش تعصبات نیازمند خردگرایی و منطق است و مخاطب آگاه را به سختی می توان قانع کرد که اقلیتی را می توان از ” جهان اخلاقی“ اجتماع کنار گذاشت.
در ایران، خشونت جمعی علیه بهائیان تنها ناشی از سردرگمی احساسی و درونی ایرانیهای بی سواد نبود بلکه از این واقعیت سرچشمه می گرفت که ایرانیان غالباً اطلاعات خود را درباره دیانت بهایی از منظر رهبری سنتی علمای خود بدست می آوردند:
در خلال قرن گذشته، پرده ای از سکوت این موضوع را احاطه کرده است. همواره مانع استفاده جامعه بهائی از وسایل معمول ارتباط جمعی شده اند: رادیو، تلویزیون، روزنامه، فیلم، انتشار آزاد نوشته جات یا سخنرانیهای عمومی. جامعه دانشگاهی ایران بطور کلی وجود دینی را که در آن سرزمین پایه گذاری شده بود نادیده گرفت، و این موضوع در متون درسی یا واحد های دانشگاهی وارد نگشت. در واقع جامعه بهائی، بزرگترین اقلیت دینی ایران، از سرشماری معمول که آماری از همه مذاهب و اقلیت های قومی فراهم می آورد کنار گذاشته شد. علاوه بر این، دهه های متمادی افکار عمومی تحت سلطه تبلیغات پرخاشگرانه روحانیت مسلمان شیعه درآمد و نقش جامعه بهائی ایران، اندازه، اعتقادات و واقعیت های وجودی آن به غلط معرفی گردید (Martin, 1984:23).
کوششهای انجام گرفته برای جلوگیری از نسل کشی عقیدتی
علی رغم ۲۵ سال سرکوب و آزار خاموش، جامعه بهایی ایران بزرگترین اقلیت مذهبی ایران باقی مانده است. سؤالی که پیش می آید این است که چرا مقامات ایران چنین در خاموش کردن و قلع و قمع بهائیان ایران نا موفق بوده اند. چند عامل شاید در این پایداری به بهائیان ایران کمک کرده است. بررسی اینها می تواند در پرورش نظریه ای مفید باشد در این باره که چطور می توان با تلاشهایی که در جهت نسل کشی عقیدتی صورت می گیرد کنار آمد و جان سالم بدر برد.
استقامت فردی و تحرک جامعه
در مرتبه نخست، این امتناع بهائیان ایران از تبری از عقیده بود- علی رغم وعده و وعید هایی که از طرف مقامات ایران داده می شد مبنی بر اینکه در صورت تبری، مستمری و حقوق را برقرار می کنند، دارایی هارا برمی گردانند و مانع بدرفتاری و آزار روحی اعضای خانواده می شوند- که جلو گسترش حملات سرکوبگرانه از جانب حکومت را گرفت. تا سال ۱۹۹۲ کمتر از یکصد بهایی از عقیده خود تبری کردند. با وجود سرکوبهای شدید اجتماعی و اقتصادی، بهائیان توانستند منابع درونی خود را به تحرک درآورند. بازرگانان و کسبه علی رغم توقیف جواز کسبشان و عواقب دیگر به کسب و کار خود ادامه دادند و بهائیان دیگر با آنها معامله می کردند و نزدشان به کار می پرداختند. پزشکان که پروانه مطبشان لغو شده بود بصورت خصوصی به معاینه و درمان بیماران ادامه دادند و بهائیان برای درمان به نزد متخصصین بهائی می رفتند. بعد از محروم کردن افراد از دسترسی به تحصیلات دانشگاهی، بهائیان سیستم جایگزین تحصیلات عالی خود را تأسیس کردند و در آنجا جوانان بهائی توانستند زیر نظر و تحت سرپرستی استادان بهائی پاکسازی شده مطالعات دانشگاهی را دنبال کنند. این تلاشها به همراه بینشهای روحانی بهایی درباره رنج و بلا و تضییقات به بهائیان کمک کرد تا از نظر فیزیکی، ذهنی و عاطفی و نیز معنوی بتواند زنده بمانند و روزگار را سپری کنند ( Ghadirian, 1994; Stockman, 1999 ).
نگرش مثبت ناظران
بدون نگرش مثبتی که از سوی بعضی مسلمانان ایرانی وجود داشت و در جهت حفاظت و حمایت از بهائیان ایران بکار رفت، جامعه بهائی ایران با شدت بیشتری سرکوب می شد و مورد رنج و آزار قرار می گرفت. Tavakoli-Targhi (۱۹۹۹) نمونه هایی نقل می کند که در مواردی حتی علما جان خود را برای محافظت خانه های بهائیان از آسیب جماعت خشمگین به خطر انداختند و بدین وسیله تفسیر جدیدی از ویژگیها و خصلتهای شیعه را به نمایش گذاشتند. این رشته های مودت غالباً ریشه در این حقیقت داشت که بهائیان ایران بطور کلی در جامعه ایران تنیده شده بودند و اعضای خانواده، همسایه، شریکهای کاری، کارفرما یا کارگر بودند. برای اعضای خانواده، همسایه، شریکهای کاری و غیره مشکل است که رشته های دوستی را که در طی سالها بافته شده بود و در گذشته باعث خشنودی و رضایت می شد به یکباره قطع کنند.
حمایت بین المللی
مهمترین تأثیر بیرونی که به جلوگیری از سرکوب جمعی کمک کرد مداخله و ابراز همدردی جامعه جهانی بود. از ابتدای نضج گیری انقلاب ایران در ۱۹۷۹ جامعه جهانی بهائی رشته وسیعی از کوششها را به عمل آورد تا توجه سازمان ملل متحد و نیز نمایندگی های ملی و محلی حکومت ها، گروهای حقوق بشر، رسانه ها و افکار عمومی را معطوف بهائیان ایران سازد. Bigelow (۱۹۹۲) معتقد است که فوران ابراز همدردی جامعه بین المللی در مورد سرکوب بهائیان ایران یکی از عوامل کلیدی در بازداشتن حکومت ایران از وارد شدن در قتل عامی به مراتب وسیعتر بوده است.
در سطح بین المللی، مجمع عمومی سازمان ملل متحد و کمیسیون حقوق بشر آن سازمان، نجات جامعه بهائی ایران را خواستار شد. اینکه دیدگاه مجمع عمومی برای حکومت ایران اهمیت دارد از این حقیقت آشکار می شود که نمایندگی حکومت ایران بین سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۴ کوشش بسیاری به خرج داد تا جامعه دیپلماتیک ملل متحد را متقاعد کند که دیانت بهائی یک سازمان سیاسی است با سابقه فعالیتهای جنایی علیه حکومت ایران. در ۱۹۸۵ ایران در تاریخ سازمان ملل متحد چهارمین کشوری شد که به خاطر شدت و گستردگی آمار نقض حقوق بشر در دستور کار مجمع عمومی سازمان قرار گرفت (Cooper, 1985).
علاوه بر سازمان ملل متحد، شورای اروپا و پارلمان اروپا نیز قطعنامه های بسیاری صادر کردند. همچنین یک رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی عمومی ظلم و تبعیض حکومت ایران علیه بهائیان را به باد سرزنش گرفت. در آمریکا جلسات دادرسی کنگره درباره وضعیت حقوق بشر بهائیان ایران و نیز مناظرات سنا و کنگره در سالهای ۱۹۸۲، ۱۹۸۴، ۱۹۸۸، ۱۹۹۰، ۱۹۹۲، ۱۹۹۴، ۱۹۹۶ و ۲۰۰۰ برگزار شد. قطعنامه حال حاضر و در دست بررسی از سوی کنگره H.Con. Res. 319 و از سوی سنا S. Con. Res. 78 است.
در واکنش به این اقدامات، حکومت ایران سعی کرد از طریق سفارتخانه های مربوطه به افکار عمومی جهان بقبولاند که بهائیان به خاطر اعتقاد و عمل به دین خود مورد بازخواست و مجازات قرار نمی گیرند. بلکه به خاطر جرم و جنایت تحت تعقیب و تنبیه واقع می شوند. بدیهی است که ایران نمی خواست به اتهام نقض حقوق بشر مورد سرزنش قرار گیرد. [۴]
این فرضیه که واقعیتهای جهان امروز و در هم تنیدگیهای ارتباطات اقتصادی و سیاسی می تواند جلو اعمال خشونت آمیز جنایتکاران علیه دیگر گروهها را بگیرد (Staub, 1989; Harff, Gurr and Unger, 1999) به ویژه وقتی پذیرفتنی می شود که اتفاقاتی را که در طول یک جلسه کابینه در ایران در سال ۱۹۵۵ میلادی رخ داد مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. در جلسه مذکور، روحانیت و سخنگوی دولت بر صدور بیانیه ای که دیانت بهایی را غیر قانونی اعلام کند اصرار می ورزیدند. این جلسه مدت کوتاهی پس از آن برگزار می شد که سازمان ملل و وزارت امور خارجه آمریکا از حکومت ایران خواسته بودند که حملات علیه بهائیان ایران و اموال آنها را متوقف سازد. آن طور که Akhavi (in Martin, 1984) شرح می دهد مداخله سازمان ملل، مقامات حکومت ایران را مجبور کرد که از تصویب قانونی از پیش توافق شده که بوسیله روحانیون پیشنهاد شده بود مبنی بر اعلام غیر قانونی بودن دیانت بهائی، خودداری کنند:
روحانیت بر تصویب یک ماده قانونی اصرار ورزید که در آن دیانت بهائی غیر قانونی اعلام می شد، خدمت به این دین را جرم می شناخت و برای آن جریمه های متناسب مقرر می کرد: مجازات حبس به جرم بهائی بودن، مصادره کلیه دارایی های بهائیان و پرداخت وجوه حاصله از فروش آنها به دفاتر تبلیغات اسلامی، اخراج کلیه بهائی ها از ادارات و مؤسسات خدمات عمومی، و ممنوعیت هر گونه فعالیت مذهبی بهائی. سخنگویان روحانیت در مجلس، کابینه ای معذب و نگران را پیش رو یافتند که در عین حالی که به آنها قول می داد که هر وسیله ای را در ”چهارچوب قانون“ برای محافظت از اسلام بکار خواهد بست، سرسختانه از ارائه قانونی که منظور و مقصود ”علما “ را بر آورده سازد امتناع ورزید. دولت حتی نظر رسمی اش را در مورد دین بهائی اعلام نکرد. رژیم مجبور شد به مباحثه ای در باره جامعه بهایی در مجلس وارد شود که در آن گویا مدافعان دولت از ذکر کلمه بهائی منع شده بودند (Martin, 1984:22-23).
رسانه ها به مثابه ابزاری در انتقاد از نقض حقوق بشر
در ایالات متحده آمریکا، جامعه بهائی این کشور سرانجام تصمیم گرفت که یک شرکت تبلیغاتی را به خدمت گیرد تا برای افزایش آگاهی در مورد بهائیان ایران و جلب توجه افراد و مؤسساتی که در فعالیتهای حقوق بشر شهرتی داشتند. اقداماتی صورت دهد. یکبار هم که بهائیان را برای ادای شهادت به جلسات بررسی تضییقات مذهبی دعوت کردند همان شرکت تبلیغاتی به بهائیان یاری کرد تا در مورد استراتژیهای ارائه مطالب که باید در طول جلسات بررسی بکار می رفت و در تحلیل قطعنامه هایی که پیش نویس آن ها به منظور تعیین اقدامات آتی تهیه شده بود برنامه ریزی کنند (Bigelow, 1992).
به تشویقِ دفاتر جامعه جهانی بهائی در سازمان ملل متحد در نیویورک و ژنو، جوامع بهائی در بسیاری از نقاط جهان شروع به ارسال اطلاعات درباره تضییقات بهائیان ایران به روزنامه های محلی کردند. در تنها خود آمریکا، ۱۷۰۰ محفل روحانی محلی بهائی شروع به نوشتن نامه به نمایندگان کنگره کردند و بدین وسیله یک جناح انتخاباتی مردمی از بهائیان آمریکا را تشکیل دادند (Bigelow, 1992, pp.193-194). به کلوپهای بهایی در کالجها توصیه شد که درباره بستن و هجوم به مؤسسه آموزش عالی بهائیان ایران BIHE در اوت ۱۹۹۸ به استادان دانشگاهها و رؤسای دپارتمان دانشکده ها اطلاع رسانی کنند (Bronner, 1998). مقامات دانشگاهی نامه های اعتراض آمیزی به مقامات ایرانی نوشتند و بدین وسیله متذکر گردیدند که دنیا از موقعیت و وضعیت بهائیان ایران مطلع است (Stockman, 1999). در کانادا، هنرمندان بهائی آمریکای شمالی به همراه پناهندگان ایرانی بهائی، داستان مًنا محمودنژاد دختر نوجوان بهائی را که در ۱۹۸۳ میلادی در شیراز به دار آویخته شد در قالب یک آوانما ( ویدئو کلیپ ) بازسازی کردند (Charters, Frame, Lenz and Akhavan, 1984). این آوانما سپس در مکانهای عمومی فرهنگی کانادا توزیع شد و ثابت کرد که در جلب توجه افکار عمومی به وضعیت حقوق بشر در ایران به مقدار زیادی مؤثر بوده است.
نتیجه
بهائیان ایران در سرنوشتی سهیم بوده اند شبیه به یهودیان اروپا که مسیحیان آنها را به عنوان دشمنان خدا تحت آزار قرار می دادند؛ مثل کمونیستهای آرژانتین که ارتش آنها را سرکوب و تحقیر کرد، یا مثل روشنفکران شهری کامبوجی که متهم شدند به اینکه سد و مانعی هستند در برابر آزادی طبقه کارگر کامبوج. بهائیان را دشمنان اسلام تلقی می کنند و دارای عقاید ارتدادی می دانند که تحقق بینش مذهبی شیعی را زیر سوال می برند اگرچه آنها تنها جامعه مذهبی غیر مسلمان هستند که عملاً به اعتبار و اصالت و حقانیت دیانت اسلام معترف و گواهند.
وضعیت بهائیان ایران همچنین نشان می دهد که چگونه یک جامعه، شبکه حمایت اجتماعی آن و نیز دستگاه بین المللی حقوق بشر می توانند با همکاری یکدیگر از اقدامات و اعمال جنایتکاران در جهت نسل کشی عقیدتی جلوگیری کنند.
امروزه بهائیانی که در سال ۱۹۷۸ میلادی متولد شده اند بزرگسالانی هستند که هرگز بدون بارِ اتهامِ دشمنی با اسلام و حکومت، تجربه زندگی نداشته اند. بهائیان ایران با این هراس به زندگی ادامه می دهند که اعدامها، کشتارها و شکلهای دیگر سرکوب و آزارهای اخیر ممکن است هر لحظه تجدید و تشدید شود. تا زمانی که دستگاه رهبری ایران نخواهد که به جامعه بهائی، جامعه ای که عملا در بافت فرهنگ ایرانی تنیده شده و در حال حاضر در مقیاسی جهانی استقرار یافته، به چشم یک نهضت مذهبی و روشنفکری ایرانی خالص و صادق بنگرد (Tavakoli-Targhi, 1999, p.1)، چیز زیادی برای بهائیان ایران عوض نخواهد شد. سایه نسل کشی عقیدتی همچنان در افق پیدا خواهد بود و این باعث می شود تلاشهای بین المللی ادامه یابد تا مقامات ایرانی را مجبور به جلوگیری از خشونتهای آتی علیه بهائیان ایران کند.
دارائی های بهائیان را، مثل مغازه ها یا زمینهای کشاورزی، تخریب یا مصادره کردند. از ورود جوانان بهائی به تحصیلات دانشگاهی جلوگیری شد. بهائیان چندی که در کارهای اجتماعی اشتغال داشتند مثل دکترها یا پرستارهای شاغل در بیمارستانهای عمومی، ناچار به ترک کار شدند. در بعضی موارد حقوق مستمری بگیران به حالت تعلیق در آمد. از چندین دانشجو و بعضی از کارمندان دولتی خواستند که کمک هزینه ها و یا حقوقهای دریافتی را برگردانند. کسانی که قادر به این کار نبودند به زندان می افتادند.
محدودیت های مالی برای بهائیان ایران آنها را از دسترسی به خدمات درمانی کیفیت دار و خیلی اوقات هم از خدمات ارزانتر و با کیفیت کمتر در درمانگاهها و بیمارستانهای دولتی محروم کرد. امروزه تعداد قابل ملاحظه ای از بهائیان، که از کارهای دولتی و شرکتهای خصوصی ( که برای بکار نگرفتن بهائیان تحت فشار بودند ) اخراج شده اند بدون بیمه خدمات درمانی هستند. پروانه مطب پزشکان بهائی لغو شد و گرچه تعدادی از آنها بصورت خصوصی به درمان بیماران می پرداختند اما به سبب آنکه سهامدار بیمارستانها نبودند نمی توانستند درمان کلینیکی را تجویز کنند. بهائیان به دلیل بهایی بودن از خدمات درمانی محروم می گردند (Stockmam, 1999 ).
محرومیت های اجتماعی
از اوایل دهه ۱۹۹۰ کوششهای بسیاری به عمل آمده است تا بهائیان را با روشهای ” بی سر و صدا“ سرکوب کنند. بارزترین آن یک سند داخلی محرمانه است (نگاه کنید به رونوشتی از آن در ضمیمه A) که در اوایل سال ۱۹۹۱ از طرف شورای عالی انقلاب فرهنگی صادر و بوسیله رئیس جمهور خامنه ای امضاء شده است، که – گرچه به ظاهر در بندهایی مشخص حمایتهایی از بهائیان می کند- در عمل روشهایی را برای سرکوب بهائیان تدوین کرده است تا آنها را ناتوان سازد و از پای بیاندازد.[۲] این بخشنامه حاوی توصیه هایی خاص در مورد نحوه جلوگیری از پیشرفت و ترقی جامعه بهائی، چه در داخل و چه در خارج از ایران و در عین حال خودداری از اعمال روشهای افراطی سرکوب و آزار است.
تدابیر در پیش گرفته شده از لحاظ فکری و عاطفی به جامعه بهائیان ایران لطمه زده است. منع دسترسی به تحصیلات عالی و یا اخراج دانشجویان در آخرین مراحل تحصیلی، در پریشانی و اضطراب یک گروه تحت ستم، نقش و سهم به سزائی دارد. آنهایی که به خصوص از اعمال چنین سیاستهایی ضربه می خورند دختران جوان هستند. زیرا در ایران، مردها به طور سنتی دست کم از آزادی نسبی تحرک و تعامل اجتماعی بهره مندند در حالیکه امکانات دختران بهائی برای آزادی و فراغت به شدت محدود است. با محرومیت از دستیابی به تحصیلات عالی فرصت نهایی برای بسط استعدادهای شخص و تعقیب هدفهای فردی به نحو مؤثری سد می گردد (Geula.Smith-Geula and Woodall.1999 ). [۳]
تدبیر دیگری که می توانست اعضاء یک جامعه تحت ستم را ” افسرده و ناامید “ سازد، جلوگیری از دفن اموات بهائی در قبرستانهای بهداشتی و آبرومند بود. بعد از اینکه حکومت حتی گورستانهای بهایی را هم مصادره کرد، بهائیان بدون محلی برای دفن اموات خود ماندند (در ایران گورستانهای مذاهب مختلف از یکدیگر جداست). در یک دوره زمانی بهائیان مجبور شدند که اموات خود را در باغچه کوچک حیاط منزل به خاک بسپارند. در یک مورد، خانواده ای بهایی ناچار شد جسد کودک خود را در زیر کاشی های کف خانه دفن کند. در سالهای اخیر دولت در بعضی شهرها زمینهایی را برای قبرستان بهائیان اختصاص داده است. اما بیشتر این زمینها در خارج از شهر هستند و اغلب در نواحی خشک و برهوتی قرار دارند که آب در دسترس نیست (Geula, Smith-Guela and Wodal, 1999).
پاکسازی فرهنگی
چنین به نظر می رسید که حکومت ایران عزم جزم دارد که ایران را از جامعه بهائی خلاصی بخشد به همین سبب راه دیگری که در پیش گرفت پاک کردن حافظه تاریخی ایران بود ـ از طریق تخریب یا هتک حرمت اماکن مقدس و متبرک بهائی ( که اغلب آنها آثار و مکانهای تاریخی و میراث فرهنگی – معماری ایران بودند ). در ۱۹۷۹ میلادی خانه ]حضرت[ باب یکی از مقدسترین مکان ها در عالم بهایی تخریب شد. خانه ]حضرت[ بهاءالله که بنیانگزار دیانت بهایی دوران کودکی خود را در آن سپری کرده بود بلافاصله پس از انقلاب تخریب گشت و محل آن به معرض فروش گذارده شد. در ۱۹۹۳ به بهانه ساخت یک مرکز فرهنگی مربوط به شهرداری، ۱۵۰۰۰ قبر در گورستان زیبا و مرتب بهائی تهران با بلدوزر زیر و رو شد. در آوریل ۲۰۰۴ مدفن یکی از نخستین مؤمنان و حواری ]حضرت[ باب، آرامگاه ملا محمد علی بار فروشی ملقب به قدوس در بابل تخریب شد. در ژوئن ۲۰۰۴ منزل میرزا عباس نوری (پدر ]حضرت [بهاءالله که یک والی معروف و از خطاطان شهیر ایران بود) به ظاهر برای ایجاد یک قبرستان اسلامی به ویرانی کشیده شد (Baha’i World News Service, 2004 ).
واکنشهای ایران به اتهامات ایذاء و آزار بهائیان
در واکنش به پرس و جوهای جامعه بین المللی، ایران با بیانیه های مختلفی پاسخ داده و استدلال کرده است که بهائیان نه به جهت زمینه ها و دلایل مذهبی بلکه به خاطر مشارکت در اعمال مجرمانه و غیرقانونی تنبیه و آزار می شوند. به عبارت دیگر ایران ادعا می کند که تنها بهائیان مجرم و دارای سابقه کیفری مطابق قوانین قضایی مملکتی تحت پیگرد و تنبیه قرار می گیرند. نمایندگی دائمی جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد در بیانیه های منتشره در مقر سازمان ملل متحد در نیویورک (۱۹۸۲) و نیز سفارتخانه های ایران در کانادا و سایر نقاط (Nashr-i-Farhang-i-Inqilab-i-Islami, 1983) کراراً ابراز می داشتند که بهائیان دشمنان کشور، دشمنان انقلاب اسلامی، جاسوسان اجیر شده حکومتهای امپریالیستی غربی، حامیان شاه ایران یا همکاران ساواک بوده اند.
تجزیه و تحلیل شرایط اجتماعی و روانشناختی
محرکِ سرکوب بهائیان ایران
Staub(۱۹۸۹: ۲۱-۲۲ ) می گوید که عوامل متنوعی باعث ایجاد شرایطی می شوند که نسل کشی و خشونت علیه یک گروه را پدید می آورد. انگیزه فعال برای آزار یک زیرگروه از اجتماع زمانی سر بر می آورد و شدت می گیرد که نهی از آزار و کشتار دیگران به سراشیب فراموشی افتاده باشد و بخشی از آن هم اینگونه به دست می آید که گروهی انسان را از ” جهان اخلاقی “ فرد حذف کنند (Staub, 1989:33). این انگیزه وقتی با شرایط سخت زندگی و فرهنگ سیاسی استبدادی آمیخته شود، برنامه ریزی و ساماندهی رفتارهای جمعی خشونت آمیز به امکانی واقعی بدل می گردد.
Harff, Gurr, and Unger (۱۹۹۹) به این نتیجه رسیده اند که نسل کشی و انهدام سیاسی (Politicide) غالباً بعد از یک شکست ملی، معمولاً نبردهای دوره انقلاب یا جنگهای قومی و گاهی در یک تغییر رژیم ناگهانی، رخ می دهد .
آنها معتقدند که
رویدادها به احتمال زیاد اینگونه است: (۱) بعد از آشوبهای سیاسی بسیار مهم در (۲ ) نظامهای مستبد که رهبرانشان یا (۳) از نظر قومی نماینده اکثریت مردم نیستند یا (۴) پیرو ایدئولوژیهای انحصاری هستند. (۵) یک عامل سهیم اجتماعی، تنوع قلیل مذهبی است. (۶) یک عامل بازدارنده نیرومند بین المللی میزان زیاد ارتباطات اقتصادی است . (p.1 )
آنچنانکه تحلیلهای زیر نشان می دهد بیشتر عوامل ذکر شده بالا را به جز مبحث ارتباطات اقتصادی برای تجزیه و تحلیل و توضیح سیاستهای حکومت اسلامی ایران در سرکوب بهائیان ایران در قرن بیستم می توان بکار برد.
ناآرامی اجتماعی- فرهنگی و تنشهای سیاسی
طی قرن نوزدهم میلادی، ایران به نحو فزاینده ای دستخوش سیطره و نفوذ اقتصادی غرب شده بود (Amanat, 1989). در قرن بیستم برنامه های جاه طلبانه شاهان پهلوی برای مدرنیزه کردن و سکولاریزه شدن ایران عملی تحقیرآمیز و ذلت آور تلقی شد. زیرا آنها عناصر غربی را جایگزین میراث فرهنگی ایران می کردند :
مردم از سنتهای نیاکان دور شدند، شکاف بین غنی و فقیر زیاد شد، فساد و رشوه خواری متداول گشت و پلیس مخفی با دستگیریهای بی حساب و کتاب و استفاده از شکنجه ایرانیان را از هر سطح و طبقه از رژیم رویگردان کرد. حضور و نفوذ خارجی ها خشم و غضب بیشتر و شدیدتری را در پی آورد (Keddie, 1988:305).
طبقات مختلف جامعه ایران که به قدرت، اختیار و تأثیر بیشتر احساس نیاز می کردند می خواستند که با فرآیند برهم زدن نظم اجتماع مقابله نمایند. وقتی پهلوی ها برای بازسازی امپراطوری ایران باستان سماجت به خرج دادند، رعایای روستایی که به شهرها مهاجرت کرده بودند به ایدئولوژیهای پرولتاریایی (کارگری) و شورشیان شهری ضد سلطنت پیوستند. لیبرالها و تندروهای سکولار می خواستند ارزشها و فلسفه غرب را وارد ایران کنند در حالیکه علما و بازاریان جایگزینِ رژیم شاه و حامیان خارجی اش را در نظام اجتماعی اسلامی می دیدند و آن را همچون کلیدی برای آزادی ایران می پنداشتند.
مدرنیزه کردن، ازخودبیگانگی و نیاز به ایدئولوژی امید
علمای شیعه همواره معتقد بودند آنها جانشینان بحق سنت حضرت محمد هستند که از نظر مسلمانها آخرین پیامبری است که خداوند پیش از روز قیامت در آخر الزمان به سوی بشر فرستاده است. نهاد روحانیت پیوند با ” عبای پیامبر“ داشت (Mottahedeh, 1985) و دارای امتیازهایی بود و نیز خود را مسئول هدایت جامعه به راه راست می دانست. برای مرید بی سواد، آخوند وسیله ارتباط با حق بود. در عین حال نفوذ روزافزون فرهنگ غرب و شرایط دشوار زندگی قرن بیستم حقانیت و قدرت فرهنگ مذهبی را زیر سؤال می برد. روحانیت شیعه با تشدید تعصب در مورد رسالت مذهبی خود به این تهدیدها پاسخ می داد:
از آنجائی که افراد به میزان زیادی هویت خود را در تعلق به یک گروه می بینند در اغلب انسانها نگرش مثبت به گروه خود برای اعتماد به نفس فردی ضروری است به خصوص در سختی ها. نیاز به محافظت و بهبود خودپنداری اجتماعی یا یافتن گروهی که احساس وابستگی به آن کنند، قدرت بخش خواهد بود . . .
آنچه به انسانها نیرو می بخشد داشتن حسی از اهمیت و ارزش شخصی، ارتباط با دیگران ، احساس حمایت متقابل و نگرشی امیدآفرین به جهان است. اما زمانی که این انگیزه ها بسیار شدید باشند و به طرق مشخصی ارضا گردند، محتملاً منشأ تخریب و نابودی می شوند (Staub, 1989:16).
ملاحظه نحوه شکل دادن تنش های اجتماعی فوق الذکر به بستر اجتماعی دوران رشد آیت الله خمینی به خصوص قابل توجه است (Algar, 1988). پدر خمینی که خود یک رهبر مذهبی بود در پنج ماهگی او در اثر مبارزه علیه اربابان ظالم به قتل رسید. در دوران کودکی، خمینی خود شاهد حکومت خودسرانه و ظالمانه هر دو گروه حاکمان و اربابان شد. در ۱۹۱۸ میلادی هم مادر و هم عمه اش را از دست داد و در سن شانزده سالگی خود را یکسره یتیم یافت. اندکی بعد ارتباط با مؤسسه های مذهبی، رهبریت ” علما “ و فرهنگ آموزشی را آغاز کرد. سرانجام به مقام استادی رسید و شروع به نگارش کرد. در زمینه فعالیت سیاسی، خمینی اعتقاد پیدا کرد که برای انقلاب بیرونی باید به آمادگی درونی و معنوی رسید:
زمانی که فرد به واسطه نظم معنوی، انسانی حقیقی شود فعالترین انسان خواهد بود. اگر زراعت هم می کند در آن رضای خداوند را می جوید. او به جهاد هم می پردازد زیرا مجاهد فی سبیل الله کسی خواهد بود که در اندیشه وحدت الهی جذب شده است و درگیر در استغاثه از خداوند و دعا و نماز به درگاهش خواهد بود (خمینی، نقل شده در Algar, 1988:271).
افکار خمینی به نیازها و علائق عاطفی بعضی از بخشهای جامعه ایران پاسخ مستقیم داد. او نه تنها علما و مجتهد ها را بلکه همه کسانی را که به دلایلی خودشان را ” مظلوم “ می دانستند و احتیاج به یک ایدئولوژی جدید رهایی بخش داشتند به خود جذب کرد.
تنوع قلیل مذهبی
در کشوری که هنوز هم تنوع مذهبی کمی دارد (Metz,1989) مذهبی پسااسلامی (post-Islamic) مانند دین بهائی (که فی نفسه ابزاری برای معنی بخشیدن به جامعه در حال تغییر است) نه تنها پدیده ای مغایر و ضد منطق اسلامی تلقی می شد، بلکه تهدیدی هم برای حقانیت خمینی گرایی به حساب می آمد. این آئین با نیازهای عاطفی و منافع روحانیان ایرانی و پیروانشان در تضاد و تباین بود. به همین سبب بهائیان را افرادی مرتد و دارای عقاید مخرب معرفی کردند که باید قلع و قمع می شدند. انجام چنین کاری هم به خلاصی از یک تهدید شناخته شده کمک می کرد و هم ” رشته های پیوند“ را در درون جامعه مذهبی شیعه قوت و استحکام می بخشید.
انتقاد از برنامه های مدرنیزاسیون شاه دستاویزی سیاسی و اجتماعی- فرهنگی برای سرنگونی رژیم پهلوی به آخوند ها می داد. آنچه بخصوص ایشان را نگران می ساخت تما یل شاه در احیاء شکوه گذشته ایران پیش از حمله اعراب با استفاده از برنامه مدرنیزه کردن غربی بود (Arndt, 1989). اگرچه شاه برای حفظ ثبات سیاسی کشور به روحانیت اظهار ارادت می کرد اما نهاد روحانیت و دست پروردگان روحانیان احساس بیگانگی و حذف شدن می کردند.
ایدئولوژیهای انحصاری
از نظر سیاسی، دستگاه پهلوی همیشه یک سازمان انحصاری ایدئولوژیکی بود. هدف ساواک یا حزب رستاخیز حفظ و ثبات قدرت بود. میلانی (۱۹۹۷) استدلال می کند که حکومتی که جانشین سلسله پهلوی شد، نسبت به دوران محمد رضا شاه بخش بزرگتری از جمعیت را در فرآیند سیاسی مشارکت داده است. با وجود این در این حکومت آزادی اینگونه تعریف می شود: اجازه انجام هر کاری که نقض قوانین اسلام نباشد. در نتیجه، نظام موجود در حالی که رقابت سیاسی مختصری را تحمل می کند اما از مشارکت سیاسی مخالفان ممانعت به عمل می آورد ( Milani, 1997:78).
گردانندگان حکومت فعلی ایران با وجود اینکه خواهان نظامی بودند رها از سلطنت موروثی که قادر به پیشبرد آزادی اقتصادی – اجتماعی و معنوی مظلومان باشد، اما هنوز به ترویج فرهنگ استبداد سیاسی ادامه می دهند. اما این بار این فرهنگ استبدادی مبتنی بر ادعای مشروعیت الهی برای جامعه شیعه ای است که در انقیاد نسبت به استبداد، هویت جمعی، و پذیرفتن ادعای روحانیان در مورد حق الهی برای رهبری، جامعه پذیر شده است. در این شرایط ضرورت سیاسی ایجاب می کند که هر چیزی که تهدیدی برای حقانیت روحانیان به حساب آید سپر بلا قرار گیرد.
درهم تنیدگی ارتباطات اقتصادی
گرچه برنامه های مدرنیزه کردن شاه منجر به مبادلات اقتصادی روزافزونی بین ایران و غرب شد اما تنها گروه کوچکی از بازرگانان نورچشمی از چنین ارتباطی بهره بردند. بیشتر این ها بعد از شروع انقلاب خیلی زود ایران را ترک کردند و در همین حال اعضاء طبقات فقیر و کارگر و کمتر تحصیلکرده (حامیان اصلی مرام انقلاب) ساکن کشور باقی ماندند. آشکار است که در آن زمان ارتباطات اقتصادی به نقطه ای نرسیده بود که بین المللی بودن اقتصاد ایران وسیله ای در جلوگیری از کوششها و رفتارهای نسل کشی عقیدتی باشد. اما در عین حال ذکر این نکته جالب است که علائق اقتصادی کماکان موجب می گردد حکومت ایران بکوشد تا تصویر خود را در زمینه حقوق بشر بهتر و خوشایندتر سازد.
آموزش برای جلوگیری از خشونت جمعی علیه گروههای اقلیت
شاید جلوگیری از سرکوب و آزار منظم و هدفمند بهائیان، امکان پذیر می شد اگر مردم ایران از تعالیم بهائی و گروه ایرانیان پیرو آنها اطلاع می یافتند. و برعکس، این سرکوب و آزار می توانست شدیدتر باشد اگر ایرانیانی نبودند که علیرغم همه تبلیغات از بهائیان محافظت و حمایت کردند – زیرا اطلاعات بیشتری داشتند.
این فرضیه که نبودِ اطلاعات کافی و در دسترس در باره اعتقادات فرهنگی و اجتماعی گروههای اقلیت، شاید موجب شود که جنایتکاران راحت تر به گروههای گمنام آسیب برسانند، با اینکه در چهارچوب کاری Staub (۱۹۸۹) یا Harff, Gurr and Unger (۱۹۹۹) به آن پرداخته نشده، زمانی درست به نظر می رسد که شرایط تسهیل کننده خشونت علیه بهائیان ایران را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. برای اینکه بتوان از انهدام سیاسی (Politicide) جلوگیری کرد ضروری آن است که مفاهیم اعتقادی و ارزشهای فرهنگ های اقلیت را در برنامه درسی مدارس و مباحثات آکادمیک وارد کرد و به این ترتیب فرهنگ تحمل گوناگونی و عدم تجانس جوامع ملی را تقویت بخشید. چنین سیاستی سرانجام باید به نقطه ای هدایت شود که دیگر وجود اقلیت ها و حق آنها برای داشتن صدایی متفاوت نتواند انکار شود یا مورد بی اعتنایی قرار گیرد. بدیهی است که هر گونه تلاش برای کاهش تعصبات نیازمند خردگرایی و منطق است و مخاطب آگاه را به سختی می توان قانع کرد که اقلیتی را می توان از ” جهان اخلاقی“ اجتماع کنار گذاشت.
در ایران، خشونت جمعی علیه بهائیان تنها ناشی از سردرگمی احساسی و درونی ایرانیهای بی سواد نبود بلکه از این واقعیت سرچشمه می گرفت که ایرانیان غالباً اطلاعات خود را درباره دیانت بهایی از منظر رهبری سنتی علمای خود بدست می آوردند:
در خلال قرن گذشته، پرده ای از سکوت این موضوع را احاطه کرده است. همواره مانع استفاده جامعه بهائی از وسایل معمول ارتباط جمعی شده اند: رادیو، تلویزیون، روزنامه، فیلم، انتشار آزاد نوشته جات یا سخنرانیهای عمومی. جامعه دانشگاهی ایران بطور کلی وجود دینی را که در آن سرزمین پایه گذاری شده بود نادیده گرفت، و این موضوع در متون درسی یا واحد های دانشگاهی وارد نگشت. در واقع جامعه بهائی، بزرگترین اقلیت دینی ایران، از سرشماری معمول که آماری از همه مذاهب و اقلیت های قومی فراهم می آورد کنار گذاشته شد. علاوه بر این، دهه های متمادی افکار عمومی تحت سلطه تبلیغات پرخاشگرانه روحانیت مسلمان شیعه درآمد و نقش جامعه بهائی ایران، اندازه، اعتقادات و واقعیت های وجودی آن به غلط معرفی گردید (Martin, 1984:23).
کوششهای انجام گرفته برای جلوگیری از نسل کشی عقیدتی
علی رغم ۲۵ سال سرکوب و آزار خاموش، جامعه بهایی ایران بزرگترین اقلیت مذهبی ایران باقی مانده است. سؤالی که پیش می آید این است که چرا مقامات ایران چنین در خاموش کردن و قلع و قمع بهائیان ایران نا موفق بوده اند. چند عامل شاید در این پایداری به بهائیان ایران کمک کرده است. بررسی اینها می تواند در پرورش نظریه ای مفید باشد در این باره که چطور می توان با تلاشهایی که در جهت نسل کشی عقیدتی صورت می گیرد کنار آمد و جان سالم بدر برد.
استقامت فردی و تحرک جامعه
در مرتبه نخست، این امتناع بهائیان ایران از تبری از عقیده بود- علی رغم وعده و وعید هایی که از طرف مقامات ایران داده می شد مبنی بر اینکه در صورت تبری، مستمری و حقوق را برقرار می کنند، دارایی هارا برمی گردانند و مانع بدرفتاری و آزار روحی اعضای خانواده می شوند- که جلو گسترش حملات سرکوبگرانه از جانب حکومت را گرفت. تا سال ۱۹۹۲ کمتر از یکصد بهایی از عقیده خود تبری کردند. با وجود سرکوبهای شدید اجتماعی و اقتصادی، بهائیان توانستند منابع درونی خود را به تحرک درآورند. بازرگانان و کسبه علی رغم توقیف جواز کسبشان و عواقب دیگر به کسب و کار خود ادامه دادند و بهائیان دیگر با آنها معامله می کردند و نزدشان به کار می پرداختند. پزشکان که پروانه مطبشان لغو شده بود بصورت خصوصی به معاینه و درمان بیماران ادامه دادند و بهائیان برای درمان به نزد متخصصین بهائی می رفتند. بعد از محروم کردن افراد از دسترسی به تحصیلات دانشگاهی، بهائیان سیستم جایگزین تحصیلات عالی خود را تأسیس کردند و در آنجا جوانان بهائی توانستند زیر نظر و تحت سرپرستی استادان بهائی پاکسازی شده مطالعات دانشگاهی را دنبال کنند. این تلاشها به همراه بینشهای روحانی بهایی درباره رنج و بلا و تضییقات به بهائیان کمک کرد تا از نظر فیزیکی، ذهنی و عاطفی و نیز معنوی بتواند زنده بمانند و روزگار را سپری کنند ( Ghadirian, 1994; Stockman, 1999 ).
نگرش مثبت ناظران
بدون نگرش مثبتی که از سوی بعضی مسلمانان ایرانی وجود داشت و در جهت حفاظت و حمایت از بهائیان ایران بکار رفت، جامعه بهائی ایران با شدت بیشتری سرکوب می شد و مورد رنج و آزار قرار می گرفت. Tavakoli-Targhi (۱۹۹۹) نمونه هایی نقل می کند که در مواردی حتی علما جان خود را برای محافظت خانه های بهائیان از آسیب جماعت خشمگین به خطر انداختند و بدین وسیله تفسیر جدیدی از ویژگیها و خصلتهای شیعه را به نمایش گذاشتند. این رشته های مودت غالباً ریشه در این حقیقت داشت که بهائیان ایران بطور کلی در جامعه ایران تنیده شده بودند و اعضای خانواده، همسایه، شریکهای کاری، کارفرما یا کارگر بودند. برای اعضای خانواده، همسایه، شریکهای کاری و غیره مشکل است که رشته های دوستی را که در طی سالها بافته شده بود و در گذشته باعث خشنودی و رضایت می شد به یکباره قطع کنند.
حمایت بین المللی
مهمترین تأثیر بیرونی که به جلوگیری از سرکوب جمعی کمک کرد مداخله و ابراز همدردی جامعه جهانی بود. از ابتدای نضج گیری انقلاب ایران در ۱۹۷۹ جامعه جهانی بهائی رشته وسیعی از کوششها را به عمل آورد تا توجه سازمان ملل متحد و نیز نمایندگی های ملی و محلی حکومت ها، گروهای حقوق بشر، رسانه ها و افکار عمومی را معطوف بهائیان ایران سازد. Bigelow (۱۹۹۲) معتقد است که فوران ابراز همدردی جامعه بین المللی در مورد سرکوب بهائیان ایران یکی از عوامل کلیدی در بازداشتن حکومت ایران از وارد شدن در قتل عامی به مراتب وسیعتر بوده است.
در سطح بین المللی، مجمع عمومی سازمان ملل متحد و کمیسیون حقوق بشر آن سازمان، نجات جامعه بهائی ایران را خواستار شد. اینکه دیدگاه مجمع عمومی برای حکومت ایران اهمیت دارد از این حقیقت آشکار می شود که نمایندگی حکومت ایران بین سالهای ۱۹۸۲ تا ۱۹۸۴ کوشش بسیاری به خرج داد تا جامعه دیپلماتیک ملل متحد را متقاعد کند که دیانت بهائی یک سازمان سیاسی است با سابقه فعالیتهای جنایی علیه حکومت ایران. در ۱۹۸۵ ایران در تاریخ سازمان ملل متحد چهارمین کشوری شد که به خاطر شدت و گستردگی آمار نقض حقوق بشر در دستور کار مجمع عمومی سازمان قرار گرفت (Cooper, 1985).
علاوه بر سازمان ملل متحد، شورای اروپا و پارلمان اروپا نیز قطعنامه های بسیاری صادر کردند. همچنین یک رئیس جمهور آمریکا در سخنرانی عمومی ظلم و تبعیض حکومت ایران علیه بهائیان را به باد سرزنش گرفت. در آمریکا جلسات دادرسی کنگره درباره وضعیت حقوق بشر بهائیان ایران و نیز مناظرات سنا و کنگره در سالهای ۱۹۸۲، ۱۹۸۴، ۱۹۸۸، ۱۹۹۰، ۱۹۹۲، ۱۹۹۴، ۱۹۹۶ و ۲۰۰۰ برگزار شد. قطعنامه حال حاضر و در دست بررسی از سوی کنگره H.Con. Res. 319 و از سوی سنا S. Con. Res. 78 است.
در واکنش به این اقدامات، حکومت ایران سعی کرد از طریق سفارتخانه های مربوطه به افکار عمومی جهان بقبولاند که بهائیان به خاطر اعتقاد و عمل به دین خود مورد بازخواست و مجازات قرار نمی گیرند. بلکه به خاطر جرم و جنایت تحت تعقیب و تنبیه واقع می شوند. بدیهی است که ایران نمی خواست به اتهام نقض حقوق بشر مورد سرزنش قرار گیرد. [۴]
این فرضیه که واقعیتهای جهان امروز و در هم تنیدگیهای ارتباطات اقتصادی و سیاسی می تواند جلو اعمال خشونت آمیز جنایتکاران علیه دیگر گروهها را بگیرد (Staub, 1989; Harff, Gurr and Unger, 1999) به ویژه وقتی پذیرفتنی می شود که اتفاقاتی را که در طول یک جلسه کابینه در ایران در سال ۱۹۵۵ میلادی رخ داد مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. در جلسه مذکور، روحانیت و سخنگوی دولت بر صدور بیانیه ای که دیانت بهایی را غیر قانونی اعلام کند اصرار می ورزیدند. این جلسه مدت کوتاهی پس از آن برگزار می شد که سازمان ملل و وزارت امور خارجه آمریکا از حکومت ایران خواسته بودند که حملات علیه بهائیان ایران و اموال آنها را متوقف سازد. آن طور که Akhavi (in Martin, 1984) شرح می دهد مداخله سازمان ملل، مقامات حکومت ایران را مجبور کرد که از تصویب قانونی از پیش توافق شده که بوسیله روحانیون پیشنهاد شده بود مبنی بر اعلام غیر قانونی بودن دیانت بهائی، خودداری کنند:
روحانیت بر تصویب یک ماده قانونی اصرار ورزید که در آن دیانت بهائی غیر قانونی اعلام می شد، خدمت به این دین را جرم می شناخت و برای آن جریمه های متناسب مقرر می کرد: مجازات حبس به جرم بهائی بودن، مصادره کلیه دارایی های بهائیان و پرداخت وجوه حاصله از فروش آنها به دفاتر تبلیغات اسلامی، اخراج کلیه بهائی ها از ادارات و مؤسسات خدمات عمومی، و ممنوعیت هر گونه فعالیت مذهبی بهائی. سخنگویان روحانیت در مجلس، کابینه ای معذب و نگران را پیش رو یافتند که در عین حالی که به آنها قول می داد که هر وسیله ای را در ”چهارچوب قانون“ برای محافظت از اسلام بکار خواهد بست، سرسختانه از ارائه قانونی که منظور و مقصود ”علما “ را بر آورده سازد امتناع ورزید. دولت حتی نظر رسمی اش را در مورد دین بهائی اعلام نکرد. رژیم مجبور شد به مباحثه ای در باره جامعه بهایی در مجلس وارد شود که در آن گویا مدافعان دولت از ذکر کلمه بهائی منع شده بودند (Martin, 1984:22-23).
رسانه ها به مثابه ابزاری در انتقاد از نقض حقوق بشر
در ایالات متحده آمریکا، جامعه بهائی این کشور سرانجام تصمیم گرفت که یک شرکت تبلیغاتی را به خدمت گیرد تا برای افزایش آگاهی در مورد بهائیان ایران و جلب توجه افراد و مؤسساتی که در فعالیتهای حقوق بشر شهرتی داشتند. اقداماتی صورت دهد. یکبار هم که بهائیان را برای ادای شهادت به جلسات بررسی تضییقات مذهبی دعوت کردند همان شرکت تبلیغاتی به بهائیان یاری کرد تا در مورد استراتژیهای ارائه مطالب که باید در طول جلسات بررسی بکار می رفت و در تحلیل قطعنامه هایی که پیش نویس آن ها به منظور تعیین اقدامات آتی تهیه شده بود برنامه ریزی کنند (Bigelow, 1992).
به تشویقِ دفاتر جامعه جهانی بهائی در سازمان ملل متحد در نیویورک و ژنو، جوامع بهائی در بسیاری از نقاط جهان شروع به ارسال اطلاعات درباره تضییقات بهائیان ایران به روزنامه های محلی کردند. در تنها خود آمریکا، ۱۷۰۰ محفل روحانی محلی بهائی شروع به نوشتن نامه به نمایندگان کنگره کردند و بدین وسیله یک جناح انتخاباتی مردمی از بهائیان آمریکا را تشکیل دادند (Bigelow, 1992, pp.193-194). به کلوپهای بهایی در کالجها توصیه شد که درباره بستن و هجوم به مؤسسه آموزش عالی بهائیان ایران BIHE در اوت ۱۹۹۸ به استادان دانشگاهها و رؤسای دپارتمان دانشکده ها اطلاع رسانی کنند (Bronner, 1998). مقامات دانشگاهی نامه های اعتراض آمیزی به مقامات ایرانی نوشتند و بدین وسیله متذکر گردیدند که دنیا از موقعیت و وضعیت بهائیان ایران مطلع است (Stockman, 1999). در کانادا، هنرمندان بهائی آمریکای شمالی به همراه پناهندگان ایرانی بهائی، داستان مًنا محمودنژاد دختر نوجوان بهائی را که در ۱۹۸۳ میلادی در شیراز به دار آویخته شد در قالب یک آوانما ( ویدئو کلیپ ) بازسازی کردند (Charters, Frame, Lenz and Akhavan, 1984). این آوانما سپس در مکانهای عمومی فرهنگی کانادا توزیع شد و ثابت کرد که در جلب توجه افکار عمومی به وضعیت حقوق بشر در ایران به مقدار زیادی مؤثر بوده است.
نتیجه
بهائیان ایران در سرنوشتی سهیم بوده اند شبیه به یهودیان اروپا که مسیحیان آنها را به عنوان دشمنان خدا تحت آزار قرار می دادند؛ مثل کمونیستهای آرژانتین که ارتش آنها را سرکوب و تحقیر کرد، یا مثل روشنفکران شهری کامبوجی که متهم شدند به اینکه سد و مانعی هستند در برابر آزادی طبقه کارگر کامبوج. بهائیان را دشمنان اسلام تلقی می کنند و دارای عقاید ارتدادی می دانند که تحقق بینش مذهبی شیعی را زیر سوال می برند اگرچه آنها تنها جامعه مذهبی غیر مسلمان هستند که عملاً به اعتبار و اصالت و حقانیت دیانت اسلام معترف و گواهند.
وضعیت بهائیان ایران همچنین نشان می دهد که چگونه یک جامعه، شبکه حمایت اجتماعی آن و نیز دستگاه بین المللی حقوق بشر می توانند با همکاری یکدیگر از اقدامات و اعمال جنایتکاران در جهت نسل کشی عقیدتی جلوگیری کنند.
امروزه بهائیانی که در سال ۱۹۷۸ میلادی متولد شده اند بزرگسالانی هستند که هرگز بدون بارِ اتهامِ دشمنی با اسلام و حکومت، تجربه زندگی نداشته اند. بهائیان ایران با این هراس به زندگی ادامه می دهند که اعدامها، کشتارها و شکلهای دیگر سرکوب و آزارهای اخیر ممکن است هر لحظه تجدید و تشدید شود. تا زمانی که دستگاه رهبری ایران نخواهد که به جامعه بهائی، جامعه ای که عملا در بافت فرهنگ ایرانی تنیده شده و در حال حاضر در مقیاسی جهانی استقرار یافته، به چشم یک نهضت مذهبی و روشنفکری ایرانی خالص و صادق بنگرد (Tavakoli-Targhi, 1999, p.1)، چیز زیادی برای بهائیان ایران عوض نخواهد شد. سایه نسل کشی عقیدتی همچنان در افق پیدا خواهد بود و این باعث می شود تلاشهای بین المللی ادامه یابد تا مقامات ایرانی را مجبور به جلوگیری از خشونتهای آتی علیه بهائیان ایران کند.
References
Abrahamian, E. (1993). Khomeinism: Essays on the Islamic
Republic.
Abrahamian, E. (1999). Tortured confessions. Prisons and public
recantations in modern
Algar, H. (1988). Imam Khomeini: the pre-revolutionary years. In:
E. Burke, III, & I. M. Lapidus (Eds.), Islam, politics and
social movements (pp. 263-288).
of
Amanat, A. (1989). Resurrection and renewal: The making of the
Bábí movement in Iran, 1844-1850.
University Press.
Arndt, H. W. (1989). Economic development: The history of an
idea.
Bahá’í International Community (1999).
the destruction of a religious community.
Bahá’í International Community United Nations Office.
Bahá’í World News Service (BWNS) (2003, November 21).
Bahá’í International Community lauds passage of UN
resolution on human rights in
September 2004 from the BWNS website: http://
news.bahai.org/story.cfm?storyid=259
Bahá’í World News Service (BWNS) (2004, September 12).
Bahá’ís decry cultural cleansing in
September 2004 from the BWNS website: http://
news.bahai.org/story.cfm?storyid=323
Barrett, D. (1988). World religious statistics. In D. Daume & L.
Watson (Eds.), ۱۹۸۸ Britannica book of the year (p. 303).
Bigelow, K. R. (1992). A campaign to deter genocide: the Bahá’í
experience. In H. Fein (Ed.), Genocide Watch (pp. 189-
۱۹۶).
Bronner, E. (1998).
Bahais. The New York Times International. Thursday,
October 29, p. A9.
Browne, E. G. (1918). Materials of the study of the Bábí religion.
Charters, R. (Director) & Frame, A.; Lenz, J. & W. Akhavan
(Producers) (1984). Mona’s story [Film]. Available from
Live Unity Productions,
Cockroft, J. (1979). Seven Days interview: Ayatollah Khomeini.
Seven Days 3 (1), ۱۹-۲۱.
Cooper, R. (1985). The Bahá’ís of
Group Report 51.
LTD.
Frelick, B. (1987). Iranian Bahá’ís and genocide early warning.
Social Science Record 24 (2), ۳۵-۳۷.
Geula, C., Smith Geula, M. & Woodall, J. (1999). Health care in a
persecuted community: the Iranian Bahá’ís. World Order,
Summer, ۳۹-۴۸.
Ghadirian, A. (1994). Psychological and spiritual dimensions of
persecution and suffering. The Journal of Bahá’í Studies 6
(۳), ۱-۲۶.
Harff, B., Gurr, T. & Unger, A. (1999, November). Preconditions
of genocide and politicide: 1955-1998. Paper presented at
the Conference on Differing Approaches to Assessing
Potential Genocides, Politicides or Mass killings,
VA.
Keddie, N. R. (1988). Iranian revolutions in comparative
perspective. In E. Burke, III, &
politics and social movements (pp. 298-313).
CA:
,
Martin, D. (1984). The persecution of the Bahá’ís in
۱۹۸۴. Bahá’í Studies 12/13, pp. 1-88.
series.
Milani, M. M. (1997). Political participation in revolutionary
In Esposito, J. L. (Ed.), Political Islam. Revolution,
radicalism, or reform? (pp. 77-94).
Rienner.
Momen, M. (1981). Foreword. In: Labib, M. The seven martyrs of
Hurmuzak (pp. vii-ix).
Mottaheddeh, R. P. (1985). The mantle of the prophet. Religion
and politics in
Nabil Zarandi, Shaykh Muhammad (1932). The Dawnbreakers:
Nabil’s narrative of the early days of the Bahá’í revelation.
Translated and edited by Shoghi Effendi.
Bahá’í Publishing Trust.
Nash, G. (1982).
Spearman Limited.
Nashr-i-Farhang-i-Inqilab-i-Islami (1983). Bahaism – its origins
and its role.
Permanent
Nations (1982, November). Human rights in the Islamic
the Iranian Delegation to the Third Committee of the 37th
United Nations General Assembly,
Phelps, M. H. (1912). Life and teachings of ‘Abbás Effendi.
Rejali, D. M. (1994). Torture and modernity. Self, society, and
state in modern
Roohizadegan, O. (1994). Olya’s story. A survivor’s dramatic
account of the persecution of Bahá’ís in revolutionary
Safra, J.E., Yannias, C. S. & Goulka, J. E. (Eds.), Bahá’í Faith. In
The new encyclopædia britannica (Volume 1, pp. 797-798).
.
Smith, R. W. (1998). State power and genocidal intent: on the uses
of genocide in the twentieth century (pp. 3-14). In:
Chorbaijan, L. & G. Shirinian (Eds.), State power. Studies
in comparative genocide.
Staub, E. (1989). The roots of evil. The origins of genocide and
other group violence.
Press.
Stockman, R. H. (1999). The American defense of
Institute for Higher Education. World Order, Summer, ۷-
۲۸.
Tavakoli-Targhi, M. (1999, November). Oneself as another.
Iranian subjectivity and the de/recognition of Bahá’ís.
Paper presented at the Middle East Studies Association 33rd
Annual Meeting,
United Nations Economic and Social Council (1993). Report on
the human rights situation in the Islamic
(۲۸ January 1993). (Report submitted by Mr. Galindo Pohl,
E/CN 4/1993/41).
Appendix A
Golpaygani Memorandum
A translation of The Golpaygani Memorandum – the
official “blueprint” for the destruction of the Bahá’í community,
made public by the UN representative for
Galindo Pohl, in 1993 (cited in Bahá’í International Community,
۱۹۹۹, pp. 50-51).
[Translation from Persian]
[Texts in square brackets added by translator]
In the Name of God!
The Islamic
The Supreme Revolutionary Cultural Council
Number: 1327/….
Date: 6/12/69 [25 February 1991]
Enclosure: None
CONFIDENTIAL
Dr. Seyyed Mohammad Golpaygani
Head of the Office of the Esteemed Leader [Khamenei]
Greetings!
After greetings with reference to the letter #1/783 dated 10/10/69
[۳۱ December 1990], concerning the instructions of the Esteemed
Leader which had been conveyed to the Respected President
regarding the Baha’i question, we inform you that, since the
respected President and the Head of the Supreme Revolutionary
Cultural Council had referred this question to this Council for
consideration and study, it was placed on the Council’s agenda of
session #128 on 16/11/69 [5 February 1991] and session #119 of
۲/۱۱/۶۹ [۲۲ January 1991]. In addition to the above, and further to
the [results of the] discussion held in this regard in session #112 of
۲/۵/۶۶ [۲۴ July 1987] presided over the Esteemed Leader (head
and member of the Supreme Council), the recent views and
directives given by the Esteemed Leader regarding the Baha’i
question were conveyed to the Supreme Council. In consideration
with the contents of the Constitution of the Islamic Republic of
the country, these matters were carefully studied and decisions
pronounced.
In arriving at the decisions and proposing reasonable ways to
counter the above question, due consideration was given to the
wishes of the Esteemed Leadership of the Islamic Republic of Iran
[Khamenei], namely, that “in this regard a specific policy should
be devised in such a way that everyone will understand what
should or should not be done”. Consequently, the following
proposals and recommendations resulted from these discussions.
The respected President of the Islamic Republic of Iran, as well
as the Head of the Supreme Revolutionary Cultural Council, while
approving these recommendations, instructed us to convey them to
the Esteemed Leader [Khamenei] so that appropriate action may be
taken according to his guidance.
SUMMARY OF THE RESULTS OF THE DISCUSSIONS AND
RECOMMENDATION
A. General status of the Bahá’ís within the country’s system
۱. They will not be expelled from the country without reason.
۲. They will not be arrested, imprisoned, or penalized without
reason.
۳. The Government’s dealings with them must be in such a way
that their progress and development are blocked.
B. Educational and cultural status
۱. They can be enrolled in schools provided they have not
identified themselves as Bahá’ís.
۲. Preferably they should be enrolled in schools which have a
strong and imposing religious ideology.
۳. They must be expelled from universities, either in the
admission process or during the course of their studies, once it
becomes known that they are Bahá’ís.
۴. Their political (espionage) activities must be dealt with
according appropriate Government laws and policies, and their
religious and propaganda activities should be answered by
giving them religious and cultural responses, as well as
propaganda.
۵. Propaganda institutions (such as the Islamic Propaganda
Organization) must establish an independent section to counter
the propaganda and religious activities of the Bahá’ís.
۶. A plan must be devised to confront and destroy their cultural
roots outside the country.
C. Legal and social status
۱. Permit them a modest livelihood as is available to the general
population.
۲. To the extend that it does not encourage them to be Bahá’ís, it
is permissible to provide them the means for ordinary living in
accordance with the general rights given to every ordinary
citizen such as ration booklets, passports, burial certificates,
work permits, etc.
۳. Deny them employment if they identify themselves as Bahá’ís.
۴. Deny them any position of influence, such as it is in the
educational sector, etc.
Wishing you divine confirmations,
Secretary of the Supreme Revolutionary Council
Dr. Seyyed Mohammed Golpaygani [Signature]
[Note in the handwriting of Mr. Khamenei]
In the Name of God!
The decision of the Supreme Revolutionary Cultural Council
seems sufficient. I thank you gentleman for your attention and
efforts
[signed:] Ali Khamenei
۱ کنوانسیون نسل کشی مصوب سازمان ملل متحد، جرم نسل کشی را اینگونه تعریف می کند: ”هر عملی که به قصد نابودی کلی یا جزئی گروههای ملی، قومی، نژادی یا مذهبی باشد“ از طریق کشتن اعضای آن گروه ، ایراد صدمات جدی ذهنی و جسمی به آنها ، ایجاد شرایطی حساب شده برای نابودی فیزیکی شان ، جلوگیری از تولید مثل و یا انتقال اجباری فرزندان آنها به گروه های دیگر . ( نقل شده در Staub, 1989, p.6 ).
خود استاب معنی نسل کشی را چنین توضیح می دهد: کوششی برای انقراض یک گروه سیاسی، فرهنگی، مذهبی، قومی یا نژادی؛ چه به طور مستقیم از طریق قتل و چه غیر مستقیم از طریق ایجاد شرایطی که منجر به نابودی گروه گردد.
نسل کشی ایدئولوژیک را چنین تعریف می کنند: ابزاری سیاسی برای محافظت و دفاع از یک ایدئولوژی خاص معاصر که آن را برای توسعه دنیای قشنگ نو و عاری از عنصر انسانی نامطلوب مفید می پندارند (Smith, 1998, p.8). اسمیت می گوید :
در قرن بیستم، دامنه قربانیان بسیار افزایش یافته است؛ به علاوه انتخاب تقریباً همه کسانی که هدف نسل کشی واقع شده اند به خاطر هویت آنها بوده است، به این خاطر که از نظر گروه قوی تر ( چه اقلیت و چه اکثریت ) آن ها مستحق حیات نبوده اند. قربانیان، با وجود تفاوت زیاد، سه خصوصیت مشترک دارند: به دلایل تاریخی، موقعیتی یا عقیدتی آنها را خارج از دایره الزامات اخلاقی و در نتیجه غیر انسان دانسته اند؛ آنها در برابر حملات نسل کشی آسیب پذیرند، چه گاه به گاه باشد، چه مداوم، چه گزینشی باشد و چه همه شمول … (Ibid, p.11)
[۲] در گزارشی که گزارشگر ویژه حقوق بشر سازمان ملل متحد آقای گالیندوپل در آن زمان ارائه کرد وجود این سند داخلی موسوم به نامه گلپایگانی در معرض توجه عموم قرار گرفت (E/ CM4/1993/41, 28 January ۱۹۹۳ ).
[۳] بین روزهای ۲۱ سپتامبر و ۳ اکتبر ۱۹۹۸ نوعی از دانشگاه غیر حضوری غیر متمرکز خانگی موسوم به مؤسسه تحصیلات عالی بهائی (BIHE) – که بهائیان ایران طی سالها توسعه داده بودند تا برنامه های درسی دانشگاهی را به جوانان بهائی محروم از دسترسی به دانشگاههای دولتی ارائه کند – از سوی مقامات ایران در سراسر کشور مورد هجوم و تعطیلی قرار گرفت (Bollag, 1998; Bronner, 1998). بیش از ۳۶ نفر از اعضاء هیئت های علمی دستگیر شدند . بیشتر دستگیر شدگان مدت کوتاهی بعد آزاد شدند اما چهار تن از آنها به زندانهای سه تا ده سال محکوم گشتند . دستگیریها به وسیله دستگاه اطلاعاتی حکومت ایران انجام گرفت و ضبط کتب درسی ، مقالات و برگه های علمی و بایگانی های اسناد را هم شامل شد . از دستگیر شدگان خواستند که تعهد نامه ای را امضاء کنند مبنی بر عدم همکاری با BIHE و تعطیلی این مؤسسه از ۲۹ سپتامبر . کلیه دستگیر شدگان از امضاء چنین تعهد نامه ای امتناع ورزیدند .
[۴] در سال ۲۰۰۲ میلادی ، کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متحد تصمیم گرفت – برای اولین بار طی ۱۸ سال گذشته – که قطعنامه ای مبنی بر ابراز نگرانی درباره وضعیت حقوق بشر در ایران تصویب نکند و در عوض ایران را وارد “ دیالوگی ” درباره حقوق بشر کند . با وجود این بنا به ارزیابی نمایندگان بهائی، بعد از آن وضعیت بهائیان ایران وخیم تر شد . ”… افزایشی در بازداشتها و دستگیریهای کوتاه مدت، موارد بیشتر مصادره اموال و آزار و اذیت معلمها و شاگردان بهائی “ ( Dugal,in Bahai World News Service, 2003, P.1 ) .
در ۲۱ نوامبر ۲۰۰۳ کمیته سوم مجمع عمومی سازمان ملل متحد قطعنامه ای را تصویب کرد که بیانگر نگرانی های جدی در مورد ادامه نقض حقوق بشر در ایران و ادامه تبعیض علیه بهائیان و دیگر اقلیت های مذهبی بود.