قیاس مع‌الفارق!

قیاس مع‌الفارق!

امروز مطلبی را می‌خواندم دربارهء ضمیر ناخودآگاه جمعی که انسانها به مرور زمان وقتی در میان جماعتی قرار می‌گیرند که به عللی در قدیم‌الزّمان به کاری مبادرت می‎کرده‌اند، به همان کار می‎پردازند بدون آن که دربارهء آن فکر کنند. اگر گاهی آن عمل را مورد انتقاد دیگران بیابند، سعی در توجیه آن دارند نه در ریشه‌یابی آن. لهذا، چون دلیلی منطقی برای توجیه نمی‌یابند، به حبل مغلطه متوسّل می‎شوند تا به هر ترتیب که باشد آن عمل نادرست را موجّه جلوه دهند. در این میان نه تنها گفتارشان با عملشان تطبیق نمی‌کند، بلکه گفتارشان با خود گفتار نیز انطباقی ندارد و گاهی منکر اعتقادات خود نیز می‌شوند.

 

در این میان، عناوینی که بعضی از مدافعین آن عمل با خود یدک می‎کشند، این باور یا اعتماد به نفس را به آنها می‌بخشد که تصوّر نمایند آنچه که می‌گویند "فصل‌الخطاب" است و بر پایه‌های محکم استوار شده و از منطقی برخوردار است که احدی یارای مخالفت یا ردّ کردن آن را نخواهد داشت. این باور،‌ از لحاظ روانشناسی، چنان اطمینانی را در فرد به وجود می‌آورد که بدون بررسی مجدّد، کلام خود را بیان می‌کند.

چندی قبل ریاست محترم مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب قم، به بیان نکاتی پرداخت که از طرفی نفی تاریخ، از طرفی رد کردن آیات قرآنی، از طرفی انکار واقعیات، از طرفی تلاش برای فریب افکار بود. البتّه بعضی از نفوس جواب‌هایی در کمال ملایمت به ایشان داده‌اند که لابد مطالعه فرموده و البتّه آنچنان که از جمله شیم مرضیهء ایشان و امثال ایشان است، لایق اعتنا ندانسته‌اند؛ زیرا رئیس مرکز مطالعات و تحقیقات لابد هیچ حرفی را بدون مطالعه و تحقیق نمی‌زند، آن هم مواردی که دربارهء ادیان و مذاهب باشد و از آن گذشته مرکز مزبور در شهری مانند قم قرار گرفته باشد.

نظری به بیانات ایشان دربارهء بدایت ظهور اسلام حاکی از آن است که اگر حضرت محمّد به بیاناتی چون "لکم دینکم و لی الدّین" یا "لا اکراه فی الدّین" تفوّه فرمودند، نه از برای بیان واقعیات بلکه برای سازگار کردن جامعهء اسلامی با "آنهایی که صاحب حق بودند" بوده است. بدین ترتیب، ایشان برچسب فریب و نیرنگ را به حضرت رسول اکرم روا می‌دارند و لذا در ادامه می‎فرمایند، "بعدها بلاد اسلامی و کشورهای اسلامی و شهرهای اسلامی شکل گرفتند امّا ابتدای ورود اسلام اینطور نبود." این بدان معنی است که اگر ابتدا خداوند فرموده که اکراهی در قبول دین نیست، نظر به ضعف ابتدای ظهور بوده و نه حقیقت محض. این کفری است صریح و شرکی است بیّن که جناب ایشان بدان اعتراف می‌کنند.

باید یقین نمود که خداوند اگر در ابتدای ظهور حضرت رسول اکرم بیانی را نازل فرموده، همیشه این بیان حقیقت محض بوده و خواهد بود. چه که خداوند طالب مؤمن حقیقی است که "اسلام طوعی" آورده باشد نه "اسلام کُرهی". نظری به بیان حق در آیهء ۱۴ سورهء حجرات که می‎فرماید، "و لاتقولوا آمنّا ولکن قولوا اسلمنا" گویای آن است که هر کسی اسلام آورد، مؤمن تلقّی نمی‎شود. لهذا به کسانی که به ضرب شمشیر یا به اکراه یا با اهداف دیگر مسلمان شوند، مؤمن نمی‌گویند؛ بلکه می‌گویند "اسلام آورده است." بنابراین، "لا اکراه فی الدّین" امری نیست که مختصّ به ابتدای ظهور باشد.

در کلام بعدی اشاره فرموده‌اند که اسلام ابداً با کسی سر جنگ نداشت و هیچگاه در کشیدن شمشیر پیش‌قدم نشد. اشاعهء امر اسلام به کشورهای ایران و روم و پیشروی در جنوب اسپانیا به ضرب شمشیر صورت گرفت. ایشان در تلاش برای اثبات امری در زمان حال خود را ملزم به نفی تاریخ دیده‌اند. اگر بیان می‎فرمودند که در آن زمان نشر امر الهی مستلزم جهاد برای فتح ممالک بوده و مقتضیات زمان و مکان آن نحوهء عمل را ایجاب می‎کرده، شاید بهتر نتیجه می‌گرفتند. امّا نفی تاریخ و انکار واقعیات جز آن که خواننده و شنونده را نسبت به مقام علمی و تحقیقاتی ایشان دچار شکّ و تردید نماید ثمرهء دیگری در بر نخواهد داشت.

نکتهء بعدی در مورد نحوهء رفتار حضرت رسول اکرم با غیرمسلمانان و توصیه‌های ایشان به مؤمنین جدید دربارهء نحوهء سلوک با منسوبین غیرمسلمانشان است. کاش این شیم مرضیهء رسول گرامی را خودشان نیز رعایت می‎فرمودند. مگر نه آن که رسول اکرم سرمشق اینان هستند، پس چرا در این دوران آن شیم مرضیه دیگر کاربردی ندارد؟ چرا غیرمسلمانان در معرض حرکت‌های ایذایی قرار دارند؟ اگر منکر شواهد هستند، تا انبوه مدارک و اسناد و خبرها را برایشان نقل نماییم تا مرکز تحقیقاتی ایشان قدری فعّال گردد.

فرموده‎‌اند که در مورد غیرمسلمانانی که "شما را نمی‌کشند و از دیارتان اخراج نمی‌کنند … عدل روا بدارید." و از جمله ذکر کرده‌اند کسانی که به شما مالیات و جزیه می‌دهند حق دارند از "امنیت، آسایش، زندگی و همه حقوق دیگر برابر با مسلمانان بهره ببرند." زهی حیرت؛ آیا به نظر شما پیروان همهء ادیان با مسلمانان از حقوق مساوی برخوردارند؟ آیا هیچ یک از اهل تسنّن حق رسیدن به ریاست جمهوری را دارد؟ آیا هیچ کلیمی یا زردشتی یا مسیحی می‌تواند به مدیرکلّی در دوایر دولتی برسد؟ کدام حقوق مساوی را شما مدّ نظر دارید؟ هنوز اهل تسنّن حق ندارند در طهران مسجد داشته باشند. با برابر کردن دیه تصوّر فرمودید تمام وجوه مساوات را برقرار کرده‌اید؟ مگر بهائیان به شما مالیات و عوارض نمی‌دهند؛ مگر به خدمت سربازی نمی‎روند؟ پس چرا از جمیع حقوق محرومند و آسایش و آرامش ندارند؟

استناد به نحوهء‌سلوک حضرت امیرالمؤمنین برای کسانی موجّه است که به همان نحوهء رفتار عامل باشند نه آن که به مولای خود فخر نمایند امّا خلاف آن عمل کنند. برای نمونه خدمت جناب نوّاب عرض کنم که خانهء جدّ پدری بنده را به عنوان "وفات مالک و نبودن وارث" مصادره کردند و در همان حال دو وارث او را از منزل وی اخراج کردند و سرگردان ساختند. وارث دیگر هنوز در این مملکت زندگی می‌کند و در خانهء سالمندان به سر می‎برد و فرزندانش باید به او کمک نمایند. شما دم از خلخال پای زن یهودی می‌زنید و خود عکس آن را عمل می‌کنید و به این عمل خود افتخار هم می‌کنید؟ بله، اگر حضرت علی می‎فرمودند "یا اخ الیهود" از صمیم قلب و با ایقان کامل می‎فرمودند، نه آن که به زبان گفته شود و در عمل عکس آن ظاهر آید.

در کلام بعدی، دربارهء تحمّل اسلام نسبت به پیروان سایر ادیان، حتّی کسانی که اعتقادی به خدا ندارند، داد سخن داده‌اند. لابد "لاتتخذوا الیهود و النّصاری" را فراموش کرده‌اند، یا "اقتل المشرکین کافّهً" را به دست نسیان سپرده‌اند، یا احکام نجاست پیروان سایر ادیان را که در طول تاریخ سبب تحقیر اقوام دیگر در همین سرزمین ما شده بالمرّه منکر می‌شوند. آن زمان که یهودیان ملزم بودند در روزهای بارانی از منزل خارج نشوند مبادا لباس خیسشان به تن مؤمنی برخورد نماید، یا اگر سوار بر حمار بودند و چشمشان به مسلمانی می‌افتاد ملزم بودند از مرکوب خود پیاده شوند، جناب نوّاب کجا بودند که حالا داد سخن از تحمّل و مدارا می‌دهند؟

جناب ایشان می‌فرمایند که در تاریخ ذکری نیست که مسلمانان به کلیسا یا کنیسه‌ای تعرّضی کرده باشند.  نیاز به تاریخ نیست. همین ایّام قبل از پیروزی انقلاب در شیراز را به خاطر دارید که مسلمانان به سیصد خانهء بهائیان حمله کردند و سوزاندند و غارت کردند و رحم به کودک و زن و پیر و جوان نکردند؟ کلیسای ایاصوفیه در استانبول که در سال ۵۳۲ میلادی به امر کنستانتین اوّل ساخته شده بود، مگر به دستور سلطان مسلمان، محمّد دوم، تبدیل به مسجد نشد؟ حق با شما است، تخریب نکردند امّا تعرّض و تصرّف کردند و به مسجد تبدیل نمودند و مسیحیان را به حکم نجاست دیگر در آن راه ندادند. آیا به گفتهء خودتان، "ممکن است کسانی بوده باشند که سر خود اقدامی کرده‌اند؛ او دیگر اسمش قاتل است، اسمش جانی است، نه مسلمان؛" آیا شما حاضرید حکم بر نامسلمانی سلطان محمّد دوم بدهید و او را قاتل و جانی بنامید و از دولت ترکیه بخواهید مسجد ایاصوفیه را به مسیحیان بازگرداند تا به کلیسا تبدیل کنند؟ حاشا که چنین کنید مگر آن که بخواهید خود را از مخمصه خلاصی بخشید.

سپس بعد از همهء این مقدّمات به اصل مطلب که از ابتدا در نظر داشتید وارد شدید و آن هم بهائیان است. در اینجا وارد "قیاس مع‌الفارق" شده‌اید تا که شاید مفرّی برای مظالمی که بر جامعهء بهائی روا داشته‌اید توجیه کنید. آن هم مقایسهء بهائیان با طالبان است. 

جناب نوّاب اگر شرط انصاف را رعایت کنید با هم به مقایسه می‌نشینیم و این دو گروه را در مقابل هم قرار می‎دهیم ببینیم چه وجوه تشابهی دارند:

۱- طالبان دست به اسلحه بردند و به قتل و غارت پرداختند و هنوز نیز چنین کنند. بهائیان ممنوع از حمل اسلحه‌اند و در طول سالیان دراز در جستجوهایی که به عمل آمده و خانه‌های بهائیان که زیر و رو شده یک قبضه اسلحه نتوانستید پیدا کنید.

۲- طالبان داعیه کشورگشایی دارند؛ بهائیان در مملکت هر دولتی سکونت اختیار نمایند، مطیع آن دولتند  نگاهی به جلد سوم امر و خلق (که حتماً در مرکز تحقیقاتی شما وجود دارد) از صفحهء ۲۶۵ به بعد بیندازید تا به عقاید بهائیان در این باب پی ببرید.

۳- طالبان به حکم "لاتتخذوا الیهود و النّصاری اولیاء" و لاتتخذوا الکافرین اولیاء من دون المؤمنین" از معاشرت با پیروان سایر ادیان پرهیز دارند؛ امّا بهائیان به حکم "عاشروا مع الأدیان کلّها بالرّوح و الرّیحان" با پیروان جمیع ادیان معاشرت دوستانه و محبّت‌آمیز دارند.

۴- طالبان به حکم "قاتلوا أئمّه الکفر" و "قاتلوا الّذین لایؤمنون بالله" هر غیرمسلمانی را مستوجب مرگ می‌دانند و به این اعتقاد خود عمل می‌‎کنند. امّا بهائیان مأمورند که، "ای اهل بهاء با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمایید. اگر نزد شما کلمه‌ای یا جوهری است که دون شما از آن محروم به لسان محبّت و شفقت القاء نمایید؛ اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل والاّ او را به او گذارید و دربارهء او دعا نمایید نه جفا." بهائیان حتّی شتم لسانی را جایز نمی‎دانند، "لسان شفقت جذّاب قلوب است و مائدهء روح و به مثابهء معانی است از برای الفاظ و مانند افق است از برای اشراق آفتاب حکمت و دانایی."

۵- طالبان به تخریب آثار باستانی که مورد تقدیس اقوام دیگر است پرداختند و مجسّمه‌های بودا را در بامیان با خاک یکسان کردند. بهائیان به مقدّسات دیگران با نظر احترام بنگرند و هیچ تعرّضی را نسبت به اماکن مقدّسهء دیگران جایز نمی‌دانند.

۶- طالبان نسبت به نیمی از جمعیت خود رحم روا نداشتند و زنان را از جمیع مواهب محروم ساختند و از تحصیل آنها نیز ممانعت کردند. امّا بهائیان برای زنان احترام قائلند و به قوای موهوبهء الهیه در آنها اهمّیت بسیار می‌دهند و معتقدند، و عملاً نیز ثابت کرده‌اند، که باید زنان از جمیع فرصت‌ها و امکاناتی که در اختیار مردان است بهره‌مند باشند تا استعدادهای مکنونهء خود را بارز سازند.

 

در مورد بهائیان فرموده‌اید که غرب "نقطهء سرطانی درست کرده تا به جان ما بندازدش." جناب نوّاب، لابد مرکز تحقیقاتی شما دربارهء سرطان نیز پژوهش‌هایی انجام داده و می‌دانید که سرطان وقتی در جایی پدید می‌آید شروع به تخریب سلول‌های اطراف خود می‌کند و بنیهء فرد مبتلا را به تحلیل می‌برد. امّا بهائیان در زمینهء سازندگی و نشر افکار مفید و حُسن اخلاق و رفع مفاسد اقداماتی کرده‌اند که هر انسان منصفی به آن گواهی می‌دهد. آیا در تاریخ نخوانده‌اید که سفیر ایران در ترکیه که برای نفی حضرت بهاءالله به عکّا اقدامات مجدّانه انجام داد،‌ در مراجعت به ایران در هر مجلسی که حضور یافت اظهار داشت، "بهاءالله باعث سربلندی ایرانیان شد چه که در نهایت بزرگواری و انقطاع حرکت کرد و پیروان خود را به رعایت جمیع امور اخلاقی مأمور نمود"؟ آیا در طول تاریخ، یا حتّی در سی سال اخیر که شما در زمرهء سردمداران ایران در آمده‌اید، کار خلاف اخلاق، یا فسادی از بهائیان دیده‌اید؟ اگر جمیع زندان‌های ایران را بگردید یک بهائی متّهم به اعتیاد، فحشا، سرقت، قتل و غیره نخواهید یافت. اگر غدّهء سرطانی آن است که سالم باشد، شما معنای آن را نفهمیده‌اید. بهائیان در جهت آبادانی و اعتلاء کشور گام برمی‌دارند نه تخریب و تضعیف آن.

فرموده‌اید که "بهاییت از دید ما یک دین نیست." زهی حیرت؛ مگر وقتی حضرت رسول اکرم اظهار امر فرمودند، همه گفتند "سلّمنا و آمنّا"؟ مگر همه آن را دین حساب کردند؟ مگر همه ایمان آوردند؟ مگر همین امروز از نزدیک هفت میلیارد اهل عالم، چند نفر معتقدند که اسلام دین است؟ مگر نظر شما در حقانیت دیانت الهی مطرح است؟ مگر نظر ابوسفیان در حقانیت حضرت رسول اکرم مطرح بود؟ مگر حنّان و قیافا که حکم بر کفر حضرت مسیح دادند غیر از شما عمل کردند؟ اگر به شما گفته شود که همان ابوسفیانید یا فرعون و نمرود، شدیداً مکدّر می‎شوید، امّا گفتارتان همان گفتار و اعمالتان همان اعمال. می‌دانید حضرت بهاءالله چه پیغامی برای شما فرستاده‌اند؟ می‎فرمایند، "به علما از قول بهاء بگو ما به زعم شما مقصّریم … از خاتم‌النّبیّین روح العالمین له الفدا چه تقصیری باهر که بر قتلش مجلس شوری ترتیب دادید؟ خاتم‌النّبیّین مقصّر، از حضرت مسیح چه تقصیر و افترا هویدا که صلیبش زدید؛ حضرت مسیح به زعم باطل شما کاذب، از حضرت کلیم چه کذبی و افترایی آشکار که بر کذبش گواهی دادید؛ حضرت کلیم به زعم باطل شما کاذب و مقصّر، از حضرت خلیل چه تقصیری هویدا که در آتشش انداختید؟ اگر بگویید ما آن نفوس نیستیم، می‌گوییم اقوال شما همان اقوال و افعال شما همان افعال."

فرموده‌اید، "یک فرقهء استعماری است." معلوم است نه معنای "فرقه" را می‌دانید و نه معنای "استعمار" را والاّ اینگونه تکلّم نمی‎فرمودید. "فرقه" جزئی از یک دین است؛ در حالی که امر بهائی دیانتی مستقل و دارای کتاب و پیامبر است و ابداً منشعب از هیچ دین دیگری نیست. اگر انتسابش به اسلام را مطرح بفرمایید باید همان نسبت را به حضرت مسیح هم بدهید که به دیانت یهود منتسب بود. و امّا "استعمار" به معنای "تسلّط مملکتی قوی بر مملکتی ضعیف به قصد استفاده از منابع طبیعی و ثروت کشور و نیروی انسانی افراد آن" (فرهنگ معین) است. نگاهی به تاریخ بهائی در همین کشور ایران گویای آن است که از ابتدای تأسیس این دیانت پیروانش در معرض ظلم شما علما بوده‌‎اند و کشته‌ شده‌اند و نکشته‌اند؛ غارت شده‌اند و دست به مال احدی دراز نکرده‌اند؛ اموالشان مصادره شده است و به حق احدی تعرّض ننموده‌‎اند؛ قدرت‌های جهان نیز تا کنون جز انتشار بیانیه هیچ قدمی در حمایت از بهائیان برنداشته‌اند. این چه فرقهء استعماری است که در طول تاریخ خود در معرض قتل و غارت و چپاول و مصادره اموال و محرومیت‌های مختلف بوده و هست؟ و آن کدامین قدرت استعماری است که اینچنین عوامل خود را در پنجهء قهر علما رها کرده و حتّی یک تیر به حمایت از آنها رها نساخته است؟ جناب نوّاب وقتی از اصطلاحات استفاده می‌فرمایید، سعی کنید معنای آن را نیز دریابید و سپس به کار ببرید.

در مورد مرکزیت جهانی بهائی در خطّهء فلسطین و اسرائیل فعلی، بهائیان بارها به این ادّعای بی پایه و اساس شما جواب داده‌اند. منتهی چون از انصاف بویی نبرده‌اید باز هم آن را تکرار می‌کنید و ثابت می‌کنید که همواره گوشی ناشنوا داشته‌اید و قصدی برای بیان حقّ و حقیقت ندارید.

فرموده‌اید "حق بهائیان به عنوان شهروند ایرانی سلب نمی‎شود." جای تعجّب است که آن مرکز مطالعاتی از سلب حقوق بهائیان خبر ندارد. در طول همین سی سال اخیر مصادرهء اموال، قتل بیش از دویست نفر از بهائیان، محرومیت از تحصیلات دانشگاهی، اخراج از دوایر دولتی و مؤسّسات خصوصی طرف قرارداد با دولت، ابطال جوازهای شغلی، مدّتها محرومیت از داشتن گذرنامه، فشار بر کودکان دبستانی و دبیرستانی (که هم‌اکنون نیز ادامه دارد)، محرومیت از بعضی مشاغل مانند تاکسی‌رانی، اغذیه‌فروشی، آرایشگاه و امثال آن، حق انعقاد جلسات داخلی جامعه، مصادرهء گورستانهای بهائی، تخریب گورستان‌های فعلی و حتّی قطع درختان آنها، تهدید شاغلین بهائی مانند اطبّاء، ابطال جواز وکالت کلّیه وکلای بهائی، محرومیت آنها از گرفتن درجه در حین خدمت نظام وظیفه (که حتّی با داشتن مدارک تحصیلی عالیه از خارج از کشور، باید به عنوان سرباز صفر خدمت نمایند)، و بسیاری از موارد دیگر که در این مختصر نگنجد، رخ داده است.

بهائیان را با "گروه تروریستی" مقایسه فرموده و طریق مغلطه را با قاطعیت پیموده‌اید. جناب نوّاب اگر نمی‌دانید بدانید که تروریست باید ایجاد وحشت کند، باید اسلحه در دست بگیرد، باید به حقوق دیگران تجاوز نماید، باید آدم بکشد، باید سرقت نماید. کدام بهائی را سراغ دارید که یکی از این کارها را انجام داده باشد؟ اگر ادّعای انصاف دارید، منصفانه قضاوت فرمایید.

تنها نکتهء منطبق با واقعیت در کلام شما این است: "البتّه نمی‌توان ادّعا کرد در جمهوری اسلامی، هر چه اسلام دربارهء رعایت حقوق شهروندان غیرمسلمان گفته، رعایت شده است." در بقیه صحبت‌ شما متأسّفانه ابداً رایحهء حقیقت به مشام نمی‌رسد و کلام خود شما گویای آن است، چه که فرمودید، "مگر دربارهء موارد دیگری مانند … راستگویی، به طور کامل حکومتمان اسلامی شده است؟"

در کلام آخر به این بیان حضرت بهاءالله خطاب به صدر حکومت عثمانی متوسّل می‎شوم که فرمودند، "این ذکر نه از برای آن است که متنبّه شوید. چه که غضب الهی آن نفوس را احاطه نموده، ابداً متنبّه نشده و نخواهید شد و نه به جهت آن است که ظلم‌های وارده بر انفس طیّبه ذکر شود؛ چه که این نفوس از خمر رحمن به هیجان آمده‌اند و سُکر سلسبیل عنایت الهی چنان اخذشان نموده که اگر ظلم عالم بر ایشان وارد شود در سبیل حق راضی بل شاکرند؛ ابداً شکوِه نداشته و ندارند. بلکه دمائشان در ابدانشان در کلّ حین از ربّ‌العالمین آمل و سائل است که در سبیلش بر خاک ریخته شود و همچنین رؤوسشان آمل که بر کلّ سنان در سبیل محبوب جان و روان مرتفع گردد … این ذلّت فخر عزّت‌ها است ولکن نزد انسان."

 

Comments are closed.