پروانه محبت درآتش تعصب
چند روزیست که تصویر سه وجود نازنین- پدر، مادر، و پسر- که کنار یکدیگر و در میان اشیاء سوخته منزلشان گرفته شده است در سایت اخبار جهانی بهائی منعکس شده است. این سه وجود گرانقدر ساکن یکی از قراء دور افتاده استان فارس- قریه تنگ سیر- هستند که معروفیتی ندارد و کمتر کسی از موقعیت جغرافیایی آن مطلع است. خواندن شرح واقعه و زیارت عکس موصوف خواننده را عمیقا" متاثر و متالم میسازد: اهل عناد تصور مینموده اند که شب هنگام این خانواده در زیر آلاچیق خانه در خوابند و با ریختن بنزین و کشیدن کبریت قصد سوزاندن و کشتن آنها را داشته اند که تصادفا" در زیر داربست چوبین کسی نبوده و آتش اشیا؛ مجاور را سوزانده است. در ادامه شرح واقعه ملاحظه میشود که فرد مظنون در حضور قاضی سوگند به قرآن کریم میخورد که نقشی در این عمل سخیف نداشته و شاکیان نیز باحترام و تقدس این کتاب آسمانی و سوگند او از شکایت خویش در میگذ رند. اما آنچه که انسان را به تفکر وا میدارد از یک طرف زشتی غیر قابل توصیف عمل آتش افروزی و حذف افراد و زندگی آنان از طریق سوزاندن و خاکستر نمودن آنها است و از طرف دیگر اعتماد و اعتقاد صاحبان شکایت به گفتار مظنون واقعه و قسم اوست.
شکست دادن و از میدان بدر کردن حریف از طریق بآتش کشیدن او و یا خانواده اش و یا خانه و لوازمش و یا حتی کوی و شهرش سابقه ای تاریخی داشته و حقیقتا" اسباب شرمساری و خجلت انسان متمدن امروزیست.
–شاید از اولین گزارشات مکتوب در این زمینه بتوان از بآتش افکندن حضرت ابراهیم خلیل (ع) نام برد. مخالفان ایشان فکر میکردند تا با سوزاندن آن وجود مقدس جلوی انتشار و گسترش پیام و موعظه الهی او را میتوانند بگیرند.
در عصر اقتدار کلیسا در اروپا نیز این شیوهُ مبارزه روشی متداول و مرسوم علیه نواندیشان تلقی میشده است :
–نگاه شود به شرح حال فیلسوف، ریاضی دان، و صاحب نظر در نجوم ایتالیایی-Giordano Bruno (1548-1600)– که خود را خادم جهانیان مینامید و از عقاید سقراط پیروی میکرد. کلام و نظریاتش غضب کلیسا را بدنبال داشت و وی مجبور بگریختن از رم شد. مدتی به ژنو رفت و بعنوان معلم به نقاط مختلفه اروپا مسافرت کرد. سازمان تفتیش عقاید کلیسا سرانجام او را بچنگ آورد و به مرگ محکوم کرد و زنده زنده در آتش سوزانده شد. این کینه و نفرت نسبت به دگراندیشان و نو گرایان در برخی مواقع چنان شدید و سبعانه بوده است که حتی اجساد ایشان پس از قتل نیز بآتش کشیده میشدند تا اثر و نشانی از آنها بجای نماند.
–در شرح حال حسین ابن منصور حلاج که از عرفا و صوفیان بنام قرن سوم هجری قمریست ملاحظه میشود که پس از بدار آویختن او ابتدا دست و پایش را میبرند و سپس جسدش را میسوزانند و خاکستر آن را در دجله ریخته بباد میدهند.
–و یا فیلسوف نامی عبدالله ابن المقفع را قطعه قطعه کرده و سپس این قطعات را در تنور میسوزانند.
بآتش کشیدن حتی از تاکتیک های زمامداران و سرداران قرون گذشته در کشور گشایی و بزانو در آوردن دشمن بوده است. آتش زدن آتن توسط خشایار شاه و سوزاندن پرسپولیس توسط اسکندر مقدونی شاید از مشهورترین این وقایع دهشت انگیز در تاریخ هستند. چه افراد بی گناه که در اثر این اقدامات غیر انسانی و وحشیانه در آتش ظلم سوخته اند و چه فرهنگ ها و سرزمین های معمور که یکسره به اضمحلال و نابودی کشانده شده و بر پایی مجدد آنها هیچگاه میسر نگردیده اند. بازدید کنندگان موزه لوور در پاریس در بخش ایران باستان آن موزه تکه ا لواری نیم سوخته را بر فراز یکی از سر ستون های تخت جمشید که از ایران خارج و به آن محل منتقل شده است می بینند و عمیقا" متاثر میشوند که چگونه تکبر و تنفر و حس انتقام کشی یک بظاهر فاتح تمدنی بی مانند و عظیم را به مخاطره و نابودی سوق داده است.
در تاریخ ۱۶۵ ساله دیانت بهائی، و با تاسف و حزن بسیار در این سنوات اخیر، نیز مکررا" به مواردی از قبیل سوزاندن افراد بهائی، و یا آتش زدن خانه و کاشانه، ویا دام و زراعت آنها بر خورد میشود که در بسیاری از آنها شقاوت و سبعیت عاملین خارج از توصیف و بیان است.
–باین گفتار یک زن مجروح و دردمند بهائی ۵۶ ساله مقیم قریه "نوک" بیرجند که قبل از مرگش، که در تاریخ هشتم آذر ۱۳۵۹ رخ میدهد، و شرح واقعه هولناکی را بیان مینماید توجه شود: "ساعت نه شب بود…مدتها بود میشنیدیم میگفتند که باید قریه نوک از وجود این زن و مرد بهائی پاک شود. نابخردان در ان موقع شب در بالای بام واطراف در انتظار موقعیت بودند…اگر کوچکترین خبری داشتیم شاید در منزل خود نمی ماندیم و مانند زمستان سال قبل که از دهات مجاور قصد کشتن ما را داشتند در کوه جبل با نهایت سختی و سرما میگذراندیم. [شوهرم] گفت بروم به آغل و اصطبل سر بزنم و قدری علوفه خشگ به گوسفندها بدهم و برگردم…صدای باز شدن در را شنیدم. ناگهان چند مرد ناشناس که سر و صورت خود را با پارچه پوشانده بودند به طرف من آمدند. بازوها و دستهای مرا گرفتند واز زمین بلند کردند…یکی از آنها گلویم را فشار داد. به آرامی گفتم دو فرزند صغیر دارم منتظرند که فردا برای آنها نان به بیرجند ببرم…مرا محکم نگهداشته بودند که یک نفر از اطاق خارج شد و طنابی را با خود آورد…مرا طناب پیچ کردند…مرا در دهلیز کنار دیوار خواباندند. دری چوبی و سنگین…روی من گذاردند…بیرون رفته بته و هیزم آوردند و روی تخته ریختند و تمام نفت چراغ گرد سوز و چراغ والر را روی در ریختند که فهمیدم مرا زنده زنده میخواهند بسوزانند…طنابها از شعله آتش نرم شد. من خود را از شعله های آتش بیرون کشیدم و عریان کت شوهرم را پوشیدم و بمنزل همسایه دویدم…همسایه از ترس قدمی برنداشت و خود دویدم و نیمه سوخته و بریان به آتش در گودالی رسیدم که دانستم محبوبم شوهرم را در آتش سوزانده اند…" شش روز پس از این واقعه دهشت انگیز و در اثر شدت جراحات وارده روح پرفتوح این همسر با وفا و ارجمند کالبد تن را ترک میکند و زن در بیمارستان در میگذرد. در این میان شرح بآتش کشاندن همسر بمراتب دردناک تر است. همسایه ها که از سوراخ منزلشان شاهد این وقایع مدهشه بوده اند اینچنین میگویند: مرد بمحض شنیدن ضجه زن و بقصد نجات او از راه دریچه اصطبل خود را به کوچه میرساند ولکن اهل عناد با کلنگ ضرباتی به سر و پشت او میکوبند. عده ای دیگر با چوب به او حمله ور میگردند. مرد از همسایه ها استمداد میطلبد ولی کسی بدادش نمیرسد. مهاجمین بته میاورند و آتش میزنند ومرد مجروح را در میان آن می اندازند. مرد از آتش میگریزد لکن مجددا" بداخل آتش پرتاب میشود. در حالیکه نیم سوخته است بکمک طنابی کشیده شده و به داخل گودالی انداخته میشود. مجددا" بررویش بته میریزند و آتش را شعله ورتر میکنند و آن وجود عزیز را زنده زنده بقتل میرسانند. و بعد همین شاهدان صحنه احساسات خود این چنین بیان میکنند: "کشتن انسان آنقدر ساده نیست. زیرا شنیدن صداها با رقصهای [فرد مشتعل] در میان شعله های آتش دیوانه کننده بود و من پشیمانم که چرا آن منظره دلخراش را تماشا کردم".
–این شرح دردآور نیز نمونه ای دیگر از منتهای قساوت و سنگ دلیست. روز سوم دی ماه ۱۳۶۱ عده ای بظاهر متدین به روستای "روشنکده" در استان مازندران وارد میشوند و زن ۶۴ ساله بهائی تنها و بی پناهی را بچنگ میاورند. ابتدا با هتاکی و ایجاد رعب و وحشت سعی در مجبور نمودن او به طعن و لعن مقدسات و اعتقاداتش میکنند. اما آن دلداده روی دوست اباء مینماید و حاضر نمیشود. جماعت متعصب ابتدا آن عزیز را خفه کرده سپس جسد بی جان او را در میدان دهکده بمیان آتش میاندازند و در اطراف آن به هلهله و شادی میپردازند.
–کارمند بازنشسته راه آهن دولتی ایران پس از قطع حقوق بازنشستگی، که بدلیل تمسکش بدیانت بهائی است، بناچار برای امرار معاش در سن ۶۸ سالگی روی به کشاورزی آورده و در زمین خود واقع در مظفریه اسلام شهر بکشت و زرع میپردازد. در ساعت یازده شب و بنام یک نهاد بخانه اش مراجعه وبازداشت میشود(خرداد ماه ۱۳۷۱). بعد از چند روز از مفقودالاثر شدن و جستجوی بی نتیجه، دختر نگران متوجه حضور مردی ناشناس در خانه پدر میشود. با معرفی او بمقامات انتظامی در صدد روشن شدن واقعه بر میاید. مرد با نشان دادن کاغذی مدعی مالکیت اموال پدر دختر میشود و سه روز بعد از کلانتری مرخص میگردد. دختر از پا نمی نشیند و با مراجعه به مرد موصوف و با این قول که در مورد اموال پدر ادعایی ندارد و فقط مایل است از سرنوشت پدر آگاه شود از او تمنای شرح موضوع میکند و این اعترافات را میشنود: "پدر شما بسیار انسان خوبی بود ولی چون تبلیغ دیانت بهائی مینمود…او را با زور و تزویر از منزل خارج نموده و به سوی امامزاده معصومه در قم حرکت دادیم. قصد داشتیم که او را توبه دهیم و مسلمان نماییم. در راه از او خواستیم از بهائیت تبری کند ولی این کار را انجام نداد. سپس گفتیم به بهائیت بد بگو او خودداری نمود لذا نامه ای را که از قبل تهیه نموده بودیم و حاوی بخشیدن تمام املاک به ما بود در مقابل او گذاردیم و او را مجبور به امضأ کردیم. قبل از رسیدن به قم دستها و پاهایش را بستیم و با ضربات چاقو او را کشتیم و بدن او را قطعه قطعه نمودیم و در آتش سوزاندیم". با شنیدن این اقاریر دختر پریشان محل واقعه را پیدا میکند واز پاهای نیمه سوخته در کفش، پدر را شناسایی میکند در حالیکه تکه های خون آلود لباس او نیز به بته های بیابان چسبیده بودند. در این شرح ماجرا بنظر میرسد چند نفر مداخله و شراکت داشته اند چرا که در سرتاسر مطالب گفته شده "افعال جمع" برای این عمل غیر انسانی بکار گرفته شده است.
–به حوادث یک ساله اخیر دقت شود: از یک فرد بهائی در یکی از خیابانهای شیراز تقاضای مساعدت و طلب بنزین میشود. مرد بی خبر از وجود نقشه ای شوم چند لیتر بنزین میدهد. بناگاه بر سرش میریزند. میبندنش و بنزین را برسرش میریزند و کبریت میکشند. ولی مرد بنحو غیر قابل باوری جان بدر میبرد.
–بآتش کشاندن خانه و کاشانه و وسیله نقلیه بهائیان در شیراز، کرمان، ویلا شهر اصفهان، "ایول" مازندران، بابلسر، رفسنجان و حتی گورستان ایشان در کرج از جمله مواردی هستند که در گوشه و کنار این خاک مقدس، که بهائیان آن را کحل بصر میکنند، توسط برخی از مخالفان امر بهائی انجام شده است.
چرا این شیوه غیر انسانی و قرون وسطایی در مبارزه با معتقدان این آئین تازه بکار گرفته میشود؟ آیا قصد این است که پیروان آن دست از اعتقادات خویش بشویند و مانند آن زن بینوای همدانی که هر روز بجایی برده میشود تا به دشنام گویی و لعن اعتقادات سابق خود بپردازد، زبان به تهمت زنی و زشت گویی باز کنند و یا آنکه هراسی در دل افتاده که نکند هموطنان- فرد فرد و چه بسا گروه گروه- با افراد بهائی و نظریات ایشان آشنا شده و یا میشوند و رویکرد مثبت با این طرز تفکر جدید تدریجا"در جامعه در حال تکوین است؟ مورد اول که آزموده شده است. حداقل در ظرف سه دهه اخیر چه اقداماتی در جهت انصراف بهائیان از تمسک بدیانتشان بفکر میرسیده است که انجام نشده است؟. آیا میتوان گرانبها تر از جان نیز سراغ داشت؟ ملاحظه شد که اکثریت قریب باتفاق محکومان بمرگ بهائی در این زمینه معامله نکردند. در سینه دیوار ایستادند و گلوله سرخ را در قلب پذیرا شدند و لکن تکذیب مرام خویش نکردند. از چه زندگی ها که حاصل دسترنج و عمرشان بود نگذشتند، چه زندانها که معصومانه تحمل نکردند، چه توهین ها و تحقیر ها که نشنیدند، چه تهمت ها و افترا ها که به آنها نبستند، چه نفی بلد ها و آوارگی در کوه و بیابانها را بجان نخریدند،نانشان که حاصل دسترنجشان بود بدون دلیل بریده شد، کسور بازنشستگی بهمراه نقد جوانیشان از آنها گرفته شد اما از دریافت حقوق بازنشستگی خود، که خود برای ایام کهولت ذخیره کرده بودند، محروم شدند، مالیات دادند و فرزندان را به سربازی فرستادند ولی همین فرزندان حق تحصیل در دانشگاهها و یا استخدام در اداره جات را نیافتند، به قانون باور داشتند ولی هنگامیکه معلوم شد بهائی اند تفسیر دیگری از قانون شد و از حق خود محروم شدند، حتی مردگانشان هم امنیت نیافتند و آرامگاه آنها با بیل و کلنگ و بولدزر زیر و رو شد. با وجود این مصایب و رنج ها از آنچه باور داشتند سر مویی نگذشتند و از صراط مستقیم انحراف نجستند. دل خوش نباید بود بآن تعداد تبری نامه ها و انزجار نامه ها که گهگاه در جراید انتشار مییابد و اکثریت قریب باتفاقشان بر سر اجبار و ناچاریست. ملاحظه شد که بهائیان حاضرند در آتش کینه دشمنان بسوزند اما دست از رای خود و آئین خود برندارند. پس این تجدید تجربه های ناموفق برای چیست؟ این آزمون نتیجه نمیدهد ونخواهد داد. این اعمال جز ایجاد حزن و افسردگی و تاسف در نزد اهل خرد و منطق هیچ بازدهی ندارد.
در سطور ابتدای این نگارش ملاحظه شد که شاکیان بمحض شنیدن سوگند متهم به قران کریم از شکایت خویش پا پس میکشند و رضایت میدهند. چرا این کار را کردند؟ چرا موضوع را بالکل محول به اهل تحقیق و مامورین نکردند تا از جهات مختلفه به وارسی آن پرداخته شود؟ دلیل واضح است. بهائیان به این کتاب مقدس اعتقاد دارند. آنرا آسمانی میشمارند وچون خود دروغ نمیگویند تصور میکنند دیگر مومنا ن نیز صادق در کلامند و سوء استفاده از یک چنین کتاب الهی نمیکنند و چنانچه استناد به آن نمایند لابد درست میگویند و باید باور نمود. دریغا که تاریخشان خلاف آن را ثابت مینماید. به یک نمونه توجه شود: هنگامیکه شاهزاده مهدی قلی میرزا بهمراه ۱۲۰۰۰ سرباز و ادوات جنگی عاجز از غلبه بر حدود ۲۱۰ نفر بابی که مدت ها در گرسنگی و بی غذایی نیز بودند شد از این کتاب مقدس سوء استفاده نمود. آن را ممهور کرد (و بنوشته ای سه بار) و بعنوان سوگند نامه به داخل قلعه شیخ طبرسی فرستاد تا به بابیان اطمینان دهد که اگر دست از مقاومت بر دارند و از قلعه خارج شوند در امان هستند. بابیان باور کردند. لکن اسفا اقدام این فرمانده نیرنگی بغایت زشت وگناه آمیز بود چرا که با خروج بابیان از قلعه سربازان بیک بار بر سرشان ریختند و قتل عامشان کردند.