حقوق زنان، حقوق کودکان، حقوق اقلیتها

 

حاشیۀ سردبیر: یادداشت زیر از یک تازه بهائی گرامی از ایران است. بر قلم و اندیشۀ و روشنگری ایشان درود می فرستیم. شک نداریم که ایشان و همراهان ایشان در آینده سازندۀ ایرانی نوین و پرعظمت و منشاء خیر و رفاه ایران و جهان خواهند بود.

حقوق زنان، حقوق کودکان، حقوق اقلیتها

درود

همراهان گرامی سایت نگاه ! روزها از آخرین مطلبی که برای شما نوشتم و فرستادم میگذرد؛ ماهها از ارتباط و آشنایی با دوستان واجازه میخواهم بگویم هم کیشان بهائیم میگذرد و سالها از شیفتگی ام به آیین بها. اجازه دهید مثل همیشه اگر میگویم، صادقانه بگویم … احساس میکنم که افکارم و ذهنیاتم درباره آیین بهائی به بیراهه رفته است و بدتر از آن احساس میکنم آنچنان به بیراهه رفته ام که جز معدودی ازجمله دوست نادیده و ناشناخته عزیزم ک. بهین  به من تذکری نمیدهند و از من خرده ای نمیگیرند و انتقادی نمیکنند. از آنجا که در بین اطرافیانم نه تنها بهائیانی نیستند، بلکه جوّی، اگر نه بهائی ستیزانه که حداقل بهائی گریزانه، سایه افکنده است، نمیتوانم به آموزه های والا وراستین دیانت بهائی به خوبی دست یابم و بپردازم؛ آموزه هایی که از بدو آشنایی حتی یک لحظه در حقانیتشان شک نداشته ام: ستایش انسان و حقوق ذاتی انسان، ستایش ارزشهای اخلاقی و  ستایش آزاد اندیشی و آزادگی. به هر روی، حادثه ای که در زنجان برای یک دختر دانشجو روی داد، تلنگری شد به من که بنا نداشتم تا پیش از آن دست به قلم ببرم که بنویسم و پیشکش کنم و لو پیشکشی ناچیز به روح بزرگ طاهره، بزرگ بانوی ایران زمین.

* * *

حقوق زنان، حقوق کودکان، حقوق اقلیتها، … فراوان شنیده ایم؛ بسیار گفته اند؛ لیکن چون پای محک عمل به میان می آید، فراموشمان میشود که خود زمانی کودک بوده ایم؛ فراموشمان میشود که از بطن زنی پا به عرصه وجود گذاشته ایم؛ فراموشمان میشود که انسان هستیم. از اینکه به تکرار بیفتم و حرفهای دیگران یا خودم را باز گویم متنفرم، اما گاهی لازم است تکرار کنیم و برایمان تکرار کنند چیزهایی را که فراموش کرده ایم یا خواسته ایم که فراموش کنیم؛ وحادثه دانشگاه زنجان و آن استاد و آن دختر دانشجو باز ما را ملزم کرد که گوشمان را بدهکار این تکرار کنیم؛ که ای مردان به  یاد داشته باشید که زندگی شما -و بقای بشریت مرهون لطف زنان است که جسمتان را از عصاره وجود خود و به بهای تحلیل جسم خود می پرورانند، که این کوچکترین لطف ایشان است؛ و بس بالاتر از آن، از روح خود در شما میدمند، مسیحا وار، تا نطق به شما بیاموزند، و عقل را، و زندگی را و … عشق را، بزرگترین موهبت خداوندی؛ درّی که شما در بازار مکاره دنیا به پشیز شهوت میفروشید و ارضای آنی خود را به جراحات ابدی یک زن -موجودی که از او مهربانتر و مهرورزتر نیافریده اند- میخرید. چه میشود شما را که جنایت میکنید و چه میشود ما را که جنایت شما را به نظاره مینشینیم، در سکوتی خیانت بار.

* * *

از زمان تکامل بشر -از موجودی دارای هوش ابزاری محدود، به موجودی دارای قوه نطق و ادراک و هوش جامع- زمانی بس مدید میگذرد؛ مدتی بس طولانی که زمانی که از نخستین به رسمیت شناختن حقوق مدنی برابر، برای زنان تا کنون میگذرد، در مقابل آن چشم برهم زدنی بیش به نظر نمیرسد. زنان و مردان امروز وارث این سیر طولانی تکامل هستند. برای دهها، بلکه صدها هزار سال، زنان به پرورش نسل آینده و رتق و فتق امور منزل (جامعه) میپرداختند و مردان به شکار و دفاع از جامعه بشری نوپا. این عادات رفتاری چند هزار ساله، اثری عمیق بر تکامل مغزی-روانی دو جنس نهاده است. از اینروست که می بینیم مهارتهای اجتماعی عاطفی زنان بسیار قویتر از مردان (در متوسط جمعیت و به هنگام بررسی جمعیتی قابل توجه) است؛ در حالی که تواناییهای فیزیکی و آن جنبه از تواناییهای مغزی-روانی که لازمه جنگ و گریز است، در مردان قویتر است. از این رو میزان شیوع جرم و جنایت و اعمال ضد اجتماعی در مردان بالا تر است که نتیجه نهادینه شدن روحیه حمله و دفاع طی هزاران سال تکامل است؛ در حالیکه از آنجا که زنان، مجبور و قادر به ایجاد و حفظ و ارتقای روابط اجتماعی قوی با هم نژادان خود بوده اند، تواناییهای عاطفی-اجتماعی خارق العاده ای (نسبت به مردان) پیدا کرده اند؛ توانایی راهبری اجتماعی، قدرت سخنوری و ارتباط با دیگر انسانها، توانایی در انجام چند فعالیت ذهنی همزمان، قدرت تمرکز بر روی جزییات حسی و دارای جاذبه اجتماعی بودن، همه نتیجه این سیر تکامل است. با پیشرفت روز به روز بشر نیاز به قدرت جسمی (مقصودم توانایی فیزیکی است، نه آمادگی جسمانی که یک مولفه مهم سلامت جسم است) و داشتن روحیه تهاجمی  و آمادگی برای برانگیختگی فوری -در جهت جنگ  یا دفاع-  روز به روز کمتر میشود؛ بلکه این قابلیت (سهولت در برانگیخته شدن) به معضلی برای جوامع بشری تبدیل شده است. شیوع بالای نزاعهای منجر به جرح یا فوت، یکی از دهشتناکترین اَشکال این معضل است؛ بالعکس بشر روز به روز بیشتر به اهمیت تقویت مهارتهای اجتماعی عاطفی پی میبرد و جامعه بشری با گذشت زمان به این مهارتها نیاز بیشتری پیدا میکند. به طور خلاصه، با پیشرفت سیر تکامل اجتماعی-مدنی، جامعه بشری بیشتر نیازمند تقویت تواناییهای زنانه و کنترل و تخفیف تواناییهای مردانه میشود. تا آنجا که به علم فیزیولوژی مربوط میشود، تغییر ویژگیهای جسمی زنانه و مردانه، نه ممکن است ونه منطقی؛ اما احتمالا اکثریت بر این نکته توافق خواهند داشت که برای داشتن جامعه ای سالم، در حالی که نیازمند تواناییهای فیزیکی-روانی مردانه برای جنگ تن به تن با خرسهای وحشی و یا کشتن گاومیش برای به دست آوردن غذا نیستیم، باید تواناییهای زنانه (مهارت در ایجاد ، حفظ و ارتقای روابط اجتماعی و حس همدلی و همنوع دوستی) را تقویت کنیم. اگر از این منظر منصفانه قضاوت کنیم، یک جامعه بشری ایده آل آنست که کنترل و هدایت جامعه به دست زنان و مردانی باشد که دارای تواناییهای اجتماعی-عاطفی تقویت شده باشند، بلکه تک تک افراد جامعه دارای این تواناییها باشند.در پایان خاطر نشان میکنم منظور من در این یادداشت خصیصه های روانی-اجتماعی زنانه و/یا مردانه بوده است و نه ویژگی های فیزیولوژیک و آناتومیک.

* * *

وسخن آخر، بلکه نقطه اوج یادداشت من …

در روزگاری که حتی در جوامع مترقّی غربی، سخن گفتن از برتری و یا حداقل تساوی تواناییها و حقوق زنان و مردان آنچنان دور از ذهن بود که نادیده گرفتن آفتاب؛ مردی -درایران زمین- که پیروانش اورا حضرت بهاالله میخوانند، از تواناییها و حقوق برابر زنان و مردان سخن گفت؛ و این اندیشه خود به تنهایی مایه مباهات پیروان آن خدایی مرد میتواند باشد، کما اینکه درمورد دیگر اندیشه های مترقّی او؛ که البته من از ورود به این مبحث -حقوق زنان در اندیشه حضرت بهاالله و آیین بهائی احتراز میکنم، که صلاحیت ورود به این بحث را در خود نمی بینم.

Comments are closed.