حکایت احولی ما
بسیاری از ما با داستانهای مثنوی مولانا، دانسته یا نادانسته، مانوسیم و شاید این داستان را شنیده یا خوانده باشیم که اوستایی ، شاگردی احول(دوبین) داشت و او را پی آوردن کوزه ای فرستاد. شاگرد می پرسید کدام کوزه؟ اینجا دو کوزه است و چون می خواهد یکی از کوزه ها را بشکند،می بیند که هر دو را شکسته. در اینجاست که اوستا براو می تازد که عیب خود را که احولی ست بشکن و دوا کن. کوزه را چرا می شکنی؟
حال حکایت ما هم همین است. عیب احولی خود را به دوئیت کوزه می افکنیم وجای آنکه بیماری وهم و گمان خود را که عامل کثرت و تفرقه است، به یگانگی یقین برسانیم، حقیقت را به قیرنادانی اندوده می کنیم.
آنچه که دوبینی ها را دوا می کند و صحت می بخشد، آگاهی ست. اول آگاهی از دوبینی خویش، بعد پذیرفتن بیماری خود . آنگاه مراجعه به طبیب حاذق.
اما در کشور ما هنوز خیلی ها باور به دوبینی خویش ندارند و هرگز هم نمی خواهند به یکتا بینی برسند. در بیماری خویش ، خوشند . یا به جای پزشک، به بقال مراجعه می نمایند یا جای دارو، هلاهل به دهان می کنند. می پندارند چون هر چه غیر ایشان است از میان برود ، آنان نیز دوا می پذیرند ولی هیهات که نقص تا به کمال نرسد و درمان نپذیرد، با هر عامل بیرونی بار دیگر یا به شکل دیگر، جلوه می کند. اندیشه ای که تاب تحمل اندیشه ای دگر را نداشته باشد ، احول است. خود را می بیند و دوچندان که هست می یابد و بی عیب و نقص؛ و چون در دیگران نظر می کند، سراپا ایراد و خطا می بیند و هاله ای توهم آمیز از حقیقت را دراومی یابد.
گوشی که توان شنیدن کلام غیر خود را ندارد، ناشنواست . چو حکایت آن مرد کر است که به عیادت همسایه بیمار خود می رود و ناشنیده جواب می دهد و ناسزا می گوید.
حال کافیست در ایران- سرزمین آزاده مردمان!- بگویی بهایی هستی(البته روی صحبتم با کسانی ست که برای رفع سوالات ذهنی خویش در پی کسب آگاهی حقیقی نمیروند.)، همگان همه چیز می دانند و می خواهند تو را ازاشتباه درآورند. آنچه شنیده یا خوانده اند، صحیح یا غلط ، جزو باورهای خود نموده اند . از کجا این آگاهی به دست آمده و از کدام بازار خریده شده یا از منبر کدام عالم دینی به گوششان رفته خدا می داند؟
کتاب فروشی ها که یک کتاب از آثار بهایی یا نویسندگان بهایی یا غیر بهایی از حقیقت این آیین ندارند و هرچه دارند نگاشته ردیه نویسان و غرض ورزان است و بیچاره کسی که بخواهد بی طرفانه از این دیانت اطلاعی کسب کند.
رسانه ها که جای بازتاب حقیقت ، چو آینه ای کج و معوج و زنگار گرفته اند که واقعیتهای اجتماعی وعقاید را اشتباه و نادرست به نمایش می گذارند و چون رسانه ای حقیقت را بی نقاب و غبار ارائه کند، یا توقیف می شود یا تگرگ تهمت و افترا بر وجودش باریدن می گیرد. کافیست یک روشنفکر حقیقی( تاکید می کنم حقیقی زیرا این صفت تنها لایق نام کسانی ست که اندیشه شان به نور انصاف و حقیقت روشن شده و با هر وزش بادی خاموشی نمی گیرد)، بی هیچ جانبداری و یا آگاهی از عقاید بهاییان، از حقوق شهروندیشان دفاع کند؛ هزار شمشیر غیرت و کینه از نیام بغض به در می آید و چکاچک توهین و ناسزا بر سر و رویش فرود می آید و چوب تکفیر که همیشه در آستین کژ اندیشان و خشک مغزان نهان است، عیان می شود و عده ای را نیز به دنبال خویش می کشاند و هیاهو به پا می کند.
حال پرسش من اینست آیا وقت آن نرسیده که برای آگاهی از عقیده ای که درسطح جهانی پذیرفته گشته و در تمام کشورهای دنیا پیروانی دارد، به سراغ خود بهاییان رفت؟
آیا هنگام آن نشده که چشم بند تحجر که به جبر بر چشمها فرو افتاده، به کناری رود و مردمان با چشمان خود نیز به اطراف نظری افکنند؟
آیا زمان آن نیست که قلاده تقلید که قرنهاست بر گردن افکارمردم این مرز و بوم زخم زده ، به مرهم رهایی و جستجویی آزاد، بهبود پذیرد؟
صحبت من تنها در باب دیانت بهایی نیست. سخن از هر چیز تازه ایست که نادانسته و ناآموخته، زخمی سنگ نابخردان و نا آگاهان می شود؛ کسانی که برای ادامه راه خویش حتما محتاجند در پس کسی راه روند وآزادی فردی و اختیار خرد خویش-بزرگترین هدیه پروردگار- را به چیزی نمی خرند.
ب.ر