بحث
اتهامات جراید ایران بر بهائیان از دیدگاه جامعهشناسی
دکتر نادر سعیدی
گفتار رادیویی مورخ ۱۵ مای ۲۰۰۶
چندی است که در مورد یک دسته از اتهاماتی که علیه دیانت و جامعهی بهائی وارد شده و این جامعه را به سیاستهای خارجی نسبت میدهد، به بحث پرداختهایم. در این مباحثات خاطرنشان ساختم که چنین اندیشههایی در قلمرو خیال صورت میپذیرد و هدفش این است که ستم و ظلم را به اقلیتهای مظلوم توجیه کرده، ناشکیبایی و سرکوبی را به فضیلت تبدیل نماید. این وقایع در همهی جوامع دیده شده و میشود و مختص فرهنگ ما نیست. اکنون در انتهای این بحث به دو مثال خیلی مشخص اکتفا میکنم که در طول تاریخ ایران اهمیت بسیاری در ارتباط با این نوع افترائات که دیانت بهائی را ساختهی سیاستهای خارجی جلوه میدهد، یافته است.
مثال اول در مورد اتهامی است که حضرت باب و حضرت بهاءالله را ساختهی روسها معرفی میکند. برای اثبات این مدعا کتابی به نام «خاطرات سیاسی کنیاز دالغورکی» در سال ۱۹۴۳ در مشهد چاپ میشود و اندکی پس از آن چاپ دیگری در همان سال صورت میگیرد.
بر طبق این نوشته که متأسفانه در فرهنگ ایران بسیار اثر میگذارد و کتابی مستند تلقی میشود و هنوز هم در بسیاری از نوشتهها و بحثها در مورد این مسئله به آن استدلال میشود، کینیاز دالغورکی که در فاصلهی زمانهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۵۴ سفیر روسیه در ایران بوده است، ظاهراً این یادداشتها را به رشتهی تحریر در میآورد و بیان میکند که به ایران میآید و مسلمان میشود و به آموزش علوم اسلامی میپردازد و درجرگهی علما وارد میشود و در این مدت با حضرت بهاءالله ملاقات میکند و بعداً به عنوان یکی از علما به کربلا میرود و در آنجا حضرت باب را پیدا میکند که در آن موقع در کربلا تشریف داشتند و ایشان را میفریبد و کاری میکند که ایشان ادعای مهدویت کند.
بر اساس این قصهی عجیب خیالی، از آن پس هرچه در این زمینه انجام مییابد، بر اثر اعمال کینیاز دالغورکی و روسیه صورت میگیرد و همهی آثار حضرت بهاءالله نوشتهی کینیاز دالغورکی است. این افسانه تا به آنجا میرود که میگوید، دالغورکی برای ساختن خانهای جهت اقامت حضرت بهاءالله در عکا، در زمانی که ایشان در آنجا تشریف داشتند، پول میدهد.
سخافت این نظریه و جعلی بودن این یادداشت بر همهی کسانی که کوچکترین تحقیقی کردهاند، آشکار و روشن است. اولین مطلبی که خواننده را به تعجب میاندازد، این است که بر طبق این نوشته، باید فرض نمود که همهی مردم ایران و همهی علما، افرادی بسیار جاهل باید باشند که ادعای یک شخص روسی را که تظاهر به اسلام میکند و خود را مسلمان معرفی میکند، از تهران به کربلا میرود و با علما و گروههای مختلف، در مدارس مختلف زندگی میکند و بعد از مدت قلیلی سفیر میشود و به عنوان سفیر روس در ایران کار میکند، بپذیرند، بدون آن که تشخیص دهند، که این شخص روسی است و یا آن که آقای سفیر قبلاً در میان طلاب و علماء بوده است و یا آن که در طول این سالها تشخیص بدهند که این شخص به دروغ است و اصلاً ایرانی نیست و مسائلی شبیه به آن.
البته هیچ یک از این جریانات رخ نداده است، زیرا که این ادعاها مستند بر موضوعی است که صحت نداشته و هیچ گاه به وقوع نپیوسته است و این موضوع ابداً اتفاق نیافتاده، تا کسی بتواند تشخیص دهد که این شخص روسی است و این سفیر قبلاً مسلمان بوده و یا تظاهر به اسلام میکرده و امثالهم. همهی این خاطرات یک مشت جعلیاتی است در یک سطح پست فکری.
اما نوشتهی اولی که در سال ۱۹۴۳ در مشهد به طبع رسید، آن قدر غلطهای عجیب و غریب داشت که با وقایع مختلف بدیهی تاریخ کاملاً متناقض بود، به طوری که مجبور شدند، تغییراتی فاحشی روی آن به عمل آورده، پس از مدت کوتاهی بار دیگر دست به چاپ آن بزنند. با این حال چاپ دوم نیز غلطهای بسیاری دارد و هرکس که خرد خود را به کاراندازد، متوجهی مطالب غیر واقعی آن میشود.
به عنوان مثال در چاپ اول نگاشته شده که کینیاز دالغورکی برای ساختن خانهای که حضرت بهاءالله در عکا در آن اقامت داشتند، پول داده است. دوستان عزیز، توجه فرمایید، حقیقت این است که کینیاز دالغورکی یک سال قبل از تبعید حضرت بهاءالله به عکا فوت میکند. سال فوت او ۱۸۶۷ است، بنابراین اصلاً امکان ندارد که این کار انجام شده باشد. از این جهت است که نویسندگانی که آن را جعل کردند و متوجه شدند که مرتکب غلطهای فاحشی در آن شدهاند – مانند اشتباهی که ذکر شد – سعی نموده اند، در چاپ دوم تصحیحاتی را در آن قایل شوند، از جمله در این چاپ اخیر در تهران، لغت عکا را به لغت ادرنه تبدیل کردهاند.
در این بحث وارد جزئیات و اشتباهات بزرگ دیگر تاریخی نمیشوم و به مهمترین مسئله میپردازم.
بر طبق نوشتهی این کتاب، کنیاز دالغورکی در زمانهای مشخصی خودش را به عنوان یک عالم و مسلمان جلوه داده و در طهران و کربلا زندگی کرده و به فریفتن حضرت بهاءالله و باب اقدم میکند.
دوستان عزیز، توجه فرمایید، نکتهی مهم این جاست که زندگی کینیاز دالغورکی کاملاً مشخص است. این شخص نه تنها سفیر روسیه در ایران بود، بلکه از خانوادهی بسیار معروفی در روسیه بوده است. کتابهای متعدد تاریخی و دائره المعارفهای روسی و غیره در مورد او نوشتهاند و از این جهت تاریخ زندگی او در دست است.
در آن سالهایی که دالغورکی بر طبق کتاب جعلی «خاطرات سیاسی کیناز دالغورکی» در تهران و در کربلا زندگی کرده و خودش را به عنوان مسلمان جا زده و به صورت یک عالم، لباس روحانیت در برکرده و مشغول فریفتن حضرت باب و حضرت بهاءالله شده است، وی در این اوقات بر طبق تاریخهایی که در کتب معتبر در ارتباط با کینیاز دالغورکی در فرانسه و روس نوشته شده، سفیر روسیه در لاهه، ایتالیا و استانبول بوده است!
البته تمام این تاریخها در دست است. ملاحظه فرمایید، دالغورکی بین ۱۸۳۲ تا ۱۸۳۷ متصدی است و در لاهه زندگی میکند. در فاصلهی سالهای ۱۸۳۷ تا ۱۸۴۲ در ایتالیا به سر میبرد و پست سیاسی خود را در آنجا داراست. در سالهای ۱۸۴۲ تا ۱۸۴۵ در استانبول زندگی میکند و البته پس از آن است که به تهران میآید و در فاصلهی سالهای ۱۸۴۵ تا ۱۸۵۴ سفیر روسیه در ایران است.
بنابراین تمام قصههای خیالی که در اینجا ذکر شده است، یعنی دورانی که ایشان بر طبق این خاطرات سیاسی در کربلا یا در تهران هستند، ایشان در واقع در ایتالیا و هلند و استانبول بوده و مقامات عمدهی سیاسی داشته و مشغول فعالیتهای سیاسی بوده است.
البته تاریخ زندگی ایشان را میتوانید در مشهورترین دائره المعارف روسیه، به زبان روسی و همچنین به فرانسوی بررسی کنید. به زبان فرانسه میتوانید به کتاب Almanach de Gotha رجوع فرمایید. در فارسی هم کتابهایی در حقیقت تاریخ زندگی این شخص وجود دارد. این منابع حقایق و مسلمات تاریخی را نشان میدهند و در آن بحثی نیست و نمیتواند باشد، اختلاف نظری در آن نیست و قطعیات محض است.
بنابراین تمام جعلیاتی که در این خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی مطرح شده است، جز دروغ هیچ بیش نیست. این مطلب را تمام نویسندگان محقق و دانشمندان ایرانی مدتها قبل فهمیده و در مقالات متعددی نوشتهاند. از جمله کسروی است. بنده در آیندهی نزدیک طبق تقاضای دوستانی که مکرر در مورد کتاب «بهائی گری» کسروی که در رد آئین بهائی نوشته است، سؤال کردهاند، مباحثی را مطرح خواهم کرد.
کسروی با وجود دشمنی عجیبی که نسبت به دیانت بهائی داشته است و یک ردیه علیه دیانت بهائی نوشته، اما در همان کتاب و همچنین در مقالات متعدد دیگری از این یادداشتها (خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی) سخن به میان آورده است و میگوید که میداند، چه کسی آن را جعل کرده است. او اذعان دارد که این یادداشتها صد در صد جعلی و کار آدم بیسواد و جاه طلبی است و دارای اغلاط تاریخی است.
علاوه بر کسروی بسیاری از نویسندگان دیگر نیز در ارتباط با این مسئله تحقیق کردهاند و بالاتفاق نوشتهاند که این نوشتهها جعلی و باطل است. به عنوان مثال آقای مجتبی مینوی، استاد دانشکدهی الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران، در مجلهی راهنمای کتاب، سال ششم، شمارهی یک و دو، فروردین و اردیبهشت سال ۱۳۴۲، در صفحهی ۲۲ مینویسد: «یقین کردهام که این یادداشتهای منسوب به دالغورکی مجعول است». ایشان در آن مقاله، پس از شمارش اغلاط تاریخی و تناقضات درونی و امتناع منطقِ صحت این یادداشتها مینویسند: «از روی همین مطالب خلاف واقع و اغلاط تاریخی که در این یادداشتهایی که منسوب به دالغورکی موجود است، میتوان حکم کرد که تمام آنها مجعول است و این جعل هم باید در ایران شده باشد.»
عباس اقبال آشتیانی، استاد تاریخ دانشکدهی ادبیات دانشگاه تهران، در مجلهی یادگار، سال پنجم، شمارهی ۸ و ۹، فروردین و اردیبهشت ۱۳۲۸ شمسی، در صفحهی ۱۴۸ چنین نوشته است: «در باب داستان کینیاز دالغورکی حقیقت مطلب این است که آن به کلی ساختگی و کار بعضی از شیادان است. علاوه براین که وجود چنین سندی را تا این اواخر احدی متعرض نشده بود، آن حاوی اغلاط تاریخی مضحکی است که همهی آنها صحت آن را به کلی مورد تردید قرار میدهد.»
دوستان عزیز، این مطلب را به اطلاع برسانم که یک نویسندهی روسی که مارکسیست است، به نام میخائیل ایوانف که مشهورترین کتاب را در مورد زندگی کینیاز دالغورکی به روسی نوشت، در این کتاب بیان میکند که کینیاز دالغورکی اصولاً در مورد آئین بابی زیاد مطلبی نمیدانست و ذکر میکند که کینیاز دالغورکی با حضرت باب و آئین بابی میانهی بدی داشت، چرا که میترسید که تبعید حضرت باب به ماکو و چهریق که در سرحدات روسیه قرار داشتند، باعث نابسامانیهایی در درون روسیه شود و بنابراین در این مورد مخالفتهایی نسبت به حضرت باب نشان داد. بر طبق یادداشتهای میخائیل ایوانف، اصولاً کینیاز دالغورکی اطلاعات چندانی پس از ظهور حضرت باب و نهضت بابیه در مورد ایشان نداشته است. به همین علت میخائیل ایوانف اشاره به همین یادداشتهای کینیاز دالغورکی که در ایران چاپ شده است، میکند و میگوید که اینها مطلقاً ساختگی و جعلی است و کوچکترین حقیقتی ندارد.
دوستان عزیز، یکی از علل این مسئله آن است که خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی همواره فقط به زبان فارسی چاپ شده و آن هم – چنانچه چند بار اشاره شد – دو بار به چاپ رسیده و این دو نسخه با هم تفاوت بسیار دارد. هرگز اصل روسی آن دیده نشده، نه کسی آن را نشان داده و نه درکتابخانهای در روسیه یا جای دیگر دنیا نشر یافته و مطرح شده. این است که مطلبی است به کلی ساختگی و یک نوع جعلی است که در کمال ساده لوحی انجام شده و این سؤال را پیش میآورد که: چگونه چنین کار غیر اخلاقی، چنین جعل غیر انسانی، میتواند توسط بسیاری از نویسندگان، کسانی که در مورد آئین بهائی اظهار نظر میکنند و خود را متخصص میدانند، همواره به عنوان سندی راستین و دلیلی قاطع جهت اثبات ادعای سیاسی بودن آئین بهائی به کار برده شود و دلیلی بر آن باشد که دیانت بهائی ساختهی استعمار است؟ عجب اینجاست که این حرفها هنوز هم گفته و تکرار میشود و کسانی هم که به این گفتهها اشاره میکنند، در کمال اطمینان از صحت حرفهای خودشان، هنوز به تکرار این مکررات میپردازند، بی آن که موضوع را مورد بررسی و مطالعهی دقیق قرار دهند.
ببینید، همان طور که عرض کردم، ما در قلمرو خیال به سر میبریم و این مسائل هیچگونه ارتباطی با واقعیتها ندارد.
قسمت دوم از سخنرانی هفتم
در قسمت اول این سخنرانی با دوستان عزیز مختصری در مورد خاطرات سیاسی کینیاز دالغورکی و جعل نابخردانهی آن صحبت کردم. بر اساس این اتهامات، آنچه که آئین بابی را به وجود آورد، استعمار روسیه و منافع این مملکت بود.
منافع روسیه در تضاد با منافع انگلستان بود. بنابراین بر اساس این تز، روسیه حامی میشود و آئین بابی و بهائی را علیه منافع انگلیس در ایران ایجاد میکند.
اما در این اواخر تز دیگری نیز به وجود آمده است که توسط یکی دیگر از نویسندگان به عنوان نظریهای تاریخی مطرح شده است و این نظریه به شکلهای مختلف از طرف افراد گوناگون ارائه میشود.
بنده در روزنامهی کیهان، در این ماههای اخیر حد اقل سه مقاله به شکلهای مختلف دیدهام که این تز را ساده لوحانهتر مطرح میکنند و آنها را به عنوان واقعیت مسلم ذکر میکنند.
یکی از این مقالات در عین حال که به این مطلب اشاره کرده است، خاطرات سیاسی دالغورکی را هم مطرح میکند، یعنی در آن واحد دو تز متناقض و متضاد را به عنوان استدلال علیه دیانت بهائی ذکر میکند. جالب این جاست که این شخص متوجه نیست که لااقل فقط یکی از این دو تز میتواند درست باشد، یعنی اگر این یکی درست است، آن دیگر باید غلط باشد و بعکس.
حقیقت این است که هر دو غلط است. اما برای شخصی که مقاله را نوشته، حقیقت معنا و اهمیتی ندارد و تناقضی که گفتهاش را پوچ و بی ارزش میسازد، در نظرش آشکار نیست، آنچه مهم است، خصومت با دیانت بهائی است.
بر طبق این تاریخ یا تز جدید، صحبت از این است که حضرت باب و آئین بابی و بهائی از آن ابتدا ساختهی انگیسها بود، نه روسها، منتهی از آنجایی که استدلالی در این میان برای این مدعا وجود ندارد، تاریخی خیالی برای اثباتش مطرح میشود. بر طبق این تاریخ، این یهودیان بودند که واسطهی میان استعمار انگلستان و بابیان بودهاند. بدین ترتیب که یک تاجر یهودی بغدادی الاصل به نام دیوید ساسون به بمبئی میرود و در آنجا به تجارت میپردازد و تاجری موفق میشود. بعد از مدتی به تجارت تریاک هم پرداخته و از این راه، کار تجارتش بالا میگیرد و خانوادهای هم تشکیل میدهد. بعداً با دربار انگلستان هم ارتباط پیدا میکند.
بر طبق این قصهی خیالی، در زمانی که حضرت باب در بوشهر هستند، دیوید ساسون در بمبئی به سر میبرد و به کار تجارت مشغول است. از طریق تجارت با جاهای مختلف، از جمله با شهر بوشهر هم ارتباط داشته است. در این داستان خیالی دیوید ساسون جاسوس انگلستان است، زیرا بعداً با دربار انگلیس ارتباط برقرار میکند.
دوستان عزیز دقت فرمایید، داستان میگوید: چون ساسون جاسوس انگلستان است و ارتباط تجارتی با جاهای مختلف از جمله با بوشهر دارد و حضرت باب هم در آن زمان در بوشهر بسر میبرند و در تجارتخانهی دائیشان هستند، پس این مطلب اثبات میکند که حضرت باب ساختهی دست دیوید ساسون و در نتیجه ساختهی دست استعمار انگلیس هستند.
آنچه ذکر شد، اولین و مهمترین استدلال تز فوق الذکر است.
اما استدلال دوم، تفکری بر مبنای یک تاریخ خیالی است که مکرراً به شکلهای مختلف بیان شده است: حاجی میرزا آغاسی که نخست وزیر ایران بود، به عنوان کسی که یهودیان او را نخست وزیر کردند، قلمداد میشود. بنابراین، توطئهی یهودیان به این صورت در میآید که حاجی میرزا آغاسی با کمک یهودیان در سال ۱۲۶۰ به صدارت میرسد. این چه زمانی است؟ همان زمانی است که باب ادعای پیغمبری میکند. بنابراین چون صدارت میرزا آغاسی و دعوت باب در یک سال رخ داده است، این مطلب نشان میدهد که تمام این اتفاقات ساختهی دست یهودیان است و علت این که آئین باب پیشرفت کرد، این بود که حاجی میرزا آغاسی هوادار ایشان بود و ایشان را کمک میکرد و حضرت باب مأمور انگلستان و یهودیان و در نتیجه میرزا آغاسی بوده اند.
در اثبات این مسئله چنین نگاشته شده است: «حاجی میرزا آغاسی از رابطهی بسیار نزدیک با جدیدالاسلامهای یهودی به ویژه اعضای خاندان قوام شیرازی برخوردار بود و این گروه در برکشیدن وی به مقام صدر اعظمی ایران نقش اساسی داشتهاند. صعود حاجی میرزا آغاسی به صدارت در سال ۱۲۶۰ قمری، مقارن با آغاز دعوت علی محمد باب است. هما ناطق مینویسد: "باب، مریدان خود را نه در میان جهال، بلکه در طبقات بالای کشور یافت. حاج میرزا آغاسی که جای خود داشت. باب از او به ستایش یادمیکند و مینویسد: ‹بدیهی است، حاجی به حقیقت آگاه است.›"»
دوستان عزیز، مطلبی که با شما در میان گذاشتم، عین بیان نویسندهای است که دارد تاریخ جدیدی به دست میدهد وکشف جدیدی کرده است که : تمام این وقایع ساختهی دست انگلستان از طریق یهودیان است و حاجی میرزا آغاسی هم به عنوان عامل استعمار معرفی میشود، زیرا که در سال ۱۲۶۰، در همان سالی که آغاز دعوت باب است، توسط یهودیان به صدارت عظمی میرسد. وی در تأیید گفتهاش، بیان هما ناطق را نقل میکند که بر طبق این بیان، «باب از حاجی میرزا آغاسی به ستایش یاد میکند» و برای اثبات این موضوع نیز میگوید که حضرت باب فرمودهاند: «بدیهی است، حاجی به حقیقت آگاه است»، (یعنی حاجی میرزا آغاسی) و از این گفته نتیجه میگیرد که حضرت باب با حاجی میرزا آغاسی همکار بودهاند و حاجی حضرت باب را به وجود آورده است و آن هم از طریق توطئهی یهودیان!
سومین مطلبی که به عنوان استدلال در مورد این تاریخ خیالی مطرح میشود این است که یهودیان مشهد در سال ۱۸۳۹ یعنی همان سالی که ساسون با موفقیت به کار تجارت مشغول است و با سایر نقاط در ارتباط است، دسته جمعی مسلمان یعنی جدید الاسلام میشوند. این نویسنده چنین مینویسد: «یهودیان مشهد در سال ۱۸۳۹ میلادی، اندکی پس از استقرار کمپانی ساسون در بوشهر و بمبئی و ۵ سال پیش از دعوت علی محمد باب، به طور دسته جمعی مسلمان شدهاند، بی آن که هیچ فشاری بر ایشان باشد.»
بعد توضیح میدهد که این یهودیان جدیدالاسلام مشهد، اولین مؤمنان به حضرت باب میشوند و اینان عوامل اصلی برای پیشرفت آئین باب و بعداً آئین بهائی در ایران هستند. او چنین نتیجه میگیرد که همهی اینها توطئه بوده، یعنی یهودیان مشهد بی آن که هیچ فشاری بر آنها وارد شود، به این دلیل دسته جمعی مسلمان میشوند و تظاهر به اسلام میکنند، که بتوانند در داخل اسلام جاسوسی کرده، بابی شوند و آئین باب را برای استعمار پخش کنند و انتشار دهند.
اینها استدلالات نوینی است که به عنوان تاریخ در حال حاضر در جامعهی ما منتشر میشود.
دوستان عزیز، تمام این مسائلی که در اینجا مطرح شد، همه از نظر تاریخی نه تنها غلط و افتراء است، بلکه اشتباهاتی است که از هرگونه خردی به دور است. اجازه بدهید که در این فرصت محدودی که برای من باقی مانده است، به چند مسئله اشاره کنم.
در ارتباط با میرزا آغاسی این نکته بسیار مورد توجه است که نویسنده یک دروغ فاحش تاریخی ایجاد میکند، برای این که مفهوم توطئه را القا کند. میگوید که میرزا آغاسی را جدید الاسلامهای مشهد در سال ۱۲۰ هجری قمری به صدارت عظمی میرسانند و این همان سالی است که دعوت باب آغاز میشود. نویسنده میخواهد با ذکر این دو واقعه در عرض یک سال، حالتی ایجاد کند که این دو حادثه بهم مربوط است.
اما حقیقت واقع این است و این در هر کتاب تاریخی نیز هست و مورد اختلاف یا مناقشه نیست که میرزا آغاسی ۹ سال قبل از دعوت باب به صدارت عظمی، نخست وزیری ایران، میرسد، یعنی ۹ سال قبل از ۱۲۶۰ او صدر اعظم ایران میشود.
این غلط واضح تاریخی از کجا آمده است؟ باید گفت که نویسنده صرفاً بر این امید بوده که افراد، خودشان به تحقیق در این مسئله نپردازند و خود بررسی نکنند و فقط به گفتهی این شخص اعتماد نمایند از این روی به خود اجازه داده است که با تأکید دو واقعه در یک سال، در خواننده این توهم را برانگیزد که این دو واقعه با یکدیگر ارتباط دارند.
از طرف دیگر جالب است که همین نویسنده با بیان این نکته که نخست وزیر ایران، میرزا آغاسی را که مسلمان است، حامی استعمار میداند، نتیجه نمیگیرد که پس مسلمانان حامی استعمار هستند و یا اسلام عامل استعمار است.
اما دوستان عزیز، مطلب دیگری را که ایشان برای اظهار نظر خودشان نقل میکنند، آن موضوعی است که از خانم هما ناطق ذکر میکنند. هما ناطق میگوید که حضرت باب به ستایش از میرزا آغاسی یاد میکنند و بعد اشاره میکند که حضرت باب ظاهراً گفتهاند که: «بدیهی است، حاجی به حقیقت آگاه است.»
در این مورد باید به اطلاع دوستان عزیز برسانم که تمام این موضوع اشتباه است. هم خانم ناطق اشتباه کرده و هم البته این نویسنده که بر اساس استنباط غلط خانم هما ناطق استدلال میکند و به توطئه میپردازد.
البته خانم هما ناطق غرض و عنادی نسبت به آئین بابی یا بهائی ندارد و محققی است ارجمند و بیطرف. ایشان در این مورد صرفاً اشتباه کرده است و این اشتباه از آنجا سرچشمه میگیرد که ایشان دسترسی به آثار حضرت باب نداشته است. آنچه که در آثار حضرت باب در این باره نوشته شده، عکس مطلبی است که هما ناطق گفته است.
عین بیان حضرت باب در لوحی که از ماکو خطاب به محمد شاه مینویسند و در آن از تبعیدشان به ماکو به دست میرزا آغاسی شکایت میکنند و میرزا آغاسی را مسؤل این جنایت میدانند، آمده است. مطلبی که حضرت باب بیان میفرمایند چنین است: «حال آن که بعد از آن که مطلع شدم به این حکم (یعنی حکم تبعید حضرت باب به ماکو) نوشتهای به حضور مدبر ملک (یعنی میرزا آغاسی) فرستادم که والله به قتل رسان وسر مرا بفرست هر جا که میخواهی، زیرا که زنده بودن و بلا جرم به محل مظلمین رفتن سزاوار نیست از برای مثل من. آخر جوابی ندیدم. اگرچه یقین است که جناب حاجی به کماهی امر، علم نرسانیده، والا قلوب مؤمنین و مؤمنات را بلاحق محزون نمودن، اشد است از تخریب بیت الله.»
دوستان عزیز توجه فرمایید، حضرت باب در اینجا به این مطلب اشاره میفرمایند که جنایتی که میرزا آغاسی کرد و مانع از ملاقات حضرت باب با محمد شاه شد و ایشان را به ماکو تبعید کرد، عاملی است که باعث حزن قلب حضرت باب و هر مؤمن و مؤمنهای شده است. میفرماید که این کار را میرزا آغاسی کرده و به همین جهت است که جناب حاجی به کما هی امر، علم نرسانده، یعنی به حقیقت این دیانت و مسائل روحانی، علم نرسانده و بهتر گفته شود، یعنی علم ندارد و آگاه نیست.
اما هما ناطق بر اساس ترجمهی فرانسوی در یکی از کتابها که از این مسئله به غلط ذکر شده، مطلب را عکس فهمیده و اشتباه ترجمه کرده و باین گونه بیان کرده است که حضرت باب با ستایش از میرزا آغاسی یاد میکنند و میفرمایند که بدیهی است، حاجی به حقیقت آگاه است. این درست بر عکس مطلبی است که حضرت باب فرمودهاند و دوستان عزیزی که با آثار حضرت باب آشنا هستند، میدانند که حضرت باب خطبهها و توقیعات بسیار قهاری در نفی و طرد میرزا آغاسی نوشتهاند و در حقیقت میرزا آغاسی را به عنوان یکی از مجرمترین و ملعونترین موجودات ذکر کردهاند.
اولین کتاب حضرت باب تفسیر سورهی یوسف است، در اولین صفحهی آن خطابی است به میرزا آغاسی که در آن به او امر میفرمایند که خودش را از نخست وزیری معزول کند.
دوستان عزیز، ببینید که چقدر این تاریخی که در ایجاد توهم نوشته شده، دور از واقعیت است. اگر حضرت باب ساختهی میرزا آغاسی و در نتیجه ساختهی یهودیان و غایتاً ساختهی انگلیسیها بودند، در آن صورت آیا حضرت باب در اولین کتاب خودشان از کسی که حامی ایشان است، از کسی که ایشان را به وجود آورده، یعنی میرزا آغاسی، هر گونه مشروعیتی را سلب میکردند و به پیروان خود میگفتند که هر نوع اطاعتی از میرزا آغاسی درست نیست، میرزا آغاسی اصلاً مشروع نیست و باید خودش را از ملک معزول کند؟
هرگونه واقعیت تاریخی نشان میدهد که صد در صد این مطلب عکس واقعیت است. واقعیت این است که میرزا آغاسی از بزرگترین دشمنان حضرت باب بود و او بود که باعث تبعید حضرت باب به ماکو و چهریق شد. البته ترجیح میداد که حضرت باب به شهادت نرسند، برای این که نمیخواست در ایران ضوضاء بشود، ولی از هرگونه نفوذی توسط حضرت باب در جامعهی ایران هراس داشت و به خصوص به این جهت که حضرت باب در اولین اثرشان مشروعیت میرزا آغاسی را نفی فرموده بودند، کینهی بخصوصی نسبت به آن حضرت داشت.
در جلسهی دیگر این مسئله را بایکدیگر دنبال خواهیم کرد.