خدا ومن

خدا ومن

سخنرانی سپتامبر ۲۰۰۸ میلادی

مقدمۀ مترجم در معرفی هنری برودر Henryk Broder،

ازسال ِ ۱۹۹۵ تا کنون هرساله اتحادیه دندانپزشکان ِ آلمان جایزۀ Hildegard به بهترین نویسنده و روزنامه­ نگار برگزیده سال اختصاص می­دهد. این جایزه معمولا ً به کسانی تعلق می­گیرد که وسیع­ النظر هستند، به تنوع ِ عقاید اهمیت می­دهند و شجاعانه در اشاعۀ نظرات متکثر فعالیت می­کنند.

این تحت ِ نام ِ خانم ِ  Hildegard Von Bingen (۱۱۷۹-۱۰۹۸)است. وی یک راهبه، نویسنده، مشاور، زبان­شناس، طبیعت­گرا، دانشمند، فیلسوف، پزشک، گیاه­درمانگر، شاعر و آهنگساز آلمانی بوده است که بنام هیلگرد قدیس شهرت داشته است. وی یکی اززنان پیشرو قرون وسطی بوده است و اگرچه در صومعه زندگی می­کرده ولی قوانین طبیعت و هستی را درتضاد با قوانین الهی و مذهبی نمی­دیده است.

امسال این جایزه به روزنامه نگار و نویسندۀ معروف ِ آلمانی "هنری برودِر" تعلق گرفته است. وی در شیوۀ بیان و نگارش خویش پیوسته راه ِ طنز را درپیش می­گیرد و روح و جان ِ کلام او را در لابلای کنایه ها و استعاره­های طنز­آمیزش می­توان یافت. او در عین اینکه به خدا اعتقاد دارد، خدائی را می­ستاید که ساختۀ توصیفهای انسانی نیست بلکه خدائی است که می­توان با او ارتباطی صمیمانه و دور از قوانین و شعائر اجتماعات انسانی برقرارکرد.

چنانکه در ترجمۀ سخنرانی وی مشاهده خواهید کرد با خدا نیز به شوخی و مزاح می­نشیند، اما نمی­تواندعالم هستی را هم بدون وجود ِ خدا تصور کند. متن حاضر ترجمه­ای از سخنرانی او با عنوان "خدا و من" که از زبان ِ آلمانی به فارسی برگردانده شده است و درسراسر سخنرانی پرش ِ ذهن ِ او ازعالم الهی به هستی زمین محسوس و پیداست. او انسان را نه دربند ِ زهد و انزوا می­پسندد و نه شأن و مقامی درحد موجودی غرق و ناشی از طبیعت می­داند. چنانچه از کلامش برمی­آید انسان را آنگونه می­بیند که نشان از خدا برگرفته ولی واقعیات و حقایق طبیعی و مادی محملی برای رشد و حرکت اوست.

خدا ومن

وقتیکه دوست و همکارم، Malte Lehming عضو هیأت تحریریه روزنامه Berliner Tagesspiegel این خبر را شنید که من برندۀ جایزهHildegard von Bingen شده­ام فورا ً در wiki pedia نگاه کرد و ایمیل ذیل را برایم فرستاد.

" ، خانم Hildegard von Bingen به دلیل اعتقادات ونوع زندگی خود برای بسیاری  از انسانها یک الگو و سرمشق  بود. تا زمانیکه زنده بود خیلی­ها اورا فردی مقدس می­دانستند.Hildegard von Bingen وی نظر ِ خود  را به اینصورت پایه ریزی کرد  که مطالب علوم الهیات وعلوم فلسفی خود را مرتب با استناد به دیدگاهی  دوراندیشانه مطرح نماید. به این صورت او شیوۀ تفکر خود را درمقابل ِ مکاتب نظری ِ حاکم ، ابراز می­کرد. و آن نظر ِ حاکم این بود که زنان گویا توانائی فهم ِ مبحث شناسائی درعلم الهیات را ندارند . او خود را "بی سواد" می­خواند و درمباحث گوناگون از جمله بحثهای علوم الهیات در خصوص تغییراتی در مراسم شراب و فطیر در محراب کلیسا، مانند پاپ، دخالت می­کرد.

فقط راهبه­ها مفتون شیوۀ تفکر اخلاقی او نشده بودند بلکه رهبانان  و اشرافیون و انسانهای عادی هم از وی طرفداری می­کردند. وی با اعتماد به نفس بالا  از منافع خود در مقابل دیگران دفاع می­کرد. او اینکار را هم بخاطر عقاید خود و هم برای رسیدن به اهداف سیاسی خود انجام می­داد…"

به نظر دوست و همکار من Malte Lehming این صفات  آشنا می­آمد. او ایمیل خود را با این جملات تمام کرد:

"شخصیت نمونه، مقدس، دوراندیش، ازقدرت خود به شناسائی  رسیدن، بی سواد، شیفته، با اعتماد بنفس قوی، راسخ و محکم ،اینها دقیقا ً ویژگیهای توست. از صمیم قلب به تو تبریک می­گویم!" من هرگز به ذهنم خطور نمیکرد که خود را با Hildegard von Bingen  مقایسه کنم.. آنچه تا چندی پیش در مورد او شنیده بودم اینکه خودرا با مطالبی که امروزه به آن "پزشکی آلترناتیو" می­گویند، مشغول می­کرده است [alternative medicin vs school medicin] این جادوگریهای پزشکی گیاهی چیزی نمانده بود که مرا به کشتن بدهد و آنچه مرا نجات داد و سبب شده که هم اکنون در حضور ِ شما باشم پزشکی آکادمیک است .

فروتنی ذاتی به من اجازه نمی­دهد که خود را همطراز ِِ شخصی مقدس جای بدهم… تنها چیزی که من را بهHilegard von Bingenنزدیک میکند صفت ِ دوراندیشی است . اگرچه  دوراندیشی او با دوراندیشی امروزی من بسیار متفاوت است. به دلیل همین دوراندیشی است که من درحالیکه مجبورم رژیم بگیرم با نگرشی دوراندیشانه به شیرینهای کِرمی فکر میکنم. مطمئنا ً او هم یک انسان ِ زمینی بوده است با همه تعلقاتش به این دنیا. مطمئنا او با راهبان صومعه Disibodenberg ، مکانی که درکودکی در آنجا زندگی می­کرد، فرق داشت. او زندگی زاهدانه را نفی می­کرد وبا این هدف که برای مریدان خود وقت بیشتری برای پرداختن به امور دنیوی فراهم آورد، مقررات خوردن و آشامیدن را آسان واوقات دعا و مناجات را کوتاه کرد.

مطلب دیگری که اورا برایم جالب می­کند اینست که قصد داشت تا استقلال خود را بدست آورد و صومعه زنانه بنا کند. ولی راهبان  درمقابل او می­ایستادند و جلوی او را میگرفتند. واقعیت اینست که  راهبانی که تنهائی خود رابه نحوی پُر میکردند؛ همانهائی بودند که نه می خواستند در دیرDisibodenberg تنها باشند ونه می­خواستند زاهدانه زندگی کنند. و البته این قابل دفاع است که آنها میخواستند از زندگی خود لذت ببرند.

شاید شیک تر آن بود که به خانم Hilegard جایزۀ هنریگ برودور داده می­شد.  به این دلیل  که او هم مانند من همیشه فقط کارهائی می­کرد که خودش می­خواست انجام بدهد و به نظرات محیط اطرافش توجهی نشان نمیداد. خواهش می­کنم  این اصل ِ چالش انگیزی را ازمن بپذیرید.

من اطمینان دارم که خود ِ خانم Hilegard هم با اهداء این جایزه که به نام اوست به آقایPeter Sloterdijk موافقت نمی­کرد. او نمیتوانست تحمل کند که فردی جایزه ای بنام اوبگیرد و حملۀ تروریستی ۱۱ سپتامبر را اتفاق تاریخی ناچیزی بشمارآرد.  واقعه­ای که (Peter Sloterdijk) او معتقد است فقط باید در صفحات آخر روزنامه ها از آن یاد کرد. کسی که درمورد ۳۰۰۰ کشتۀ این واقعه چنین فکر می­کند، می­گوید و می­نویسد ، مطمئنا ً در تنگنای شرمساری تاریخ جای دارد. جائی که فقط متعلق به غول وهیولاست.

حال من وظیفۀ خود را انجام دادم و به بحث آزاد در اینمورد می رسیم. می­خواهم از موقعیت استفاده کنم و برای شما کمی راجع به خدا و خودم صحبت  کنم.

من درجوانی آتئیست بودن خود را باورداشتم. آثار ولتر،پانیتزا، اسپینوزا،برتراند راسل و دیشنر را می­خواندم و همیشه فکر میکردم که بهتر بود والدینم مرا Giordano Bruno Broder می نامیدند. آیا این نام برازنده تر نبود؟

 بعدها به دلیل ِ اینکه شناخت شناسی نگرشی منطقی است شناخت شناس شدم : "اگر کسی نتواند  خدا را اثبات کند عدم اوراهم نمیتواند ثابت کند. " برای من روش اثبات آتئیست­ها که خدائی وجود ندارد واقعا ًکسل کننده بود. روشی بسیار بغرنج و بیش از حد جزمی .  هرگاه  با آتئیست­ها بحث  می­کردم به نظر میرسید که آنان فقط قصد دارند با کسانی وارد گفتگو شوند که اصرار دارد آنانرا متقاعد کند تا نظر مخالف خود را بپذیرند. مانند کسانی که در زهد (زاهدانه) زندگی می­کنند. یعنی  از یک طرف مرتب به خود اطمینان دهند که کار درستی انجام می­دهند و از طرف دیگر ارتکاب به گناه برایشان اغوا کننده و پُر کشش است.

حال  که پا به سن گذاشته­ام ، خدا را باور دارم. من اطمینان دارم که او وجود دارد. تفاوتی هم ندارد  که مسیحی ، یهودی، مسلمان، بودیست، هندو، زدتشتی، مرد، زن و حتی یک مریخی باشد.

من فقط به خدای مهربان، عادل و قادر اعتقاد ندارم. خدائی که من به او اعتقاد دارم سادیست است او یک استهزاء گر است، یک جوکر است و کسی است که هرج و مرج بوجود می­آورد. من می­توانم اینرا ثابت کنم.

چندی پیش وقتیکه جلوی چراغ راهنمائی  ایستاده بودم  زن جوانی که حدود ۲۰ سال سن داشت، دیدم. که یک شاخه گل رُز در دست گرفته بود و کنار یک دکۀ  روزنامه فروشی ایستاده بود ودائماً اطراف ِ خود را می­پائید. از قرار معلوم منتظر کسی بود .  با کسی قرار داشت که اورا ندیده بود. گل را بعنوان یک نشانه شناسائی  انتخاب کرده بود. می­توانست به مرد جوانی که احتمالا ً از طریق اینترنت یا وب با او آشنا شده بود بگوید که تو می­توانی من را از وزن زیاد ِ ۱۲۰ کیلوئی­ ام بشناسی. ولی اگر چنین می­گفت آن فرد سر ِ قرار نمی­آمد. شاید به همین دلیل گل رُز را انتخاب کرده بود.

آن مرد جوانی که دخترخانم منتظرش  بود به او گفته بود که یک ماشین اُپل کورسا

Opel Corssa دارد، که صندلیهای آن خیلی پائین قراردارند. ولی چون آن دختر جوان از ماشین چیزی سرش نمی­شد، متوجه هم نشد که چطوری ماشین کوچکی با سرعت کم از جلویش رد شد و  بدون اینکه بایستد یکدفعه سرعت خود را زیاد کرد و رفت.

"ای خدای من" فکر کردم " چرا این کار را با این دختر می­کنی، کافی نیست که به او ۱۲۰ کیلو وزن داده­ای تا همه  در مدرسه به او ­بخندند؟ حالا توهم باید اورا مسخره می­کنی؟" 

خادمان ِ الهی که مثلا ً در رشته علوم الهیات در یک مدرسه یهودی ،Yeschiva، و یا در مدرسه اسلامی درس خوانده باشند شاید در این مورد توضیحاتی داشته باشند که چرا خدا که این دختر را اتفاقا ً خیلی دوست میدارد فقط می­خواهد امتحانش کند.آنها شاید بتوانند توضیح دهند که چرا این دختر ِ جوان نباید صبر و اعتقاد خود را از اینکه امیدوار باشد که یک روزی ماشینی جلوی او خواهد ایستاد و اورا به یک سفر خوشبختی دعوت خواهد کرد، از دست بدهد.

من البته به چنین شانسی امیدوار هستم ولی حاضر نیستم حتی سر ِ یک تکه نان کهنه هم به تحقق ِ این شانس قسم بخورم. 

آنزمانی که  مادرِ منهم  در یک واگن قطار چهارپایان نشسته بود، با یک بلیط یکطرفه در دست ، بلیطی که یک نفر به او هدیه داده بود، او هم امیدوار بود که خدا شاید به او کمک کند، اما . به فکرش هم خطور نمی­کرد که واقعا ً نجات یابد. ­ فقط با آرامی تمام نگاه می­کرد که به چه صورتی قطارهای پُر به آخرین ایستگاه می­رسیدند. نظاره  می­کرد که به چگونه  مسافران را پیاده می­کردند و به چه صورتی قطارهای خالی،  بدون مسافر برمی­گشتند و دور می­شدند. او (خدا) هم هیچ حرکتی ازخود برای نجات مسافران Estonia, Wilhelm Gustloff  ویا Titanic انجام نداد. چرا خدا نظری به Sebrenica, Ruanda, Kambodscha, Darfurنمی­اندازد؟! خدا باید این سئوال را یک روزی در دادگاه جهانی توضیح  بدهد.

اعتقاد به خدا بدون اینکه جوابگوی کارهایش و یا کوتاهی­هایش باشد به نظرم نشان دهنده بی مسئولیتی است. کسیکه به خدا اعتقاد ندارد خیلی راحتتر زندگی می­کند. برای او کافی است اگر Slobodan Karadzicدر دادگاه محاکمه شود. این برای من کافی نیست . و تا موقعیکه نتوانم خدا را بخاطر آسیبهائی  که به زندگی دوران بچگی من وارد شده در دادگاه بازخواست نکنم، حداقل سعی خواهم کرد که به او کلک بزنم. تا حالا موفق شده­ام این کار را انجام دهم.

اگر همۀ یهودیان مثلا ًدرروز "سبت" شنبه تمام قوانین مذهبی را رعایت کنند، خدا سریعا ً مهدی موعود را می­فرستد یا روز آخرت می­رسد. آیا  یهودیانی که برای ظهور موعود روزشماری می­کنند ویا  مسیحیانی که آرزوی بازگشت ِ مسیح را دارند هرگز می­توانند حدس بزنند که این چه معنائی  می­تواند داشته باشد.

 مثل اینست که بازیهای سالانه ملی ورزش وسط فصل متوقف شود، کامپیوتر های مدرن ارزان شدۀ مغازۀ کامپیوتر فروشی فروش نروند ، و برنامه_های فستیوال (Benefit Gala) "سمینار برای صلح" در فستیوال فیلم برلن تشکیل نشود!، یا افرادی که مرتب در هواپیماها پرواز می­کنند حتی نتوانند از پولهائی که برای هرمایل از پرواز لوفتانزا می­گیرند سود ببرند. در یک آن همه چیز تمام می­شود و می­گذرد. من سعی خودم را می­کنم که این اتفاق نیافتد. به همین  دلیل شنبه­ها ماشین سواری می­کنم و البته غذای کوشر هم نمی­خورم. 

حتی چندی پیش، یک جمعه شب، در رستوران گوشت خوک خوردم. من سعی خودم را می­کنم که مهدی موعود نیآید و زندگی معمولی زمینی ادامه پیدا کند. من سعی خودم را می­کنم که کلیمیان و مسیحیان مالیاتهای کلیسائی خود را بپردازند، که کشیش­ها و خاخام ها بیکار نشوند. سعی خودم را می­کنم که شعبۀ بنیاد ِ خیریه  مسیحیان در ایستگاه قطارو بنیادهای خیریه درمانی  ویا بنیادی که برای دستگیری به انسانها بنا شده  به کار خود ادامه دهند، و سعی می­کنم که در سالهای آینده،هرسال جایزه HVB به شخصی دیگر اهداء گردد. به این ترتیب سنگ جلوی پای ظهور موعود می­اندازم. انتظار هم ندارم کسی برای اینکار از من تشکر بکند ولی بیجا هم نیست اگر کسی کلمه­ای برای قدردانی از چنین کاری به زبان آورد.

البته اینکه دراین اوضاع واحوال  به وجود خدا اعتقاد پیدا کرده­ام به این معنی نیست که قدم به جامعۀ مؤمنین گذاشته­ام. این فقط بدان  معنی است که من دلایل  خود را برای اثرات و نفوذ خدای متعال پیدا کرده­ام. بعنوان مثال Usb stick یک چیز کوچک است  که فقط چند گِرم وزن دارد و فقط چند Euro­ قیمت دارد، چیزی که قادر است تمام دایره­المعارف ِ بریتانیکا را درخود جای دهد.  هیچکس  هم نمی­تواند توضیح دهد که چطور این کار را می­کند، حتی کسانی که usb stick را می­سازند، نمی­فهمند که این اتفاق چگونه می­افتد. این مثل یک نوع جادو است. ویا برنامۀ قطار ایستگاه اصلی قطار در برلن، مکانی که روزانه صدها حرکت قطار با ایستگاهها ی دیگر هماهنگ و تنظیم می­شود.

این جریانات نزدیک به حد ومرز و ماوراء الطبیعه می­باشد. این دربارۀ برج دیده بانی فرودگاه و شخصی که مسئولیت فرماندهی و هماهنگی پروازها را بعهده دارد، نیز صدق می­کند. اگر مسافران هواپیما به این نکته توجه می­کردند  که تا چه حد زندگی آنان به  انسانی بند است  که  هرلحظه ممکن است  دندان درد بگیرد  و یا به غم عاشقی دچار شود، انسانی که شاید  به اندازۀ کافی پول برای خرید یک ماشین جدید نداشته باشد چون باید ماهیانه قسط بپردازد، شخصی که شاید ماهها نتوانسته یک کتاب بخواند چون نمی تواند افکارش را جمع و جور کند، آنوقت به جای اینکه عصبانی شوند که چرا برای یک شیشه کوچک مشروب باید چند ایورو بپردازند، شروع  به دعا خواندن می­کنند.

درچنین لحظاتی است که تن من به لرزه در می­آید. فاصلۀ من با ابدیت فقط چند میلیمتر است و فقط ۶۶ سال فاصله بین اولین پرواز هواپیمای موتوری برادران رایتز ، ۳۷ متر در ۱۲ ثانیه در سال  ۱۹۰۳با اولین مسافرت به کرۀ ماه در سال۱۹۶۹بود. فقط ۶۶ سال. درنهایت هیچ تفاوتی نمی­کند که روح الهی پیشرفتهای کیفی انسانی را توجیه کند یا با نبوع انسانی قابل توجیه باشد.فرق زیادی هم نداردکه کسی به تئوری Big Bang معتقد باشد ویا به داستان ِ خلقت جهان  اعتقاد داشته باشد. هر دانشمند رشتۀ طبیعی یکروزی به این نکته می­رسد که همه چیز را نمی­تواند بفهمد و توضیح دهد. آنگاه  نوبت به خدا می­رسد. گویا مارکس گفته بود که او توان تحمل مارکسیستها را ندارد زیرا آنها اثرات او را بیش ازحد ساده می­دیدند. خداهم حداقل باید عظمت خودش را با اظهار پیامی درجهت مخالفت و تصحیح اشتباهات نمایندگان ِ زمینی اش ابرازدارد  مثلا ً سیاستمدار آمریکائی John Edwardsبعد از اینکه رابطه­ای خارج از ازدواج داشته (زنا) گویا گفته بود که "خدا و زنم گناه مرا پاک کردند". اینجا  خدا حداقل می­بایست با یک SMS توضیح میداد : "هرکاری که زنت می­کند به او ربط دارد ولی من را وارد بازیهای خودت نکن."اینکه خدا بدون اینکه خشمگین شود اجازه می­دهد شخصی با اوچنین بازیهائی بکند ، اصلا ً به نفع او نیست بلکه برعکس مُهر تأئیدی است بر گمان من و آن اینکه خدا یک استهزاء گر است.  تامادامیکه نام ِ خدا درست هجی نشود همه چیز بی تفاوت است . با وجود این خیلی خوب هم می­توان  با او صحبت کرد. فقط آدم باید امتحان کند. مانند ابراهیم، وقتی که از او خواست که سدوم و عموره  را نجات بدهد، اگر حرکت نجات بخش او موفق می­شد قصۀ انجیل زیبائی کمتری داشت. ولی چون موفق نشد آنها را نجات دهد، هیچکس دیگر هم تلاشی برای نجات ِ آن دو نکرد. 

چیزی که مسأله خدا را بغرنج تر می­کند این است که از شروع عصر روشنگری ، ادیان سکولار هم وجود داشته است. پیروان این ادیان به خدا اعتقاد ندارند درعوض  به جامعه بدون طبقه با انقلابات مستمر و فاجعه آمیز در محیط زیست باوردارند . کمونیسم نوعی  ایده ­لوژی بود که تمام خصوصیات یک دین را به گونه­ای  جزمی تر از هر سازمان کلیسائی دربرداشت. امروزه جنبش محیط زیست هم همین ویژگی را دارد.

کسانی هم هستند که به آخرزمان اعتقاد دارند و برمبنای این اعتقاد دور هم می­نشنند و منتظر آخرزمان می­شوند، کشیشهائی مانند Al Gore که هیچ نوع شکی هم درباورهایشان ندارند. ملحدانی هم هستند که نظر مخالف خود را اعلام می­کنند . خطا کارانی که آشغالهای پلاستیک خود را از آشغالهای معمولی جدا نمی­کنند و با هواپیما هم به جزایر قرائب  مسافرت می­کنند . تاجرانی هم مانند Green Peace با بنزین  ماشین معامله می کنند و با قبول یک کمک مالی از آن خطاکاران محیط زیست، شرایطی فراهم می­آورند تا بتوانند بدون عذاب ِ وجدان با ماشین لندروربه خرید روزانه بروند.

 دین سکولارهم مانند ادیان واقعی، زیر پوشش یک پالتوی نازک "علمی" همه نوع وعده و وعید را اما با قاطعیت بیشتری به پیروانش می­دهد. . برای پیروان این ادیان فضائی مشابه با آخر الزمان بوجود می­آورد و در آن فضا افراد بین امید و ترس در نوسان هستند. در این جوّ آخرالزمانی پیروان ادیان سکولار همانند دیگر ادیان، البته با قاطعیتی بیشتر، خط روشنی بین خودبا ملحدین ترسیم می­کنند و یقین دارند که در سَمت درست و حقیقی قرارگرفته­اند. درنهایت براین باورند که برای رهائی از گناهان و دستیابی به زندگی ابدی فداکاریی لازم است که بهای آنهم ارزان نیست.

به اینترتیب زندگی ِ غرق دروفور نعمات مادی ، ولی خالی از تعالی دوباره معنی می­گیرد. هرکسی که با یک لامپ کم مصرف سرمیکند ودرمصرف انرژی صرفه جوئی می­کند کمکی به نجات دنیا کرده است.

دراین حال و احوال می توان  با هر کشیش و یا خاخامی یک بحث روشنفکری جالب توجه  درمورد خدا به راه انداخت . هیچ جشن سالیانه کلیسائی تشکیل نمی­شود مگرآنکه درآن سئوالی دربارۀ اثبات "وجود یا عدم خدا" طرح نگردد. درست مانند اینکه هیچ برنامۀ تلویزیونی پای نمی­گیرد مگرآنکه درآن شرط بندی و بُرد و باخت مطرح نباشد.

اگر امروزه کسی واقعا ً بخواهد رفتار جنگی و جزمی تام را تجربه کند باید طرفداران محیط زیست را در یک مزرعۀ آزاد درحال عبادت کردن ببیند که چگونه خدای خود را ستایش می­کنند و به خاطر سقوط جهان به سوی نابودی با گازهای اُزن مانند سرخپوستان مکزیک باستان به هنگام ستایش خدای مستی می­رقصند. به همان اندازه که ادیان مسیحی و کلیمی عقل گرا شده­اند (که چنین سرزنشی را نمیتوان به اسلام کرد)،  نیاز به دین های بدلی هم گسترش یافته است.. بعضی از ادیان  بدلی اعتقادی را عرضه می­کنند که با شک مسموم نشده است. اعتقادی که واقعا ً کوهی را به حرکت در می­آورد. شعار ِ Barrack Obama "بله ما می­توانیم" نه فقط افراطی است بلکه کمی هم مزۀ مذهبی دارد. دردوران قدیم می­گفتند ازتوحرکت از خدا برکت. جمله­ایی که درمیان محافظان طبیعت بسیار محبوب است اینکه: "ما کرۀ ارض را از فرزندانمان فقط قرض گرفته­ایم ". این جمله البته یاوه­گوئی رادیکال است ولی بدلی ازهمان دعای ِ "ای پدر مقدس ما که درآسمانی " است . نمی توان  انسانی را که نیاز دارد فراتر از محدودیتهای زیست خود حرکت کند و می­خواهد زندگی خود راتا ابد ادامه دهد، نکوهش کرد. این یک اصل مطلق ِ انسان شناسی است که هیچکس دلش نمی­خواهد فقط یک ذرۀ خاکی درطوفان تاریخ باشد. برخی می­­خواهند به کرۀ ماه پرواز کنند و عده­ای درفکر نجات محیط زیست ازآلودگی هستند.

 حرف Gilbert Keith Chesterton آفرینندۀ Pattern Brown حیرت انگیز است که می­گوید که از وقتی که انسانها دیگر به خدا اعتقاد ندارند، به هیچ چیز اعتقاد ندارند. مگر به یاوه سرائی­هائی از این قبیل که می­توان بوسیلۀ عدالت اقتصادی عدالت اجتماعی را در جامعه ایجاد کرد، یا اینکه رفاه و کار دوعامل جدا و مستقل ازیکدیگر است، یا اینکه علت ِ تروریسم فقر است ، یا اینکه اشخاصی که سوء قصد انتحاری می­کنند فقط ایده آلیست های کجرو هستند ، یا اینکه اگر دستگاه استریو و یخچال شما ازبرق تولید شده بوسیلۀ آسیاب بادی بکار افتد، با برق پاک کارکرده است ولی  همسایۀ شما که یک طبقه بالاتر زندگی می­کند ، ماشین قهو و دستگاه غذاگرم کن خود را از برق کثیف می­گیرد که در راکتورهای اتمی تولید می­شود، و یا اینکه خروسهائی که در باغچه­ای آزاد می­دوند خوشبخت و با لبخندی در چهرۀ خود می­میرند، ولی خروسهائی که دریک کارخانه آرزوی زندگی بهتری را در سر می­پرورانند، ترجیح می­دهند که به جای  یک خوک در یک خانه کلیمی نشین باشد که غذای kosher می­خورند، جائی که او بتواند روزی بصورت طبیعی فوت کند.

هرچه بیشتر اعتقادات قدیمی که بهشت و جهنم را هم دربردارد، ازاعتبار می­افتد انواع و اقسام خرافات هم گسترش می­یابد. بروید و مطالعه کنید که متخصصین کلوپ رم درکتاب "محدودیتهای رشد" در سال ۱۹۷۲ یعنی ۳۶ سال پیش چه چیزهائی پیش بینی کردند. بعد از خواندن کتاب ِ  محدودیتهای رشد متعجب می­شوید که چگونه هنوز زنده هستید!البته اگر پیش از آن از ترس مرگ خودکشی نکرده باشید. این نوع پیش بینی­ها از آنرو  تسلی بخش هستند که دوران زوال ِآنان مرتباً کوتاهتر می­شود  چراکه  متخصصین جدیدتری با پیشگوئیهای جدیدتری جای آنها را می­گیرند. متخصصینی که نظریاتشان پیش از این از گردونه خارج می­شود.

چیزی که باقی می­ماند آرزوی او برای رسیدن به آخر ِزمان است . آرزوئی که خیلی از جادوگران قبایل بدوی و شارلاتانها از آن استفاده می­کنند. از آقای Franz Alt گرفته تا Johann Galtung، از Al Gore گرفته تا Gunter Jauch  و از Muteer beimer و DJ Boboگرفته تا Hean Ziegler و Bob Geldof فقط وزیر محیط زیست آلمان Siegmar Gabrielرفتاری contra cyclicalخلاف جهت معمول دارد. بخصوص وقتیکه  روزنامه نگاران او را همراهی می­کنند و او با قطار به قرار خود می­رود و دستور می­دهد که شوفرش با ماشین اورا دنبال کند. این وزیر در آخرین کنفرانس حفاظت از انواع گیاهان و جانوران هم در ماه مه در شهر بُن شرکت کرد. در این کنفرانس ۵۰۰۰ نفراز ۱۹۰ کشور شرکت کردند . آنان  ۱۲ روز تمام مشورت می­کردند که چگونه  می­توان جلوی مرگ انواع گیاهان و جانوران را گرفت.

طبق گزارشات آقای Gabriel روزانه ۱۵۰ نوع ازانواع موجودات روی کرۀ زمین ازبین می­روند. او می­تواند ادعا کند ۱۵۰۰ و یا ۱۵۰۰۰ نوع از انواع موجودات زمین از بین می­روند. زیرا رقم ۱۵۰ و ۱۵۰۰۰ هیچیک قابل اثبات نیستند. و هنگامی که کنفرانس تمام شد نه تنها قارچ تبتی و قورباغۀ با طعم سیرِ محصول ِ سیبری احساس آسود­گی کردند،بلکه رستوانها و کافه­ها و هتل­داران نزدیک رود راین هم ازموضوع این کنفرانس کاملا ً خشنود بودند. هنگامیکه ۵۰۰۰ نماینده از ۱۹۰ کشور با یکدیگر و با انواع موجوداتی که خطر ازبین رفتن نسل، آنان را تهدید می­کند، احساس همدردی می­کردند من دراین باره نظرگاه خاصی داشتم: تصورمیکنم که بهتر است کنفرانسی به نفع انسانهائی که در دارفور ِ سودان، در خطر از بین رفتن هستند تشکیل دهیم. اما اکنون  دربرابر اضمحلال نسل یک نوع از موجودات طبیعی علی الخصوص تحت عنوان یک حرکت رادیکال اکولوژیکی، قتل عام یک ملیت چیزی به حساب نمی­آید! زیرا بعضی از محافظان طبیعت واقعا ً براین عقیده هستند بهتراست که نوع انسان برروی کرۀ زمین زندگی نکند.  به همین دلیل هم هست که قرار است مجدداً  در چهارسال آینده کنفرانس دیگری برای  حفاظت ازبعضی از انواع موجودات طبیعی تشکیل شود ولی همچنان کشتار نوع انسان در دارفورِسودان ادامه دارد.

من می­دانم که این جملات جسورانه  و احساساتی است ولی باید این جملات را بگویم چون در مورد خدا بحث می­کنیم، و خداهم، هم جسور است و هم احساساتی  و فراتر از آن ظالم و خبیث است. به همین دلیل بهتر است که بازهم به آغوش همان خدای متعال بازگردیم. 

من پلاکارت تئاتری را بخاطر می­آورم که سی سال پیش در شهر فرانکفورت دیده بودم. تبلیغاتی بود برای  یک  کاباره با تصویر چند پستان و شعاری به این مضمون : "راهبه­ها هم از اینها دارند!خدا نمی­تواند تقلبی در کارهای طبیعت بکند". یک جملۀ ساده و هوشمندانه  درست در زمانی  مرا به واقعیات  روی زمین بازمیگرداند که آدمیان دوروبردرآغوش طبیعت مشغول به عبادت هستند.  من گفته بودم که به خدا نمی­شود اعتماد کرد، به خادمان زمین او هم نمی­شود اعتماد کرد.

…درحالیکه ما اینجا به آسودگی خاطر نشسته­ایم و گپ می­زنیم، در بسیاری از کشورها انسانها مورد تبعیض و تعقیب قرار می­گیرندو کشته می­شوند. انسانهائی که هیچ گناهی نکرده­اند.

من می­دانم که ما نمی­توانیم ازعهدۀ رفع ِ تمام بدبختیهای دنیا برآئیم، اما می­خواهم از این موقعیت استفاده کنم و شما را متوجه به یک داستان بسیار مخوف بگردانم : وضع ِ بهائیان در ایران.

موقعیت آنان مشابه با یهودیان زمان ِ رایش سوم، قبل از ۱۹۳۹ است . تعداد پیروان آئین بهائی در دنیا تقریبا ً به هفت میلیون نفر می­رسد که ۲۰۰۰ قوم را دربرمی­­گیرد. بزرگترین جامعۀ بهائی بیش از دومیلیون نفر هستند که در هندوستان بسرمی­برند. دومین جامعۀ بهائی از نظر تعداد نفرات، ایالات متحدۀ آمریکاست که ۸۰۰۰۰۰بهائی دارد. درایران که زادگاه آئین بهائی است ، تقریبا ً ۴۰۰۰۰۰ نفر پیرو ِ بنیانگذار آن دین ، باب، که درسال ۱۸۵۰ در تبریز اعدام شد، زندگی می­کنند. پس این دین خیلی جوان است و فقط ۱۵۰ سال از عمر آن می­گذرد. اگردینی وجود داشته باشد که برمبنای اعتقاد و عقل قرارگرفته باشد، دینی که درآن زنان کاملا ً حقوق برابر با مردان داشته باشند، دینی که آموزش و تربیت را مهم بداند و در تئوری و عمل مخالف زور و خشونت باشد ، همین عقیده بهائیان است.

آنان قشر ِ روحانی ندارند، هربهائی خودش بطور شخصی با خدا ارتباط برقرارمی­کند و مسئولیت این رابطه را بعهده می­گیرید. برای آنان دعا، تمرین مراقبه و اندیشیدن است [Meditation]. اساس این دین عشق به نزدیکان، درعمل، و احترام به همۀ ادیان است و دراین موارد بهائیان از همۀ همآوردان خود جلوتر هستند.

زندگی آنان درایران ِ تحت حکومت ِِ ملایان و آیت­الله ها، به دودلیل در خطر است: اولا ً اینکه باب از شیعیان بوده است و بعد خود را از شیعه جدا می­کند، پس به همین دلیل بهائیان را کافر می­دانند زیرا از اعتقادات (باصطلاح) راستین خود جدا شده­اند [مرتد فطری]. ثانیا ً، مرکزروحانی بهائیان درحیفا است. یک باغ بزرگ و بسیار زیبا که توسط UNESCO بعنوان یک میراث جهانی انتخاب شده است. به همین دلیل از نظر ِ علماء مسلمان ایرانی، بهائیان صهیونیست، ومأموران اسرائیل محسوب می­شوند. درحالیکه مسیحیان و یهودیان اگر صهیونیست نباشند، عضو اقلیت مذهبی بشمار میروند و حقّشان مصون و محفوظ است. بهائیان حتی ذمّه Dhimi، به معنی شهروندان طبقه دوم هم به حساب نمی­آیند. خون ِ بهائیان عملا ً حلال است. اگر شما به ویکی­ پیدیا مراجعه کنید چنین متنی را دربارۀ آنان مشاهده خواهید کرد:

"از انقلاب اسلامی به بعد شرایط زندگی بهائیان در ایران دوباره بدتر شده است. از سال ۱۹۸۱ تا به امروز از ورود بهائیان به مؤسسات آموزشی ممانعت بعمل آمده است، کارمندان دولت بدون ِ گرفتن هیچ نوع حقوق مربوط به بیمه­ های اجتماعی و بازنشستگی از کار اخراج می­شوند، حتی درآمدها و مخارج آموزشی می­بایست تحت شرایطی از قبیل تهدید به زندانی شدن استرداد شود. املاک بهائیان مصادره شده، هرنوع معامله تجاری با بهائیان ممنوع می­باشد، مغازه­های آنها بسته شده است، حسابهای بانکی تجاری و خصوصی آنان را بسته­اند، هراز چندی آنان را قتل ِ عام کرده­اند.

مغازه­ها و اداره­جات و شرکتهای آنان به غارت رفته است، دامهای آنها ذبح شده­است، محصولات کشاورزی آنان دزدیده و به تاراج رفته است، خانه­های مسکونی آنان مورد تهاجم قرارگرفته و به آتش کشیده شده است، ساکنان آن خانه­ها را قلع و قمع کرده و زنده زنده سوزانده­اند و یا به زور مجبورشان کرده­اند که به اسلام روی آورند.

تا سال ۱۹۸۵، درواقع تمام رهبریت انتخاب شده بهائیان که تعداد آنان به ۲۱۰ نفرمی­رسید، اعدام شده­اند. تخمین زده­اند که حدود ده هزار نفر از ایران مهاجرت کرده­اند.

دردهۀ ۹۰ شرائط زندگی آنان کمی بهتر می­شود. اما بعد با روی کار آمدن رئیس جمهور کنونی احمدی­نژاد، بهائیان دوباره بطور سیستمایتک مورد اذیّت و آزار قرار گرفته­اند .

درماه ِ مه سال جاری، رهبری جامعۀ بهائی درایران، به بهانۀ اینکه با اسرائیل همکاری می­کنند، دستگیر شده­اند.

درحال ِ حاضر پارلمان طهران مشغول بررسی طرح ِ قانونی می­باشد که ارتداد از اسلام را محکوم به مرگ بکند. پس بهائیان مجبور به انتخابِ یکی از این گزینه­هاهستند که یا جاسوس اسرائیل باشند،یا بعنوان کافر (منافق) تحت ِ تعقیب قرارگیرند و یا مهدورالدّم شناخته شوند.

روابط سیاسی آلمان وایران با چنین مسائل فرعی تیره نمی­شود. همانطوریکه آن روابط در تهدیدات مکرر احمدی نژاد درخصوص ِ اینکه رژیم اشغالگر صهیونیستی می­بایست از صفحۀ روزگار محو گردد، سئوالی طرح نکرده است. چنانکه در ترجمۀ جمله­ ای که در آژانس خبرگذاری ایران انتشار یافته است، ادعا شده که اسرائیل باید از صفحۀ تاریخ محو گردد.

درشرایطی که شرکتهای آلمانی با توجه به تاریخ ِ آلمان، معاملات خودرا با ایران با کمی ناز و ادا به پیش می­برند، سرنوشت بهائیان را در بیلان خود اصلا ً قرار نمی­دهند.

حتی همان ناراحتی وجدان ِ کمی هم که نسبت به یهودیان دارند ، درمورد بهائیان ندارند زیرا رایش سوم آزاری به بهائیان نرسانده است.

من با شما شرط می­بندم که هیئت­های مدیرۀ شرکتهای بزرگ آلمان حتی نمی­دانند که اصلا ًً بهائی هم وجود دارد. البته این موضوع به بهائیان برمی­گردد. با وجود اینکه با آنان واقعا ً بدرفتاری می­شود، نه خود و دیگران را درهوا منفجر می­کنند، نه پرچمی آتش می­زنند، نه سفارتخانه­ای را به آتش می­کشند، نه سر ِ گروگانهائی را جلوی دوربین می­بُرنند، نه هواپیما ربائی می­کنند. آنان قادر نیستند که موشک بسازند و همسایه­های خود را با تیربزنند. خوب پس حتما ً تقصیر خودشان است که کسی متوجه آنان نمی­شود.

من به این دلیل از شما یک خواهش دارم. به زودی دور جدیدی از مبارزات کهنه اما [اخیر] متداوم ضد ِ خباثت، از نو شروع خواهد شد. ۹ نوامبر، روز ِ سرنوشت ِ حقیقی آلمان به زودی فرا خواهد رسید. بعد نوبت به ۲۷ ژانویه، روزی که آسویتش آزاد شد، فرا می­رسد. بعلاوۀ تمام این روزها، یادبود ِ هفتادمین سالگرد شروع ِ جنگ جهانی در سال ۲۰۰۹ پیش روی ما قراردارد. نیّات همۀ اینها خوب و درست است. اگر کمی ساده بگوئیم هرچه از تاریخ مرگ رایش آلمان بیشتر می­گذرد ، مبارزات ضدِ فاشیستی شدت بیشتری به خود می­گیرد. 

کمی زندگی  به خاطرات درهم ِ خود وارد کنید. بلند شوید و بگوئید " پس سرنوشت بهائیان ِ امروز چه می­شود؟"

شاید به شما بگویند دیوانه شده­اید. با وجود ِ این، اینکاررا بکنید. لذتّ انگیز است. منتظر خدا نباشید، منتظر موعود نباشید، منتظر ِ من نباشید. هیچ وجود ِ والاتری ما را نجات نخواهد داد. نه خدا، نه پادشاهی و نه یک سخنران بزرگ، ما را از این ذلت نجات نمی­دهد. فقط خودمان می­توانیم خود را نجات دهیم.

Comments are closed.